نگاهی کوتاه به زندگانی مظلومانه علی علیه السلام

و وقتي که از او مي‌پرسند چرا بعضي مي‌گويند: علي «قسيم النار» است، در جواب مي‌گويد: به اين دليل که پيامبر (ص) در خطاب به علي (ع) گفت: «لايحبّک الّا مؤمن ولا يبغضک الاّ منافق» (جز مؤمن تو را دوست نمي‌دارد و جز منافق دشمنت نمي‌پندارد.) و چون منافق در جهنم است پس علي تقسيم کننده جهنّم مي‌باشد.

با توجّه به اينکه امام (ع) در دوران حيات خويش مقاطع خاص زماني و با ويژگي مخصوص خود را گذراندند، ايام زندگي 63 ساله آن حضرت را مي‌توان به سه مقطع تقسيم نمود:

1- تولّد امام (ع) تا رحلت پيامبر (ص)

2- از رحلت پيامبر (ص) تا خلافت امام (ع)

3- از خلافت تا شهادت

امام در هر يک از مقاطع زماني با مسؤوليتها و مشکلات و وظايف خاصّي روبرو بود.

دوران زندگي امام (ع) در عصر رسالت

تولد آن حضرت در روز جمع? سيزدهم رجب،حدود بيست و چهار سال قبل از هجرت و مکان آن خانه خدا «کعبه» بود. شرافت ولادت او در کعبه در دهها کتاب تاريخي و روايي شيعه و سني مذکور است.

امام از ابتداي طفوليت تحت تربيت مستقيم پيامبر (ص) قرار گرفت و پيوسته همراه و همگام رسول خدا (ص) بود.

به نقل ابن هشام در «سيره پيامبر» وقتي خشکسالي و قحطي شديدي در جزيرة العرب پديد آمد و ابوطالب به موجب کثرت عائله در مضيقه مالي قرار گرفت. پيامبر (ص) و عموهايش هر کدام کفالت يکي از فرزندان ابوطالب را به عهده گرفتند و رسول خدا (ص) علي (ع) را براي خود برگزيده و فرمود:

«قد اخترت من اختاره الله لي» اين فضيلت مصاحبت با پيامبر (ص) را امام در موارد مختلفي اشاره تصوير کامل ازسيماي بزرگمردي مانند علي(ع) و شناخت شخصيت هاي ممتازي همچون او، در توان هيچ مورخ و محققّ هوشمند و نابغه‌اي نيست، اگر چه در هزاران صفحه باشد. گويند: هنگامي که شخصي نزد ابن‌عباس سخن از فضايل امام علي (ع) به ميان آورد ابن‌عباس گفت: لو انّ الشّجر اقلام و البحر مداد و الانس و الجنّ کتّابٌ و حسابٌ ما احصوا فضائل علي‌بن ابي طالب (ع).

    کتاب فضل تو را آب بحر کافي نيست

    که تر کند سر انگشت و صفحه بشمارد

با آنکه در طول تاريخ، سينه‌هايي آکنده از کينه و دشمني، مانع از شناخت مقام و موقعيت والاي امام (ع) گشته و از طرفي دوستان او نيز در بسياري از موارد، از سر خوف، قدرت بازگويي آن را نداشته اند، اوج عظمت علي (ع) و بي نظير بودن شخصيت او، از پنهان ماندن هميشگي شخصيت آن بزرگوار جلوگيري کرد.

علي (ع) محبوبترين مردم نزد پيامبر (ص) و اوّلين ايمان آورنده به مکتب او و باب شهر علم پيامبر (ص) بود.

ابن‌عباس مي‌گويد: از عمر بن الخطاب شنيدم که مي‌گفت: «... من از پيامبر خدا (ص) درباره علي‌بن ابي طالب صفاتي شنيدم که هرگاه يکي از آنها در آل خطّاب بود، براي من بهتر بود از آنچه آفتاب بر آن مي‌تابد. چرا که پيامبر (ص) در حق او گفت:

«علي (ع)! تو اولين مسلمان و داناترين مردم و در عدالت و وفا وتعهّد و مهرباني برترين آنها مي‌باشي.»

احمد بن حنبل يکي از مشهورترين محدثان اهل سنّت در توصيف امام (ع) مي‌گويد:

ما لاحدٍ من الصحابة من الفضائل بالاسانيد الصحاح مثل ما لعليّ رضي الله عنه. در روايات صحيح براي هيچکس از اصحاب به انداز? علي (رض) فضيلت نقل نشده است.

