حالا كه غير از چشمهاي تر نداري

حالا كه غير از چشمهاي تر نداري

تنهاي تنها ماندي و ياور نداري

 

بگذار تا زينب لباس رزم پوشد

تا كه نگويد دشمنت لشگر نداري

 

من آب مي آرم براي اهل خيمه

ديگر نگو آقا كه آب آور نداري

 

بگذار لخته خون ز لبهايت بگيرم

آخر مگر اي نازنين خواهر نداري

 

تعبير كن خواب مرا اي يوسف من

حالا كه غير از چشمهاي تر نداري

 

مي آيم امشب بهر ديدارت به گودال

هر چند دير است و تو ديگر سر نداري

 

سید محمد جوادی


افزودن دیدگاه جدید