از شام تا مدينه
حركت از شام
بهر حال پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد(2).
در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليهالسلام را فراخواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقت كرده بودم، هر خواستهاى كه داشت، مىپذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مىشدند از او دور مىكردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!! چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواستههاى خود را براى من بنويس!(3)
آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد بر آورده سازد ؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت ؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد(4).
و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گرداگرد آنان را مىگرفتند، و چون در مكانى فرود مىآمدند از اطراف آنان دور مىشدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.
اربعين
اهل بيت عليهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را بسوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصارى(5) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت امام حسين عليهالسلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و نالههاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند(6) ، زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحه دار مىكرد مي گفت: «وااخاه! و احسيناه! و احبيب رسول الله و ابن مكة و منى! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.
آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدايى بلند مىگفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفتهاند ؛ و ديگر زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مىكردند.
سكينه چون چنين ديد، فرياد زد: وامحمداه! واجداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كردهاند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند!(7)
عطيه عوفى(8) مىگويد: با جابر بن عبدالله بن عزم زيارت قبر حسين عليهالسلام بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مىداشت ذكر خدا مىگفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.
من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس
گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!»، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است!! و گفت:
فاشهد انك ابن خير النبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيد المرسلين و ربيت فى حجر المتقين و رضعت من ثدى الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا و طبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طبية لفراقك و لا شاكة فى الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا.
من گواهى مىدهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مىباشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيد المرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.
آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:
السلام عيكم ايتها الارواح التى حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين.
سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مىدهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.
و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شدهايد شريك هستيم.
عطيه مىگويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شدهاند.
گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مىفرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فى عملهم»(9) «هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود».
اربعين و اختلاف اقوال
در تاريخ حبيب السير آمده است:يزيد بن معاويه سرهاى مقدس شهدا را در اختيار على بن الحسين عليهالسلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بيستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدينه طيبه گرديد(10).
ابو ريحان بيرونى در آثار الباقيه گفته است: در روز بيستم ماه صفر، سر مقدس حسين عليهالسلام به بدن مطهرش بازگردانيده و دفن شد به هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليهالسلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعين جهت زيارت آمده بودند(11).
سيد ابن طاووس در اقبال مىگويد: چگونه روز بيستم ماه صفر، روز اربعين است در حالى كه حسين صلوات الله عليه روز دهم محرم به شهادت رسيد، بنابراين اربعين، روز نوزدهم ماه صفر بايد باشد(12).
آنگاه سيد مىگويد: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، يعنى 29 روز بوده كه طبعا بيستم ماه صفر، روز اربعين است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسين عليهالسلام در پايان روز عاشورا شهيد گرديد لذا روز عاشورا را به حساب نياوردهاند. و در مصباح آمده است: خاندان امام حسين عليهالسلام در روز بيستم ماه صفر بهمراه على بن الحسين به مدينه رسيدند، و شيخ مفيد همين قول را اختيار كرده است، و در غير مصباح آمده است كه ايشان در روز بيستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسيدند(13).
همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بيت عليهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد - سال 61 - پس از مراجعت از شام و در روز اربعين به كربلا آمدند، و يا اينكه در سنه 62 يعنى يك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شدهاند ؛ و ما در اينجا به صورت اختصار عينا" آنچه در اين رابطه گفته و يا نوشته شده است ذكر مىكنيم:
قول اول: اهل بيت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، و اين همان قول صاحب تاريخ حبيب السير است كه قبلا بازگو كرديم، و در الاثار الباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده و ظاهر عبارت سيد ابن طاووس در الملهوف هم همين مطلب را مىرساند(14) و ابن نما در مثير الاحزان نيز همين قول را نقل كرده است(15).
قول دوم: اهل بيت عليهم السلام همان سال در روز بيستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهيدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواريخ بر اين قول است. و اين احتمال گرچه بعيد به نظر مىرسد، زيرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالي است كه ثبوتا" مانعى ندارد و دليلى براى اثبات آن نيست(16).