مي کند و در بخشي از خطبه قاصعه مي‌فرمايد:

«... ولقد کنت اتّبعه اتّباع الفصيل اثرامّه»

«من همچون بچه شتري که به دنبال مادرش مي‌رود، دنباله رو پيامبر بودم.»

و در مورد استفاده علمي خويش از وجود رسول خدا (ص) و همراهي او با پيامبر مي‌فرمايد:

«والله ما نزلت آية الا و قد علمت فيم نزلت و اين نزلت». ترجمه: به خدا سوگند هيچ آيه‌اي نازل نشد مگر آنکه دانستم در چه موردي و در کجا نازل شد.

بر طبق بيشتر نصوص تاريخي و روايي، امام اولين مؤمن به رسالت حضرت محمد (ص) و نخستين نمازگزار بعد از پيامبر (ص) خدا مي‌باشد و آن حضرت خود در موارد مختلف بدين امر اشاره مي‌نمايد.

و در طول عصر رسالت کمتر زماني را مي‌توان يافت که علي (ع) در کنارپيامبر نباشد و هيچ صحنه‌اي از حوادث سرنوشت ساز، دوران مکه و مدينه را نمي توان مشاهده کرد که ردّ پايي از امام وجود نداشته باشد، فداکاري بي نظير امام (ع) در شب هجرت پيامبر (معروف به ليلة المبيت) و نزول آيه «اشتري» در وصف او، همچنين عقد اخوت پيامبر (ص) با امام و تحکيم اين رابطه با ازدواج فاطمه (س) و علي (ع) و تبليغ آيه برائت از مشرکان به دستور خدا از افتخاراتي است که تنها نصيب امام شد و بس.

پيامبر نيز بر اساس خواست? الهي سعي در تحکيم موقعيّت امام و معرفي نقش او بعد از عصر رسالت داشت. امضاي خلافت او در «يوم الانذار» اثبات منزلت او در ماجراي جنگ تبوک، اعلام عمومي امامت و ولايت او در غدير خم و اکمال رسالت خود با امامت آن حضرت و نيز حمايت هاي مکرّر پيامبر از آن حضرت از موضوعات قطعي است که نياز به ارايه سند ندارد و بر دوست و دشمن پوشيده نيست.

بررسي غزوات پيامبر (ص) حاکي از آن است که نيروهاي اسلام در همه جنگها نسبت به شمار دشمن، اندک بوده اند، و امکانات مخالفان به مراتب افزونتر و قويتر بوده است ولي پيوسته حضور قهرماني مانند امام علي (ع) اين ضعف را جبران مي‌کرد. شجاعت امام (ع) در جنگها به قدري زياد بود که بعضي از دشمنان اسلام اذعان مي‌نمودند که هرگاه دسته‌اي به ما يورش مي‌آورد که علي در ميان آنها بود ما وصيت هايمان را به همديگر مي‌نموديم.

بنا به نقل کتب سيره علاوه بر سه تن از قهرمانان شرک نيمي از کشته‌هاي قريش در جنگ بدر به دست تواناي امام (ع) به هلاکت رسيدند.

بيشتر کشتگان قريش در نبرد احد نيز، بنا به نقل ابن‌هشام، يگانه حافظ و مدافع شخص پيامبر (ص) در حالي که ديگران فرار کرده و راه خانه خود را پيش گرفته بودند، امام علي (ع) بود.

براي او در جنگ خندق همين افتخار بس که ضربت او بر دشمن، همسنگ عبادت جن و انس و برتر از اعمال همه امت و مظهر کامل رويارويي ايمان وشرک قرار گرفت.

فتح قلعه خيبر نيز به دست تواناي حضرتش و با قدرت معنوي او ميسّر گشت چرا که در روزهاي قبل خليفه اوّل و دوم از فتح آن دژ مستحکم مأيوسانه باز گشته وناتواني خويش را به طور علني اظهار کرده بودند.

امام دلاوريهاي خويش را اينگونه توصيف مي‌کند: «انا وضعت في الصّغر بکلاکل العرب و کسرت نواجم قرون ربيعة و مضر ولقد علمتم موضعي من رسول الله صلي الله عليه وآله».

