جز آه، حرفی در خور گفتن ندارم
جز آه حرفی هست اما من ندارم
چون طفل بازیگوش، عصیانگر، گرسنه
راهی به خانه غیر برگشتن ندارم
پوسیده یا پاره شده یا آب رفته
مهمانی است و حیف...پیراهن ندارم
این چه بلایی بوده آوار است بر من
اسم تو را میخوانم و جوشن ندارم
آه ای ملائک رو بپوشانید از من
غرق معاصی هستم و دیدن ندارم
میجویمت ای انتهای آرزوها
میجویم اما پاسخی جز لَن ندارم
در آسمان تیره ی بخت غریبم
جز کربلا من نقطه ای روشن ندارم
من که به غیر کربلا موطن ندارم
من که به غیر کربلا مدفن ندارم
افزودن دیدگاه جدید