دیشب سحر را باب محنت باز گردید

دیشب سحر را باب محنت باز گردید
سوزو گداز مرغ شب آغاز گردید
دیشب درون سفره ی شب زنده داران
غم بود و ماتم بودو رنج و دردو حرمان
دیشب به منبر راز دل محراب می گفت
از صبح خونین گل مهتاب می گفت
دیشب درو دیوار کوفه داد میزد
فریاد از بی رحمی بیداد میزد
دیشب علی در عرش اعلی سیر می کرد
آهنگ رفتن از دیار غیر می کرد
دیشب فضا را غرق سوزو ساز می کرد
گه دیده را می بست و گاهی باز می کرد
دیشب قرارش همعنان درد می شد
رخساره ی با خون خزابش زرد می شد
دیشب حسن بر هم کف افسوس می زد
بر صورت خونین بابا بوس می زد

افزودن دیدگاه جدید