من بودم که در کوچکي (ابتداي جواني) بزرگان عرب را به خاک افکندم و سرکردگان ربيعه و مضر را به خاک هلاکت افشاندم و شما رتبه و مزلت [منزلت] مرا نزد رسول خدا مي‌دانيد.

مجموعه اين دلاوريها و رشادتهاي او اگر چه غم از چهره رسول گرامي اسلام زدود و قدرت اسلام نوپا را به نمايش گذارد و برگ افتخاري به افتخارات او افزود، ثمره آن تنومندي درخت کينه و حسد دشمنان اسلام نسبت به او و فرزندان پاکش گشت، تا جايي که در ماجراي شوراي شش نفر? خلافت، خطاب به او شد، «چه کنم که قريش تو را دوست ندارند زيرا تو هفتاد نفر از بزرگان وسران آنها را کشته‌اي» و همچنين يزيد بن معاويه فرزند سر کرده سپاه قريش (ابوسفيان) با سرمستي تمام به شهادت رساندن امام حسين (ع) را به هدف انتقام از علي (ع) آورندگان بعد از فتح مکه بودند و ايمان کامل و ريشه داري نداشتند، و همچنين وجود توطئه هاي داخلي و خارجي و خطر ارتداد و چه بسا ترور و هدر رفتن خون امام، امام را به سکوت و حتّي بيعت با خليفه مجبور کرد.

سکوت امام حتّي براي حضرت فاطمه (س) دردآور و غير منتظره بود تا جايي که به امام (ع) مي‌گويد: چرا اين گونه نشسته‌اي؟ امام در جواب آن بانوي رنجيده خاطر مي‌فرمايد: براي حفظ نام و ياد پدرت چاره جز سکوت نيست.

با اينکه بنا بر نقل ابن ابي الحديد، خلفا هميشه سعي در کوچک نمودن آن حضرت داشتند و بناي مديريت جامعه آن روز بر حذف کامل آن حضرت از عرصه بود، با اينهمه امام از انجام وظايف الهي خويش باز نايستاد، او علاوه بر اثبات حقّانيت خويش و معرفي امامت و شايستگي خود براي تدبير جامعه و اعلام نارضايتي از وضع موجود از مساعدت و مشاوره با خلفا و حل مشکلات سياسي و علمي آنها و جلوگيري و کاهش دادن انحرافها کوتاهي نکرد، و خود مي‌فرمود: «فصحبته مناصحاً»

امام در موارد زيادي از قضاوتهاي عجولانه و غير منطقي خلفا جلوگيري مي‌کرد، تا جايي که آنها نيز بارها به مقام علمي امام اعتراف کرده، هرگاه با مشکل علمي و احياناً سياسي روبرو بودند، براي حل آن چاره‌اي جز مراجعه به امام نداشتند. عمر پيوسته خود به اين مطلب اذعان نموده، مي‌گفت:

«لا ابقاني الله لمعضلة ليس لها ابوالحسن»

خداوند مرا با مشکلي که علي براي حل آن نباشد، باقي نگذارد.

در زمان عثمان نيز که انحرافهاي ديني و سياسي به اوج خود رسيد، مخالفت امام نيز با بدعتهاي سياسي و ديني شدت گرفت، تا جايي که خليفه سوم، در نزد ديگران از جمله ابن عباس شکايت و گله کرد و هيچ گونه دل خوشي از امام نداشت و به او مي‌گفت: تو نظرات مخالف ما زياد داري، ولي امام را چاره‌اي جز اين نبود، زيرا خود قسم خورده بود که «والله ما ادهنت في ديني»: به خدا قسم که هرگز در دينم سازش نکرده ام. مي‌داند.

و سرانجام، رسول گرامي اسلام، در حالي لقاي محبوب را برگزيد که سر نازنينش بر زانوي علي (ع) بود و در حالي که ديگران مشغول زمينه سازي براي دنياي خود بودند، امام با چشمي اشکبار از فراق يار، غسل و کفن و دفن پيکر مطهر پيامبر(ص) را به عهده داشت.

امام در عصر خلافت خلفا

با رحلت رسول گرامي اسلام پرونده مظلوميت علي (ع) گشوده شد. تلاش مستمر پيامبر (ص) براي اثبات شايستگي آن حضرت براي خلافت و زمامداري مسلمين به فراموشي سپرده شد و امام با ماجراي سقيفه و انحراف خلافت از مسير صحيح خود در موقعيتي حساس و خطير قرار گرفت.