قول سوم: آل البيت در سال 62، يعنى يك سال بعد و در روز بيستم صفر به كربلا آمدهاند. صاحب قمقام زخار مىگويد: مسافت و عادت تشريف فرمائى به حرم حضرت سيد الشهداء عليهالسلام در روز اربعين سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است ؛ زيرا امام حسين عليهالسلام در روز عاشورا به درجه رفيعة شهادت نائل آمد و عمر بن سعد يك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقيم تخيمنا" هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبيدالله بن زياد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبايل عرب نگاه داشت تا از يزيد خبر رسيد كه پردگيان حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسيران را از راه حران و جزيره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقيم تقريبا صدو هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روايتى تا شش ماه اهل بيت را نگاه داشتند تا آتش شعله ور غضب يزيد خاموش شد و پس از حصول اطمينان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با پردگيان حرم به مدينه باز گردد، پس چگونه اينهمه وقايع مىتواند د
ر چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در سال ديگر بوده است(17) كه سال شصت و دو هجرى باشد و هر كس به نظر تدبر در اين مسأله بينديشد نامه
نگار را تصديق خواهد كرد، و جابر بن عبدالله هم در اربعين شصت و دو به زيارت مشرف شده است و شرافت جابر در اين است كه او اولين كسى است از صحابه كبار و مخلصين سوگوار كه شد رحال كرده و به اين سعادت نايل آمده است، كفى به فخرا، و نامه نگار در اين قول منفرد است: مىگويم و مىآيمش از عهده برون! والله ولى التوفيق(18).
قول چهارم: احتمال ديگرى وجود دارد كه اهل بيت ابتدا به مدينه آمدند و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود برده و به بدن مطهر حسين عليهالسلام ملحق نمودهاند، اما نه در اربعين سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدينه به كربلا رفتهاند. ابن جوزى از هشام و بعضى ديگر نقل كرده است كه سر مقدس حسين عليهالسلام با اسيران به مدينه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گرديده است و با بدن مطهر دفن شده است(19).
و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جريان اقتضاء مىكند كه اهل بيت در مدتى بيش از چهل روز از زمان شهادت امام حسين عليهالسلام به عراق يا به مدينه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بيستم صفر نبوده است زيرا جابر بن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهرا" زمانى بيش از چهل روز را مىطلبد. يا اينكه بايد بگوئيم جابر از مدينه نيامده بود بلكه از كوفه و يا از شهرى ديگر عازم كربلا شده بود(20).
توقف در كربلا
خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلاى براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در الملهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد»(21) «ماتمهاى جگر خراش بپا داشتند»، و تا سه روز امر بدين منوال سپرى شد(22).
حركت از كربلا
اگر زنان و كودكان در كنار اين قبور مىماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مىنمودند، لذا على بن الحسين عليهالسلام فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه عليها السلام اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند، سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و شديدا" گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:
الا يا كربلا نودعك جسما"
بلا كفن و لا غسل دفينا
الا يا كربلا نودعك روحا"
لا حمد و الوصى مع الامينا(23)(24)
بازگشت به مدينه
ام كلثوم عليها السلام در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مىگريست و اين اشعار را مىخواند(25)
اين اشعار را صاحب قمقام نقل كرده است و مىگويد: نسبت دادن اين اشعار به آن حضرت با روايت كامل بهائى كه گفتهام كلثوم در دمشق وفات يافت خالى از اشكال نيست.
ولى ما در همين كتاب از مسعودى - مؤلف مروج الذهب - نقل كرديم كه امام على بن ابى طالب دو فرزند به نام ام كلثوم داشته و كنيت زينب عقيله نيز ام كلثوم بوده است ؛ بنابر اين ممكن است مراد از ام كلثوم بر فرض صحت نقل كامل بهائى، زينب عليها السلام باشد، بعلاوه ممكن است كه مراد همان ام كلثوم باشد كه همراه اهل بيت به مدينه آمده و سپس به شام مراجعت كرده و در آنجا وفات يافته است. و بعضى بر اين عقيدهاند.
