مظلومه شهیده: ناموس، خطِ قرمز هر شخصى به حساب مى آید
برادر سُنّى! تو در ابتداى سخن خویش، ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س) را افسانه دانستى. من از كتاب هاى اهل سنّت، براى تو دلیل آوردم و ده ها صفحه براى تو نوشتم، معلوم شد كه تعدادى از علماى اهل سنّت حرف تو را قبول ندارند. نمى دانم تو چرا مى خواستى حقیقت را پنهان كنى.
به راستى تو چرا كتاب هاى دانشمندان اهل سنّت را نخواندى؟
چرا قبل از این كه تحقیق كنى، حرف زدى؟
اكنون مى خواهم ادامه سخنان تو را نقل كنم. تو مى گویى اگر ماجراى هجوم به خانه فاطمه(س)، حقیقت داشته باشد، چند اشكال بزرگ پیش مى آید.
حرف تو این است:
چگونه مى توان باور كرد كه گروهى به خانه فاطمه(س) حمله كنند و على(ع) هیچ كارى انجام ندهد؟ آخر مگر مى شود على با چشم خود ببیند به ناموسش حمله كنند و او سكوت كند!
خوب است من اصل سخن تو را در اینجا نقل كنم، فكر مى كنم این طورى بهتر باشد:
حضرت على، شیر خدا فاتح خیبر است، كسى است كه گفته مى شود در جنگ خیبر در قلعه را با یك دست بلند نموده و براى خودش سپر ساخت، چرا او سكوت نمود و حضرت على موّظف بود از همه مظلومان دفاع كند و مخصوصاً موّظف بود از ناموس خودش دفاع نماید. ناموس (همسر)، خطِ قرمز هر شخصى به حساب مى آید. بى عرضه ترین آدم ها، وقتى زن و بچه خود را در خطر ببینند، از فدا نمودن خود دریغ نمى نمایند، چرا حضرت على از همسر خودش از دختر پیامبر دفاع ننمود؟
پست ترین و نامردترین آدم هاى كره زمین از همسر و فرزندان خود دفاع مى كنند و اگر نتوانند از جان خود دریغ نمى نمایند.
این را در اصطلاح ما، مظلومیّت نمى گویند، بلكه بى غیرتى و نامردى مى نامند!!
اهل سنّت، حضرت على را اَسَد الله الغالب (شیر پیروزمند خدا) لقب داده اند، چون حضرت على در هیچ كجا مغلوب كسى دیگر نشد...اهل سنّت، اسم على را «شاه مردان» گذاشته اند، در صورت پذیرفتن این مطلب دروغ، حضرت على چه مردانگى داشت؟
من به این سخنان تو فكر مى كنم. باید جوابى به این سخنان بدهم.
* * *
برادر سُنّى! تو به گونه اى سخن گفتى كه من خیال كنم اگر ماجراى شهادت فاطمه(س) را قبول كنم، باید قبول كنم كه مولایم على(ع)، بى غیرت بوده است!
هدف تو این است. تو مى دانى كه یك شیعه، هرگز قبول نمى كند مولایش بى غیرت باشد. این را تو خوب مى دانى. تو مى خواهى كارى كنى كه من ناچار شوم بگویم ماجراى هجوم به خانه فاطمه دروغ است!
تو مى گویى اگر من این ماجرا را حقیقت بدانم، باید قبول كنم كه مولاى من بى غیرت بوده است!
اكنون من از تو سؤال مهمّى دارم:
چه كسى گفته كه على(ع) اعتراض نكرد؟ مثل این كه تو تاریخ را نخوانده اى؟
من نمى گویم تو مى خواهى تاریخ را پنهان كنى، آرى! تو مطالعات تاریخى زیادى ندارى!
گویا چاره اى نیست، خود من باید براى تو ماجرا را تعریف كنم:
وقتى عُمَر و همراهان او وارد خانه على شدند، صداى فاطمه بلند شد:
«بابا! یا رسول الله! ببین با دخترت چه مى كنند».
(بحارالانوار، ج 30، ص 294)
اینجا بود كه على(ع) به سوى عُمَر رفت، گریبان او را گرفت، عُمَر مى خواست فرار كند، على(ع) او را محكم به زمین زد، مشتى به بینى و گردنِ او كوبید.