آن حضرت مي‌بايست يا براي گرفتن حق خويش قيام کند و يا براي حفظ اساس اسلام سکوت اختيار نمايد. انتخاب راه اوّل نيازمند ياوران استوار و زمينه لازم سياسي- اجتماعي بود که براي امام هيچ کدام آماده نبود. امام درد دل خود را اين گونه بيان مي‌کند:

و طفقت اَرتأي بين ان اصول بيد جَذّآءَ او اصبر علي طخيه عمياء.

«در کار خود انديشه نمودم که آيا بدون يار و ياور حمله کنم، يا بر اين تاريکي صبر نمايم!»

و آنگاه به اين نتيجه مي‌رسد که صبر و تحملي که موجب حفظ اساس اسلام مي‌شود بهتر است اگر چه چون استخوان در گلو و به سختي خار در چشم باشد.

فرأيت ان الصّبر علي هاتا اصبحي فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجاً.

حفظ اصل اسلام و انجام وظيفه الهي خويش با تکيه بر دو عنصر علم و عصمت از اعتقادات خدشه ناپذير و ثابت امام بود. از همين رو هنگامي که ابوسفيان براي فتنه جويي به امام پيشنهاد مي‌کند که دست خود را بده تا با تو بيعت کنم و اگر مايل باشي براي تو لشکر فراهم آورم، امام (ع) دست ردّ به سينه او زده، به او مي‌فرمايد: تو جز فتنه جويي منظوري نداري و ما به خيرخواهي تو نيازمند نيستيم.

عواملي مانند بيم از خلافت مسلمانان، خصوصاً با توجه به اينکه بيش از نيمي از مسلمانان آن زمان، اسلام حجت،در آغاز از قبول خلافت خودداري مي‌نمود و مي‌فرمود: «دعوني و التمسوا غيري». و با اصرار رجال سرشناس در ميان مردم و با فشار صحابه، مهاجر و انصار و قول همکاري به او، چاره‌اي جز قبول درخواست مردم نداشت. امام (ع) با اينکه کمال شايستگي براي خلافت را داشت، ترجيح داد ابتدا بيعتي همگاني و علني و آزاد شود.

به هر حال بيعت مردم همواره با سرور و شادي از اين انتخاب و بصورت همگاني، بجز عده معدودي به نام قاعدين، نظير سعدبن ابي وقاص، عبداللّه بن عمر، حسان‌بن ثابت و تني چند، انجام شد.

البتّه افرادي نيز مثل طلحه و زيبر و سعد وقّاص داعيه خلافت داشتند ولي صحابه و تابعين آگاه، نظير حزيمه ذوالشهادتين، حذيفة‌بن يمان و حجربن عدي و عمار و مالک، اجازه فرصت طلبي به آنها ندادند. مضافاً بر اينکه با حضور شخصيت کاملي مانندعلي در جامعه ادعاي آنها هيچ جايي نداشت.

مشکل امام از آنجا آغاز شد که شعار «الحق القديم لا يبطله شي» (مرور زمان حق را از بين نمي برد) را با صدايي رسا اعلان کرد و نيز فرمود: «... لتبلبلنَّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة حتّي يعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم». و در پي اين شعار قسم ياد کرد که حتي اگر «اموالي به ناحق کابين همسرانتان باشد باز پس خواهم گرفت.»

و در اجراي پاکسازي مفسدان داخلي در جواب مصلحت انديشان سياسي مبني بر سازش موقّت با معاويه، گفت:

اتأ مرونّي ان اطلب النصر بالجور ... .

آيا شما از من مي‌خواهيد که پيروزي را با ظلم بدست آورم!

امام (ع) به حقيقت براي اقامه حقّ و عدل و دفع باطل خلافت را زينت داد، و لازمه اجراي اين هدف دو اقدام مهمّ بود. نخست اصلاح فساد سياسي با عزل کارگزاران فاسد و نصب افرادي سالم اقدام دوم ديگر، اجراي عدالت اقتصادي و تضمين حقوق عادلانه و رفع تبعيض و بازگرداندن اموال به باد رفته بيت المال بود نتيجه اجراي اين اقدامات و اعلام اين اهداف براي جامعه متلوّن البتّه حفظ وحدت مسلمين و گذشتن از حق شخص و ولايت و خلافت ظاهري به اين معني نبود که امام، سخن حق را اظهار نسازد ونسبت به مسايل اصولي اسلام سازشي داشته باشد و در مقابل بدعتها سکوت اختيار کند.

