نگاهی به زوایای مختلف غدیر با نثری روان و دلنشین

غدير بركه نيست ،اقيانوسى ناپيدا است كه سراسر هستى را پوشانده است ؛ غدير يك مقطع تاريخى نيست ، همه تاريخ است . غدير با على (ع ) پيوند خورده است .

پيشگفتار

سخنى با امام غدير

با كاروان غدير

در غدير خم

پيام غدير

مژده تكميل دين

تبريك امامت

غدير در روايات و تاريخ

غدير از ديدگاه معصومان (ع )

غدير عيد بزرگ خدا

زيارت على (ع ) در عيد غدير

اعمال روز غدير

ضرورت غدير

قانون ، نياز فطرى بشر

رهبرى ، مبين قانون

رهبران شايسته

چرا امامت انتصابى است ؟

پاسخى از امام زمان (عج ) درباره انتصابى بودن امام

معناى مولا

انديشه هاى كلامى غدير

استدلال امام صادق (ع )

برترى مقام امامت بر نبوت

استدلال هشام بن حكم

فخرالدين رازى

گواهى به ولايت على (ع ) (شهادت ثالثه )

پيروان غدير (شيعه )

زمينه سازى پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى غدير

غدير از نگاه شاعران

در وصف غدير

غدير بركه نيست ،اقيانوسى ناپيدا است كه سراسر هستى را پوشانده است ؛ غدير يك مقطع تاريخى نيست ، همه تاريخ است . غدير با على (ع ) پيوند خورده است . سخن از غدير، سخن از خدا و على (ع ) است . و سخن از محمد (ص ) و ابراهيم (ع ) و موسى (ع ) و عيسى (ع ) است .
غدير ضرورتى بود كه بايد براى هدايت و ارشاد مردم و ادامه رسالت انبياى الهى به وجود مى آمد،و شخصى كه بتواند چنين رسالتى را عهده دار شود كسى جز على (ع ) نبود. او تربيت شده مكتب پيامبر عظيم الشان اسلام ، حضرت محمد (ص ) و مفسر بزرگ قرآن است .
درباره ((غدير)) و ((پيام )) آن ،كتابها و آثار فراوان كلامى ،تفسيرى ،حديثى و ادبى در سطوح فكرى مختلفى نوشته شده است كه زحمات تمامى آن انديشوران و نويسندگان و هنرمندان با مولايشان باد. اما اين قلم ،بنا به ضرورتى ،بر آن شد تا اثرى كه اينك پيش روى شماست ،جنبه هايى از ((پيام غدير)) را با استفاده از آيات و احاديث و نيز كتابهاى معتبر تاريخى ،براى ارادتمندان ولايت ، تبين كند،اميد كه در پيشگاه با عظمتش مورد قبول افتد.
در پايان بر خود لازم مى دانم از تمام كسانى كه به نحوى در تهيه و تنظيم و جمع آورى اين كتاب همكارى نموده اند، مخصوصا از:
1 - جناب حجت الاسلام و المسلمين شيخ عبدالرحمن انصارى (همسرم )
2 - جناب مستطاب آقاى ابوالفضل طريقه دار كه در تنظيم و ويرايش ‍ آن ،نهايت همكارى را فرمودند.
3 - از خواهران محترم كه بخشى از هزينه مالى آن را عهده دار شدند مخصوصا خواهران شهرستان گراش فارس و شهرستان تهران صميمانه تشكر مى نمايم .
عذرا انصارى
قم - حوزه علميه
سخنى با امام غدير

 