هیچ كس جرأت نداشت براى نجات عُمَر جلو بیاید، همه ترسیده بودند، عدّه اى فكر كردند كه على(ع)، عُمَر را خواهد كشت و خون او را خواهد ریخت.
بعد از لحظاتى، على(ع) عُمَر را رها كرد و گفت:
«اى عُمَر! پیامبر از من پیمان گرفت كه در مثل چنین روزى، صبر كنم. اگر وصیّت پیامبر نبود، هرگز تو را رها نمى كردم».
آرى! على(س) اعتراض كرد، آن چنان عُمَر را بر زمین كوفت كه دیگران خیال كردند دیگر كار عُمَر تمام است. به راستى چرا على(ع) آن روز عُمَر را رها كرد؟ چرا او صبر كرد؟
برادر سُنّى! آیا مى دانى اگر صبر على نبود، از اسلام هم چیزى نمى ماند. كشور روم كه در زمان پیامبر به جنگ پیامبر آمده بود، منتظر بود تا در مدینه جنگ داخلى روى دهد و آن وقت به مدینه حمله كند. اگر على شمشیر مى كشید و با مخالفان جنگ مى كرد، چه غوغایى برپا مى شد!
باز هم مى گویم مولاىِ من اعتراض كرد، ولى اعتراض او با صبر همراه بود، پیامبر از او خواسته بود تا در این حوادث صبر كند، آیا تو از وصیّت پیامبر خبر دارى؟
* * *
على(ع) كنار پیامبر نشسته بود اشك در چشمان او حلقه زده بود. در آن هنگام، جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت:
«اى محمّد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط على(ع) بماند».
پیامبر از همه خواست تا اتاق را ترك كنند. جبرئیل همراه خود نامه اى آورده بود. جبرئیل گفت:
«اى محمّد! خدایت سلام مى رساند و مى گوید: این عهدنامه باید به دست وصىّ و جانشین تو برسد».
پیامبر در جواب گفت:
«اى جبرئیل، همه سلام ها به سوى خدا باز مى گردد، سخن خداى من، درست است، نامه را به من بده».
جبرئیل نامه را به پیامبر داد و پیامبر آن را به على(ع) داد و از او خواست تا آن را به دقّت بخواند. (بحارالانوار، ج 22، ص 482)
بعد از لحظاتى... پیامبر رو به على(ع) كرد و گفت:
ـ اى على، آیا از این عهدنامه كه خدا برایت فرستاده آگاه شدى؟ آیا به من قول مى دهى كه به آن عمل كنى.
ـ آرى!، من قول مى دهم به آن عمل كنم و خداوند هم مرا یارى خواهد نمود.
ـ در این عهد نامه آمده است كه تو باید بر سختى ها و بلاها صبر كنى، على جان، بعد از من، مردم جمع مى شوند حقّ تو را غصب مى كنند و به ناموس تو بى حرمتى مى كنند، تو باید در مقابل همه این ها صبر كنى!
ـ چشم، من در مقابل همه این سختى ها و بلاها صبر مى كنم.
آرى! آن روز على(ع) به پیامبر قول داد كه در مقابل همه این سختى ها و بلاها صبر كند. (بحارالانوار، ج 22، ص 479)
* * *
برادر سُنّى! تو گفتى چرا على(ع)، اعتراض نكرد، من به تو مى گویم: على(ع) اعتراض كرد.
تو مولاى مرا بى غیرت مى خوانى؟ مولاى من كه اعتراض كرد و عُمَر را محكم بر زمین كوفت و مشت بر بینى و گردن او زد. بى غیرت آن كسى است كه با چشم خود به ناموسش جسارت مى كنند و اصلاً اعتراض نكرد، من در مورد عثمان سخن مى گویم. خلیفه سوم!
تو كه مقام عثمان را بالاتر از على (ع) مى دانى، پس باید جواب سؤال هاى مرا بدهى.
آیا خبر دارى كه ماجراى هجوم به خانه او چگونه بود؟ آیا از حوادث سال بیست و شش هجرى خبر دارى؟
عثمان به عنوان خلیفه سوم در مدینه حكومت مى كرد. او بنى اُمیّه را همه كاره حكومت خود قرار داده بود و مردم از اینكه بنى اُمیّه، بیت المال را حیف و میل مى كردند، از عثمان ناراضى بودند.