از همين رو بود که حضرت يکي از وظايف خويش را معرفي حقانيت خود و شايستگي اهل بيت براي امامت و خلافت جامعه قرار داده، از همان روزهاي نخست اين مطلب را که حق او غصب شده به ديگران تفهيم مي‌نمايد. از جمله در روز عاشورا فرمود:

يا معشر قريش انّا اهل‌البيت احق بهذا الامر منکم اما کان فينا من يقرأ القرآن و يعرف السنة و يدين الحق.

اي گروه قريش ما اهل بيت بر خلافت سزاوارتر از شماييم.(نه به سبب خويشاوندي، بلکه) آيا قاريان قرآن و آشنايان به سير? پيامبر و افراد متدّين در ميان ما نيستند؟!

و وقتي از او در خواست بيعت براي ابوبکر مي‌کنند، مي‌فرمايد: من براي اين بيعت سزاوارترم و شما بايد با من بيعت بکنيد.» و بيعت نکردن او با ابوبکر تا مدت شش ماه نيز دليل بر همين امر است.

امام علي (ع) علاوه بر اين فعاليتها اقدامات مهم ديگري نيز در دوران بيست و پنج ساله سکوت خود داشته که براي اختصار، فهرست وار به آنها اشاره مي‌شود:

1- تلاش علمي و پاسخ گويي، به شبهات ديني و تربيت شاگردان عالم و عابد و اصحاب فداکار و جانباز.

2- بيان احکام ديني و تفسير صحيح قرآن و سنت نبوي و جمع آوري قرآن.

3- تلاش اقتصادي و حفر چاه و قنات و آبادي زمينهاي زراعتي و نخلستانها و صرف آن در راه فقرا و وقف نمودن آنها و همچنين آزادي بردگان نقل شده است که امام در طول عمر هزار بنده را آزاد کرده است.

دوران پنج ساله حکومت امام (ع)

با کشته شدن عثمان در اواخرسال سي و پنجم هجري و هجوم مهاجرو انصار به خانه علي (ع) براي بيعت با آن حضرت، سخت‌ترين ايّام عمر امام (ع) آغاز شد.

امام (ع) با شناختي که از جامعه داشت و براي اتمام آن زمان تحمّل شدني نبود.

به همين علت سرسختي امام در اجراي عدالت و مساوات و ملاحظه نکردن روحي? شخصيتهاي پرطمع و قدرت طلب و ثروت اندوز. با وجود جوّ رفاه زد? اجتماع آن زمان، از عوامل اساسي مشکلات علي (ع) بود.

وقتي دشمنان امام عدالت اقتصادي و پاکسازي فساد داخلي او را بر نتافتند پيراهن خونين عثمان را باز کرده. بهانه انتقام از خون او را که خود شريک در قتل وي بودند، کارساز خود ديدند و بدين وسيله مخالفتها را آغاز کردند.

امام (ع) در خطبه دل شکن شقشقيه، احزاب مخالف خويش را اينچنين به سه دسته تقسيم مي‌فرمايد: «فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون: وقتي زمام حکومت را بدست گرفتم عده‌اي پيمان شکسته، دسته‌اي از دين خارج شدند، و گروهي ظلم را پيشه خود ساختند. در اين حال امام (ع) خود را موظف به جنگ با هر سه گروه که از عناصر فسادگر داخلي بودند، مي‌دانست و بارها مي‌فرمود: أمرت بقتال الناکثين و القاسطين و المارقين «مأموريت من اين است که با پيمان شکنان (امثال طلحه و زبير ) و ظالمان (امثال معاويه و عمر و بن العاص) و منحرفان از دين (امثال خوارج) بجنگم.»

دسته اوّل از مخالفان امام (ع) اصحاب جمل و معروف به «ناکثين» به سر کردگي عايشه (فرمانده شتر سوار) و طلحه و زبير، همراه با کمک اشراف بودند، آنها با روحيه آزمندي به قدرت و ثروت و طرفداري از تبعيض سياسي و اقتصادي، بذر فتنه جنگ جمل را، که جنگ با امام بر حق بود. افشاندند، سخنان امام (ع) درباره مساوات و عدل بيشتر متوجه آنهاست.