يا على تو محو مطلق بوده اى
با حق بود و تو با حق بوده اى
يا على از نفس دون ما را بزن
ذوالفقارى از درون ما را بزن
خلق را ياراى سرالله نيست
هيچ كس از قعر تو آگاه نيست
آه اى رعد خدا بر جان طور
نام تو يعنى حريم روح و نور
اى هواى تشنگى باران ببار
اى بشارت ، بر گناهكاران ببار
با تو هستم اى ابدبان ازل
شير مرد بيشه هاى لم يزل
اى عقاب كوه الله الصمد
از تو اين گنجشك مى خواهد مدد (1)
اى جاودانه مرد حقيقت ! اگر به خود جرات نگاشتن درباره ((غدير)) را دادم ، نه بدان معناست كه لايق توصيف شان توام بلكه اميد كه نام بى نشانم در رديف خريداران محبت و عشق تو باشد. تو چون يوسفى با مشتريان بسيار و قيمتهاى هنگفت و من با دست تهى و كلاف ريسمان ناچيز!اينك تو را در كجا جستجو كنم ؟در درياى اشك يا لجه خون با شعله آه سوزان ، در دل كعبه و يا در ميان مظلومان تاريخ از ازل تا ابد،يا در ميدان كارزار و برق شمشير و فرياد تكبيرت ،اى تمامى شجاعت و همه سخاوت اى جلوه گاه تنهاى تنهايى ، آه كه سرگذشت غمبار تو را جز خدا كه پناه تو و رسول كه مربى تو و همسرت كه رازدار تو بود چه كسى مى داند؟
اى بازو توانمند قرآن و اى شمشير شكست ناپذير پيامبر (ص )، اى خون و گوشت جان احمد (ص )، اى لسان صدق الله و اى كبريا، تو، سر بسم الله الرحمن الرحيمى كه همه حسنها و جمالها و كمالها مستجمع در الله است و تو نقطه باء بسم اللهى كه خود فرمودى : تمام اسرار الهى در كتابهاى آسمانى است و همه آنچه در كتابهاى آسمانى است در قرآن و در سوره حمد نهفته است و آنچه در سوره حمد است مندرج در بسم الله است و آنچه مندرج در بسم الله است مجتمع در باء بسم الله و سپس مجتمع در نقطه آن است و آن نقطه منم . (2)
رسول اكرم (ص ) درباره حضرت على (ع ) فرمود: در شب معراج كه به آسمان رفتم . چنان به خدا نزديك شدم كه فاصله من و خدايم به اندازه دو كمان يا دو زراع يا كمتر بود. معبودم فرمود: اى محمد (ص ) در ميان مخلوقات كدام را از همه بيشتر دوست دارى . عرض كردم : على (ع ) را،خطاب رسيد: پس تماشا كن . چون نگريستم ، ديدم ، على بى ابى طالب آنجاست (3).
اى شخصيت بى كران و جامع اضداد!كه را رسد تا تو را وصف كند؟!اى كه عارف امانت مى آويزد و عاشق در عشق تو سينه چاك مى كند و در شيدايى تو نغمه جانسوز مى سرايد،دوستان از شوق مهر و صفاى تو سرمست مى شوند و پهلوانان در ميدان سبقت و افتخار و مدال ، با نام تو جرات و جسارت و قدرت مى گيرند و با يا على شهره آفاق مى شوند،يتيمان خود را در آغوش تو مى افكنند و گرمى محبت پدرانه تو را بر رخسار خويش احساس مى كنند و دردمندان ، خود را در سايه لطف تو تسلى مى دهند و محرومان همه جا با هم ناله اند.
ولتر،فيلسوف فرانسوى مى گويد:
شخصيت على (ع ) چون درياى پهناور تمام جهان هستى را در برگرفته و اين دريا فقط با يك قطره اشك كودك يتيمى توفانى و متلاطم مى شود.
اى سر ناله ها و زلال اشكها،خمار نگاهها و معناى عدالتها!هيچ قلبى ظرافت راز و هيچ گوشى محرم اسرار تو نبود! چرا راز غمها را در اعماق چاه پنهان مى كردى ؟!اگر بشريت از اين غصه جان دهد، بر او ملالى نيست .
فرمانده از تو شيوه رزم و رزمنده در ركاب تو رمز حماسه و ستيز و استاندار و فرماندار از تو راه و رسم كشور دارى و سياست آموخت . على اى معلم اعظم و مربى اعلى ، اى آنكه تمام فضائل و مكارم در وجود تو جلوه گر شده و همه بدان معترف بودند. آرى معاويه در اين باره گفت : هيچ قصرى نبود كه بخواهم و مالك آن نباشم ، هيچ زن زيبا رويى نبود كه ميل او كنم و در كنارش ‍ نباشم . هيچ غذاى لذيذ و دلپذيرى نبود كه اشتها داشته باشم و برايم فراهم نباشد،اما ندانستم محبت و عشق چيست . اى كاش تمام آنچه كه داشتم مى دادم تا يك دقيقه زندگى على (ع ) را به من بدهند و در آن دقيقه مى فهميدم كه محبت و عشق چيست !عشق به خدا و عشق به مردم و عشق به كار و عشق به كار كه خستگى و ملامت در آن نباشد. (4)
عايشه مى گويد كه پيامبر فرمود: الحق مع على (ع ) يزول معه حيث مازال (5)
رسول اكرم به حضرت على (ع ) فرمود: براستى حق همراه تو و بر قلب و زبان تو جارى است . حق بين دستها و مقابل چشمان توست . ايمان با گوشت و خون تو آميخته است ،همچنان كه با گوشت و خون من آميخته شده است (6).
نور در حق جمال تو چنان درخشيد كه ديده ها را توان تماشاى آن نيست . آن زمان كه در بستر شهادت خفته بودى و ظرف شير برايت آوردند،قدرى از آن نوشيدى و بقيه را به قاتلت دادى ،همان قاتل پست كه شمشير خود را با هزار درهم به زهر آلوده بود.(7)اين گونه بودى كه هيچ مادرى چون تو را نمى زايد. اى شير خدا در ميدان پيكار، آن قدر پيش تاختى كه ارزش يك ضربه ذوالفقارت از عبادت جن و انس برتر شد. هيچ جوانمردى به پاى تو نرسيد و هيچ اسلحه اى بهاى شمشير تو را پيدا نكرد. اى سربازان كارزار! اگر در جنگ بدر، مجسمه هاى كفر و الحاد چون وليد و عتبه و شيبه و ديگر شجاعان عرب را با بازوان نيرومند خود به خاك نمى افكندى ، هرگز مسلمانان ياراى مقاومت نداشتند ؛ نه تنها آن سه نفر كه بيش از نصف لشكر دشمن به دست تو هلاك شدند (8) در نبرد خندق كه به فرموده رسول خدا (ص ) رويارويى تمامى كفر در برابر تمامى ايمان بود، عمروبن عبدود مظهر شرك و غرور را به خاك افكندى ، همو كه هيچ پهلوانى را ياراى مقابله با او نبود، اما اى فاتح ، چه شد كه وقتى او را بر زمين انداختى و روى سينه اش ‍ نشستى ، ناگهان برخاستى ؟ چه شد؟ براى اثبات اخلاصت بود و آموزش ‍ اين درس كه : شمشير بايد براى خدا آخته شود و براى حق بر سر دشمن فرود آيد. الله اكبر!
الله اكبر از شجاعت و قدرت تو كه درب قلعه خيبر را،كه پنجاه نفر توانايى كندن آن را نداشتند، به تنهايى از جا كندى ؛ همان درى كه وقتى به سويى انداختى ، هفتاد نفر شدند تا آن را حركت دادند...
تو در تمام جنگها بشارتگر پيروزى و بركت بودى . احد تو تنها وفادار رسول خدا بودى و از فرمانش سر نتافتى ، در حالى كه ديگران مفتون غنائم شدند و سخن پيامبر (ص ) را فراموش كردند و ثمره تلخ آن را چشيدند، در جنگ طائف ، ذات السلال ، حنين ، فتح مكه و... نقش بر همگان آشكار بود.
در فتح مكه پاى بر دوش پيامبر (ص ) گذاردى ، نگران از آن كه دوش رسول خدا (ص ) را نيازارى رسول حق ، شادمان و آرام ، نه تنها سنگينى پايت را احساس نكرد، بلكه آرامش و خنكى دستى را احساس كرد كه خدا در عرش ‍ بر دوش او نهاده بود:
والنبى قال لنا
ليلة المعراج لما صعده
وضع الله على كتفى يدا
فاحس القلب ان يقدر ان قد برده
و على واضع اقدامه
فى محل وضع الله يده .
رسول اكرم (ص ) فرموده است كه شب معراج وقتى به آسمانها عروج كردم خداوند دستى بر شانه من نهاد كه دلم احساس خنكى (رحمت او را) نمود و على (روز سرنگونى بتها و پاكسازى كعبه ) بر جايى پاى نهاد كه خداوند دست نهاده بود.
در هر جا جستجو كنيم ، مى يابيم كه تو برتر و جامعتر و ژرف ترى ، پس ‍ بناچار درياى كمالات تو را در چند قطره واژه بيان مى كنيم و بر عجز و ضعف خويش اقرار مى نمايم كه تو:
زادگاهت ، بيت الله
زندگانى ات عبدالله
وجودت محو ذات الله
پيكارت ، فى سبيل الله
سرانجامت ،فناى فى الله
اى تجسم صفات خدا
فداك عذرا
بابى انت و امى
با كاروان غدير
سال دهم هجرت بود و درخشش اسلام ، حجاز و ديگر سرزمينهاى دور و نزديك را روشن كرده بود. ظلمت كفر و شرك و بت پرستى برچيده شده ،كعبه از بت و بت پرستى پاك گشته و تجلى گاه پرستش و عبوديت حق شده بود. حقوق پايمال شده مظلومان ، احيا شده و شخصيتهاى طاغوتى و ارزشهاى كاذب ، زبون و ارزشهاى فراموش شده ، دوباره زنده شده بود. بردگان ديروز، سروران و سردمداران و بزرگان گذشته از قله كبر و غرور، سقوط كرده ، كام حقيقت طلبان سيراب و حسرت نيك گرايان برآورده شده بود. حكومت اسلام در چهارچوب خاص خود شكل گرفته ، خطوط كلى نظام سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى آن در مدار توحيدى ترسيم شده بود. جامعه مرده و بى حركت حجاز، زنده گشته و زندگى جديدى را آغاز كرده بود.
عجب تحول شگفتى ! اينك همين سرزمين بى بها، كه امپراتور روم و ايران به خاطر اينكه جز ريگ داغ و آفتاب سوزان چيز ديگرى نداشت ، آن را قابل استعمار و استثمار نمى دانستند، مگر جذب دلها و وحدت فكرها شده و شوكت و جبروت قيصر و كسرى بى رنگ گشته و رنگ خدايى جلو كرده است . محمد (ص ) محبوب قلبها و كعبه ، خانه عشق و پرستش و مكه ،ام القراى اسلام و حجاز در جهان سياسى ، اجتماعى و نظامى آن روز مطرح شده است .
با نزول آيه
و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق (9) ؛ و مردم را به حج فراخوان تا پياده يا سوار بر شتران تكيده از راههاى دور، نزد تو بيايند.
پيامبر اسلام ماموريت يافت تا در ميان مردم ، حج اعلام كند و مسلمانان از گوشه و كنار از ميان دره هاى عميق ، بعضى با پاى پياده و بعضى سوار بر شتران لاغر در اين سرزمين مقدس فرود آيند و نظاره گر فراوان حج شده ، تجلى عبوديت و بندگى خدا را به چشم خود ببينند.
پيامبر گرامى اسلام (ص ) آهنگ زيارت بيت الله الحرام كرد. او پس از ده سال دورى از وطن ، اكنون مى خواهد به زادگاه خود برگردد. اين خبر در شهر و اطراف آن پيچيد. زمزمه شوق از در و ديوار به گوش مى رسيد. مردم از شادى همراهى با پيامبر (ص ) سر از پايى نمى شناختند و با نشاط و اميد به تهيه مقدمات سفر مشغول بودند.
وه كه چه شيرين است با محمد (ص ) طواف كردن و وقوف در عرفات و مشعر داشتن و در معيت او به مسلخ عشق ابراهيم و اسماعيل رفتن !امسال در حج غوغايى برپا مى شود،غوغايى كه نقش آفرين آن پيامبر و على است .
مورخان ،جمعيت همراه را تا صدو بيست هزار و افزون از آن ثبت كرده اند (10) مردم اميدوارند در اين كنگره عظنم عبادى سياسى آنچه را كه رسول خدا (ص ) انجام مى دهد،فرا گيرند و اين سنت محمدى را به نسلهاى آينده منتقل كنند. روز چهارم ذى القعده بود كه آنها از مدينه بيرون آمدند. بيابان از زن و مرد و پير و جوان موج ميزد گرد و غبار راه بر چهره ها نشسته بود. مردم در بيابان و دلها گرد كعبه مى چرخيدند،گويا شتران نيز در سرور سواران خود شريك بودند.
در بيابان از سبزه و گياه و خرمى خبرى نبود،همته سنگ بود و خار گهگاهى درختى بى طراوت در صحرا.
پيامبر (ص ) دستور داد، مردم لباسهاى دوخته را بيرون آورند و خود را براى ورود به بارگاه خدا در مكه نظيف كنند و غسل احرام به جا آورند و همزمان با نظافت ظاهر،دل و جان را از غير خدا پاك گردانند و به جاى لباسهاى رگارنگ ،لباس احرام كه داراى رنگ خدايى و بى رنگ از همه رنگها و نيرنگها و تزويرهاست به خود گيرند كه همانا آن ، لباس تقواست : و لباس التقوى ذلك خير (11)پيامبر (ص ) هنگام ظهر،نماز را در مسجد شجره (12) به جاى آورد و در لباس احرام ،تلبيه گفت : لبيك اللهم لبيك لبيك با شريك لك لبيك ان الحمد والنعمه لك و الملك لا شريك لك لبيك
رسول خدا (ص ) اين جملات را تكرار مى كرد و مردم نيز به پيروى از آن حضرت و در پاسخ به دعوت معبود خويش ،لبيك مى گفتند.
پيامبر (ص ) 66 شتر همراه آورده بود كه با 34 شتر على (ع ) صد راس شد (13)و به روايتى خود حضرت براى قربانى به تنهايى صد شتر آورده بود.
او با چهره اى كه چون خورشيد مى درخشند و شهر را نور باران مى كرد، وارد مكه شد. با ورود به مكه خاطرات گذشته برايش تداعى شد: خدايا اين چه شهرى است ؟ اينجا مكه است ،همان شهرى كه در آن روزى پيامبر (ص ) تنهاى تنها از حرا پايين آمد و جز خدا و همسر وفادارش خديجه كبرى (س )و اراده و ايمان و پيمانش كى ديگرى همراه او نبود. آرى در همين شهر بود كه رنجها و تلخيهاى فراوان ديد و خون دلها خورد،مثل اينكه هنوز فرياد يارانش كه در زير شكنجه مى گفتند: الله الله ، احد احد ، محمد رسول الله و... بر در و ديوار باقى مانده است ؛ خاطرات گذاشتن تخته سنگ بر سينه بلال حبشى و شكنجه هاى دردناك خاندان ياسر و سميه كه اولين قطرات خون را نثار اسلام و پيامبر (ص ) كرد و به نام اولين قطرات خون را نثار اسلام و پيامبر (ص ) كرد و به نام اولين شهيد در راه قرآن در تاريخ درخشيد، به يادش مى آمد،روزهايى كه در كوچه او را سنگ مى زدند و به او اهانت مى كردند و او با سر و صورت غبارآلود به خانه مى آمد و دخت كوچكش فاطمه (س )كه چون مادرش مهربان بود آب مى اورد و سر و صورت او را مى شست و لباسهايش را پاك مى كرد و او را مى نشاند و نوازش مى كرد. رسول خدا به ياد مى آورد كه با خديجه به نماز ايستاده و اولين كسى كه به آنان پيوست كودكى به نام على بود. آرى او خود را به دامان پر مهر پيامبر (ص ) افكند و از سرچشمه ايمان او سيراب گشت و تعلم و بربيت رسول خدا (ص ) را با جان و دل پذيرا شد.
اجتماع سه نفرى آنان يعنى حضرت محمد،على و خديجه صلوات الله عليهم اكنون 120 هزار نفر است كه با قدرت و شوكت و استقلال و آزادى تمام به حج آمده اند. پيامبر (ص ) چون به در مسجدالحرام رسيد،با فروتنى و ادب ايستاد و قبل از هر چيز،سپاس رب كعبه را به جاى آورد و بر ابراهيم درود فرستاد. چون وارد مسجد شد،حجرالاسود را، كه تجلى يدالله است ،استلام نمود،با خداى خود بيعت مجدد كرد و پس از آن هفت دور بر گرد خانه خدا طواف كرد. او چون شمعى در ميان انبره پروانه ها احاطه شده بود و همگى دور يار مى گشتند. گويند كه چون حاجيان در زمين بر گرد كعبه گردش كنند،فرشتگان نيز در عرش بر گرد بيت المعمور طواف كنند و حالا جمع عرشيان و خاكيان هم اواز،سرود پرستش و تقديس مى خوانند.
پيامبر (ص ) پس از طواف ،پشت مقام ابراهيم نماز گزارد. بعد از نماز از آب زمزم نوشيد و دعاى مخصوص آن را خواند. دوباره به سوى حجرالسود آمد و آن را لمس كرد،آن گاه روزانه صفا شد. همراه با شادى و شوق طواف و شوق سعى صفا و مروه ،قلب مبارك او نگران آينده بود كه چه خواهد شد وبعد از او چه كسى پاسدارى خانه خدا را عهده دار مى شود و شعاير و مقدسات و مناسك را چه كسى حفظ مى كند،زمام امور به دست كه خواهد افتاد؟ آيا حاصل زحمتها و رنجهاى او به باد خواهد رفت ؟
اين افكار،ذهن پيامبر (ص ) را در حالى كه از صفا به مروه و از مروه به صفا مى رفت و آيه مباركه ان الصفا والمروه من شعائر الله (14) را زير لب زمزمه مى كرد،به خود مشغول كرده بود. كوه صفا و مروه از شعاير الهى و از نشانه هاى خداست ؛ همان جا كه تجلى گاه ايثار و تسليم ابراهيم و هاجر است ،همانجايى كه حضرت ابراهيم به امر پروردگارش ،هاجر و كودك تشنه اش را در بيابان خشك و سوزان گذشت و خود را تسليم خدا كرد. و پس از آن ،ستگلاخ شكافته شد و آب زمزم جوشيدن گرفت و سرانجام ،اسماعيل از تشنگى رهايى يافت .
در اين هنگام ، حضرت على (ع ) كه براى انجام ماموريتى الهى به يمن رفته بود،به دستور پيامبر (ص ) از يمن برگشت و در مكه به آن حضرت پيوست . رسول خدا (ص ) پس از انجام اعمال مكه به اتفاق حضرت على (ع ) و ساير مسلمانان روانه منى و عرفات و مشعر شدند. پيامبر (ص ) در مكه براى براى مردم خطبه خواند و ضمن آن ،جمله اى فرمود كه قلب همگان را آتش ‍ زد؛ آن جمله اين بود: اين سفر آخرت من است ،مردم ! ديگر مرا در جمع خود نمى يابيد.چشمها اشكبار و دلها غمگين بود. در منى ،رمى عقبه انجام شد و پس از آن ،نوبت قربانى كردن رسيد.
حضرت على (ع ) 34 شتر كه با شترهاى پيامبر 66شتر در مجموع صد راس مى شد،همراه آورده بود. بعضى از روايات بيانگر آن است كه پيامبر (ص ) امير مومنان على (ع ) را در قربانى كردن شترهاى خود شريك كرد و پس از انجام قربانى از هر شترى مقدارى گوشت برداشتند و در ديگى پخته و پيامبر (ص ) و على (ع ) از آن خوردند. پيامبر (ص ) پوست و قلاده شتران را به قصاب نداد و بين فقيران تقسيم كرد.
با انجام قربانى ،اعمال حج به پايان رسيد و رسول خدا (ص ) تصميم بازگشت به مدينه گرفت . خيل حاجيان به همراه پيامبر (ص ) و امير مومنان على (ع ) راه مدينه و مى رود تا سرنوشت پر فراز و نشيب خود را رقم زند و آينده تاريخ را روشن سازد تا حقيقت جويان بى غرض و دينداران بى عناد بر سر دو راهى دين و دنى نمانند و دين و ايمان خود را به دنياى مسلمانان ظاهر ساز و رياست پيشه نفروشند و زحمتهاى طاقت فرساى حبيب خدا محمد مصطفى (ص ) هدر نرود.
در غدير خم
كاروان در بيابان گرم و سوزان حجاز به پيش مى رفت . صفاى پيامبر،نگاه پر محبت او، نصيحتها و پندهاى پدرانه اش ،سجده مناجاتش ، خضوع و تواضعش ، لبخند و گريه اش همه و همه در ذهنها مانده بود.
خورشيد روز هيجدهم ذى الحجة با گرمى و حرارت هرچه تمامتر در بيابان مى تابيد،صحرا خشك و سوزان است ، از سبزه و چمن و چشمه سار و زيبايى و خرمى خبرى نبود، اما تمام لطافت و طراوت و زيبايى و خرمى در وجود مقدس پيامبر و على بود.
صداى زنگ شتران در بيابان ، طنين انداخته بود، مثل اينكه كوه و دشت از وقوع حادثه اى خبر مى داد. بيابان آبستن يك تحول چشمگير است كه تمام خاطره هاى حج را تحت الشعاع قرار مى دهد، خدايا امروز چه خواهد شد؟ در اين بيابان چه رازى نهفته است ؟ قافله به محل آبى به نام غدير كه در سه ميلى جحفه است (15)،رسيد (16). ناگهان حالت مخصوص وحى به پيامبر دست داد. هرچه هست از جانب خداست و خبر بس مهم و عظيمى است . توسط جبرييل آيه بر پيامبر (ص ) نازل شد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس (17) اى پيامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان . اگر چنين نكنى امر رسالت او را ادا نكرده اى . خدا تو را از مردم حفظ مى كند.
در اين آيه ، چند نكته اساسى و قابل دقت به چشم مى خورد:
1 - لحن آيه قاطع بوده ، از اهميت و جايگاه ويژه اى برخوردار است و با خطاب ايها الرسول نه ايها النبى آغاز شده است .
2 - فرمان بقدرى بزرگ است كه با تمام رسالت برابر دانسته شده و عدم انجام آن ،نقض رسالت محسوب شده است : و ان لم تفعل فما بلغت رسالة
3 - از عبارت ما انزل اليك من ربك معلوم مى شود كه قبلا هم اين آيه نازل شده بود و پيامبر (ص ) درنگ مى كرد، چون درباره انتصاب مردى از خويشاوندان او بوده است .
4 - اين بلاغت به دليل حساسيت و موقعيت مخصوص خود به ناچار، خطرات و كارشكنيهايى به همراه داشت .
5 - خداوند پيروزى و موفقيت آن را تضمين كرده است :
و الله يعصمك من الناس
پيام غدير
پس از فرمان حق ، رسول خدا (ص ) دستور توقف داد. آنها كه رفته بودند، برگشتند و آنان كه عقب مانده بودند،رسيدند.
براى مردم اين سوال بود كه چرا پيامبر اينجا كه آبادى نيست ، توقف كرد؟ مگر چه شده است ؟ همه به دنبال سايه مى گشتند. مردم پس از لحظاتى ، خار و خاشاك را از زمين پاك و جاروب كردند و آماده نماز شدند. هنگام ظهر بود. صداى ملكوتى اذان در بيابان پيچيد و پيامبر (ص ) مشغول نماز شد و مردم به ايشان اقتدا كردند. پس از اتمام نماز، رسول خدا (ص ) بر بالاى منبرى كه از جهاز شتران درست شده بود،قرار گرفت و خطبه خواند (18): سپاس و ستايش مخصوص خداوند است ، از او يارى مى جوييم و به او ايمان داريم و بدو و بدو تكيه مى كنيم و از شرور نفس و بدى كردارمان به او پناه مى بريم كه او راهنمايى براى گمراهان نيست . گواهى مى دهم كه معبودى جز او نيست و محمد رسول اوست . اى مردم ! آگاه باشيد كه من به زودى از ميان شما مى روم و دعوت را لبيك مى گويم ، من مسئول هستم و شما نيز مسووليد، درباره من چه فكر مى كنيد؟
