بنواختى به لطفم و هم سوختى به ناز
بنواختى به لطفم و هم سوختى به ناز ----- لطف توروحپرور و ناز تو جانگداز
اندر شكنج زلف تو دل رفت و برنگشت ----- كوخسته بود و راه بسى دور و بس دراز
اى آفرين به نرگس مستت بنازمش ----- كز يك نگه گرفت جهانى به تركتاز
از تركتاز چشم تو ويران حصار دل ----- شهرى خراب و ريخته در وى سپاه ناز
ساقى بيا كه روز نشاط است و صبح عيد ----- گردون به رقص اندر و ناهيد نغمه ساز
رضوان گلاب و مشك فشاند ز باغ خلد ----- برمحفلى كه راست شد امروز در حجاز
جبريل ايستاده كه يابد نفوذ امر ----- در خطبه مصطفى لب جان بخش كرده باز
منبر كشيده سر به سوى كرسى فلك ----- و اين بلعجب كه بود چنان منبر از جهاز
اى شاهباز سدره نشين بال و پر گشاى ----- بر دوش ودست شاه سزد جاى شاهباز
برهان خويش خواست چو ماهى در آسمان -----كردش بلند تا نگرندش بر آن فراز
آن راز را كه در دل عالم نهفته بود ----- برداشت عقده از دل و بنمود كشف راز
گفت اين كه بنگريدش : هذا وليكم ----- داريد اگركه چشم بصيرت ، كنيد باز
هم حجت من آمده هم مدعاى من ----- از حجت است دعوى حسن تو بى نياز
بين مجاز تا به حقيقت بسى ره است ----- حق را زباطل است چو خورشيد امتياز
امروز شيعيان على در غدير خم ----- چون گل شكفته روى و چو سروند سرفراز
چون سوسن و هزار به هنگام تهنيت ----- سلمان مديح گستر و حسان سخن طراز
يا صاحب الولايه يا مرتضى على ----- اى كرده لطف جانب درويش در نماز
بنهاده بر اميد كرم بنده آيتى ----- بر آستان جاه وجلالت رخ نياز
افزودن دیدگاه جدید