زمينه‌هاي ستيز رضاشاه با اسلام و روحانيت

طرفداري رضاشاه از مذهب و تظاهر وي به سنت‌هاي شيعي، فتنه‌ي وهابيون در حجاز برضد ارزش‌ها و نماد‌هاي شيعي و فشار انگليس و ملك فيصل به شيعيان و علماي عراق سه عامل مهم بود كه عموم روحانيت، به جز عده‌اي مانند مدرس، ظهور رضا شاه را به فال نيك مي‌انگاشتند. رضاخان در مراسم محرم سينه‌زني مي‌‌كرد، به خانه‌ي علما مي‌رفت و به آنها اظهار ارادت مي‌نمود. رضاخان در مقابل جنايات وهابيون در مدينه سه روز را تعطيل عمومي اعلام كرد و مقدم مراجع تبعيدي از عتبات را گرامي داشت.
بديهي بود كه سردار سپه همه‌ي اين اعمال را به خاطر كسب وجهه انجام مي‌داد نه از روي اخلاص؛ چنان‌كه وي قبل از ماه رمضان سيد‌محمدرضا خراساني واعظ را احضار كرد تا روي منبر به نفع او صحبت كند؛ سيد قبول نكرد. روز چهارم ماه رمضان در حالي كه بالاي منبر مشغول وعظ بود، نامه‌اي از سردار سپه به او دادند كه حق منبر رفتن ندارد. در حاشيه‌ي نامه نوشت: «اطاعت مي‌شود» و از منبر پايين آمد. اين داستان بيانگر اين است كه رضاخان با نظري ابزاري به روحانيت مي‌نگريست. رضاخان پس از سركوب شيخ خزعل به عتبات عاليات رفت و در حرم حضرت امير(ع) به حضور مراجع نجف، آيت‌الله سيد‌ابوالحسن اصفهاني، آيت‌الله نائيني، شيخ‌جواد جواهري و سيد‌محمدعلي طباطبايي آل بحر‌العلوم و آيت‌الله زاده خراساني ميرزامهدي و بعضي ديگر رسيد و جلسه‌اي تشكيل شد. چون پادشاهي رضاخان مورد نظر بود، آقايان از وي تعهد گرفتند كه به نظر علما عمل كند و پنج نفر مجتهد در مجلس شركت‌ كنند و مذهب رسمي، مذهب جعفري باشد.
سياستي را كه رضاشاه از ابتداي حكومت در پي آن بود، سياست اصلاح‌گرايانه بود. اين سياست با مشاورين غربزده كه از خود هيچ گونه انديشه‌ي اصولي ـ بومي نداشتند قطعاً به درگيري جدي با ارزش‌هاي اسلامي كشيده مي‌شد، چه اينكه رضاشاه اصولاً فردي معتقد نبود.
اصلاحات رضاشاهي بر سه پايه‌ي ناسيوناليسم، تجدد و تمركز قدرت شكل‌ يافته بود و نتيجه‌ي قطعي آن اسلام‌زدايي و درگيري با روحانيت بود.