مردم با شنيدن اين سخن :از ميان شما مى روم بشدت غصه دار شدند گفتند: نشهد ان قد بلغت و نصحت وجهدت فجراك الله خيرا .
در حالى كه نفسها در سينه حبس و اشك چشم ، گونه ها را مرطوب كرده بود، جواب دادند: گواهى مى دهيم كه ما را به دين خدا فرا خواندى و براى ما خير خواهى كردى و در راه مكتب الهى كوشش فراوان كردى ، خدايت تو را پاداش نيك دهد!
پيامبر (ص ) فرمود:
آيا گواهى نميى دهيد كه جز الله معبودى نيست و محمد بنده و رسول خداست و بهشت و دوزخ و مرگ ، حق و قيامت بى شك فرا مى رسد و خداوند مردگان را بر مى انگيزاند؟
مردم جواب دادند: آرى گواهيم .
رسول خدا فرمود:
من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم ، با آن دو چگونه رفتار مى كنيد؟
شخص ناشناسى پرسيد: آن دو چيست ؟ آن حضرت فرمود:
قرآن كه يك رشته اش دست خدا و رشته ديگرش به دست شماست و عترت و اهل بيتم كه اگر به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نمى شود. (19)
مژده تكميل دين
پيامبر در اين هنگام ، حضرت على (ع ) را از ميان جمعيت صدا كرد و او را بالاى منبر برد و دست حضرتش را گرفت ، همان دستى كه ارزش يك ضربه شمشيرش از عبادت جن و انس بالاتر بود، سپس او را به مردم معرفى كرد. همه مردم حضرت على (ع ) را بالاى منبر و در كنار پيامبر ديدند، دستش در دست مبارك رسول خدا (ص ) بود و او را شناختند و دريافتند كه هدف از توقف در اين بيابان ، موضعى است كه مربوط به على مى شود. همه با گوش ‍ جان آماده بودند كه پيامبر (ص ) را درباره على (ع ) بشنوند. پيامبر فرمود: من اولى بكم انفسكم ؛ (20) سزاوارترين مردم كه بر مومنان از خود آنها كيست ؟
پيامبر (ص ) اين سوال را سه تكرار كرد و در هر مرتبه از آنها مى پرسيد: سخنم را شنيديد؟ مردم جواب مى دادند: آرى ، خدا و رسول خود بهتر مى دانند. سپس فرمود:
خداوند مولاى من است و من مولاى مومنان و بر آنان از خودشان سزاوارترم : من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه ، و انصر من نصره و اخذل من خذله و احب من احبه ؛
هر كس من مولا و رهبر اويم ، پس على مولا و پيشواى اوست ، خدايا دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را و يارى كن ياور او را و خوار كن دشمنان او را (21)
آنگاه فرمود: حاضران ،اين موضوع را به غايبان برسانند. در اين هنگام مژده اى رسيد كه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا ؛ (22)
امروز خداوند دين خود را كامل و نعمت را بر بندگان تمام كرد و به اسلام (كامل ) راضى شد.
پيامبر (ص ) فرمود:
الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولايه لعلى من بعدى ؛ (23)
خدا بزرگ است ، خدا بزرگ است كه دين خود را كامل و نعمت خود را به پايان رسانيد و از رسالت من و ولايت على بعد از من خوشنود شد.
پيامبر (ص ) از منبر پايى آمد. جبرييل نازل شد و عرض كرد: خداوند به شما سلام مى رساند و مى فرمايد: خدا به پاس ابلاغ اين پيام به تو پاداش خير مى دهد، همانا رسالت را به انجام رساندى و براى امت خير خواهى كردى و مومنان را شاد نمودى و كافران و دشمنان اسلام را ذليل كردى (24)
آن روز بزرگ ،كه عيد خدا بود، بر شيطان بسيار تلخ آمد. امام صادق (ع ) از قول پدرش نقل كرده كه شيطان در چهار مورد فرياد درد آلود كشيد: روزى كه لعنت شد، روزى كه به زمين فرود آمد، روز بعثت پيامبر (ص ) و روز غدير خم (25)
غدير هنگامه اى بود كه جبهه حق ، مستحكم و پشت حق پرستان استوار شد. با ولايت و امامت حضرت على (ع ) موضع شياطين بقدرى تضعيف شد كه آنان پيش شيطان بزرگ رفته ، خاك بر سر خود ريختند. ابليس بزرگ گفت : چرا چنين مى كنيد؟ گفتند: امروز اين مرد پيمانى از مردم گرفت كه تا روز قيامت گسسته نمى شود. (26)
تبريك امامت
رسول خدا (ص ) دستور داد، در آن بيابان ، خيمه اى برپا كردند و گروه گروه تبريك و بيعت به خدمت حضرت على (ع ) شرفياب شدند و خلافت و امامت او را شاد باش گفتند و ايشان را اميرالمومنين خواندند. حضرت على (ع ) در درون خيمه چون قرص ماه مى درخشيد. سيل مشتاقان به ديدارش ‍ شتافته و با شوق مى گفتند:
السلام عليك يا اميرالمومنين صداى مبارك ، مبارك به گوش ‍ مى رسيد. مردم با او بيعت كردند. پيامبر (ص ) به همسران خود و ديگر زنان دستور داد كه با على (ع ) بيعت كنند. از جمله كسانى كه پيش از همه اظهار شادى مى كردند، ابوبكر و عمر بودند كه مى گفتند:
بخ بخ لك يا على اصبحت و اميست مولاى و مولى كل مومن و مومنه ؛
به به آفرين ، آفرين بر تو گوارا باد اى على (ع ) كه سرور ما و همه مومنان گشتى (27) رسول خدا (ص ) در اين سفر حج به مردم آموخت كه هر عبادتى در صورتى مقبول است كه ديانت و شريعتش كامل باشد و تكميل شريعت نيز جز با پذيرش ولايت و امامت على (ع ) و فرزندانش بخصوص ‍ يازدهمين حجت خدا بر مردم ميسر نيست .
غدير در روايات و تاريخ
راويان غدير
واقع غدير، بنابر مشيت الهى ، رنگ جاودانگى به خود گرفت و در بستر زمان با همه بدعتها و تحريفها كه رنگ و حقيقت حوادث را عوض كرده ، ماندگار شد. يكى از علل اين جاودانگى ، نزول دو آيه شريفه قرآن است كه تا روزى كه قرآن باقى است اين واقعه تاريخى نيز باقى است .
بايد توجه داشت كه هر موضوعى نسبت به گستره و عمق و ابعاد مختلفى كه در بر مى گيرد توجه مورخان و انديشوران را به خود جلب مى كند، به همين دليل ، تاريخ نگاران ،مفسران ،محدثان و متكلمان در طول اعصار و قرون به پژوهش تبيين درباره آن پرداخته اند. حساسيت و جايگاه آن بدان جا مى رسد كه نفى و اثبات و قبول و در آن ، ريشه در عقايد فرهنگ اسلامى داشته و تعيين خط مشى حكومتى اسلام بدان وابسته است . گذشته از مورخان و خطبا و گويندگان ، هنرمندان و شعرا نيز بدان توجه نموده اند و به لحاظ آن از ابعاد گوناگون به بحث و بررسى آن پرداخته اند.
مى توان گفت ، اين واقعه نتيجه 23 سال رنج و بلاش نبى اكرم اسلام در مكه و مدينه است كه آن حضرت (ص ) سير هدايت و امامت را روشن مى سازد.
هيچ يك از دانشمندان ،منكر غدير نيستند؛ در اهميت آن همين بس كه صد و ده نفر از صحابه ، حديث غدير را بر اساس علماى اهل سنت نقل كرده اند.(28) و به گفته علامه امينى ، صاحب كتاب پر ارج الغديراين قضيه به گونه اى است كه دو نفر هم در آن اختلاف كرده اند. همو مى گويد: 24 نفر از مورخان از جمله : طبرى ، خطيب بغدادى ، ابن اثير، ابن عساكر، و 27 نفر از محدثان مانند ترمذى ، نسانى ، ابن مغازلى شافعى ،خطيب خوارزمى ،جهارده مفسر بزرگ مانند قاضى بيضاوى ،جلال الدين سيوطى ،تيشابورى ،آلوسى بغدادى ،فخر رازى ،ثعلبى و هفت نفر از علماى كلام پيرامون آن بحث كرده اند. از اهل سنت تعداد كسانى كه مستقلا درباره غدير كتاب نوشته اند 26 نفرند. ابن جوزى در اين باره مى گويد: مورخان ،اتفاق نظر كرده اند كه واقعه غدير بعد از مراجعت پيامبر از حجه الوداع در روز هيجدهم ذيحجه بوده و همراه پيامبر اصحاب و اعراب و ساكنين مكه و مدينه بوده اند كه تعداد آنان به يكصد و بيست هزار نفر مى رسيده و اينان در مراسم حج با پيامبر بوده و گفتار او را شنيده اند.
غدير از ديدگاه معصومان (ع )
اساس مذهب تشيع بر دو حديث پايه گذارى شده است : يكى حديث ثقلين (29) كه پيامبر اكرم (ص ) در كمتر از نود روز در چهار مكان آن را به مردم گوشزد كرد و ديگرى حديث غدير. ممكن است گفته شود،حديث دوم ،مكمل حديث اول است . سفارش بيش از حد پيامبر (ص ) درباره قرآن و عترت و نيز اصرار آن حضرت بر امامت و جانشينى بلافصل امير مومنان (ع ) نمايانگر اين حقيقت است كه حضرتش نگران آشوبى بود كه امت اسلامى بعد از آن حضرت ،با آن رو به رو مى شود.
اهميت دادن به غدير،اهميت دادن به رسالت پيامبر گرامى اسلام است . ما در اين قسمت ،واقعه غدير را از زبان عارفان واقعى غدير؛ يعنى امامان معصوم سلام الله عليهم اجمعين مورد مطالعه قرار دهيم .
1- حضرت رسول اكرم (ص ):
شيخ صدوق در كتاب امانى روايتى از امام باقر (ع ) و آن حضرت از پدرش و از جدش نقل مى كند كه : روزى رسول اكرم (ص ) رو به امير مومنان (ع ) كرد كرد و فرمود: اى على ،خداوند آيه شريفه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك را درباره ولايت تو، بر من نازل كرد، آنچه را كه به من امر شده از ولايت تو، اگر تبليغ نكنم هر آينه عملم باطل است و كسى كه خدا را بدون ولايت نو ملاقات كند، بدرستى عملش باطل است . اى على ، من نمى گويم جز قول خدا را (30)
2- امير مومنان على (ع ):
سليم بن قيس هلالى به بيعت امير مومنان (ع ) با ابوبكر اشاره كرده مى گويد: ثم اقبل عليهم على فقال : يا معشر المسلمين و المهاجرين و الانصار انشدكم الله اسمعتن رسول الله يقول يوم غدير خم كذا فلم يدع شيئا قاله عنه رسول الله الا ذكر هم اياه قالو نعم (31)؛ اى مسلمانان و مهاجران و انصار،آيا نشنيدند كه رسول خدا (ص ) روز غدير خم چنين و چنان فرمود. سپس تمام چيزهايى را كه پيامبر فرموده بود به مردم يادآورى كرد، همگى گفتند: بله .
در اين زمينه مى توان به احتياجات اميرالمومنان على (ع ) اشاره كرد. از جمله استدلال آن حضرت براى ابوبكر كه فرمود: بر اساس حديث پيامبر (ص ) در روز عيد غدير،آيا من مولاى تو و هر مسلمانى هستم يا تو؟ ابوبكر گفت : شما (32)
و همچنين ابى الطفيل مى گويد: در روز شورا در خانه بودم و شنيدم كه على (ع ) گفت : آيا كسى غير از من در ميان شما هست كه پيامبر (ص ) به او گفته باشد: من كنت مولا فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه همگى گفتند: نه (33).
3 - حضرت فاطمه زهرا(س ):
ابن عقده در كتاب معروفش الولايه و شاگردش ابوبكر جعابى از محمد بن اسيد روايت كرده كه از فاطمه زهرا سوال شد: آيا پيامبر (ص ) قبل از رحلتش درباره امامت امير مومنان چيزى فرمود؟آن حضرت در جواب فرمود:
و عجبنا انسيتم يوم غدير خم (34)؛ عجبا آيا روز غدير خم را فراموش كرديد؟
از فاطمه بنت الرضا از فاطمه بنت الكاظم (حضرت معصومه (س )) از فاطمه بنت الصادق از فاطمه بنت الباقر از فاطمه بنت حسين از ام كلثوم دختر فاطمه بنت النبى اكرم (ص ) نقل شده كه پيامبر (ص ) در روز عيد غدير فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه (35)
4 - امام حسن (ع ):
از امام جعفر صادق (ع ) چنين روايت شده است : امام حسن (ع ) هنگامى كه مى خواست با معاويه موادعه كند رو به او كرده ، فرمود: امت مسلمان از پيامبر (ص ) شنيدند كه درباره پدرم فرمود: انه منى بمنزلة هارون من موسى . همچنين ديدند كه پيامبر (ص ) ايشان را در غدير خم به عنوان امام نصب كرد. (36)
5 - امام حسين (ع ):
امام سليم بن قيس در كتابش مى نويسد: امام حسين (ع ) قبل از مرگ معاويه ، خانه خدا را زيارت كرد. سپس بنى هاشم را جمع كرده ، فرمود: آيا مى دانيد پيامبر اكرم (ص ) على (ع ) را در روز غدير خم نصب كرد؟ همگى گفتند: بله . (37)
6 - امام زين العابدين (ع ):
ابن اسحاق تاريخدان معروف مى گويد: به على بن حسين گفتم : من كنت مولاه فعلى مولاه يعنى چه ؟ حضرت فرمود: اخبرهم انه الامام بعده ؛به آنها خبر داد كه اوست امام بعد از خودش .(38)
7 - امام محمد باقر (ع ):
ابان ابن تغلب مى گويد: از امام باقر (ع ) درباره گفته پيامبر من كنت مولاه فعلى مولاه پرسيدم ،آن حضرت در پاسخ فرمود: اى ابا سعيد، پيامبر فرمود: امير مومنان در ميان مردم جايگزين من خواهد بود. (39)
8 - امام جعفر صادق (ع ):
زيد شحام گويد: نزد امام صادق بودم ، مردى از معتزله ،از ايشان درباره سنت مى پرسيد. حضرت در پاسخ فرمود: هر چيزى كه فرزند آدم به آن نياز دارد (حكم آن ) در سنت خدا و پيامبر(ص ) وجود دارد و چنانچه سنت نبود،خداوند هرگز بر بندگان احتجاج نمى كرد. آن مرد پرسيد: خداوند چگونه با چه چيزى بر ما احتجاج مى كند؟حضرت فرمود:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا و بدين وسيله ولايت را تمام گردانيد و اگر سنت يا فريضه تمام نبود، خدا به آن احتجاج نمى كرد. (40)
9 - امام موسى كاظم (ع ):
عبدالرحمن بن حجاج از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام درباره نماز در مسجد غدير خم پرسيد. آن حضرت در پاسخ فرمود: صل فيه فان فيه فضلا و قد كان ابى يامر بذلك (41) در آن نماز بخوان ، بدرستى كه در آن ، فضل فراوان وجود دارد و پدرم به آن امر كرد.
10 - امام رضا (ع ):
محمد بن ابى نصير بزنطى مى گويد: خدمت امام رضا (ع ) بودم ، در حالى كه مجلس پر از جمعيت بود و با يكديگر درباره غدير گفتگو مى كردند، برخى از مردم اين واقعه را منكر شدند، امام فرمود: پدرم از پدرش روايت كرد كه روز غدير در همان اهل آسمان مشهورتر است تا ميان اهل زمين ، سپس ‍ فرمود: اى ابى نصير اين ما كنت فاحضر يوم الغدير هر كجا هستى در اين روز نزد اميرالمومنان على (ع ) باش ‍ بدرستى كه در اين روز، خداوند گناه شصت سال از مردان و زنان مومن و مسلم را مى آمرزد و آزاد مى كند از آتش دوزخ دو برابر آنچه كه در ماه رمضان آزاد مى كند... سپس فرمود:
و الله الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكة كل يوم عشر مرات ؛
اگر مردم ارزش اين دو روز را مى دانستند، هر آينه فرشتگان با آنان در هر روز ده مرتبه مصافحه مى كردند (42).
11 - امام جواد (ع ):
ابن ابى عمير از ابى جعفر ثانى (ع ) در ذيل آيه يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود چنين روايت كرد: پيامبر گرامى اسلام در ده مكان به خلافت اشاره كرده است . سپس آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود چنين روايت كرده است . سپس آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود نازل شد. (43)
توضيح اينكه : اين آيه شريفه در اول سوره مائده است و اين سوره ، آخرين سوره اى است كه بر قلب نبى اكرم (ص ) نازل شده است . در اين سوره آيه اكمال و آيه تبليغ وجود دارد كه ناظر به واقعه غدير است .
12 - امام هادى (ع ):
در كتاب ارشاد، كه زيارت امير مومنان على (ع ) را از امام حسن عسكرى (ع ) و ايشان از پدرش نقل مى كند و مى گويد: امام جواد (ع ) در روز غدير، حضرت على (ع ) را زيارت كرد و فرمود: اشهد انك المخصوص ‍ بمدحة الله المخلص لطاعة الله ...
شهادت مى دهم كه تو مخصوص مدح خدا و مخلص طاعت او مى باشى
سپس مى فرمايد: خداوند حكم فرمود:
يا ايها الرسول ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالة و الله يعصمك من الناس
سپس فرمود: پيامبر، خطاب به مردم كرده و از آنها مى پرسد: آيا آنچه را كه بر عهده داشتم ، ابلاغ كردم ؟ همگى گفتند: بله ، سپس فرمود، خدايا گواه باش !
بعد از آن فرمود:
الست اولى بلمومنين من انفسهم ؟ فقالوا بلى فاخذ بيدك و قال من كنت مولاه فهذا على مولاه ، اللهم و ال من والاه و عاد من عادا و انصر من نصره و اخذل من خذله ؛
آيا من نسبت به مومنان از خود آنها اولى تر نيستم ؟ گفتند: بله . پس از آن دست على (ع ) را گرفت و فرمود: هر آن كس كه من مولاى اويم على مولاى اوست ....(44)
13 - امام حسن عسكرى (ع ):
از حسن بن ظريف نقل شده است كه او به امام حسن عسكرى (ع ) نامه نوشت كه گفته پيامبر من كنت مولاه فعلى مولاه يعنى چه ؟ حضرت در پاسخ فرمود:
اراد بذلك جعله علما يعرف به حزب الله عند الفرقه ؛ خداوند اراده فرمود كه اين جمله ، نشان و پرچمى باشد تا در هنگام اختلافها، حزب خداوند با آن شناخته شود.
اسحاق بن اسماعيل نيشابورى مى گويد: حضرت حسين بن على (ع ) به ابراهيم چنين نوشت : خداوند متعال با منت و رحمت خويش ، واجبات را بر شما مقرر كرد، اين كار به واسطه نياز او نبود، بلكه رحمت او بود كه متوجه شما شد. هيچ معبودى جز او وجود ندارد، او چنان كرد تا ناپاك را از پاك جدا كند و اندرون شما را بيازمايد تا به سوى رحمت او پيشى بگيريد و منازل شما در بهشت (بر اساس نتيجه امتحان ) معين شود. از اين رو حج و عمره و اقامه نماز و پرداخت زكات و روزه و ولايت را بر شما واگذار كرد و درى را فرا راهتان قرار داد تا درهاى ديگر واجبات را باز كنيد،كليدى را براى يافتن راه خود قرار داد. اگر محمد و جانشيانان او از فرزندش نبود، شما مانند حيوانات سرگردان مى مانديد و هيچ واجبى از واجبات را فرا نمى گرفتيد. مگر مى توان از غير در، وارد مكانى شد. وقتى كه خداوند به واسطه تعيين اوليا پس از پيامبر منت خود را بر شما تمام كرد، فرمود:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا ؛ امروز دينتان را بر شما كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم ، راضى شدم كه اسلام دين شما باشد.
سپس براى اولياى خود بر گردن شما حقوقى را قرار داد و به شما دستور داد كه حقوق ايشان را ادا كنيد تا به دنبال آن زنان و اموال و خوراك و آشاميدنيها بر شما حلال باشد و به واسطه آن بركت و رشد و ثروت را به شما بشناساند و اطاعت كنندگان شما را به واسطه غيبت بشناساند.....(45)
14 - امام زمان (عج ):
در دعاى ندبه كه ظاهرا منسوب به آن حضرت مى باشد چنين آمده است :
فلما ايامه اقام وليه على بن ابى طالب صلواتك عليهما و الهما هديا اذ كان هو المنذر و لكل قوم هاد فقال و الملاء من كنت مولاه فعلى مولاه ...
هنگامى كه دوران عمر با بركت پيامبر(ص ) سپرى شد، وصى و جانشين خود على بن ابى طالب - كه رحمت تو بر تو و ايشان باد، براى هدايت امت ، برگماشت ، زيرا او منذر و هادى همه مردم بود.(46)
غدير به روايت زنان صدر اسلام :
زنان نيز در بزرگداشت غدير، نقش برجسته اى داشته اند، و آن حادثه بزرگ تاريخى را روايت كرده اند، از آن جمله :
1 - فاطمه زهرا (ع ): ابن عقده در حديث الولاية و منصور رازى در كتاب الغديراز آن بزرگوار واقعه غدير را نقل نموده اند و شهاب الدين همدانى در مودة القربى نقل مى كند كه رسول خدا(ص ) فرمود: هر كس من مولاى اويم ، پس على مولاى اوست و هر كس من پيشواى او هستم على پيشواى اوست . (47)
2 - فاطمه دختر عبدالمطلب . (48)
3 - ام المجتبى العلويه ، از قول عدى بن ثابت مى گويد: ما در آخرين حج رسول خدا(ص ) با آن حضرت بوديم ، چون به غدير خم رسيديم پيامبر مردم را امر به توقف كرد و دست على (ع ) را گرفت و بلند كرد و فرمود: آيا من به شما از خودتان اولى نيستم گفتند: بله ، آنگاه فرمود: هر كس كه من رهبر اويم على رهبر اوست .
عمر، على را ملاقات كرد و گفت : مبارك باد بر تو اى على (ع ) تو پيشواى همه مردان و زنان مومنى . (49)
4 -ام سلمه ، وى مى گويد: رسول خدا دست على را در غدير خم گرفت و او را بلند كرد تا بحدى كه سفيدى زير بغل او را ديدم آنگاه فرمود: هر كس ‍ كه من مولاى اويم .... و سپس اشاره به حديث ثقلين مى كند.
5 - ام هانى بنت ابى طالب ، وى مى گويد: رسول خدا از حج بازگشت تا در غدير خم فرود آمد در آن هواى گرم ايستاد و خطبه خواند تا آخر حديث ... (50)
6 - اسماء بنت عميس . (51)
7 - عايشه بنت سعد .(52)
8 - عايشه دختر ابى بكر بن قحافه (همسر پيامبر).