به مردم مصر بیش از همه ظلم و ستم مى شد. امّا سرانجام صبر آنها لبریز شد و در ماه شَوّال سال سى و پنج هجرى به سوى مدینه آمدند. آنها خانه عثمان را محاصره كردند و اجازه ندادند كه او براى خواندن نماز جماعت به مسجد بیاید.
على(ع) براى دفاع از عثمان، حسن و حسین(ع) را به خانه عثمان فرستاد و به آنها دستور داد كه نگذارند آسیبى به عثمان برسد. محاصره بیش از دو هفته طول كشید و در تمام این مدّت، حسن و حسین(ع) و گروه دیگرى از اهل مدینه از عثمان دفاع مى كردند.
جالب این است كه خود بنى اُمیّه كه طرّاح اصلى این ماجرا بودند، مى خواستند كه با از میان برداشتن عثمان به اهداف جدید خود برسند.
روز هجدهم ذى الحجّه مَروان، منشى و مشاور عثمان، به او گفت از كسانى كه براى دفاع او آمده اند بخواهد تا خانه او را ترك كنند. عثمان هم كه به مروان اطمینان داشت و خیال مى كرد خطر برطرف شده است، از همه آنهایى كه براى دفاع از آنها آمده بودند خواست تا به خانه هاى خود بروند.
او به همه رو كرد و چنین گفت: «من همه شما را سوگند مى دهم تا خانه مرا ترك كنید و به خانه هاى خود بروید». (تاریخ المدینة، ج 4، ص 1208)
حسن(ع) فرمود: «چرا مردم را از دفاع كردن از خود منع مى كنى؟» عثمان در جواب ایشان گفت: «تو را قسم مى دهم كه به خانه خود بروى. من نمى خواهم در خانه ام خونریزى شود». آخرین افرادى كه خانه عثمان را ترك كردند حسن و حسین(ع) بودند. (تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 435؛ تاریخ المدینة، ج 4، ص 1208)
على(ع) چون متوجّه بازگشت حسن(ع) شد، به او دستور داد تا به خانه عثمان باز گردد. حسن(ع) به خانه عثمان بازگشت، امّا بار دیگر عثمان او را قسم داد كه خانه او را ترك كند. (تاریخ المدینة، ج 14، ص 1213)
شب هنگام، نیروهایى كه از مصر آمده بودند از فرصت استفاده كردند و حلقه محاصره را تنگ تر كردند. محاصره آن قدر طول كشید كه دیگر آبى در خانه عثمان پیدا نمى شد.
عثمان و خانواده او به شدّت تشنه بودند، امّا شورشیان، اجازه نمى دادند كسى براى عثمان آب ببرد. آنها مى خواستند عثمان و خانواده اش از تشنگى بمیرند.
هیچ كس جرأت نداشت به خانه عثمان نزدیك شود. شورشیان با شمشیرهاى برهنه خانه را در محاصره خود داشتند. على(ع) به بنى هاشم دستور داد تا سه مشك آب بردارند و به سوى خانه عثمان حركت كنند. آنها هرطور بود آب را به خانه عثمان رساندند. حسن(ع) و قنبر هنوز بر درِ خانه عثمان ایستاده بودند كه تیراندازى شروع شد. در این گیرودار حسن(ع) نیز مجروح شد، وقتى حسن(ع) آب را به خانه عثمان رساند، به خانه خود بازگشت زیرا عثمان از او خواسته بود تا در آن خانه نماند. (تاریخ المدینة، ج 4، ص 1206؛ و تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 434؛ و تاریخ طبری، ج 3، ص 417)
برادر سُنّى! اكنون مى خواهم براى تو لحظه هجوم به خانه عثمان را نقل كنم، بعد از مدتى، شورشیان به خانه عثمان هجوم بردند، گمان نكن كه این مطلب در كتاب هاى شیعیان آمده است، نه، من این مطلب را از كتاب یكى از علماى اهل سنّت نقل مى كنم. حتماً نام استاد ابن كَثیر را شنیده اى. او در كتاب خود این مطلب را نقل كرده است:
«عدّه اى از مسلمانان بر ضد عثمان شورش كرده بودند، یكى از آن ها به نام سودان، وارد خانه عثمان شد و به سوى عثمان رفت. در این هنگام، همسر عثمان جلو آمد تا از شوهر خود دفاع كند. همسر عثمان، خود را روى عثمان انداخت تا شاید این گونه شوهرش را نجات بدهد. سودان شمشیر كشید، شمشیر آمد و انگشتان زن عثمان را قطع كرد». (الکامل فی التاریخ، ج 3، 178؛ و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 157)
سخن استاد ابن كَثیر ادامه دارد، او مى گوید كه سودان دست به بدن زنِ عثمان زد و جمله اى گفت كه من شرم مى كنم آن را در اینجا ذكر كنم.