مدينة جدنا لاتقبلينا
فبالحسرات و الاحزان جينا
خرجنا منك بالاهلين جمعا
رجعنا لا رجال و لا بنينا
و كنا فى الخروج بجمع شمل
رجعنا حاسرين مسلبينا
و كنا فى امان الله جهرا
رجعنا بالقطيعة خائفينا
و مولانا الحسين لنا انيس
رجعنا و الحسين به رهينا
فنحن الضائعات بلا كفيل
و نحن النائحات على اخينا
و نحن السائرات على المطايا
نشال على الجمال المبغضينا ؟
و نحن بنات يس وطه
و نحن الباكيات على ابينا
و نحن الطاهرات بلا خفاء
و نحن المخلصون المصطفونا
و نحن الصابرات على البلايا
و نحن الصادقون الناصحونا
الا يا جدنا بلغت اعدانا
مناها و اشقى الاعداه فينا
لقد هتكوا النساء و حملوها
على الافتاب قهرا" جمينا"(26)
مدينه! كاروانى سوى تو با شيون آوردم
ره آوردم بود اشكى كه، دامن دامن آوردم
مدينه! در به رويم وامكن! چون يك جهان ماتم
نياورد ارمغان با خود كسى، تنها من آوردم!
مدينه! يك گلستان گل اگر در كربلا بردم
ولى اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!
اگر موى سياهم شد سپيد از غم، ولى شادم
كه مظلوميت خود را گواهى روشن آوردم
اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم
به پايان خدمت خود را به نحو احسن آوردم
مدينه! يوسف آل على را بردم و، اكنون
اگر او را نياوردم، از و پيراهن آرودم!
مدينه! از بنى هاشم نگردد با خبر يك تن ؟!
كه من از كوفه، پيغام سر دور از تن آوردم!
مدينه اگر به سويت زنده برگشتم، مكن منعم
كه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!
مدينه! اين اسيريها نشد سد رهم، بنگر!
چها با خطبههاى خود به روز دشمن آوردم(27)
پاداش همراهى خوب
حارث بن كعب مىگويد: فاطمه دختر على بن ابى طالب عليها السلام به من گفت: به خواهرم زينب عليها السلام گفتم: اين مرد شامى كه از شام به همراه ما آمد، شرائط خدمت را نيكو بجاى آورد، بجاست كه او صلتى و يا پاداشى دهيم.
زينب عليها السلام گفت: بخدا سوگند چيزى نداريم كه به او هديه كنيم بجز همين زيورها!
گفتم: همينها را به او خواهيم داد!
فاطمه دختر على عليهاالسلام مىگويد: من دست بند و بازوبند خود را بيرون آوردم و خواهرم نيز چنين كرد! و آنها را براى آن مرد شامى فرستاديم و عذر خواسته و براى او پيغام فرستاديم كه اين پاداش همراهى خوب تو با ما است.
آن مرد شامى زيورهاى ما را باز پس فرستاد گفت: اگر من براى دنيا هم اين خدمت را كرده بودم پاداشى كمتر از اين نيز سزاور من بود، ولى بخدا سوگند كه آنچه كردهام براى خشنودى خدا بوده و به پاس خويشاوندى شما با رسول خدا بوده است(28).
1- نعمان بن بشير همان كسى است كه هنگام ورود مسلم بن عقيل به كوفه از طرف يزيد امير كوفه بود، يزيد او را بركنار و به جاى او عبيدالله بن زياد را به امارت كوفه برگزيد. نعمان بن شام آمد و از هواداران معاويه و يزيد بود. پس از هلاكت يزيد، مردم را به بيعت عبدالله بن زبير فراخواند، اهالى حمص با او مخالفت كرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجرى كشتند. (الاستيعاب 4/1496).
2- قمقام زخار 579.
3- تاريخ طبرى 5/233.
4- قمقام زخار 579.
5- او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى است، مادرش نسيبه دختر عقبه مىباشد، در بيعت عقبة ثانيه در مكه با پدرش حضور داشته ولى كودك بوده است ؛ بعضى او را از شركت كنندگان در جنگ بدر ذكر كردهاند ؛ او با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در 18 غزوه شركت نمود، و بعد از رسول خدا در صفين در خدمت على عليهالسلام بوده و از كسانى است كه سنت پيامبر بسيار از او نقل شده است ؛ او در آخر عمر نابينا گرديد ؛ در سال 74 يا 78 و يا 79 در سن 94 سالگى در مدينه رحلت نمود. (الاستيعاب 1/219).
6- الملهوف 82.
7- الدمعة الساكبة 5/162.