غدير عيد بزرگ خدا
هيجدهم ذى حجه عيد غدير خم ، عيد آل محمد عليهم السلام از بزرگترين اعياد اسلامى است . خداوند تمام پيامبران را مامور كرد كه اين روز را عيد بگيرند و آنها نيز جانشين خود را امر به بزرگداشت عيد غدير كردند. نام اين عيد در آسمان ، عهد موعود بوده و در زمين روز ميثاق است ؛ ميثاق با ولايت امير مومنان على (ع ). و اين همان روزى است كه حضرت موسى و عيسى براى خود جانشين انتخاب كردند. در چنين روزى رسول خدا(ص ) بين برادران مسلمان ، عقد اخوت خواند.
رسول خدا(ص ) به حضرت على (ع ) سفارش كرد كه اين روز را عيد قرار دهد. از امام صادق (ع ) نقل شده كه پيامبر(ص ) فرمود: روز غدير خم ، بهترين عيد امت من است و آن روزى است كه خداوند امر فرمود مرا در آن روز به منصوب كردن على بن ابى طالب به عنوان رهبر امت خودم كه بعد از من به وسيله او راهنمايى شوند و آن روزى است كه خداوند دين خود را كامل گردانيد و نعمت را بر امت من تمام نمود و اسلام را براى آنان به عنوان دين شايسته پسنديد و انتخاب نمود.
سپس فرمود: اى مردم ! همانا على (ع ) بعد از من است و از خاك طينت من پديد آمده و او بعد از من ، امام و پيشواى مردم است و آنچه را كه مورد اختلاف بين آنان باشد در خصوص سنتهاى من بيان مى كند، و او سرور مومنان و رهبر بزرگان ، و نيكوترين جانشينان و شوهر سرور زنان عالميان و پدر امامان هدايت كننده است .
اى مردم !هر كس با على مهربان باشد من با او مهربانم هر كس على را خشمگين كند من با او خشمگينم ، هر كس به على محبت كند من به او محبت مى كنم ، هر كس با على قطع كند من با او قطع ارتباط مى كنم ، هر كس ‍ بر على جفا كند من با او جفا كنم ، هر كس على را دوست بدارد من با او دوست مى شوم ، و هر كس با على دشمنى كند من با او دشمنى مى كنم ، اى مردم ! من شهر حكمتم و على ابن ابى طالب در آن است و نمى توان به شهر وارد شد مگر از درش . دروغ مى گويد آن كس كه گمان مى كند مرا دوست دارد در حالى كه على را دشمن مى دارد.
اى مردم ! قسم به خدايى كه مرا به نبوت مبعوث گردانيد و مرا به رسالت برگزيد، من هنگامى كه على را به امامت منصوب كردم خداوند، اسم او را در آسمانهايش بلند گردانيد و ولايت و دوستى او را بر ملائكه اش واجب گردانيد. از ابوهريره نقل شده كه او گفت : هر كس روز هيجدهم ذى الحجه را روزه بگيرد،خداوند ثواب شصت ماه روزه گرفتن را در نامه عمل او ثبت مى كند،و آن روز،روز غدير خم است ؛ هنگامى است كه پيامبر خدا دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود: اى مردم ،آيا من رهبر و سرپرست مومنين نيستم ؟ گفتن : بله ،اى رسول خدا،فرمود: هر آن كس كه من ولى و رهبر اويم ،على هم رهبر و مولاى اوست . پس عمر به حضرت على عرض كرد: مبارك باد،مبارك باد اى فرزند ابى طالب ، صبح كردى در حالى كه تو مولاى ن و مولاى همه مسلمين مى باشى سپس خداوند بزرگ ،آيه اليوم اكملت لكم دينكم را نازل فرمود.(53)
از حضرت رضا (ع ) نقل شده است كه به ابى نصر فرمود:
اى پسر ابى نصر،هر كجا كه باشى سعى كن روز عيد غدير،كمار قبر مطهر اميرمومنان (ع ) حاضر شوى ،بدرستى كه خدا در اين روز گناهان زيادى از مومنان را مى بخشد و آنها را از آتش جهنم دور مى كند،به اندازه دو ماه رمضان و شب قدر.
زيارت على (ع ) در عيد غدير
اى پروردگار! اى خداى من كه ستايش مخصوص توست ،تو كه يكتا و بى شريك و عنى بالذاتى و يگانه اى و مثل و همتايى ندارى . حضرت محمد(ص ) بنده خاص و فرستاده تو بر خلق است ،پس درود تو بر او و آل او باد. اى خدا،اين جهان زير نظر توست و تو هر روز در كارى هستى ،چنان كه از لطف توست كه بر من تفضل فرمودى و مرا به اجابت دعوت به بندگى خود گرامى داشتى و مرا اهل دين خود و لايق دعوت خويش گرداندى . سپس در پى فضل خود،فضل ديگرى و سپس ‍ جودى پس از جود ديگر به من ارزانى داشتى و همه از رافت و رحمت تو بود،نه از استحقاق من ،تا آن كه اين پيمان عبوديت را بر من تجديد كردى و نعمت را بر من تمام نمودى و مرا به نعمت كامل كه توحيد و بندگى و ايمان است هدايت كردى . اى خداى من ، اى سرور و مولاى من ! از تو مى خواهم كه اين نعمت ايمان را همواره تا زنده ام برايم حفظ كنى ، بگونه اى كه از من خشنود باشى كه تو البته بهترين بخشندگانى .
اى خدا،فرمان تو را شنيديم و اطاعت نموديم و به نداى رسولت كه مردم را به سوى تو دعوت مى كرد،لبيك گفتيم . نسبت به ولايت و اطاعت مولاى ما و مولاى همه مومنان اميرالمومنين على بن ابى طالب كه بنده خداست و برادر رسول او. صديق اكبر و حجت خدا به خلق است ،پيروى كرديم ،همان كس كه ياور دين حق و پشتيبان اهداف پيامبر(ص )است . او ياور دين خدا شد، چون او مخزن علم حق و صندوق اسرار غيب الهى است و امين خدا بر خلق و حامل سر خدا و شاهد به حق در ميان خلق است .
اى خدا، اى پرورگار، ما نداى رسولى كه خلق را به سوى تو فرا مى خواند، اجابت كرديم . پروردگارا، پس گناهان ما را بيامرز و زشتيهاى ما را بپوشان و ما را با نيكوكاران عالم بميران و با آنها محشور ساز. پرورگارا از كرمت آنچه را كه به رسولانت وعده دادى از نعمتهاى بهشتى به ما نيز فرما و ما را در قيامت خوار مگردان كه تو نيز هرگز خلاف وعده نخواهى كرد. اى پروردگار،ما پيامبر(ص ) تو را و وصى او كه آقا و مولاى مومنان على (ع ) است را تصديق كرديم و به جبت و طاغوت (يعنى مخالفان پيغمبر و على (ع ) كافر شديم پس تو ايمان و ولايت ما را حفظ كن و ما را به امام خود محشور فرما كه ما به آن بزرگواران به يقين ايمان آورده و تسليم امر آنها هستيم ، به باطن و ظاهر آن امامان و شاهد و غايب آنها هستيم ، به باطن و ظاهر آن امامان و شاهد و غايب آنها ايمان داريم و به امامت آنها و آقايى آنها بر خود راضى و خشنوديم كه آنها واسطه فيض بين خدا و ما هستند. ما پشتوانه جز ولايت آنان و پناهى جز آنها نداريم و جز آنها به كس ديگرى توسل نمى جوييم و از هر كس كه با آنها به مخالفت بر خيزد، بيزاريم .
خدايا،تو شاهد باش كه ما به دين محمد و آل محمد(ص ) پيوسته ايم ، سخن ما سخن آنها و آيين ما آيين آنهاست ، هر چه آنها فرمودند، پذيرفته ايم و هر چه را كه منكر شدند، ما هم انكار نموديم و هر چه را آنها دوست مى دارند، ما نيز دوست مى داريم و با هر كس دشمن هستند ما نيز دشمنيم و با هر كه مهر ورزند ما هم مهربانيم ، ما به امامان خود ايمان آورده و تسليم امر آنها و راضى به رضاى آنها هستيم (كه رضاى آنها رضاى توست ) درود خدا بر روان پاك آنها باد. خدايا، پس تو اين نعمت ايمان را بر ما تمام گردان و ما را از اين كمال محروم مفرما، و براى ما ثابت و استوار گردان و ما را بر اين عقيده زنده بدار و بر آن بميران كه آل محمد امامان ما هستند، ما هم به آنها اقتدا كرده و آنها را دوست داريم و با دشمن آنها، كه دشمن خداست دشمن هستيم .
در قسمت ديگرى از زيارت چنين آمده است :
اى خدا، من از تو به حق محمد(ص ) پيغمبر تو، و به حق على (ع ) ولى و بنده خاص تو، و به آن شان و مقامى كه فقط به آن دو بزرگوار اختصاص ‍ دادى درخواست مى كنم كه درود بر محمد و على فرستى و از هر خير و خوبى عاجل ، ابتدا به آنها عطا كنى . اى خدا، درود فرست بر محمد و آل محمد، و امامان و رهبران شرع الهى و داعيان و بزرگان دين خدا و ستارگان درخشان (آسمان ايمان ) و نشانهاى روشن حق و پيشواى بندگان و ستونهاى بلاد و (شهر توحيد) آزادگان و رادمردان عالم و ناقه فرستاده شده و كشتى نجات در درياى عميق (معرفت و خداشناسى ).
اى خدا، درود فرست بر محمد و آل محمد و گنجهاى علم تو و اركان توحيد و معرفت و ستونهاى دين و معدنهاى بخشش و كرامت و خاص و خالصان آفرينش تو و برگزيدگان خلق تو كه متقيان و پاكيزگان و بزرگواران و نيكويان خلق هستند و درگاه مورد نياز به مردم كه هر كس به آن درگاه لطف در آيد، نجات مى يابد و هر كس امتناع ورزد هلاك مى شود.
اى خدا، درود فرست بر محمد و آل محمد كه اهل و برگزيده (رجال ) تو هستند. تو خلق را امر به سوال در علوم آسمانى از آن بزرگواران كردى و آنان خويشاوندان و نزديكان رسولند كه امر به محبتشان فرمودى و اداى حقشان را به خلق واجب كردى و بهشت را جايگاه كسى كه پيرو آنهاست قرار
دادى . اى خدا، درود بر محمد و آل محمد فرست چون خلق را به اطاعت تو امر نمودند و از عصيان تو نهى كردند و بندگانت را به وحدانيت تو راهنمايى كردند.
اى خدا، من از تو درخواست مى كنم به حق محمد(ص ) پيغمبر تو و برگزيده ات و بنده خاص خالصت و امين وحى و فرستاده تو به سوى خلق و به حق اميرالمومنين و پيشواى دين و رهبر سلسله نيكان عالم ؛ آن وصى وفادار پيغمبر و صديق اكبر و آن كه ميان حق و باطل جدا كند. آنكه كامل است و شاهد و نماينده توست و رهنماى خلق به سوى توست و آنكه فرمان تو را با صداى رسا به عالم رسانيد و در راه دين تو كوشش فراوان كرد و باكى از سرزنش بدگويان نداشت . تو را قسم مى دهم كه اولا بر محمد و آل محمد درود فرستى و آنگاه در اين روز شريف غدير كه عقد خلافت و عهد ولايت على (ع ) را بر گردن خلق نهادى و دين را ولايتش به حد كمال رسانيدى ، در اين روز مرا از عارفان (به خدا و رسالت و ولايت ) قرار دهى و به احترام اين روز، و به حق مومنان به شرافت اين روز كه مرا از آزادشدگان از آتش دوزخ مقرر فرمايى و از حسودان نعمت آسوده دارى .
اى خدا، كه چنان كه اين روز را بزرگترين عيد خود قرار دادى و در آسمان ، روز عيد عهد و پيمان نام نهادى و در زمين ، روز اخذ ميثاق و روز جمع سوال (يعنى روزى كه از تمام خلق درباره عهد اين روز سوال كنند كه به عهد ولايت وفا كردند يا نكردند). خدايا! درود فرست بر محمد و آل محمد(ص ) و چشم ما را به جمال آنها روشن ساز و تفرقه و پراكندگى ما را به اتحاد و وحدت تبديل كن و بعد از نعمت هدايتت ما را از گمراهى حفظ فرما و ما را از شكر گزاران نعمتهايت قرار ده ، اى مهربانترين مهربانان .
ستايش خداى را كه ما را به شرافت و احترام اين روز آشنا و بينا گردانيد و ما مسلمان را به اين روز گرامى داشت و شرف معرفتش را به ما عطا كرد.
اى رسول خدا و اى امير اهل ايمان ، از من بر شما دو بزرگوار و عترت و دوستانتان بهترين سلام و تحنيت باد تا زمانى كه شب و روز در جهان باقى است . من شما را وسيله توجه خودم و خداى شما در انجام مقاصد و بر آمدن حاجتها و آسان شدن كارهاى مشكل قرار مى دهم .
اى خدا، من از تو درخواست مى كنم به حق محمد و آل محمد كه درود بر محمد و آلش فرستى و لعنت بر منكران حق و منكران روز غدير و مخالفان احترام آن كه با (شكستن عهد ولايت على (ع ) در روز عيد غدير) راه دين تو را به مردم بستند تا نور تو را خاموش كنند، اما خداى متعال جز آن كه نور وحى و چراغ حجت به حق خود را روشن نگه مى دارد، نخواهد كرد.
اى خدا! تو به اهل بيت رسولت محمد(ص ) فرج و گشايش عطا فرما و غم و آلام آنها را بر طرف گردان و به بركت آنان بر دل مومنان مرهم بگذار و غم و اندوه بخصوص غم فراق امام زمان را از عدل و داد پر گردان ، چنان كه پر از ظلم و جور شده است و وعده فرج و سلطنت الهيه را كه به ايشان داده اى
، آشكار گردان كه تو هرگز خلاف وعده نخواهى كرد.
اعمال روز غدير
اعمال اين عيد بزرگ به شرح زير است :
1 - روزه ، كه كفاره شصت سال گناه است .
2 - غسل كردن .
3 - خواندن زيارت حضرت اميرالمومنين عليه السلام
4 - خواندن دو ركعت نماز، كه كيفيت آن در مفاتيح الجنان آمده است .
5 - خواندن دو ركعت نماز، پيش از زوال كه دستور آن در مفاتيح الجنان آمده است .
6 - خواندن دعاى ندبه .
7 - خواندن دعايى كه سيد بن طاوس از شيخ مفيد نقل كرده و در مفاتيح الجنان آمده است .
8 - چون مومنى را ملاقات كند، اين تهنيت را بگويد:
الحمدالله الذى جعلنا من المستمسكين بولاية اميرالمومنين و الائمه عليهم السلام ؛
شكر خداى را كه ما را از مستمسكان به ولايت امير مومنان و پيشوايان معصوم (ع ) قرار داد.
و نيز بخواند:
الحمدالله الذى اكرمنا بهذا اليوم و جعلنا من الموقنين بعهده الينا و ميثاقه الذى و اثقنا به من ولاية ولاة امره و القوام بقسطه و لم يجعلنا من الجاحدين و المكذبين بيوم الدين ؛
سپاس خدا را كه ما را بدين روز، گمراهى داشت و از وفا كنندگان به عهدى كه به ما سپرده و به پيمانى كه براى ولايت واليان امرش و قائمان به عدلش ‍ از ما گرفته ، قرار داد، و از منكران و تكذيب كنندگان به روز قيامت قرار نداد
9 - صد مرتبه بگويد: الحمدالله الذى جعل كمال دينه و تمام نعمته بولاية اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام ؛
سپاس خدا را كه كمال دينش و تماميت نعمت خود را به ولايت اميرمومنان على بن ابى طالب (ع )، قرار داد.
10 - شكر خدا را به جهت نعمت بزرگ ولايت على (ع ) به جا آورد. (54)
11 - جامه هاى زيبا بپوشد.
12 - خود را آراسته كند و عطر بزند. گفتنى است كه زنان بايد فقط براى محارم خود زينت كنند و عطر بزنند.
13 - شادى كنند و پيروان حضرت على (ع ) را شاد كنند.
14 - تقصيرها و خطاهاى ديگران را ببخشند.
15 - مشكلات مردم را بر طرف كنند.
16 - صله رحم به جا آورند.
17 - به امور خانواده رسيدگى كنند.
18 - مومنان را مهمانى كنند.
19 - افطارى بدهند.
20 - به ديدن يكديگر بروند.
21 - هديه بدهند.
22 - به روى مومنان لبخند بزنند.
23 - هديه بدهند.
24 - با مومنان مصافحه كنند ؛ بدين صورت كه : دست راست خود را در دست راست برادر مومن خود قرار داده و آن گاه اين جملات را بگويند:
و اخيتك فى الله و صافيتك فى الله و صافحتك فى الله و عاهدت الله ، و ملائكه و كتبه و رسله و انبيائه و الائمة المعصومين عليهم السلام ، على انى ان كنت من اهل الجنة و الشفاعة و اذن بى بان ادخل ، الجنة لا ادخلنا الا و انت معى ؛
برادر تو شدم در راه خدا و صفا كردم با تو در راه خدا و مصافحه كردم با تو در راه خدا و عهد كردم با خدا و فرشتگانش و كتابهايش و رسولانش و پيغمبرانش و امامان معصوم - عليهم السلام - بر اينكه اگر من از اهل بهشت يافتم ، داخل نشوم جز به همراهى تو.
آن گاه مومن ديگر بگويد: قبلت پس بگويد:
اسقطت عنك جميع حقوق الاخوة ما خلا الشفاعة و الدعاء و الزيارة ؛(55)
ساقط كردم از تو همه حقوق برادرى را جز شفاعت و دعا و زيارت .
ضرورت غدير
(امامت و ولايت )
پس از انتصاب مولاى متقيان على (ع ) به امامت و پديد آمدن خجسته روز غدير، براى هر كس به طور طبيعى ، سوالهايى كه در خصوص مبانى عقلى ، اجتماعى و سياسى اين انتصاب به وجود مى آيد كه براى روشن شدن آنها اين بحث را به طور خلاصه و گذرا، طرح مى كنيم .
از وقتى كه بشر خود را شناخت براى تامين خوشبختى و سعادت خود، همواره دنبال شناخت عوامل و ريشه هاى آن بود. او مى خواست بداند، كه چه وسايلى لازم است ، تا يك جامعه سالم ، زنده ، فعال ، آگاه ، آزاد، شجاع ، نيرومند، مستقل و مترقى تحقق يابد، اين آرزو و عقيده ، براى جامعه بشرى به شكل رويا در آمده بود. افلاطون اين جامعه رويايى را مدينه فاضله نام گذاشت .
انديشمندان ، متفكران و جامعه شناسان از زمانهاى دور، هر كدام در اين مورد، عقيده خاصى داشتند بعضى از فلاسفه مانند افلاطون معتقد بودند كه حكومت بايد به دست افراد صلاحيت دار باشد و به همين منظور، لازم مى دانستند كه حكومت و سرپرستى جامعه به عهده حكما، علما و عقلا باشد (56). عده اى كه معتقد به حكومت فلاسفه بودند، مى گفتند: قوانين بى روح و بى جان نمى تواند جامعه را به سرمنزل مقصود برسانند. گروهى ديگز عقيده داشتند كه اگر جامعه اى پاك ، شايسته و وظيفه شناس ‍ مى خواهيم ، لازم است كه قوانين جامع ، عادلانه و مترقى داشته باشيم تا به وسيله آن ، جامعه برتر و ايده آل محقق شود. ارسطو (معلم اول ) از طرفداران اين نظريه بود.
قانون ، نياز فطرى بشر
انسان بر اساس فطرت خود، خواهان زندگى دسته جمعى است ؛ از تنهايى مى گريزد و به جامعه پناه مى آورد. يك فرد، به تنهايى نمى تواند همه خواسته هاى خويش را برآورده سازد. جامعه انسانى مانند بدن است ، همان طور كه اعضاى مختلف بدن مثل قلب ، دستگاه گوارش ، دستگاه تنفس ، كليه ، مغز و اعصاب ، هر كدام وظيفه مشخصى دارند ولى در عين حال با يكديگر ارتباط و همبستگى دارند، انسانها نيز، هر چند، هر كدام فعاليت مشخصى دارند، ليكن كار و فعاليتشان بر جامعه اثر مى گذارد.
براى اينكه تمام افراد بشر، بدانند كه محدوديتها و مسئوليتهايى دارند و بايد بدان عمل كنند، لازم است . نيروى باشد كه جامعه را كنترل كرده و برابرى را در آن پياده كند. تا حد و حدود كارها و تكاليفى كه افراد جامعه به عهده مى گيرند، حفظ و مشخص شود. در اين صورت مى توان جامعه را به نظم و پيشرفت و پيروزى رساند و از ايجاد هر گونه به هم ريختگى و شورش ‍ جلوگيرى كرد. اين نيروى كنترل كننده همان قانونى است كه بر جامعه حاكم است .
اين قانون ، افراد جامعه را به سوى انسانيت و رشد و تكامل سوق مى دهد و باعث مى شود كه تك تك اعضاى آن احساس مسئوليت كنند و عدالت در اجتماع ، حفظ شود و اجراى قانون ، سبب مى شود، نظم و انظباط در اجتماع ، حفظ شود و اجراى قانون ، سبب مى شود، نظم و انظباط در اجتماع رعايت شود و اوضاع جامعه ، با شرايط و خصوصيات و نيازهاى مساوى و معنوى انسان ، منطبق گشته ، تمام حالات و خواسته هاى مختلف انسان مورد توجه ، قرار گيرد. بنابراين قانون بايد طورى باشد كه حق و حقوق همه مردم را حفظ كند، تا جامعه ، بطور متعادل و يكسان و برابر به حركت درآيد.
اگر قانون مورد نياز جامعه را انسان تدوين كند، ناقص خواهد بود، زيرا عقل و انديشه انسان ، كامل نيست و اطلاعات و مهارت كافى ، نسبت به جنبه هاى مادى و معنوى بشر ندارد و علم او نيز محدود و ناقص است و تمايلات نفسانى بر او تاثير مى گذارد، بنابراين ، قانون را به نفع خود وضع مى كند ؛ مثلا چند سال پيش در پارلمان فرانسه قانونى تصويب شد كه براساس آن تمام داراييهاى ميت به تصرف دولت در مى آمد تا صرف مصالح عمومى شود. با تصويب اين قانون ، بازماندگان اقتصادى و تجارى بشدت كاهش يافت ، چرخهاى صنعتى كند رشد و صادرات مملكت تفاوت چشمگير پيدا كرد، بگونه اى كه نزديك بود از بين برود، هفتاد درصد تلاش اقتصادى پايين آمد و بيم آن مى رفت كه اقتصاد فرانسه براى هميشه سقوط كند و كشور ورشكسته شود. اعضاى دولت دچار ترس و وحشت شدند و براى يافتن علت آن جلسه هاى پى در پى گرفتند و سرانجام ، معلوم شد كه قانون الغاى ارث ، كه حاصل افكار ناپخته نمايندگان مجلس بود، كشور را به اين گرداب انداخته است . (57) زيرا مردم براى كار و فعاليت بايد انگيزه داشته باشند و خود انگيزه مالكيت نيز در حيات شخص و مالكيت وارث بعد از مرگ ، موثر است و در جامعه ، شور و شوق و تحرك ايجاد مى كند. اگر اين انگيزه نباشد، ركود و سقوط گريبانگير جامعه خواهد شد. از اين رو، قانون بايد بر اساس ارزشها و اصول انسان واقعيات اجتماعى و مصالح فرد و جامعه بنا نهاده شود تا سعادت فرد و اجتماع را به ارمغان آورد.
رهبرى ، مبين قانون
اسلام تنها مكتبى است كه انسان را مى سازد و بهترين برنامه ها را براى رشد و ترقى او،ارائه مى دهد. اسلام در تمام قسمتهاى اعتقادى ، عبادى ، سياسى ، نظامى ، فرهنگى اقتصادى ، اجتماعى و بهداشتى ، برنامه هاى مخصوص دارد. اسلام براى اينكه يك جامعه نمونه و برتر بوجود آيد، دو عامل مهم را لازم مى داند: قانون الهى و رهبرى الهى - مردمى .
براى اينكه يك اجتماع ، هميشه در حال فعاليت و حركت باشد و امت سعادتمند شود، قوانين كامل و جامعى لازم است تا ارزشها و كرامتها و فضيلتهاى انسان را حفظ كرده ، عوامل ضد پيشرفت را از بين ببرد و جامعه را به سوى سعادت و رستگارى هدايت كند. اين قانون بايد از طرف قانونگذارى باشد كه عقل كل بوده و عملش به همه نيازها احاط دارد و قادر است جامعه را در سير تكامل به حركت درآورد، چرا كه خود، كمال مطلق است و به همه چيز، دانايى دارد و چنين قانوگذارى همان خداى يكتاست كه جهان را آفريده است . پس قانون و برنامه تكامل انسان ، بايد از سوى او باشد تا در قلب و جان مردم ، نفوذ كند.
براى اينكه هوهاى نفسانى هيچ كس بر قانون اثر نگذارد و كسى هنگام توضيح قانون ، به نفع خود يا ضرر ديگرى مطلبى را كم يا اضافه نكند و براى حفظ شدن اصل و حقيقت قانون ، و همچنين بيان كردن و عمل كردن به آن ، احتياج به كسى است كه قانون را براى مردم توضيح دهد و آن را به اجرا درآورد. اين مسؤ وليت سنگين و حساس بايد بر دوش كسى باشد كه از طرف خدا تعيين و انتخاب شده است ، چنين شخصى كه پيامبر(ص ) ناميده مى شود. به وسيله وحى ، قانون و پيام خدا را به بشر مى رساند و آن را تفسير و اجرا مى كند.
بعد از پيامبر(ص ) نيز براى اينكه زحمتهاى او هدر نرود و راهش باقى بماند، بايد ادامه كار به عهده كسى باشد كه از طرف خدا انتخاب شده و به وسيله پيامبر، به مردم معرفى شود. چنين كسى بايد خصوصيات پيامبر را درارا باشد. اين خصوصيات ، عبارت است از:
1 - عصمت داشته باشد ؛ يعنى در تمام دوران عمر خود هرگز مرتكب گناه نشده باشد. در بيان احكام و حقايق دين و جواب دادن به سؤ الهاى مذهبى مردم و توضيح مسائل پيچيده مذهبى دچار خطا و اشتباه نشود.
2 - دانايى و آگاهى او نسبت به دين و مذهب ، از همه بيشتر باشد و هيچ مساله اى براى او نا آشنا نباشد.
3 - نيكوكارترين ، عادلترين ، پرهيزكارترين و پاكترين افراد جامعه باشد.
رهبران شايسته
طبق قانون عدل - كه عدالت اجتماعى نيز از آن سرچشمه مى گيرد - رسالت سنگين رهبرى و سرپرستى امت و همچنين توضيح و بيان قوانين ، بايد به عهده كسانى باشد كه از همه مردم ، عالمتر و عادلتر و پرهيزكارتر و پاكتر و صالح تر باشند.
مساله رهبر و رياست و حاكميت ، چيزى است كه سرنوشت يك جامعه به آن بستگى دارد بطورى كه پيشرفت و انحطاط، پستى و سقوط، سعادت و شقاوت ، ذلت و عزت ، آزادگى و بردگى اجتماع منوط به آن است بنابراين اگر صالح باشد، جامعه را به صلاح و رستگارى سوق مى دهد و اگر رهبر، فاسق باشد، جامعه را به فساد مى كشاند. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
و اذا اردنا نهلك قرية امرنا متر فيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فد مرناها تدميرا ؛(58)
چون بخواهيم اهل ديارى را هلاك سازيم ، پيشوايان و مالداران آن شهر را وادار مى كنيم كه از راه حق ، خارج شده و ظلم كنند، آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را در هم فرو كوبيم .
پيامبر اكرم (ص ) در اين باره فرمود:
اذا ساء فاسقهم و كان زعيم القوم اذلهم الى قال فلينظر البلاء.
(59) .
هنگامى كه شخص نالايق و خود سرى ، رهبر يك ملت شود و نگهبان اجتماع ، پست ترين فرد باشد، آن جمعيت بايد در انتظار بلا باشد.
و نيز فرمود:
لن تهلك الرعية و ان كانت ظالمه مسيئه اذا كانت الولاه هاديه مهديه ؛
يك ملت ، هرچند سركش و نابكار باشد. به سقوط و هلاكت نمى رسد، به شرط آن كه رهبران صالح و شايسته داشته باشد. (60)
با توجه به آنچه گفته شد، مى توان گفت : هيچ كس قدرت ساختن بهترين جامعه را ندارد و هيچ كس نمى تواند چنين جامعه اى را بنا نهد و مدينه فاضله به وجود بياورد، مگر شايستگانى كه رهبرى آنها از جانب خدا مورد تاييد قرار گرفته باشد. پيامبر اكرم (ص ) كه تمام توجه او به نيكى و پاكى ، آزادى و پيروزى و بهروزى امت اسلام بود و وجود يك رهبر را براى پيشرفت هدفهاى اسلامى ، بسيار لازم مى دانست ، به اين فكر بود كه بعد از وى ، خير و صلاح جامعه چه مى شود و زمام حكومت اسلامى به دست چه كسى مى افتد. او آرزوى خوشبختى جامعه را داشت و مى خواست سلسله رسالت و امامت ، همچنان تا ابد ادامه داشته باشد. لذا بارها چنين فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ؛
من از ميان شما مى روم و دو چيز گرانبها را به يادگار مى گذارم : كتاب خدا (قرآن ) و عترتم .
پس همانطور كه نبوت انتصابى است ، نه انتخابى ، و پيامبر از طرف خدا، به اين مقام منصوب مى شود امامت نيز انتصابى بوده و امام از طرف خدا منصوب مى شود و به وسيله پيامبر(ص ) به مردم معرفى مى گردد.
چرا امامت انتصابى است ؟
دين اسلام ، يك آيين جهانى است و مخصوص يك ملت و گروه و نژاد نيست . خطابهاى قرآن با يا ايها الناس آغاز مى شود و تمام مردم جهان را به اسلام دعوت مى كند.
تا زمانى كه رسول خدا(ص ) در قيد حيات بود، رهبرى جامعه را به عهده داشت . پس از رحلت آن حضرت ، بايد رهبرى حكومت اسلامى ، به شايسته ترين فرد امت ، واگذار مى شد تا حكومت از جاده مستقيم اسلام و قوانين الهى خارج نشود و زحمتهاى طاقت فرساى پيامبر اكرم (ص ) هدر نرود. در اين مورد كه رهبرى حكومت اسلامى - پس از پيامبر - به وسيله خدا انتخاب مى شود يا هر ملتى خودش انتخاب مى كند دو نظريه وجود دارد: يكى نظر شيعيان كه معتقدند امام را بايد خدا انتخاب كند و ديگر نظر اهل سنت كه مى گويند: امام را ملت انتخاب مى كند. هر يك از اين دو گروه براى ادعاى خود دليلى آورده اند خوب است به قرآن ، روايات ، عقل ، فطرت و آراى مردم مراجعه شود، تا شرعى بودن و حقيقى بودن نظريه شيعه نيز آشكار گردد. حال بطور بسيار فشرده چند نمونه را كه دليل بر شرعى بودن امامت است ، مطرح مى كنيم .
1 - آيات متعدد قرآن از جمله :
الف : آيه تبليغ : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل بلغت رسالة ..... . (61)
ب : آيه اكمال دين : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دنيا ...(62)
2 - روايات متواتر منزلت )) و ثقلين و نظاير آن توسط شيعه و سنى نقل شده است ، به گونه اى كه هيچ جاى ترديدى براى كسى كه خواهان حقيقت باشد، نمى ماند.
3 - آراء و نظرات مردم آن دوره نيز اين امر را ثبات كرده است ، زيرا پس از اينكه امامت على (ع ) به امر خدا توسط پيامبر(ص )معين شد، به دستور آن حضرت خيمه اى ساختند و مانند يك انتخاب عمومى ، همه مردم از زن و مرد و كوچك و بزرگ با حضرت على (ع ) بيعت كردند، مردان ، با قرار دادن دست خود در دستهاى مبارك مولى الموحدين ، اميرالمومنين على (ع ) با آن حضرت پيمان بستند و رهبرى على (ع ) را تاييد كردند. بيعت زنان با اميرالمومنين (ع )، مانند بيعت زمان پيامبر(ص ) بود. پيامبر ظرفى را پر از آب مى كرد و دست مبارك خود را در آن مى گذاشت و سپس زنان نيز دست خود را در آن ظرف مى گذاشتند. در روز عيد غدير نيز زنان با حضرت على (ع ) بيعت كردند.
تعداد بيعت كنندگان رقم قابل توجهى بود. آن جمعيت كه با توجه به آن زمان ، در نوع خود بى نظير و يا حداقل كم نظير بود، به نمايندگى از طرف مردم ، راى دادند و رهبرى آن حضرت را پذيرفتند. بسى جاى تعجب است كه يك اجتماع هشتاد هزار نفرى مشروعيت نداشته باشد، اما يك شوراى شش نفره در زير يك سايبان و بدون اطلاع مردم ، مشروعيت داشته باشد!
در واقع روز غدير، تنها روز انتخاب حضرت على (ع ) نبود، بلكه روز انتخاب آن حضرت به عنوان اولين حلقه امامت و عصمت بود و امامان بعد از آن حضرت نيز به همين طريق انتخاب شدند يعنى به امر خدا و انتخاب امام قبل خود.
پاسخى از امام زمان (عج ) درباره انتصابى بودن امام
در كتاب احتجاج طبرسى از احمد بن اسحاق نقل شده كه او ضمن پرسشهايى كه از حضرت حجة بن الحسن - عجل اللّه تعالى فرجه شريف - مى نمايد از جمله مى پرسد:
چرا مردم خود نمى توانند رهبر و امام انتخاب كنند و بايد اين انتخاب از طرف خدا باشد؟
- حضرت حجت (عج ): امام مصلح يا مفسد؟
- احمد بن اسحاق : البته امام مصلح و عادل .
- حضرت حجت (عج ): با توجه به اين كه جز خدا كسى از درون و ضمير پنهان اشخاص و صلاح و فساد آنان خبر ندارد، آيا اين احتمال نمى رود كه مردم بر اثر عدم آگاهى (از حقيقت باطنى افراد) فرد مفسدى را به جاى مصلحى انتخاب كنند؟
- احمد بن اسحاق : بله .
- حضرت حجت (عج ): علت همين است حال دليل و شاهدى براى تو مى آورم كه عقل تو پذيراى آن باشد، سپس حضرت اشاره به داستان حضرت موسى مى نمايد كه خلاصه آن چنين است :
حضرت موسى با آن جامعيت و وسعت عقل و كمال علمى كه داشت و با توجه به عالم غيبت اتصال داشت و بر او وحى نازل شد هفتاد نفر از بهترين مردم خود را كه در ايمان و اخلاقشان هيچ شكى نداشت براى ميقات پروردگارش با خود برد، اما اين گونه انتخاب او، روى افراد نااهل و منافق انجام گرفت و آن جريان كه خداوند در قرآن مى فرمايد پيش آمد (يعنى آن هفتاد نفر برگشتند و گفتند: تا وقتى كه خدا را آشكارا به ما نشان ندهى ما به تو ايمان نمى آوريم .) در جايى كه انتخاب كسى كه خداوند او را به نبوت برگزيده روى افراد صالح قرار نگيرد (63) با آنكه آن حضرت فكر مى كرد آنها بالاترين درجه شايستگى و صلاحيت را دارند و از همه افراد موجود در جامعه اصلح مى باشند، نتيجه مى گيريم كه جز آن خدايى كه از درون سينه ها و دلها آگاه است و علم او به نهان و آشكار مردم احاطه دارد، كسى نمى تواند امام و رهبر را انتخاب و تعيين نمايد و صالح و فاسد را تشخيص ‍ دهد. (64)
معناى مولا
منظور از كلمه مولا در اين روايت پيامبر(ص ) كه فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولا چيست ؟ شايد گفته شود: مولابه معناى دوست و يار و ياور است ، نه به معناى سرپرست و كسى كه بتواند در حق مردم تصرف كند و اطاعت كردن از او، واجب باشد.
پاسخ اين توجيه ، اين است كه :
1 - اگر مراد پيامبر(ص ) دوستى با على (ع ) بود و اينكه آن حضرت يار و ياور مردم باشد، ديگر لازم نبود كه پيامبر(ص ) در آن صحراى گرم و سوزان و در موقعيت حساس حج و آن حضرت بى نظير، فرمان توقف دهد و صبر كند تا جلو رفته ها برگردند و عقب مانده ها برسند و مهمتر از همه ، آيه قرآن ، نازل شود و ياور بودن على (ع ) را با مقدمات بسيار در سخنرانى خود بيان كند و از مردم اعتراف بگيرد. پس معلوم مى شود مساله ديگرى در كار بوده كه پيامبر(ص ) اين گونه عمل كرده است .
2 - اعلام دوستى با على (ع ) مساله اى نبود كه رسول خدا(ص ) در مورد آن تبليغ نكرده باشد، زيرا پيامبر(ص ) بارها در اين مورد صحبت كرده و آن را به مردم گشزد نموده بود.
3 - اعلام اين مطلب كه على (ع ) دوست مردم است . وحشتى براى پيامبر(ص ) بوجود نمى آورد تا لازم شود خدا او را تسلى و دلدارى دهد به همان گونه كه در آيات قرآن آمده است .
4 - دوستى با حضرت على (ع ) و ياور مردم بودن ، آن قدر مهم نبود كه خداوند با لحن قاطع به رسولش بگويد: اگر انجام ندهى ، رسالتت را به پايان نرسانده اى .
5 - موضوع دوستى ، احتياجى به بيعت گرفتن از مردم ، تبريك گفتن به حضرت على (ع ) با مراسم مخصوص ندارد. آيا اين عاقلانه است كه به خاطر يك دوستى ساده ، در بيابانى گرم و سوزان ، خيمه درست كنند و به مردم دستور بدهند كه با يك دوست بيعت كنند.
6 - پيامبر در مراسم حج ، از جدايى با مردم و ملاقات با خدا سخن گفت و به آنها گوشزد كرد كه به فكر آينده خود باشند و از قرآن و عترت جدا نشوند و پس از آن نيز، حديث ثقلين را بارها و بارها تكرار كرد.
همه اين مسائل نشان مى دهد كه موضوع غدير خم بسيار با اهميت تر از سخنانى است كه اهل سنت مطرح مى كنند و آن ، موضوع رهبرى آينده حكومت اسلامى و جانشينى پيامبر(ص ) است زيرا بعد از رحلت پيامبر(ص )، اولين رهبر مسلمان قرآن و دومين آن عترت بوده است . (65)
انديشه هاى كلامى غدير
از آن زمان كه آفتاب ولايت و امامت على (ع ) در غدير، بر جامعه اسلامى تابيدن گرفت ، متفكران و انديشوران و همچنين پيشوايان معصوم براى ارشاد فكرى مردم ، در جهت مبانى عقلى امامت و ولايت ، بحثهاى فراوانى را انجام داده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم .
استدلال امام صادق (ع )
هشام بن حكم مى گويد امام صادق (ع ) در جواب شخص كافرى كه پرسيده بود: وجود پيامبران را چگونه اثبات مى كنيم ؟ فرمود: چون ثابت شد كه جهان را هستى بخشى است كه از ما و همه مخلوقات والاتر و برتر و حكيم تر است و در اوج رفعت و عظمت است ممكن نيست كه بندگان او را ببينند و لمس نمايند و بى واسطه با او گفتگو كنند، بنابراين ، ضرورت دارد كه پروردگار، نمايندگانى در ميان خلق داشته باشد كه خواسته خداوند را براى مردم بيان و آنان را به مصالح و مفاسدشان رهبرى نمايند و واسطه رساندن فيض الهى به مردم باشند، اين واسطه هاى فيض ، پيامبرانند.
حكيمانى به حكمت و معرفت تربيت شده و به رسالت مبعوث گشته اند و آنان با آنكه در خلقت ظاهرى با مردم شريكند اما در احوال و اخلاق و كمالات و فضايل از مردم برترند و آمدن چنين رسولانى در هر عصر براى هر نسل لازم و ضرورى است تا زمين از وجود حجت خدا خالى نباشد. (66)
منصور بن حازم در گفتگويى كه با امام صادق (ع ) دارد و درباره معرفت اللّه ، نياز مردم به حجتهاى الهى است ، مى گويد:
من به كسانى كه منكر امام بعد از پيامبر(ص ) بودند گفتم :
- آيا شما مى دانيد كه پيامبر حجت خدا بر مردم بود و اطاعتش بر مردم لازم ؟
- آرى .
- وقتى پيامبر خدا از ميان مردم رفت حجت خدا بر مردم كيست ؟
- قرآن .
من چون در قرآن انديشه كردم ، دريافتم حتى كسانى كه به قرآن ايمان ندارند در بحث و مجادله و براى غلبه بر رقباى خود، بدان تمسك مى جويند و آيات قرآن را براى منافع و عقايد خود تفسير به راى مى كنند پس متوجه شدم كه قرآن را نگهبان و پاسدارى لازم است كه آن را بر اساس حقيقت و آن گونه كه نازل شده تبيين و تفسير كند به طورى كه او هر چه درباره قرآن بگويد درست و حق باشد پس به ايشان گفتم :
- نگهدار و پاسدار قرآن كيست ؟
- ابن مسعود، حذيفه و... قرآن را مى دانستند.
- آيا آنها تمام قرآن را مى دانستند؟
- نه .
در پايان ، منكران به اين نتيجه رسيدند كه كسى جز على (ع ) دانا و عالم به تمام قرآن نيست ، زيرا وقتى قرآن در بين مردم باشد و از طرفى ، هيچ كس ، تفسير تمامى آن را نداند، اگر كسى پيدا شود كه تمام آن را بداند او حجت خداست و اطاعتش بر مردم واجب است . چنين كسى تنها على بن ابى طالب است كه هر چه درباره قرآن بگويد حق است (67)
برترى مقام امامت بر نبوت
امام صادق (ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده خود برگزيد قبل از آنكه پيامبر شود، و او را پيامبر نمود قبل از آنكه رسول شود، و او را رسول خود ساخت پيش از آنكه خليل شود، و او را دوست گرفت قبل از آنكه او را امام قرار دهد، چون همه اين مقامات و مراتب را فراهم آورد، فرمود: انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهد الظالمين من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، اين مقام امامت براى ابراهيم ، بزرگ جلوه كرد عرض نمود: از فرزندان من هم ، به امامت مى رسند؟ خدا فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد. شخص غير خردمند نمى تواند پيشواى افراد پرهيزكار و عاقل قرار گيرد و ظالم از نظر خدا، كم خرد است و او نمى تواند در راس امتى باشد كه در بين آنان افراد متقى و وارسته وجود دارند. (68)
در يك بيان كوتاه مى توان فرق بين نبى و رسول و امام را اين گونه بيان كرد: نبى كسى است كه پيام خدا را از خدا دريافت مى كند ولى مسؤ ول ابلاغ آن نيست . رسول پيام خدا را دريافت مى كند و مسؤ ول رساندن آن به مردم است . امام ، پيام را از خدا به صورت وحى دريافت نمى كند اما آنچه توسط جبرييل بر رسول نازل گشته آن را پاسدارى و به مردم نه تنها ابلاغ مى كند بلكه مامور و مسؤ ول اجراء و انجام پيام حق نيز مى باشد و بدين دليل چون مسؤ وليت امام از نبى بالاتر است مقام امامت از رسالت و نبوت والاتر است . لازم به ذكر است كه با اين توضيح گمان نشود كه به مقام على (ع ) از پيامبر(ص ) بالاتر است چون پيامبر اكرم (ص ) علاوه بر مقام نبوت و رسالت ، مقام امامت را نيز دارا بود.
وجود امام در كوچكترين اجتماع ضرورى است ، همچنان كه قوق ثقل ، زمين را از مخاطرات و لرزش و زير و رو شدن حفظ مى كند وجود امام نيز اجتماع بشرى را از هرج و مرج و بى سامانى حفظ مى كند. ابوحمزه مى گويد به امام صادق (ع ) عرض كردم آيا مى شود زمين بدون امام باشد؟ فرمود: اگر زمين بى امام و پيشوا باشد فرو مى رود ( و نظمش از هم مى پاشد). و اين ضرورت به گونه اى اهميت دارد كه حتى پيشواى غير عادل نيز از نداشتن رهبر براى جامعه بهتر است ، زيرا نداشتن رهبرى ، بنيان اجتماع را متزلزل و ويران مى كند. در فرهنگ اسلام لزوم امام تا بدان جاست كه در روايت مى فرمايد: اگر دو نفر وجود داشته باشند يكى از آن دو رهبر و پيشواى ديگرى است . (69)
مساله انسجام و نظام اجتماع اسلامى و نظم و سازماندهى آن از نظر رسول اكرم (ص ) به اندازه اى مهم و حساس بود كه پيامبر(ص ) فرمود: اگر سه نفر با هم مسافرت مى كنيد يك نفر را به عنوان سرپرست و رهبر انتخاب كنيد.
امام باقر مى فرمايد:
هر كس خداى را با زحمت عبادت كند ولى امام و پيشوايى كه خدا معين كرده نداشته باشد عبادت و زحمتش ناپذيرفته و او گمراه و سرگردان است و خداوند اعمال او را دشمن مى دارد و داستان چنين كسى به گوسفندى مى ماند كه چوپان و گله خود را گم كرده و تمام روز سرگردان از اين سو به آن سو مى رود و هنگام شب وقتى چوپانى را مى بيند به سوى او مى رود و شب را در خوابگاه آن گله بسر مى برد، هنگام كوچ گله گوسفند متوجه مى شود كه اين گله و چوپان ، ناشناس است باز حيران و سرگردان به جستجوى چوپان و گله خود ادامه مى دهد تا به آنها بپيوندد و از تنهايى و غربت برهد، باز، چوپان ديگرى او را صدا مى زند كه بيا و به چوپان و گله خود بپيوند كه تو از آشنايان خود گم گشته اى ، پس با ترس و وحشت حركت كند و كسى نباشد كه او را به محل اصلى خود هدايت كند، در اين بين گرگ از فرصت استفاده كرده او را طعمه خود مى كند. به خدا قسم كسى كه از اين امت باشد و امام عادل از جانب خدا را نداشته باشد حال او چنين است ؛ گم گشته و گمراه است و اگر با اين حال بميرد با كفر و نفاق از دنيا رفته است . رهبران جور و رهروان آنان از دين خدا بركنارند، خود گمراه و مايه ضلالت مردم مى باشند اعمالى كه انجام مى دهند مانند خاكسترى است كه تند بادى در روز طوفانى بر آن بتازد و همه را با خود ببرد و چيزى نصيبشان نشود و اين است گمراهى بزرگ . (70)
اسماعيل بن جابر مى گويد: به حضرت امام محمد باقر (ع ) عرض كردم اجازه مى دهيد عقيده خود را كه با آن ، خدا را مى پرستم بر شما عرضه كنم ؟ فرمود: بگو، عرض كردم شهادت مى دهم كه جز خداى يگانه بى همتا، كسى شايسته پرستش و بندگى نيست و محمد بنده و رسول اوست و به آنچه پيامبر(ص ) از جانب خدا آورده حق و شهادت مى دهم كه على (ع ) امام امت است و خدا اطاعت او را واجب ساخته است و بعد از او امام حسن و حسين (ع )... تا رسيد به خود حضرت آنگاه عرض كردم شما امام و حجت خدا هستيد، فرمود: دين خدا و ملائكه او همين است . (71)
استدلال هشام بن حكم
هشام بن حكم ، جوانى عالم و با شهامت و غيرتمند بود كه با برهان و استدلال ، مرزدار سنگرهاى عقيده و تفكر و فرهنگ امامت و ولايت بود. روزى امام صادق (ع ) به او فرمود:
داستان مباحثه و مناظره خود با عمرو بن عبيد را گزارش كن ؟ او عرض كرد: از جلالت شما شرم مى كنم كه سخن بگويم . حضرت فرمود: چون به شما امر كردم شما انجام دهيد. هشام گفت :
به من خبر دادند كه عمرو بن عبيد در مسجد چيزهايى مى گويد، بر من سخت آمد، براى بحث با او روز جمعه اى وارد بصره شدم وقتى به مسجد رسيدم جمعيت زيادى را ديدم كه دور عمرو، حلقه زده اند و از او سؤ ال مى كنند، او لباس پشمينه سياهى به كمر بسته و عبايى بر دوش انداخته بود، من مردى غريبم آيا اجازه مى دهى مساله بپرسم ؟ گفت : بله . گفتم شما چشم داريد؟ گفت پسر جان ، اين چه سوالى است كه مى كنى ؟ گفتم : سوالات من از اين قبيل است . گفت : بپرس پسر جان ، اگر چه پرسش تو خردمندانه نيست . گفتم شما جواب بدهيد. گفت : بپرس .
- شما چشم داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- با آن رنگها و اشياء و اشخاص را تشخيص مى دهم .
- بينى داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- بوسيله آن مى بوييم .
- آيا شما زبان داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- با آن مزه خوراكيها را مى چشم .
- گوش داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- صداها را مى شنوم .
- شما قلب داريد؟
- بله .
- با آن چه مى كنيد؟
- قوام و دوام و انسجام و هماهنگى همه اعضا وابسته به قلب است .
- شما با وجود اين اعضا چه نيازى به قلب داريد؟
- پسر جان ، هرگاه يكى از اعضا در كارشان اختلالى به وجود آيد به قلب ارجاع داده مى شود تا رفع اختلال و مشكل شود.
- پس خداوند، قلب را براى رفع ترديد و اختلال در بدن قرار داده است ؟
- بله .
- پس نتيجه مى گيريم كه در بدن ، قلب لازم است تا اعضا استوار باشد و در رفع مشكل به او رجوع نمايند.
- بله .
- اى عمرو بن عبيد، خداى تبارك كه براى اعضاى بدن تو، رهبر قرار داده ، تا حيات بدن و اعضا حفظ شود و اعضا را بدون امام و هادى رها نكرده چگونه ممكن است ، اين همه مردم را در تحير و سرگردانى قرار دهد و آنان در آماج ترديد و تفرقه قرار گيرند و براى ايشان امام و رهبر قرار ندهد تا در سرگردانى به او رجوع كنند و او راه را نشان دهد و مقصد را معرفى كند؟
او ساكت شد و به من جوابى نداد. سپس رو به من كرد، و گفت : تو هشام بن حكمى ؟گفتم : نه گفتت : از رفقاى او هستى ؟گفتم : نه ، گفت : اهل كجايى ؟گفتم : كوفه . گفت : تو خودت هشامى . آنگاه مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و خود او برخاست و تا آخرين لحظه كه من آنجا بودم چيزى نگفت . امام صادق (ع ) خنديد و فرمود: اين را چه كسى به تو ياد داد؟ عرض كردم : آنچه از شما شنيده بودم حفظش كردم . فرمود: به خدا سوگند اين مطلب در صحف ابراهيم و موسى مى باشد. (72)