دسته دوم از مخالفان سرسخت امام (ع) اصحاب صفّين و معروف به قاسطين بودند. سرکردگي آنها را معاويه فرزند ابوسفيان. با مشاور? عمروبن عاص به عهده داشت - در حالي که معاويه خود از دارو دسته حزب طلقاء بود، و عمرو عاص نيز بعد از صلح حديبيّه مسلمان شده بود اين گروه، متشکل از سران بني اميّه و فراريان و ناراضيان از حکومت علي (ع) و کارگزاران عثمان بودند و جز حيله گري و نفاق هنري نداشتند. غائله جنگ صفين وماجراي حکميت به دست اينان رخ داد.

سومين دسته از مخالفان امام (ع) اصحاب نهروان (معروف به مارقين يا خوارج) بودند. اين گروه مولود بد فرجام جنگ صفين و ماجراي حکميت شناخته مي‌شدند. مارقين را بايد صاحبان عصبيّتهاي ناروا و تقدّسهاي خشک و جهالتهاي خطرناک ياد کرد.

اين شورشيان که مردمي عبادت پيشه و متنسّک بودند، نه آگاهي ديني داشتند و نه بصيرت عملي. و با مخالفت خود با امام (ع) در جنگ صفين اسباب شکست امام را فراهم نمودند، غائله حکميّت را به راه انداختند و سرانجام تمامي آنها (بجز نه نفر) در جنگ نهروان کشته شدند.

مرحوم شهيد مطهري در اين زمينه مي‌گويد:

«يکي از مظاهر جامعيّت و انسان کامل بودن علي اين است که در مقام نظر و عمل با فرقه‌هاي گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه کرده است. گاهي او را در صحنه مبارزه با پول پرستها و دنيا پرستان متجمّل (ناکثين) مي‌بينيم، گاهي هم در صحنه مبارزه با سياست پيشه هاي ده رو و صد رو (قاسطين)، گاهي با مقدس نماهاي جاهل و منحرف (مارقين).

روحيه مشترک ناکثين و قاسطين قدرت طلبي و عوام فريبي و اشرافي‌گري، و شعار محوري آنها انتقام از خون عثمان بود. آنها که در کشتن عثمان دخالتي آشکار داشتند و بلکه برخي او را «نعثل» مي‌ناميدند، اکنون در طلب قصاص خون او برآمده، و علم مخالفت برافراشتند. با شعله ور شدن جنگ جمل بذر کينه و اختلاف ميان مسلمانان افشانده شد و به ثمر نشست و معاويه و اصحابش بهترين استفاده را نموده ، غائله جنگ صفين را براه انداختند. و امام (ع) را به جاي اصلاح امور مسلمين و بالا بردن سطح آگاهي و معارف اسلامي به جنگ و رسيدگي به امور جنگي مشغول ساختند و سرانجام ثمره تلخ جنگ صفّين، ظهور جاهلان متنسک و مقدس مآبان گمراه چون خواج [خوارج] و برپايي جنگ نهروان شد و آنان که به ظاهر درد دين داشتند ولي از درک دين بويي نبرده بودند. با سلاح قرآن، ضد قرآن ناطق وارد ميدان کارزار شدند و اگر چه تمامي آنها جز نه نفر در آن جنگ باقي نماند ولي ...

اکنون امام سه جنگ خونين را پشت سرگذاشته و با ماجراي حکميت و غائله نهروان و کشته شدن دهها هزار نفر از اصحاب امام و ظهور اختلاف و کينه ها و سرخوردگي و يأس، که طبيعت تداوم هر جنگ است. که بر امام سخت و طاقت فرسا شده است. از طرفي باند غارت گر معاويه از اين فرصت سوء استفاده کرده، پيوسته مناطق تحت قلمرو حکومت امام (ع) را با قتل و غارت و ايجاد اضطراب ناامن مي‌کنند، و صداي استغاثه امام (ع) مبني بر مقاومت در برابر معاويه به جايي نمي‌رسد.

دکتر طه حسين با توجّه به اين مشکل امام در اواخر حکومتش، مي‌گويد:

«علي در ميان کساني زندگي مي‌کرد که هر چه از آنها دعوت مي‌کرد جوابي نمي‌شنيد.