8- عطيه عوفى را شيخ طوسى در رجال خود از اصحاب امير المؤمنين ذكر كرده و او معروف به بكالى است كه قبيلهاى از همدان مىباشد، و او داراى تفسير قرآنى بوده است در پنج قسمت و خود او مىگويد: قرآن را با تفسيرش سه بار بر ابن عباس عرضه كردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقيح المقال 2/253).
9- بحار الانوار 65/130.
10- نفس المهموم 466.
11- مقتل الحسين مقرم 371.
12- مسار الشيعه 62. و مرحوم شيخ بهائى رحمه الله بر اساس همين احتمال روز اربعين را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضيح المقاصد 6).
13- قمقام زخار 585.
14- الملهوف 82.
15- مثير الاحزان 107.
16- ناسخ التوايخ احوالات امام حسين 3/176.
17- از اين مقدمات، نمى توان نيتجه گرفت كه اهل بيت عليهم السلام در اربعين سال شصت و دو به كربلا آمدهاند ؛ زيرا اولا" نگاه داشتن اهل بيت در كوفه به مدت زياد، قطعى نيست باتوجه به اينكه بعضى ورود اهل بيت را به شام در روز اول ماه صفر ذكر كردهاند - چنانچه گذشت - و آن مقدمات چون قطعى نيست بنابراين نتيجه قطعى هم بدست نمى دهد ؛ ثانيا" احتمال دارد همانگونه كه بعضى گفتهاند اهل بيت در همان سال 61 و قبل از رفتن به شام از مسير كربلا عبور كرده و بر قبور شهيدان عزادارى كرده باشند - چنانچه مرحوم سپهر - مؤلف ناسخ التواريخ - گفته است، مضافا بر اينكه مرحوم قاضى طباطبايى رحمه الله كتابى به نام «تحقيق در روز اربعين امام حسين عليهالسلام» تأليف نموده و تمام ايرادهاى وارده را مبنى بر آمدن اهل بيت در اربعين سال 61 را پاسخ داده است، بنابراين به صرف استبعاد نمى توان به نتيجه قطعى رسيد و آمدن اهل بيت را به كربلا مانند بعضى در اربعين اول انكار كرد.
18- قمقام زخار 586.
19- تذكرة الخواص 150. ولى در اين نقل مذكور نيست كه سر مقدس امام توسط چه كسى به كربلا حمل شده است، و آيا اهل بيت همراه سر مقدس به كربلا آمدهاند يا تنها سر مقدس به كربلا حمل و دفن شده است ؟
20- قمقام زخار 586. ولى اين احتمال با تصريح بزرگانى همانند سيد ابن طاووس و ابن نما و شيخ بهائى گفته اند كه جابر بن عبدالله و اهل بيت در روز اربعين همزمان در كربلا بودهاند منافات دارد.
21- الملهوف 82.
22- ذريعة النجاة 271.
23- اى كربلا! بدنى را در تو به و ديعه گذارديم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد ؛ اى كربلا! كسى را به يادگار در تو نهاديم كه او روح احمد و وصى اوست». 24- الدمعة الساكبة 5/165.
25- قمقام زخار 583.
26- اى مدينه جد ما! نپذير ما را، كه با حسرت و اندوهها بازگشتيم ؛ از تو با همه خويشان بيرون رفته، و چون بازگشتيم نه مردان و نه كودكانى با ماست ؛ در هنگان خروج جمع ما كامل بود و اكنون در باز گشت برهنه و غارت شدهايم ؛ در ظاهر در امان خدا بوديم و اكنون كه بازگشتيم هنوز بر ستم ظالمان و بريدن پيمانشان بيمناك هستيم ؛ انيس مامولايمان حسين بود، و چون آمديم حسين را در كربلا گرو گذاريم ؛ خود گريستيم ؛ پاكان بدون خفاء مائيم، و مخلصين و برگزيدگان مائيم ؛ ما بردباران بر بلا هستيم، و ما راستگويان ناصحيم ؛ اى جد ما! دشمنان ما به آزرويشان رسيدند، و تشفى ياقتند به سبب قتل ما ؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند». *** *** )2( مرحوم مجلسى اين اشعار را زياده بر آنچه ما آورديم، ذكر كرده است ؛ به بحار الانوار 45/197 مراجعه شود.
27- شعر از محمد جواد غفورزاده كاشانى (شفق) است.
28- تاريخ طبرى 5/233.
افزودن دیدگاه جدید