 

فخرالدين رازى
فخرالدين رازى در قسمتى از كتاب نهاية العقول بر جاده انصاف آمده و بر اصحاب خود اعتراض كرده كه هرگاه نبى (ص ) در هدايت امت اين مقدار اهتمام داشته كه در جزيى ترين موضوع 36 وظيفه مستحب بيان فرمايد و اين امور سهل جزيى را براى امت بى تكليف نگذارد، چگونه مى تواند از دنيا رحلت كند و وصى و خليفه اى كه حافظ احكام شرع و دين و بيضه اسلام و سعادت امت به متابعت و شقاوتشان به مخالفت او منوط باشد نصب نكند و اين امر مهم را مهمل گذارد و تعقيب اين امر كه به پايه تالى نبوت و ثانى رسالت است ، به اقتضاى راى ملت و مقتضيان اختيار ايشان تقويض نمايد چنان كه طريقه اهل سنت است . اگر كسى از خرمن عقل يك جو بهره داشته باشد هرگز اين قول باطل را باور ندارد و تجويز اين احتمال محال را نهايت حماقت طبع و سفاهت نفس و منتهاى سخافت عقل مى شمرد. همانا عقل صريح مستقيم حكم كند كه در قانون ، حكمت بالغه و عنايت اولى واجب است كه امام خلق و خليفه رسول اللّه از جانب خدا جناب مقدس ربوبى منصوب و به نص صريح الهى منصوص و بر حس ‍ استحقاق ذاتى و كمال نفس قدسى در فطرت اولى و انصاف به ملكات ملكيه و اضعاف كمالات بشريه در فطرت ثانيه به اين درجه عاليه مخصوص باشد چنانچه مذهب شيعه است منكر اين حقيقت در نظر صاحب نظران از دايره بصيرت عقلى خارج و از حوزه استقامت حليت فطرت انسانى بيرون مى ماند. (73)
گواهى به ولايت على (ع ) (شهادت ثالثه )
گواهى و تصديق امامت و ولايت على (ع ) بعد از شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر(ص )، شهادت ثالثه خوانده مى شود و آن اذان و اقامه گفتن اشهد ان عليا ولى اللّه است . و اين ، اوج اعتلاى يك ملت است كه بدان درجه از رشد و كمال برسد، كه نمازش با گواهى بر وحدانيت خدا و رسالت نبى اكرم (ص ) و ولايت امير مومنان آغاز شود. اگر بخواهيم به اهميت و جايگاه اين شهادت پى ببريم لازم است ، بدانيم كه ريشه و اصالت آن به زمان پيغمبر اكرم (ص ) مى رسد كه آن حضرت آن را تاييد و تقرير فرموده است و جمعى از اصحاب بزرگ پيامبر(ص ) بر آن مداومت داشتند. شيخ عبداللّه مراغى ، دانشمند اهل سنت ، مى نويسد: سلمان فارسى در زمان رسول اكرم (ص ) در اذان و اقامه ، بعد از شهادت بر خدا و رسول (ص )، شهادت بر ولايت على (ع ) مى داد، گروهى از ياران پيامبر(ص ) به حضور او شتافته عرض كردند: يا رسول اللّه امروز چيز شگفتى كه تا كنون به گوشمان نخورده بود، شنيديم ! حضرت فرمود: چه شنيديد؟ گفتند: سلمان را ديديم كه در اذان ، بعد از شهادت به رسالت پيامبر(ص ) به ولايت على بن ابى طالب ، شهادت مى داد. پيامبر(ص ) فرمود: چيز خوبى شنيديد.و وقتى همين موضوع را درباره ابوذر حضور پيامبر(ص ) عرض كردند، پيامبر خدا(ص ) فرمود: مگر فراموش كرديد كه در عيد غدير خم گفتم : من كنت مولاه فهذا مولاه ؛ هر كس را من مولاى اويم ، على نيز مولاى اوست . هر كس اين پيمان را بشكند جز به خودش آسيب نمى رساند. آنچه در اين بيان ، قابل دقت است اينكه ، سلمان با آن درجه اخلاص و نزديكى به پيامبر(ص ) كه رسول حق (ص ) درباره اش فرمود: سلمان از ما اهل بيت (ص ) است و ابوذر با آن صدق و راستى گفتارش كه پيامبر(ص ) درباره اش فرمود: آسمان سايه نيفكند و زمين بر پشت خود نديده كسى را كه راستگوتر و باوفاتر از ابوذر باشد. آيا مى شود آنان بدون اجازه پيامبر چنين كنند؟ و خودسرانه چيزى به اجراى اذان اضافه كنند كه بدعت شود؟ تحقيقا كارى كه آنها انجام مى دادند با تاييد و تقرير پيامبر(ص ) بوده است . در دوران خلافت بنى اميه و بنى عباس ، دوستان اهل بيت (ص ) در شدت فشار و ستم قرار داشتند و قدرت بيان شهادت ثالثه نداشتند و دشمنان اهل بيت (ص ) بودند كه در اذانها و قنوتها و خطبه هاى نماز جمعه به امير مومنان ناسزا مى گفتند و اين شعار خطبا و ائمه جمعه بود تا آن كه عمروبن عبدالعزيز اين بدعت را برداشت .
پيروان غدير (شيعه )
شيعه به معناى پيروان و ياران است . شيعة الرجل : اتباعه و انصاره . جمع آن ، اشياع و شيع بر وزن عنب است . (74) در قرآن نيز آمده است : فوجد فيها رجلين يقتلان هذا من شيعة و هذا من عدوه ؛ (75) موسى در شهر، دو مرد ديد كه مقتله مى كردند: يكى از پيروان و ديگرى از دشمنانش بود. راغب در كتاب مفردات ، شياع را به معناى انتشار و نيرومند دانسته است شيعه كسانى اند كه شخص به واسطه آنها نيرومند مى شود. طبرسى در ذيل آيه ثم لننزعن من كل شيعة ايهم اسد على الرحمن عتيا (76) گفته است : شيعه جماعتى است كه در امرى به يكدگر يارى كنند. قول راغب و طبرسى ، مخالف آنچه از اقرب ، نقل شده نيست ، زيرا جماعت در اثر پيروى از يكديگر، به هم يارى مى كنند و در اثر پيروى و تبعيت ، شخص به وسيله آنها تقويت مى شود. شيع ، جمع شيعه و به معناى فرقه هاست ، در قرآن هم آمده است : و لقد ارسلناه من قبلك فى شيع الاولين (77) مجمع البيان در ذيل آيه فوق مى گويد: اصل آن از مشايعت به معناى متابعت است ، گويند: شايع فلان فلانا على امره يعنى در كارش از او پيروى كرد. از آن جمله است شيعه على (ع )، و آنها كسانى اند كه در كار آن حضرت از وى متابعت نموده و به امامتش گردن نهادند. (78) ابن منظور - يكى از دانشمندان اهل سنت - در كتاب لسان العرب در معناى شيعه مى گويد: شيعه ، گروهى است كه دوستدار خاندان پيامبر(ص ) و هوادار آنهاست . (79) دكتر سعيد عبدالفتاح عاشور، به هنگام بررسى اين بخش از كتاب لسان العرب ، مى نويسد: هر گاه شيعه به معناى دوستدار خاندان پيامبر(ص ) باشد، كدام مسلمانى است كه خواهان شيعه نباشد. برخى از نويسندگان و مورخان ، پيدايش شيعه را پس از رحلت رسول اكرم (ص ) و يا پس از قتل عثمان دانسته و برخى فراتر رفته ، تكوين مذهب شيعه را در ايام طلحه و زبير، دانسته اند، در حالى كه ما معتقديم ، شخص رسول اكرم (ص ) مذهب تشييع را ايجاد كرده و در نخستين روزهاى بعثت ، كه بنى هاشم را بر اساس ‍ آيه و انذر عشيرتك الاقربين دعوت كرد، فرمود: هر كه از شما با من بيعت كند جانشين من خواهد بود و كسى جز على (ع ) پاسخ مثبت به حضرتش نداد، (80) از آن روز، پيروان واقعى حضرتش ، مشخص و متمايز گرديدند، پيامبر اكرم (ص ) در آن مناسبت و در مناسبتهاى گوناگون ديگر تا حجة الوداع ، تنها و تنها على را برادر، وارث ، وزير، وصى ، خليفه و جانشين خود معرفى كرد و به مردم فهماند كه هر كس را او مولايش است ، پس على نيز مولا و سرور اوست و بايد از او فرمان ببرد و ولايتش را بپذيرد. و بى گمان اهل سنت واقعى ، كسانى هستند كه در روز نخست ، پيغام مولا و رهبرشان ، رسول خدا(ص ) را با دل و جان شنيدند و پذيرفتند و در برابر نص صريح او، اجتهاد نكردند و با پيامبر، مخالفت نورزيدند و پيروى از على را مانند پيروى از رسول خدا(ص ) واجب و لازم دانستند: انما وليكم اللّه و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و هم راكعون . (81) جالب اينجاست ، روايتهايى كه پيامبر در آنها دستور پيروى از على داده را داده است . و على را به عنوان وصى ، ولى ، و خليفه خود تعيين كرده است ، در مصادر اهل سنت ، صدها روايت است و با اين حال ، نه تنها به آن اهميت نداده ، بلكه آن را رها كرده و از آن مى گذرند. رسول اكرم (ص ) بر واژه شيعه اصرار داشته و على را شيعه خود دانسته و رستگارى و سعادت دنيا و آخرت و بشارت به بهشت را در شيعيان على ، منحصر نموده است ، و اصلا اين نام مقدس را آن حضرت بر پيروان على گذارده ، نه اينكه پس از وفاتش ، نامگذارى شده باشد. حال در برابر اين روايتها كه شيعيان على را مى ستايد و متجاوز از 120 مورد در مصادر قطعى و موثق اهل سنت آمده است ، آنان چه پاسخى دارند و چگونه آن را با وضعيت خويش منطبق مى دانند، خود بايد پاسخگو باشند، و يا اينكه سر تسليم و اطاعت را فرود آورده و اين سخنان حضرت رسول اكرم (ص ) را نيز مانند ديگر سخنانش ، با قلبى پاك و عارى از هر كينه و تعصبى ، بپذيرند - و چنين توقع بجايى هم از حق جويان هست - چه اينكه در كتاب خدا آمده است : و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (82) او هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد و سخنش جز وحى منزل نيست . و در آيه ديگرى مى فرمايد: و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نها كم فانتهوا ، (83) و هرچه از رسول خدا به شما رسيد، به آن عمل كنيد و از هر چه شما را بازداشت ، امتناع ورزيد. آرى ، رسول اكرم (ص ) در موارد گوناگونى ، شيعيان على را ستوده و آنان را بشارت به بهشت برين و رستگارى ، داده است . جالب است كه بيشتر اين احاديث در كتابهاى معتبر حديث و تفسير اهل سنت آمده است كه براى نمونه به برخى از آنها اشاره مى شود:
1 - هيثمى در كتاب مجمع الزوائد روايت كرده است كه رسول خدا(ص ) به على فرمود: انت و شيعتك تردون على الحوض رواة مرويين مبيضه وجوهكم ، و ان اعداءك يردون على الحوض ظماء مقمحين ،(84) تو و شيعيانت بر حوض من وارد مى شويد در حالى كه سيراب و شادكام و رو سفيد هستيد و همانا دشمنانت بر حوض من وارد مى شوند در حالى كه تشنه لب و اندوهگين اند.
2 - ابو سعيد خدرى از ام سلمه نقل مى كند كه رسول خدا(ص ) به على فرمود: انت و اصحابك فى الجنة . انت و شيعتك فى الجنة . يا على تو يارانت در بهشت هستيد، تو و شيعيانت در بهشت هستيد.
3 - ابن عدى و ذهبى نيز، كه هر دو از علماى بزرگ اهل سنت اند در كتابشان از رسول خدا(ص ) نقل كرده اند كه به على فرمود: اما انك يا ابن ابى طالب و شيعتك فى الجنة (85)
4 - احمد بن محمد فقيه طبرى در فضايل به اسنادش از طاوس ، از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا(ص ) به على فرمود: لو اجتمعت الخلائق على ولايتك لما خلق اللّه النار ولكن انت و شيعتك الفائزون يوم القيامة اگر تمام آفريدگان بر ولايتت اجتماع مى كردند، خداوند هرگز جهنم را نمى آفريد و همانا تو و شيعيانت ، رستگاران روز رستاخيز هستيد.
5 - در كشف الغمة ، ابوبكر بن مردويه به اسنادش از ابو هريره نقل كرده كه رسول خدا(ص ) به على فرمود: انت معى و شيعتك فى الجنة . تو و شيعيانت همراه من در بهشت هستيد. سپس رسول خدا اين آيه را تلاوت فرمود: اخوانا على سرر متقابلين برادرانى كه رو به روى يكديگر بر تختهاى بهشتى تكيه زده اند.
6 - در كنز الكراجكى ، و كفاية الطالب حديثى از جابر بن عبداللّه نقل كرده اند كه رسول خدا به على فرمودند: و ان شيعتك على منابر من نور مبيضه وجوههم حولى اشفع و يكونون غدا فى الجنة جيرانى (86) همانا شيعيانت با سيمايى نورانى بر منبرهايى از نور گرداگرد من (در روز رستاخيز) خواهند بود و من شفاعتشان خواهم كرد و آنان فردا در بهشت همسايگان من اند.
7 - در امالى از سنانى ، از اسدى ، طى روايتى از على (ع ) نقل كرده است كه رسول خدا فرمود: يا على ! همانا تو وصى ، خليفه ، وزير، وارث و پدر فرزندان من هستى و شيعيانت شيعيان من و دوستانت دوستان من و دشمنانت دشمنان من .... خوشا به كسى كه از تو پيروى كرد و چه بدبخت شد كسى كه با تو دشمنى نمود. و بى گمان فرشتگان ، با ولايت و محبت تو به خداى متعال نزديك مى شوند. به خدا قسم ياران و دوستانت در آسمان بيشتر از زمين هستند.
8 - ابن جرير طبرى در تفسير آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية مى گويد: حافظ جمال الدين زرندى از ابن عباس نقل مى كند كه وقتى اين آيه نازل شد رسول خدا(ص ) به على فرمود: هو انت و شيعتك ، تاتى انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين ... (87) خير البريه (بهترين مردم ) تو و شيعيانت هستيد. همانا تو و شيعيانت در روز قيامت محشور مى شويد در حالى كه از خداوند راضى هستيد و خداوند از شما راضى خواهد بود. ابن حجر عسقلانى در الصواعق المحرقة نيز اين حديث را آورده است .
9 - ابن عساكر در تاريخ خود از رسول اكرم (ص ) نقل مى كند كه فرمود: ياعلى نخستين چهار نفرى كه وارد بهشت مى شوند من و تو و حسن و حسين هستيم و سپس ذريه ما و پس از آنها همسران ما هستند و شيعيانمان در طرف راست و چپ ما قرار دارند.(88)
10 - در مستدرك حاكم آمده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود:
من اصل درختم و فاطمه فرعش و على لقاحش و حسن و حسين ميوه هايش و شيعيانمان برگهاى آن درخت اند(89)
زمينه سازى پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى غدير
پيامبر بزرگ اسلام صلى اللّه عليه و آله ، پيش از آنكه على عليه السلام را در غدير خم از جانب خداوند متعال به امامت ، منصوب نمايند، بارها و بارها در مكانها و موقعيتهاى مختلف ، فضايل على عليه السلام را به عبارتهاى گوناگونى گوشزد كرده اند. تعبيرهايى كه پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله درباره على عليه السلام به كار برده اند، براى هيچ كس ‍ نفرموده اند.
خواننده هوشيار با تاءمل در اين احاديث و سخنان گهربار پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، نيك در مى يابد كه منظور آن حضرت از بر شمردن اين فضايل براى على عليه السلام چيزى جز زمينه سازى براى غدير و به دست دادن معيارهاى براى شناخت امام آينده جامعه اسلامى نبوده است ، از نظر عقلى نيز روشن است كه خبر دادن مردم به امر مهمى چون امامت و انتصاب فردى براى اين مقام ، نيازمند آن است كه اذهان مردم ، تا حدودى ، آماده باشد.
به نظر ما تنها اين سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه فرمود: على مع الحق و الحق مع على ؛ على با حق است و حق با على است
مى تواند معيار محكمى براى شناخت امامت و ولايت آن حضرت چه آنكه : در خانه اگر كس است يك حرف بس است .ولى براى آشنايى بيشتر خوانندگان با معيارهايى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به دست داده اند و زمينه چينى كه براى اين مساله مهم انجام داده اند برخى از احاديث آن حضرت صلى اللّه عليه و آله را در اين باره نقل مى كنيم :
1 - دوستى على عليه السلام
الف - دوستى على معيار ايمان و كفر
آنكه تو را دوست داشته باشد، مؤ من داشته باشد، مؤ من است و آن كس كه تو را دوست نداشته باشد كافر يا منافق است (90)
ب - دوستى على عليه السلام مصونيت از گناه
دوست داشتن على بن ابيطالب (ع ) ثوابى است كه گناه كردن هم به آن ضرر نمى زند و دشمنى كردن با آن حضرت ، گناهى است كه كار نيك هم براى آن هم فايده ندارد (91).
ج - دوست على عليه السلام در بهشت با پيامبر است :
هر كس مى خواهند به زندگى من زنده باشد و به مرگ من بميرد و در جنت عدن منزل كند و به نهالى كه خدايش كاشته بچسبد و به او بگويد: باش تا باشد بايد دوستدار على بن ابيطالب (ع ) باشد و اوصياى از فرزندانش را پيروى كند زيرا آنان عترت من اند و از گل من آفريده شده اند و از دشمنانشان به خدا شكوه كنند كه منكر فضل آنهايند و قطع صلح آنها كنند... (92).
د - دوستى على نعمت است :
دوستى على (ع ) نعمت است و پيروى از او فضيلتى است كه فرشتگان به آن معتقدند، و صالحان گرد اويند. پس از من كسى در جهان گام ننهاد جز آنكه على بهتر از اوست از نظر عزت و افتخار و دليل راه از نه سخت است و نه شتاب كار نه سهل انگار در تباهى و نه عناد ورز، زمين او را حمل مى كند و گرامى مى دارد (93).
ه‍ - دوستى على (ع ) وسيله پذيرش اعمال :
آگاه باش كسى كه على را دوست داشته باشد خداوند نماز و روزه و نماز شب او را قبول مى كند، و خدا تمام كارهاى او را مى پذيرد و دعاى او را اجابت مى كند. آگاه باشد كسى كه على (ع ) را دوست داشته باشد فرشتگان براى او طلب آمرزش مى كنند. كسى كه به فضيلتى از فضايل على (ع ) گوش ‍ كند خداوند همه گناهان او را كه به وسيله گوش خود انجام داده مى بخشد (94).
و - دوستى با على (ع ) دوستى با پيامبر (ص ):
آگاه باش كسى كه على (ع ) را دوست داشته باشد يعنى مرا دوست دارد و كسى كه مرا دوست داشته باشد خدا از او راضى است و كسى كه خدا از او راضى باشد بهشت را به او پاداش مى دهد(95).
2 - على همراه با قرآن :
على همراه با قرآن است و قرآن همراه على است ، اين دو از هم جدا نمى شوند تا اينكه در حوض به من وارد شوند (96).
3 - على (ع ) همچون سوره توحيد:
اى على ! تو مانند سوره قل هو اللّه احد هستى هر كس كه تو را قلبا دوست داشته باشد مثل اين است كه ثلث قرآن را خوانده باشد وكسى كه تو را قلبا دوست داشته باشد و با زبانش هم به تو كمك كند مانند اين است كه دو ثلث قرآن را خوانده است و كسى كه تو را با دل و زبان دوست داشته باشد و با دستش هم كمك كند مثل اين است كه همه قرآن را خوانده باشد(97).
4 - على (ع ) پدر امت :
حق على (ع ) بر امت اسلامى مانند حق پدر بر فرزند است (98).
5 - على و شيعيانش پيروزند:
براستى على (ع ) و پيروان او در روز قيامت رستگارند.
6 - نام على (ع ) صداى در بهشت :
روى در بهشت ، حلقه اى از ياقوت سرخ بر طلاى ناب است وقتى كه اين حلقه بر در بهشت زده شود، از آن صداى يا على شنيده مى شود(99).
7 - على (ع ) اولين بهشتى :
على (ع ) اولين كسى است كه وارد بهشت مى شود(100).
8 - سيراب از چشمه سلسبيل :
حضرت على (ع ) اولين كسى است كه از چشمه سلسبيل و زنجبيل خواهد نوشيد و على و شيعيانش ، پيش خدا جايى دارند كه همه از اولين و آخرين ، حسرت آن را خواهند خورد (101).
9 - على (ع ) شخصيت ناشناخته :
اى على ! هيچ كس غير از خداوند و من ، تو را آن طور كه شايسته است نشناخته اند، چون مقام تو بسيار با عظمت و رفيع است ، مردم نمى توانند شخصيت واقعى ات را بشناسد. پنج تن آل عبا، حقايقى هستند كه پنهان و ناشناخته اند، فقط آنچه را كه از جايگاه آنان مى توان شناخت اين است كه فضايل آنان ، شرق و غرب را فراگرفته كه اين خود، چشم اندازى بيش ‍ نيست (102).
10 - تماشاى سيماى على (ع ) عبادت است :
نگاه كردن به صورت على (ع ) مثل عبادت كردن است ، به ياد على (ع ) بودن مانند عبادت كردن است ، و ايمان هيچ بنده اى قبول نمى شود، مگر به شرط آن كه با على (ع ) دوست و از دشمنانش بيزار باشد (103).
11 - عطر فضيلت على (ع ): همراه فرشتگان :
هر گروهى كه گرد هم جمع شوند و درباره فضايل على (ع ) صحبت كنند، فرشتگان آسمان به جمع آنان آمده و بر اطراف آنان حلقه مى زنند، تا زمانى كه آن گروه متفرق شوند و بعد از متفرق شدن ، آنها فرشتگان هم به آسمان برمى گردد. ساير فرشتگان به آنها مى گويند، ما بوى خوشى از شما استشمام مى كنيم ، آنها جواب مى دهند ما در زمين در جمع گروهى بوديم كه درباره فضايل على (ع ) صحبت مى كردند، و از بركت آنان ، ما خود را معطر ساختيم . آن ملائكه مى گويند: پس ما را هم به آن محل ببريد، فرشتگان جواب مى دهند:
آن گروه پراكنده شدند و هر كدام به منزل خود رفتند و آن ملائكه باز هم تقاضاى خود را تكرار ميكنند كه ما را به محلى ببريد كه صحبت از فضيلت على (ع ) باشد (104).
12 - پرچمدار بزرگ :
در جنگ خيبر، مسلمانان قلعه هايى از يهوديان را فتح كردند، اما هنوز دژهاى مستحكم وطيح و سلالم باقى مانده بود كه آنان از درون قلعه ها مقاومت مى كردند. جنگاوران اسلام بيش از ده روز با يهوديان ، دست و پنجه نرم كرده و هر روز، بى نتيجه به لشگرگاه برمى گشتند. بنابه نوشته طبرى در يكى از ده روز، ابوبكر ماءمور فتح قلعه ها گرديد، ولى پس از مدتى بدون اخذ نتيجه بازگشت ، روز ديگر، فرماندهى لشكر به عمر واگذار شد او نيز نتوانست قلعه ها را بگشايد (105) در اين هنگام بود كه پيامبر (ص ) فرمود:
اين پرچم را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست مى دارند و خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد.. (106).
همه منتظر بودند كه ببينند، اين سردار پرافتخار كيست ؟ كه ناگاه سكوت پر انتظار همه اصحاب و سرداران با اين جمله پيامبر كه فرمود: على كجاست ؟در هم شكست . در پاسخ عرض كردند: او دچار عارضه چشم است .
پيامبر (ص ) فرمود: على را نزد من آوريد، على (ع ) پيش پيامبر (ص ) آمد. پيامبر مقدارى از آب دهان خود را به چشم او ماليد. (روايات زيادى در اين باره موجود است كه وقتى پيامبر آب دهان خود را بر چشم على (ع ) ماليد. چشمانش بهبود يافت به طورى كه ديگر اثرى از درد نماند) بعد پيامبر (ص ) پرچم را به دست على (ع ) داد و خداوند، به وسيله او، پيروزى را نصيب اسلام كرد (107).
13 - محبوب پيامبر:
هيچ كس را در نزد رسول خدا، محبوبتر از على (ع ) نديدم و نيز زنى را از همسر على (ع ) پيش پيامبر (ص ) عزيز و گرامى تر نيافتم (108).
14 - على (ع ) برگزيده خدا:
پيامبر (ص ) به فاطمه (س ) فرمود: پروردگار من ، توجهى به اهل زمين كرد و پدرت را از ميان آنان انتخاب نمود و براى بار دوم توجه كرد و شوهرت را انتخاب نمود و بعد به من وحى كرد كه براى او همسر انتخاب كنم و وى را جانشين خودم قرار دهم (109).
15 - ارزشهاى بيكران على (ع )
باز پيامبر (ص ) فرمود: برادرم على (ع ) نزد خداوند، آنقدر برترى دارد كه به دليل زيادى فضايل و برتريهايش ، نمى توان آن ها را شمرد. آن كس كه از فضيلتها و شخصيت او سخن بگويد و خودش اعتقاد قلبى به او داشته باشد، خداوند گناهان او را كه درگذشته مرتكب شده و يا در آينده مرتكب شود، مى بخشد هر چند كه گناهانش به اندازه گناهان جن و انس ‍ باشد.
كسى كه فضيلت از فضايل حضرت على (ع ) را بنويسد تا زمانى كه آن نوشته باقى است ، فرشتگان از خدا مى خواهند كه از گناهان آن شخص ‍ چشم پوشى كند.
و هر كس كه به نوشته هايى كه درباره فضيلت على است نگاه كند، خداوند گناهان او را كه توسط چشم انجام داده مى بخشد.
سپس به على (ع ) نگاه كرد و فرمود: هركس به ياد على (ع ) باشد مانند اين است كه عبادت كرده و خداوند ايمان هر كس را به شرطى قبول مى كند كه با دوستى و محبت و ولايت على (ع ) همراه بوده و از دشمنان على (ع ) بيزار باشد (110).
غدير از نگاه شاعران