رويارويي رضاشاه با روحانيت و اسلام
اجتماع سه عنصر ناسيوناليسم افراطي، مدرنيسم و قدرت‌گرايي استبدادي در رضاشاه به رويارويي او با ارزش‌هاي مذهبي و روحانيت منجر شد. اين رويارويي بسيار حساب شده و با آزمون و خطا پيش مي‌رفت تا سرانجام به انزواي كامل، خلع لباس، محدوديت‌ شكننده‌ي روحانيت و مخالفت صريح و عملي با ارزش‌ها و فرهنگ اسلامي ختم شد. روند رويارويي طي مراحل ذيل انجام شد‌:
1ـ ترور، دستگيري و تبعيد مدرس: رضاشاه چون قدرت و شجاعت مدرس را مي‌شناخت در اولين برخوردش با روحانيت نقشه‌ي ترور مدرس را كشيد و چون موفق نشد وي را منزوي و پس از دستگيري و تبعيد به شهادت رساند.
2ـ قانون تغيير لباس: رضاشاه با تفكر غربزدگي بسيار سطحي مي‌خواست ايران را به كشوري مدرن تبديل كند، اما مغز يك ديكتاتور بي‌سواد خيلي كوچك‌تر از آن بود كه بتواند علت رشد غرب را درك كند. او صورتي بسيار بسيار نازل از فرهنگ غرب را به ايران تحميل كرد، بي‌آنكه به فكر او خطور كرده باشد كه لايه‌هاي زيرين تمدن غرب قابل مطالعه مي‌باشد. او تمدن را در لباس و برهنگي و ظواهر شهرسازي مي‌ديد. رضاشاه كوتاه فكر، لايحه‌اي را به مجلس داد و مجلس به تصويب رساند كه به قانون تغيير لباس شهرت يافت. در اين قانون كه در تاريخ 10 دي‌ماه 1307 ش با 4 ماده به تصويب رسيد، همه‌ي مردم موظف به پوشيدن لباس متحد‌الشكل شدند. مجازات متخلفين به جزاي نقدي و حبس مشخص شد و 1 فروردين 1308 ش، وقت اجراي آن اعلام شد. در ماده‌ي 2 اين قانون طبقات هشتگانه‌ي ذيل از پوشيدن اين لباس استثنا شدند:
1ـ مراجع تقليد؛
2ـ مراجع امور شرعي دهات در صورت موفق شدن در امتحان؛
3ـ فقيهان اهل سنت؛
4ـ امامان جماعت داراي محراب؛
5ـ محدثين كه از طرف دو نفر مجتهد اجازه‌ي روايت داشته باشند؛
6ـ طلاب شاغل به تحصيل كه از عهده‌ي امتحان برآيند؛
7ـ مدرسين فقه و اصول و حكمت الهي؛
8ـ روحانيان ايراني غيرمسلمان.
پس از تصويب اين قانون علماي تبريز در مقابل اين قانون قيام كردند؛ اما دو مرجع تقليد آذربايجان، آيت‌الله ابو‌الحسن انگجي و آيت‌الله آقا ميرزا صادق آقا تبريزي كه اعتراض را رهبري مي‌كردند، دستگير و بلافاصله تبعيد شدند. مردم بيچاره و مستضعف مجبور شدند لباس خود را عوض كنند و لباس‌هاي بلند و كلاه‌هاي ايراني را كنار بگذارند و كت و شلوار و كلاه پهلوي (كلاه سربازي) به سر بگذارند، اما در اين بين روحانيون بيش از هر كس ديگر صدمه خوردند. به بهانه‌ي قانون، سختگيري بر روحانيون شروع شد. از آنجا كه نظر حاكميت، سختگيري بر روحانيون بود حتي كساني كه مدارك و اسناد لازم را به نظميه ارائه‌ مي‌دادند، سختگيري مي‌شد و بي‌دليل اسناد را توقيف و اجازات را ضبط مي‌كردند. اگر همزماني تغيير لباس در ايران و تغيير كلاه در تركيه و افغانستان را مورد مطالعه قرار دهيم به اين نتيجه مي‌رسيم كه تغيير لباس برنامه‌اي حساب شده‌ بود كه بر كشور‌هاي اسلامي تحميل شد. نمي‌توان باور كرد تغيير لباس در سه كشور اسلامي، ايران، تركيه و افغانستان، سه كار نابخردانه، تصادفي و همزمان صورت گرفته است. چه سران هر سه كشور تلاش مي‌كردند كه مردم خود را به سوي غربي‌ شدن هدايت كنند و «لباس» يكي از مظاهر فرهنگ هر ملتي است و تغيير آن موجب پذيرش ساير عناصر فرهنگي تمدن غالب خواهد شد.
با قانون تغيير لباس، روحانيت به شدت محدود شد تا جايي كه فشار دستگاه پليسي و تبليغات تحقير‌كننده‌ي شاه موجب شد تا عده‌ي زيادي از روحانيون لباس خود را عوض كنند و همرنگ جماعت شوند. حوزه‌ها چنان ضعيف شد كه بسياري از آنها مخروبه يا تبديل به مسافر‌خانه شد. مدرسه‌ي مروي تهران به دبيرستان دخترانه تبديل شد و مساجدي هم به خاطر نداشتن روحاني تخريب شدند. رضاشاه نه تنها با سختگيري عملي و با شعار قانون، موجب انزواي روحانيت و تضعيف آن شد، بلكه دستگاه تبليغاتي وي روحانيت را به شدت از چشم مردم انداخت و به آرمان خويش كه همان اسلا‌م‌زدايي بود، نزديك‌تر شد.