اكنون چند سؤال از تو دارم:
به راستى چرا عثمان از ناموسش دفاع نكرد؟ چرا اصلاً از جاى خود تكان نخورد؟ چرا بلند نشد، یقه سودان را بگیرد و او را بر زمین بزند؟ چرا به آن بى حیا اعتراض نكرد؟
آیا اجازه مى دهى سخنان تو را اینجا تكرار كنم، فقط به جاى كلمه «على»، كلمه عثمان» مى گذارم، از تو مى خواهم تا جواب بدهى:
«ناموس، خطِ قرمز هر شخصى به حساب مى آید. بى عرضه ترین آدم ها، وقتى زن و بچه خود را در خطر ببینند، از فدا نمودن خود دریغ نمى نمایند، چرا عثمان از همسر خودش دفاع ننمود؟ این را در اصطلاح ما، مظلومیّت نمى گویند، بلكه بى غیرتى و نامردى مى نامند».
برادر سُنّى! چه جوابى دارى بدهى؟ حتماً مى گویى: عثمان در آن لحظه تنها شده بود، هیچ یار و یاروى نداشت، عثمان بى غیرت نبود، مظلوم واقع شده بود! صبر عثمان، نشانه بى غیرتى او نبود.
خوب من هم همان جواب را به تو مى دهم، وقتى به خانه مولایم على(ع) هجوم آوردند، مولایم اعتراض كرد، امّا دید كه اگر دست به شمشیر ببرد، هیچ یار و یاورى ندارد، براى همین صبر كرد، عُمَر و یارانش آمدند و دست و بازوى على را با طناب بستند، بعد از آن فاطمه(س) را با تازیانه ها زدند، مولاى من آن روز مظلوم واقع شده بود.
* * *
اكنون به یاد مطلبى افتادم، وقتى حضرت محمّد به پیامبرى مبعوث شد، یاسر و همسرش سمیّه به او ایمان آوردند، ابوجهل، یاسر و سمیّه را شكنجه مى داد تا شاید دست از اسلام بردارند.
پیامبر با چشم خود مى دید كه سمیه و یاسر را شكنجه مى كنند. آن روز پیامبر به آنان گفت:
«اى خاندان یاسر! صبر كنید كه وعده گاه شما بهشت است».
و سرانجام ابوجهل آن قدر با نیزه به سمیّه زد تا او به شهادت رسید. (اسد الغابة، ج 4، ص 44)
برادر سُنّى! مگر سمیّه، ناموس مسلمانان نبود؟ وقتى پیامبر دید كه ابوجهل با او این گونه برخورد مى كند، پس چرا هیچ اعتراضى نكرد؟
مگر از پیامبر شجاع تر و غیرتمندتر وجود دارد؟ چرا او از سمیّه دفاع نكرد؟ چرا شمشیر خود را برنداشت و با ابوجهل جنگ نكرد؟
شاید بگویى كه در آن موقع، تعداد مسلمانان بسیار كم بود، اگر پیامبر دست به شمشیر مى برد، خود او و همه مسلمانان كشته مى شدند، پیامبر باید صبر مى كرد تا وعده و یارى خدا فرا برسد. عدم اعتراض پیامبر، هرگز به معناى بى غیرتى نبود، پیامبر چاره اى نداشت.
اكنون من همین جواب تو را در مورد صبر على(ع) مى گویم. على(ع) هم باید صبر مى كرد، او چاره اى جز صبر نداشت، پیامبر به او وصیّت كرده بود:
«اى على! بعد از مرگ من حق تو را غصب مى كنند، اگر یارانى براى خود نیافتى، صبر كن و خون خود را حفظ كن».
على(ع) آن روز یاران بسیار اندكى داشت و اگر دست به شمشیر مى برد، همه آن ها كشته مى شدند.
افزودن دیدگاه جدید