 

سراسر ادب فارسى آكنده از اشعار نغز و لطيفى است كه شاعران مسلمان تحت تاثير اقيانوس ناپيدا كرانه غدير سروده اند. اين شاعران با ارادتى تمام ، به ولايت و عشق سوزان به امير ولايت ، در صف آن حادثه بزرگ تاريخى ، شعر سرودند و آثار گرانبها و لطيفى از خود به يادگار گذاشتند. اينك آن اشعار به عنوان ميراثى بزرگ براى ما به يادگار مانده است . در اين فراز كتاب ، بعضى از آنها را نقل مى كنيم . ظاهرا نخستين شعرى كه در آن ، نام غدير خم آمده ، از منوچهرى دامغانى باشد كه در نيمه نخستين قرن پنجم هجرى (سال 432) در گذشته ، و شعرى كه مورد نظر است ضمن مسمطى است در تهنيت جشن مهرگان و مدح سلطان مسعود غزنوى و اين است . (111)
آهنى در كف ، چون مرد غدير خم
به كتف باز فكنده سر هم دو كم

كه مرد غدير خم مراد از حضرت على بن ابى طالب است ، چنان كه آقاى دكتر دبير سياقى ، مصحح ديوان منوچهرى ، نيز در تعليقات اشاره كرده و مرحوم دهخدا هم در لغتنامه ، ذيل غديرخم ، همين بيت را از منوچهرى ذكر كرده است . پس از آن بايد از حكيم ناصر خسرو قباديانى ، دانشمند و شاعر عاليقدر قرن پنجم هجرى قمرى ، نام ببريم كه شعرش يكسره حكمت و دين و عقايد مذهبى است و در اين زمينه قصايدش بيمانند است . او فراوان از على و آل او نام برده و آنان را ستوده و پيروى آن بزرگواران را فرض شمرده و توصيه كرده است . در اينجا از اشعار او كه بخصوص اشارتى به غديردارد مى آوريم .
در قصيده اى به مطلع (112)
اى زده تكيه بر بلند سرير
بر سرت خز و زير پاى حرير
مى گويد:
با خرد باش يكدل و همبر
چون نبى با على به روز غدير
و در قصيده اى به مطلع (113)
بنالم به تو اى عليم قدير
ز اهل خراسان صغير و كبير
مى گويد:
بياويزد آن كس به غدر خداى
كه بگريزد از عهد محكم ، شبر يا شبير
و در قصيده اى به مطلع .(114)
اى خردمند هنرپيشه و بيدار و بصير
كيست از خلق به نزديك تو هشيار و خطير
پس از مقايسه اى ميان آنچه به صفات عالى و خوب ممتاز است با آنچه كه به ظاهر ممكن است خوب و پسنديده جلوه كند، و در اين ميان ، براى تميز هر يك ، بصيرت و آگاهى در خور است ، مى گويد:
شرف چيز به هنگام پديد ازو
چون پديد آمد تشريف على روز غدير
بر سر خلق مرا او وصى كرد نبى
اين به اندوه ددر افتاد ازو، آن به زحير
او سزايد كه وصى بود نبى را در خلق
كه برادرش بد و بن عمم و داماد و وزير
پشت احكام قرآن بود به شمشير خداى
بهتر از تيغ سخن نبود هى ظهير
و در قصيده اى به مطلع : (115)
پشتم به فضل خداى است و طاعتش
تا در رسم مگر به رسول و شفاعتش
پس از اشاره به پيامبر اكرم و دين او گفته است :
آگاه تويى كه پيمبر كراسپرد
روز غدير خم ، به منبر، ولايتش
آن را سپرد كايزد مردين و خلق را
اندر كتاب خويش بدو كرد اشارتش
آن را كه چون چراغ ابدى پيش آفتاب
از كافران شجاعت ، پيش شجاعتش
آن را كه در ركوع غنى كرد بى سوال
درويش را به پيش پيمبر، سخاوتش
آن را كه جود نام نهادش رسول حق
امروز نيز اوست سوى خلق كنيتش
آن را كه هر شريفى نسبت بدو كنند
زيرا كه از رسول خداست نسبتش
آن را كه به جاى پيمبر جز او نخفت
با دشمنان صعب ، به هنگام هجرتش
آن را كه مصطفى چو همه عاجز آمدند
در حرب روز بدر، بدو داد رايتش
شير مبارزى كه سرشته است روزگار
اندر دل مبارز مردان مهابتش
در بود مر مدينه علم رسول را
زيرا جز او نبود سزاى امانتش
گر علم بايدت به در شهر علم شو
تا بر دلت بتابد نور سعادتش
نيز در قصيده اى به مطلع : (116)
صعبتر عيب جهان سوى خرد چيست ، فناش
پيش اين عيب سليم است بلاها و عناش
اشاره اى به فريب جهان و بيوفايى او با اهل فضل و ادب و مردم روزگار مى كند و سپس از عرش خدا سخن مى گويد و آن را تعبير به حضرت محمد بن عبداللّه (ص ) و سخن او و نور و پرتو او مى كند، آنگاه مى گويد: (117)
عرش اين عرش كسى بود كه در حرب ، رسول
چو همه عاجز گشتند بدو داد لواش
آنكه معروف بدو شد به جهان روز غدير
وز خداوند ظفر خواست پيمبر به دعاش
آنكه با علم و شجاعت چو قوى داد عطا
به ركوع اندر بفزود سيم فضل سخاش
هر خردمند بداند كه وصف على است
چو رسيد اين به گوش شنوايش
يكى ديگر از شاعران ، كه در وصف غدير، شعر سروده ، قآنى شيرازى است كه گفته است :
عيد غدير
گفت كه فردا مگر نه عيد غدير است
عيد بادش چو بوى عود معطر
دربه چنين روزى از جهاز هيونان
ساخت نشستنگهى رسول مطهر
گرد وى انبوه از مهاجر و انصار
فوجى چون موج بحر بيحد و بيمر
خرد و كلان ، خوب و زشت ، بنده و آزاد
پير و جوان ، شيخ و شاب ، منعم و مضطر
بر شد و گفتا الست اولى منكم
گفتند آرى ، ز ما به مايى بهتر
دست على را سپس گرفت و برافراخت
قطب هدى را پديد شد خط محور
گفت كه اى خلق بنگريد تناتن
گفت كه اى قوم بشنويد سراسر
هوكش مولا منم ، على اش مولاست
اوست پس از من به خلق سيد و سرور (118)
در وصف غدير

