امام سجاد علیه السلام در کاخ یزید
یزید در قصر خود در محلی مشرف بر جیرون روی تخت نشسته بود؛ بر سرش تاجی بود مزیّن به درّ و یاقوت و اطرافش عدهی زیادی از پیرمردان قریش ایستاده بودند. در این وضعیت سربازانش با سر مقدس حضرت ابی عبدالله علیه السلام وارد شدند، سر را پیش روی او گذاشتند و گزارشی از آنچه رخ داده بود، ارائه کردند.
پس از آنها اسیران کربلا وارد کاخ شدند؛ در حالی که دست مردها را که دوازده نفر بودند به گردنشان بسته بودند و همه اسیران نیز با زنجیر به هم بسته شده بودند.
در این هنگام «مخّفر بن ثعلبه» که مسئولیت کاروان اسرا را از طرف ابن زیاد به عهده داشت، با صدای بلند گفت: «این مخفر بن ثعلبه است که به خدمت امیر المومنین آمده و گروهی فاجر و پست را نزد او آورده.»
امام سجاد نیز در جوابش گفت:« آنچه که مادر محفّر زاییده، بدتر و پستتر است. »
اسرا با آن وضعیت دردناک در مقابل یزید ایستاده بودند که امام سجاد علیه السلام رو به یزید کرد و فرمود:« تو را به خدا سوگند میدهم؛ بگو اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ما را در این حالت ببیند، گمان داری با تو چه خواهد کرد؟» سپس دختر امام حسین فریاد زد:« ای یزید، آیا دختران رسول خدا باید این چنین به اسارت درآیند؟»
حاضرین با شنیدن این حرف دختر امام حسین علیه السلام به گریه افتادند؛ به گونهای که صدای گریهی آنها شنیده میشد. یزید چون وضعیت را چنین دید، ناچار دستور داد دستهای امام چهارم را باز کنند، ریسمانها را ببرند و غُلها را بردارند.
در تاریخ چنین آمده است که سر مبارک حضرت سید الشهداء علیه السلام و اسرای اهلبیت علیهم السلام را بار دیگری هم به مجلس یزید بردند. در گردن امام سجاد علیه السلام غُل بود؛ یزید به او گفت:« حمد خدایی را که پدر تو را کشت.»
امام فرمود:« لعنت خدا بر کسی باد که پدر مرا کشت.»
یزید وقتی این جواب دندانشکن را شنید، غضب کرد و فرمان قتل امام را صادر کرد.
امام فرمود:« اگر مرا بکشی، دختران رسول خدا را چه کسی به منزلگاهشان برگرداند. آنها محرمی جز من ندارند.»
یزید آرام شد و گفت:« باشد. تو خودت آنها را برگردان.» یزید سوهانی طلبید و شروع کرد به سوهانکردن زنجیری که بر گردن امام بود. بعد پرسید:« میدانی چرا این کار را کردم؟»
امام فرمود:« بله؛ میخواستی کس دیگری بر من منّت این نیکی را نگذارد.»
یزید گفت:« به خدا قسم هدفم دقیقا همین بود.»
بعد این آیه را خواند:«ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر » ( آنچه در مصیبت و گرفتاری به شما میرسد به سبب کارهای خودتان میباشد. و خداوند از بسیاری از امور در میگذرد.)
امام فرمود:« هرگز چنین نیست که تو گمان کردهای. این آیه در باره ما نازل نشده. آیهای که درباره ما نازل شده این است: «ما اصابکم من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبرها» _ حدید،آیهی 22 (هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در مورد خودتان به شما نمیرسد مگر اینکه از قبل در کتابی نوشته شده است.) سپس فرمود:« ماییم کسانی که چنین هستند؛ بر آنچه از دست ما رفته تاسف نمیخوریم و از آنچه به ما داده شده خوشحال نمیشویم.»
و در ملاقات دیگری که یزید با امام سجاد علیه السلام داشت، گفت:« ای پسر حسین! پدرت رابطهی خویشاوندی را زیر پا گذاشت و مقام و منزلت مرا در نیافت و با سلطنت من درگیر شد و خدا آنگونه که دیدی با او رفتار کرد.»
امام سجاد در پاسخ او فرمود:« ای پسر معاویه و هند و صخر! نبوّت و پیشوایی همیشه در اختیار پدران و نیاکان من بوده، پیش از آنکه تو زاده شوی! در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در دست جدم علی بن ابی طالب و پرچم کافران در دست پدر و جدّ تو بود.»
سپس این شعر را خواند:«چه پاسخی دارید هنگامی که پیامبر به شما میگوید: بعد از مرگ من که به شما امتم همیشه سفارش عترت و خاندانم را میکردم، با آنها چگونه رفتار کردید! اکنون برخی از آنها اسیرند و بعضی در خون خود غلتیده.»
سپس فرمودند:« وای بر تو ای یزید! اگر میفهمیدی با پدرم و عموهایم چه کردی، قطعا به کوه و بیابان میگریختی، بر روی خاکستر مینشستی و فریاد به واویلا بلند میکردی! تو سر پدرم حسین، فرزند فاطمه و علی، را بر سر دروازهی شهر آویختهای! ما امانت رسول خدا در میان شما هستیم. تو را به خواری و پشیمانی فردا بشارت میدهم! و پشیمانی فردا زمانی است که مردم در روز قیامت گرد آیند.»
و باز در مجلسی دیگر با حضور اسرا، یزید به حضرت زینب گفت:« سخن بگو.»
حضرت زینب فرمود:« سخنگوی ما سجاد علیه السلام است.»
و امام سجاد علیه السلام این اشعار را خواند:« توقع نکنید که شما به ما اهانت کنید و ما شما را گرامی بداریم؛ و در آزار ما بکوشید و ما از آزار شما خودداری کنیم. خدا میداند که ما شما را دوست نمیداریم و شما را از این جهت که ما را دوست نمیدارید ملامت نمیکنیم.»
یزید گفت:«راست گفتی، ولی پدر و جد تو خواستند امیر باشند و خدای را سپاس که آنان را کشت و خونشان را ریخت.»
امام سجاد علیه السلام فرمود:« نبوت و امارت همواره برای پدران و اجداد من بوده است، قبل از اینکه تو هنوز زاده شوی.»
لازم به ذکر است بر اساس اسناد متعددی که در کتب تاریخی آمده یزید چندین بار تصمیم به قتل حضرت سجاد علیه السلام گرفت که هربار خداوند خطر را از سر او دفع کرد. از جملهی این تصمیمات، زندانیکردن امام در خانهی مخروبهای است که هر لحظه احتمال فروریختن سقفش میرفته است.
منابع:
بحارالانوار، ج 45، ص 128، 130، 131، 135، 168
منتهی الامال، ج 1 ص 310
افزودن دیدگاه جدید