اى كه در هر نيكويى آراسته يزدان تو را
اى كه در هر نيكويى آراسته يزدان تو را ----- جمله دارى خود، چه گويم اين تو را يا آن تو را
كرده يزدانت همى انباز با حور بهشت ----- و آنچه بخشد حور را، بخشيده صدچندان تو را
در كنار خويشتن پرورده رضوانت بناز ----- تا كندفرمانروا بر حور و بر غلمان تو را
زلف طرار تو زان پس حيله ها انگيخته است ----- تابه افسون و حيل دزديده از رضوان تو را
نا نيابد مر تو را بار دگر رضوان خلد ----- هر دم اندربند و چين خود كند پنهان تو را
با همه كوشش نيابد مر تو را رضوان و من ----- يافتم از فر مدح حجت يزدان تو را
شير يزدان بوالحسن آن كس چو بنگارى مديح -----نه فلك گردد طراز دفتر و ديوان تو را
اى مهين سلطان ملك هستى اى كاندر غدير -----كرده حق بر هر دو گيتى سيد و سلطان تو را
مر تو را تشريف امكان داد يزدان از ازل ----- تا كندزيب و طراز عالم امكان تو را
ذات تو قائم به يزدان ، ذات ما قائم به توست -----جلوه ذات اند عقل و نفس و جسم و جان تو را
مرمرا بايد زبانى ديگر و طبعى دگر ----- تا شوم چونان كه شايسته است مدحت خوان تو را
با زبانى اين چنين و با بيانى اين چنين ----- خود كجاشايد سرودن مدحتى شايان تو را
نك زدم از راستى در دامنت دست اميد ----- فرخ آن كز راستى زد دست در دامان تو را
افزودن دیدگاه جدید