باده بده ساقيا ولى ز خم غدير
چنگ بزن مطربا ولى به ياد امير
تو نيز اى چرخ پير بيا زبالا بزير
داد مسرت بده ساغر عشرت بگير
بلبل نطقم چنان قافيه پرد
از شدكه زهر در آسمان به نغمه دمساز شد
محيط كون و مكان دائره ساز شد
سرور روحانيان هوالعلى الكبير
نسيم رحمت وزيد، دهر كهن شد جوان
نهال حكمت دميد پر از گل ارغوان
مسند حشمت رسيد به خسرو خسروان
حجاب ظلمت دريد زآفتاب منير
وادى خم غدير منطقه نور شد
يا زكف عقل پير تجلى طور شد
يا كه بيانى خطير ز سر مستور شد
يا شده در يكسرير قران شاه و وزير
شاهد بزم ازل دل جمع شد
تا افق لم يزل روشن از آن شمع شد
ظلمت ديو و دغل ز پرتوش قمع شد
چه شاه كيوان محل شد به فراز سرير
چون بسر دست شاه شير خدا شد بلند
بتارك مهر و ماه ظل عنايت فكند
به شوكت فر و جاه بطالعى ارجمند
شاه ولايت پناه به امر حق شد امير
مژده كه شد مير عشق وزير عقل نخست
به همت پير عشق اساس وحدت درست
به آب شمشير عشق نقش دوئيت بشست
بزير زنجير عشق شير فلك شد اسير
فاتح اقليم جود به جاى خاتم نشست
يا به سپهر وجود نير اعظم نشست
يا به محيط شهود مركز عالم نشست
روى حسود عنود سياه شد همچو قير
صاحب ديوان عشق عرش خلافت گرفت
مسند ايوان عشق زيب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت
نغمه دستان رفت به اوج اثير
جلوه به صد ناز كرد ليلى حسن قدم
پرده زرخ باز كرد بدر منير ظلم
نغمه گرى ساز كرد معدن كل حكم
يا سخن آغاز كرد عن اللطيف الخبير
بهر كه مولى منم على مولاى او
نسخه اسما منم على است طغراى او
سر معما منم على مجلاى او
محيط انشا منم على مدار و مدير
طور تجلى منم سينه على است
سر انا اللّه منم آيت كبرى على است
ذره بيضا منم لوء لوء لالا على است
شافع عقبى منم على مشار و مشير
حلقه افلاك را سلسله جنبان على است
قاعده خاك را اساس و بيان على است
دفتر افلاك را طراز و عنوان على است
سيد لولاك را على وزير و ظهير
دايره كن فكان مركز عزم على است
عرصه كون و مكان خطه رزم على است
در حرم لامكان خلوت بزم على است
روى زمين و زمان به نور او مستيز
قبله اهل قبول غره نيكوى اوست
كعبه اهل وصول خاك سر كوى اوست
قوس صعود و نزول حلقه ابروى اوست
نقد نفوس و عقول به بارگهش حقير
طلعت زيباى او ظهور غيب مصون
لعل گهر زارى او مصدر كاف است و نون
سر سويداى او منزه از چند و چون
صوت و معناى او نگنجد اند ضمير
يوسف كنعان عشق بنده رخسار اوست
خضررر بيبان عشق ، تشنه گفتار اوست
موسى عمران عشق ،طالب ديدار اوست
كيست سليمان عشق بر در او؟ يك فقير!
اى به فروغ جمال آينه ذوالجلال
مفتقر خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خيال در تو ندارد مجال
ولى زآب زلال تشنه بود ناگزير (119)

على جاودانه مرد
در پيشگاه خدا ناله مى كند
خداوندا، خدايا، بارالها، ايزدا، پروردگارا
اى خداى نيكى و پاكى
خداى هستى و اى رازق بى چون
كنون اين بنده خوار و ذليل توست
كه پيش قبله ات سر بر نشان بندگى دارد
خداوندا، خدايا رحم كن بر بندگانت
و آنها را به نيكى و پاكى هدايت كن
اين نداى اوست
اين صداى ناله هاى اوست
الهى ، الهى ،.... الهى
الهى و خلاقى
صداى مرد حق ، مرد خدا آن مرد بى همتا على همان مردى كه بايد پيغمبر وصى باشد
همان مردى كه بايد سرور والا تبار شيعيان باشد
همان مردى كه او بايد امير مومنان باشد
و او بايد كه باشد از براى جامعه مصلح
و براى مصلحين فاتح
براى فاتحين افسر، براى افسران سرور، براى سروران رهبر، براى رهبران تنها نمونه
نمونه از براى رادمرديها، جلالتها، عدالتها، كرامتها، قضاوتها، شجاعتها و شهامتها
ولى ، ولى اندر بر ايتام و مظلومين و محرومان ، پدر
يك آيت رحمت
بر بيچارگان ، درماندگان ، آوارگان ، هم غم ، همى همدم
بر اشك يتيم و ناله بيوه زنان دردمند شهر، يكى باباى پر مهر و يكى پر حوصله شوهر
وليكن .... وليكن به نزد متهم مردم شقى مردم
به ناحق مال خورها كه سيرتشان شبيه لاشخورها
چون يكى شير ژيان سخت پيكار
به نزد بى گناهان منتقم باشد
به پيش هر ستمكار
هراس از كسى ندارد در عدالت
به حق حق
كه حق او بجز ايزد نداند
على آن جاودانه مرد، آن در درخشان امامت ، آن مرد خدا مرد همان كو مادر گيتى
چو او فرزند نارد
همان كو در سخاوت همچو خورشيد
همان كه در رشادت همچو شير
همان كو در كرامت همچو يك ابر
همان كو در قضاوت دادگستر
همان كو در بر ظلم چو يك خصم
همان كو در بر يك فرد مظلوم
به زانو نشيند، حال مى پرسد و مى گريد
على آن جاودانه مرد، آن در درخشان امامت ، آن خدا مرد
همان كو مادر گيتى چو او فرزند نارد
همان كو در سخاوت همچو خورشيد
همان كو در رشادت همچو يك شير
همان كو در كرامت همچو يك ابر
پس آنگه ذوالفقار او حق آن شخص از بيدادگرها مى ستاند باز مى گيرد همى خواهد
و در آن واپسين روز حج پيغمبر خاتم
آن رسول پاك
اين يك گوهر مطلوب را دست ايزد يار از جا كند و با مردم در آن وادى چنين فرمود
هر آن كس را كه من باشم ورا هادى ورا رهبر
على بعد از من او را مقتدا باشد
ولى افسوس ، صد افسوس ..... هزار افغان كه اندك مردمى نابخردانه
چنين آواى پاك و حق پسندى را همى نامردمانه محو كردند
و آن لايق امير پاك دادگر را براى ساليانى چند همى نامردمانه ترك كردند و در يك صبحدم وقت اذان صبح در مسجد كوفه على
على اين يكه تاز وادى خيبر
بسوى كعبه زانو مى زند
و در حال نيايش با خداى خويش مى گردد
در اين هنگام دستى از ميان پرده بيرون مى شود
و فرق تيغ برانى فضا را مى نوردد
و بر پيشانى فرزند كعبه مى نشيند
ولى اكنون ولى اكنون
اين بهتر كه از درگاه بى چون خداوندى بخواهيم
شكوة و عزت و فر و جلال و سطوت ديرينه را
خواهيم تا بار ديگر بر حق نمايان پرچم اسلام
بر بام همه هر مرز و بوم رقعه اسلام
چون قائم فلسطين خطه بى چون اسلام
چون بيت المقدس خانه اسلام
همه هر جا، دوباره ، باز در سايه فشانى بى رقيب آيد
دگر كس ناتواند تا زملك مسلمين گوهر ربايد
مددى از امام غدير

از على و آل او جو درد عشق
جفت شش آورده حق در نرد عشق
آب و رنگ باغ آب و گل على ست
صورت آينه ى كامل على ست
نور خالص ، روح مطلق مرتضى
معنى لفظ اناالحق مرتضى
هى درآ! حيدر كه نور مه توئى
تيغ لا در چنگ الااللّه توئى
تيغ مهرت سر زد از بند قبا
چون نگويد بر تو مرحب مرحبا
مرحبا ما مرحب راى توئيم
كشته ى تيغ تو لاى توئيم
راز گو طفل دبستانيم ما
تيغ واكن مرحبستانيم ما
هاديان را زين سبب هدهد شدى
زانكه اول كشته ى خود، خود شدى
اى همه دروازه و خيبر تو خود
اى نخستين كشته ى حيدر تو خود
از درون و از برون آمد بكار
زين سبب شد نام تيغت ذوالفقار
يا على از نفس دون ما را بزن
ذوالفقارى از درون ما را بزن
خلق را يارى سراللّه نيست
هيچكس از قعر تو آگاه نيست
چون زمين از غربتت آگاه شد
قطره اى از وى چكيد و ماه شد.
با تو هستيم اى ابد بان ازل
شير مرد بيشه هاى لم يزل
اى عقاب كوه اللّه الصمد
از تو اين گنجشك مى خواهد مدد
مى زند پيشانى ام برقى سجود
چون ترا مى خوانم از عمق وجود
آه اى رعد خدا بر جان ببار
اى بشارت بر گنهكاران ببار
اى كه صيد بى نشان در دام توست
استراق سمع حيرت نام تست
نام تو يعنى سحر يعنى سلام
نام تو يعنى خدا در يك كلام
صوفيان خاك رهت را مى خرند
عارفان از نام تو گل مى برند
اى گريبان حقيقت چاك تو
آسمان سرگشته ادراك تو
از ازل تا نقش حورالعين بود
عكس تو در قابى از قوسين بود
كه گل معراج ها را چيد؟ تو
مصطفى را در تناها ديد؟ تو
تو بزرگى ، خاك ، ميدان تو نيست
آسمان را تاب جولان تو نيست
رحم كن بر جانم اى يعسوب دين
شرك دارم يا اميرالمومنين
تا تو بودى بارش آواز بود
روى صحرا بوته هاى راز بود
تا تو رفتى خلق امت تنگ شد
بر سر غضب ولايت جنگ شد
بى تو گل ها دست خود را مى برند
شيعيانت در زمين مى پژمرند
تا تو بودى مى شد از آيينه گفت
روزها در سايه ى تفسير خفت
تا تو بودى باغ سلمان باز بود
دامن صحرا ابوذر ساز بود
بى تو ذهن زمين گل دور شد
چشمه سبز عدالت كور شد
واى بر آنان كه خيره سر شدند
با تو اى قرآن ناطق كر شدند
تا حبيب تو محمد زنده بود
حمزه ى بغض ترا صد هنده بود
تا نماز مصطفى را خوانده اند
بر تو خشم غزوه ها را رانده اند
كينه ى شمشير تو در جانشان
مى چكد شك از لب ايمانشان
ناله كن حيدر لب چاه است اين
شير يزدان عصر روباه است اين
بعد تو بايد به حسرت زار زار
خون بگريد بر سر تو ذوالفقار
با تو بيعت ؟ اين بيابانى بيش نيست
با على ؟ او نوجوانى بيش نيست
مر على تو محو مطلق بوده اى
با تو حق بود و تو با حق بوده اى
اين خسان حرص رياست مى خورند
آب را هم با سياست مى خورند
ورنه در هرم بيابان غدير
آفتاب از شوق تو آمد به زير
مومن تو نيستند اين نارسان
در رحم هاى زمان اند آن كسان
تو امام امتى هستى كه نور
نطفه شان را بسته در عصر ظهور
امتى از نسل نور از نسل بدر
امتى از نطفه ى شب هاى قدر
مى دهد عطر عبادت خوابشان
جاهليت نيست در اصلابشان
دل به درياى ولايت داده اند
پشت درهاى زمان استاده اند
يا على ، باغ تو باغ ديگرست
اين شكفتن در بهارى ديگرست
بعد تو آيينه مضمون مى شود
در جگرها حيرتت خون مى شود
نشئه نو، تو در ابر زمان
مى دهد از نام تو رنگين كمان
يا على ، عشق از تو غلغل مى كند
بلبل از هجران تو گل مى كند
اى به شمشير تو قتل نفس دون
كشته ى عشق تو از حيرت فزون
فاتح قلب زمين بازوى تو
خيبر تاريخ ، رو در روى تو
از تو هر شب چشم حيرانى تراست
قدسيان را ذكر حيدر حيدرست
اف بر آن خامان كه بر باطل شدند
از تو اى شمشير لا غافل شدند
تو خدايان را به زير آورده اى
عرش را با خود اسير آورده اى
نيست ما را از تو تيغى تر شدن
افتخار كشته ى حيدر شدن
يا على ، ما را عطا كن روز كار
كشته ى حيدر شدن با ذوالفقار
بس كن اى سرگشته دل زين پيچ و تاب
شير يزدان را مگر بينى به خواب
شير اگر در خواب تو خيزش كند
كوه روحت در عدم ريزش كند
يا على ما روبهمان بيشه ايم
ما زنام شير در انديشه ايم
شير در خواب بشر غران تر است
ذوالفقار عشق تو بران تر است
ما ترا در خواب حيرت ديده ايم
از خيال تو به خون غلطيده ايم
يا على ، عشق تو در خون خفتن است
ما خس و اين وصف دريا گفتن است
گرچه اين دريانوردى با خس است
ذوالفقار ياد تو ما را بس است (120)

حديث فراق
كه بر ميدارد از دامان تنهايى سرما را
نگيرد غم اگر دست دل غمپرور ما را؟
درين غربت كسى از خاك را هم بر نمى گيرد
مگر اى غم تو بر دامان خود گيرى سر ما را
بفريادم رسد، چون آتش دل شعله ور گردد
نگه دارد خدا از بهر ما، چشم تر ما را
هواى او هزاران چشمه بگشايد زچشم من
حباب آسا بروى آب خواهد بستر ما را
فرا خوانده ست اشكم را سپهر امشب به مهمانى
كه شمع بزم خود سازد چراغ اختر ما را
بروى چشم من جا دارد اين اشكى كه مى غلطد
مگردان ناميد از پاى بوسى گوهر ما را
نشان آتش عشق ست اين موى سپيد من
بچشم كم مبين اى نازنين خاكستر ما را
گل آتش بچين از شعر من تا فرصتى دارى
كه ترسم شعله هاى عشق سوزد دفتر ما را
بيا امشب بياد كوثر ناب غدير خم
لبالب كن ز صهباى ولايت ساغر ما را
براق عشق ميرانند و ما را مى كشند از پى
چه خوش سوزند با برق تجلى شهر ما را
درين قحط وفا پروانه مى آيد سراغ من
كه غرق گل كند گلبوته هاى باور ما را
در وصف امام غدير
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
گواهى دهم كاين سخنها زاوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
كه : من شهر علمم ، عليم در است
درست اين سخن ، قول پيغمبر است
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
حكيم جهان را چو دريا نهد
بر انگيخته موج ازو تند باد
چو هفتاد كشتى (121) بر او ساخته
همه بادبانها برافراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با على
همان اهل بيت نبى و ولى
خردمند كز دور دريا بديد
كرانه نه پيدا و بن ناپديد
بدان است كاو موج خواهد زدن
كس از غرق بيرون نخواهد شدن
اگر چشم دارى به ديگر سراى
به نزد نبى و على گير جاى
گرت زين بد آيد، گناه من است
چنين است و اين دين و راه من است
بر اين زادم و هم بر اين بگذرم
چنان دان كه خاك پى حيدرم
هر آن كس كه در جانش بغض على است
از و زارتر در جهان ، زار(122) كيست ؟
خورشيد غدير
اى نثار گيسريت ، خراج مصر و شام
هندوى خال تو را صد يوسف مصرى غلام
چهره ات افروخته ماه درخشان را عذار
جلوه ات آموخته كبك خرامان را خرام
كاكلت بر آفتاب از ساحرى افكنده ظل
سبلت بر روز آب از جادويى گسترده دام
طوبى از قدت پياپى مى كند رفتار كسب
طوطى از لعلت دمادم مى كند گفتار وام
گل به بويت گر چه مى باشد، نمى باشد بسى
مه به رويت گر چه مى ماند، نمى ماند تمام
گر نسازم سر فدايت بر تو خون من حلال
ور نميرم در هدايت زندگى بر من حرام
حيدر صفدر كه در رزم از تن شير فلك
جان بر آرد چون بر آرد تيغ خونريز از نيام
فاتح خيبر كه گر بودى زمين را حلقه اى
در زمان كندى و افكندى در اين فيروزه بام
ابن عم مصطفى بحر السخا بدر الدخى
اصل و نسل بولبشر خيرالبشر كهف الانام
از تقدم در امور مومنان نعم الامير
وز تقدس در صلوه قدسيان نعم الامام
پشت عصيان را به ديوار عطايش اعتماد
دست طاعت را به دامان قبولش اعتصام
گر نبودى صيقل شمشير برق آيين وى
مى گرفت آينه اسلام را زنگ ظلام
آب دريا موج بر گردن زدى گر يافتى
قطره اى از لجه قدر تو با وى انضمام
از مقالت مثل ما قال النبى خير المقال
وى كلامت بعد قرآن مبين خيرالكلام
من كجا و مدحت معجز كلامى همچو تو
خاصه با اين شعر بى پرگار و نظم بى نظام
سويت اين ابيات سست آورده و شرمنده ام
زانكه معلوم است نزد جوهرى قدر و خام
ليك مى خواهم به يمن مدحتت پيدا شود
در كلام محتشم اى شاه گردون احتشام
روز احباب تو نورانى الى يوم الحساب
روز اعداى تو ظلمانى الى يوم القيام (123)

براى اطلاع بيشتر از غديريه هايى كه شاعران عترت سروده اند به كتاب ارزشمند الغدير جلدهاى 10، 11، 12، عربى و جلدهاى 21، 22 و 23 ترجمه فارسى آن مراجعه نماييد.

 

افزودن دیدگاه جدید