عده‌اي از عمالش اموال مسلمين را به خود اختصاص داده بودند و اشراف ... از معاويه رشوه مي‌گرفتند و اکثر مردم عراق راحتي و آسايش شخصي را بر جنگ ترجيح مي‌دادند. تا جايي که از پيروان خود بي زار شد و به حدي که از خدا خواست تا هر چه زودتر به دست پر شقاوت ترين آنان جانش ستانده شود. کارش بجايي رسيده بود که هنگام وضو دست به محاسنش مي‌کشيد و مي‌گفت: چه وقت از خون رنگين مي‌شوي ...! علي خلافت کرد در حالي که معاويه سلطنت نمود.»

و سرانجام در موقعيتي که امام (ع) با وجود مشکلات زياد در تدارک عزيمت به شام و نبرد با معاويه بود، چند نفر از خوارج، با تشکيل جلساتي در مکه به اين نتيجه رسيدند که بايد مقصّران اصلي اختلاف و جنگ را از بين برد و در اين ميان ابن ملجم بعد از ورود به کوفه به منزل عمويش که در جنگ نهروان به دست امام (ع) کشته شده بود، رفت و با همکاري دو تن ديگر از همفکرانش و با مساعدت «قطام» که خود از خوارج و دختر عموي ابن ملجم بود، قرار بر عمليات گذاشتند. امام (ع) در حالي که در مسجد کوفه «الصلاة الصلاة» بر لب داشت ناگهان با برق شمشيرهاي آن جاهلان متنسّک روبرو شد. درآن لحظه تنها چيزي که شنيده شد طنين مظلومانه «فزت و ربّ الکعبه» امام (ع) و آهنگ پرطنين اصحاب او بود که مي‌گفتند: قتل عليّ المرتضي قتله اشقي الاشقياء.

علي در ساعات آخر عمر

افزون بر اين همه، علي (ع) دور? ديگري را نيز پشت سر نهاده است. دوره‌اي که کمتر از دو شبانه روز است و از شگفت انگيزترين دوره‌هاي عمر اوست. در حالي که در بستر افتاده و در هر ساعت حالش وخيم تر مي‌شود و سموم در بدن مقدسش بيشتر اثر مي‌کند و همه اصحاب ناراحت و گريانند. او با لبان خندان و شگفته مي‌فرمايد:

والله ما فجأني من الموت وارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الاکغارب ورد و طالب وجد. «به خدا قسم چيز ناپسندي نيست و بلکه منتهاي آرزوي من بوده! مانند کسي که با لب تشنه در شبي تاريک به دنبال آب برود و به آن دست يابد. در اين لحظات مَثل او مَثل عاشقي است که به وصال معشوق خود رسيده است.

    دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند چه مبارک سحري بود و چه فرخنده شبي

    و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند آن شب قدر که اين تازه براتم دادند

پر حرارت ترين سخنان علي (ع) در همين چهل و پنج ساعت آخرين است (از طلوع فجر نوزدهم تا نيمه شب بيست و يکم رمضان). در حالي که زهر به بدن مبارکش اثر کرده و گاهي وجود مقدسش از حال مي‌رفت همينکه به هوش مي‌آمد از زبانش درّ مي‌ريخت: الله الله في الايتام، الله الله في القرآن ... الله الله في الصلوه، الله الله في الزکوة.

بعد از اين نصيحتها در حالي که نگاه حضار به علي بود، متوجه شدند عرقي بر پيشاني او سرازير است و علي (ع) ديگر توجّهي به اطرافيانش ندارد و ناگهان ديدند که صداي او بلند شد: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله. گويند: عايشه در هنگام شنيدن مرگ علي (ع) گفت:

    القت عصاها و استقّر بها النوي

    کما قرّ عينا بالاياب المسافر

يعني: چو بدستي خود را افکند و به محلي که قصد داشت رسيد، همان طوري که مسافر از بازگشت، چشمش روشن مي‌شود.

عايشه مي‌خواست بگويد که علي همه را آسوده کرد و خودش راحت شد! و در اين شک نيست که مرگ علي سبب شد که از مشقت و سختي رهايي يابد ولي مرگ او هيچ کس را رها نساخت بلکه براي مسلمين زحمت و اختلافي باقي گذاشت که هنوز پايان نيافته و معلوم نيست چه زماني پايان مي‌يابد.

افزودن دیدگاه جدید