3ـ كشف حجاب ـ‌ موضوع حجاب و مقابله رضاخان با پوشش اسلامي زنان، از ديگر مراحل روند اسلام ستيزي وي به شمار مي‌رود. اين موضوع به دليل اهميت آن در گزينه جداگانه‌اي تحت نام «كشف حجاب» در همين پايگاه الكترونيكي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است.
4ـ ممنوعيت سنت‌هاي شيعي: مراسم شيعي از قبيل جشن در اعياد غدير و مواليد امامان يا عزاداري در محرم و صفر و وفيات جزو فرهنگ سياسي شيعه است. عزاداري از زمان ائمه‌ي معصومين مرسوم و در اعصار بعدي به اوج خود رسيد. رضاشاه براي نابودي تشيع و مراسم و مناسك‌اش و نابودي هرگونه نهاد اجتماعي و محو همبستگي عمومي مستقل از دولت، برگزاري مراسم عزاداري را در ماه محرم غير‌قانوني اعلام كرد. سختگيري در اين امر چنان شدت داشت كه اگر در ماه محرم آخوندي در خيابان ديده مي‌شد دستگير مي‌شد؛ زيرا مي‌توانست در حال رفتن به مجلس روضه‌خواني باشد. گاه مأموران دولتي، مراسم سوگواري عادي مردم را با روضه‌خواني اشتباه گرفته به آنها حمله‌ور مي‌شدند. در محرم هر سال، بسياري از مردم به اتهام برگزاري عزاداري دستگير مي‌شدند. در سال 1318 ش شاه به فكر انتشار تقويم شمسي افتاد تا مردم از تاريخ عز‌اداري‌ها و جشن‌هاي مذهبي غافل بمانند.
5ـ تصرف اوقاف: يكي از منابع درآمد حوزه‌هاي علميه در طول تاريخ شيعه موقوفاتي بوده است كه درآمد آن به مصرف ساخت و نگه‌داري مدارس علميه و تعليم و تربيت طلاب مي‌رسيده است. وقف در همه‌‌ي زمان‌ها توسط حكومت‌ها مورد احترام بود. حتي هلاكوخان مغول پس از تسلط بر قسمت اعظم كشور‌هاي اسلامي، خواجه نصير‌الدين طوسي، عالم شيعي را منصوب كرد تا موقوفات را به مصرف صحيح خود برساند. اما در دو دوره از تاريخ ايران اين احترام به دلايل سياسي شكسته شد: براي اولين بار نادرشاه افشار به دليل گرايش‌هاي ضدصفوي، تصميم گرفت پشتوانه‌ي مشروعيت صفويان، يعني روحانيت را تضعيف كند. از اين رو موقوفات را به نفع دولت مصادره كرد. دومين بار مصادره‌ي اوقاف توسط رضاشاه صورت گرفت. به دستور رضاشاه در 3 دي 1313 ش لايحه‌اي 10 ماده‌اي از تصويب مجلس گذشت. در اين قانون اداره‌ي موقوفاتي كه فاقد متولي بودند يا متولي آن ناشناخته بودند، به وزارت معارف واگذار شد و موقوفاتي كه متولي داشتند، نظارت آن بر عهده‌ي وزارت مزبور قرار گرفت. طبق اين قانون وزارت معارف مسئول مصرف درآمد حاصله از حق‌النظاره شد. با اين قانون اوقاف كاملاً به تصرف دولت درآمد و دولت نيز به دلخواه خود، درآمد آن را در مصارف غير وقف به كار مي‌برد. بعد از اين قانون نيز، رضاشاه در صدد فروش املاك موقوفه برآمد. سرانجام، قانون فروش موقوفات در ارديبهشت 1320 ش به تصويب مجلس رسيد. در اين قانون، به وزارت دارايي اجازه داده شد تا قنوات موقوفه را بفروشد و به مصرف تأسيسات خيريه مانند بيمارستان و آموزشگاه برساند. وقتي اين لايحه را به مجلس آوردند، اكثريت نمايندگان از تصويب آن وحشت داشتند. محتشم‌السلطنه، رئيس مجلس چند بار با رئيس دادگستري صحبت كرد و مدعي بود كه اين كار براي سلطنت و مملكت ميمنت ندارد. چند روز بعد رضا شخصاً به رئيس مجلس گفت: اين قانون بايد تصويب شود و شد. به اين تصويب رضاشاه آخرين پشتوانه‌ي مالي مدارس علميه را طي يك دوره به تصرف درآورد.

منبع: درآمدي بر انقلاب اسلامي ايران، روح‌الله حسينيان، مركز اسناد انقلاب اسلامي، ص 113 تا 124.

 

افزودن دیدگاه جدید