امیر المومنین علی علیه السلام از ولادت تا شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، باری ء الخلائق اجمعین، و الصلاة و السلام علی خاتم النبیین ابی القاسم محمد و آله الطاهرین «اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم ».
«یا ایتها النفس المطمئنة. ارجعی الی ربک راضیة مرضیة. فادخلی فی عبادی. و ادخلی جنتی. » (1)
عنوان سخنرانی امشب به طوری که همه شنوندگان محترم استحضار دارند «سیمای امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام از مسجد الحرام تا مسجد کوفه است » سیمای رجال معروف تاریخ بشریت را همشیه دو طایفه تحریف می کرده اند و بر آنها که می خواهند سیمای واقعی رجال برجسته تاریخ را بنگرند، کار بسیار مشکل شده است دو طایفه ای که پیوسته در تحریف سیمای واقعی مردان تاریخ بهر نیتی که بوده است کوشیده اند، یکی دوستان و طرفداران افراطی و تندرو، و دیگری دشمنان کینه توز بوده اند. امیر المؤمنین سلام الله علیه هم از این مشکل آسوده نبوده است و نیست و نمی دانیم که کی از این گرفتاری آسوده خواهد شد، هم دوستان تندرو و طرفداران افراطی امیر المؤمنین علیه السلام سیمای مقدس او را تحریف کرده اند، و هم دشمنان کینه توز. البته از دشمنان کینه توز نباید خیلی گله مند بود و بیشتر گله ما از خود ما است، یعنی از دوستان تندرو و افراطی، و هنوز هم این مشکل یکی از مشکلات بسیار اساسی و مهم مذهب شیعه می باشد که واقعا شیعه در بصیرت و بی طرفی و آشنایی به حقایق مذهب بسیار متعالی و مقدس خود بجایی برسد که در تایید آن به امور موهوم و ضعیف و بی اساس و بی بنیاد، توسل و تمسک نجوید، و بهمان مقدار حرف حساب مورد اتفاق و محکم و مستدل که دارد قانع شود و بداند که همانها او را کفایت است.
بااینکه توجه دارید که برنامه سخنرانی امشب من از کجا تا کجا است و مگر لطف و عنایت و توفیق «آن خدایی که بنده خود را در شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد» (2) شامل حال بنده ای بسیار ناتوان و ضعیف شود، و او را از مسجد الحرام تا مسجد کوفه برساند، و الا دامنه سخن بسیار وسیع است، در عین حال ناچارم در مقدمه عرایض خود بعنوان تذکر اشاره کنم که چه مطالب بی اصل و بی اساس، و گاهی مشتمل بر غلوو افراط و شرک و انواع این قسمتها، حتی در کتابهای شیعه نوشته شده و نوشته می شود آنهم برای چه؟ برای اثبات یا تایید مطلبی که از آفتاب جهان تاب روشن تر است و هیچ نیازی به این تشبثات و تمسکات جاهلانه نداشته است و ندارد. اکنون توجه کنید که در کتابها برای اثبات اینکه علی علیه السلام مرد خوبی است، و مخالفین او مردم بدی بوده اند، چه سنخ سخنانی گفته و نوشته اند، کسانی که به حساب ابجدی (3) آشنایی دارند، تدریجا با بنده مساعدت کنند تا این نوشته را بخوانم. حسابی است که حروف ابجد تا «طا» را برای آحاد میگیرند، «الف » یک، «ب » دو، «ج » سه و همینطور بترتیب تا نه، و نه حرف دیگر را مربوط به عشرات می دانند، «ی » ده، «ک » بیست،«ل » سی و بهمین ترتیب تا نود، و بقیه حروف را هم مربوط به مآت می گیرند، یعنی صدها، و ازقاف شروع می شود «ق » صد«ر» دویست،«ش »سیصد، و بهمین ترتیب تا نهصد، حرف آخر هم که «غ » باشد هزار است.
می گویند و کاش نمیگفتند و کاش من هم نمیگفتم(منتهی چون در کتابها نوشته شده و از دست در رفته است و هم برای توجه دادن باینکه مبنای مذهب مترقی و مستدل شیعه امامیه اثنی عشریه از اینگونه تمسکها مقدس و منزه و مستغنی است ناچار اشاره میکنم به آنچه گفته اند) که:
«علی » سه حرف دارد: عین هفتاد، لام سی، یاء ده، و جمع آن میشود یکصد و ده: کلمه «یمین » هم چهار حرف دارد که مجموع آنها میشود یکصد و ده، پس این دلیل میشود که «اصحاب علی اصحاب یمین اند».
حرف دیگر:«علی »یکصد و ده، و «نمک » نیز یکصد و ده، پس «نشناخت نمک هر که علی را نشناخت ».
حرف واهی دیگر:«علی » یکصد و ده، و کلمه «طاق » هم یکصد و ده، اشاره به آنکه علی در میان تمام مخلوقات الهی طاق است و بی نظیر، ذاتا و صفة.
حرف دیگر:«علی » یکصد و ده،کلمه «مسیح » نیز یکصد و ده، اشاره به آنکه حقیقت ذکر و تسبیح جز از آن بزرگوار سر نزد.
«علی » یکصد و ده،کلمه «بحق » نیز یکصد و ده(حق تنها نمیشده، لذا یک «ب » هم اضافه کرده اند)اشاره به آنکه «علی مع الحق و الحق معه ».
«علی بن ابی طالب » دویست و هفده «نایب مناب نبی » هم دویست و هفده پس این دلیل است که علی نایب مناب پیغمبر است.
«علی بن ابی طالب » یکصدو شصت و پنج، و کلمه «عطوف » هم یکصدو شصت و پنج، پس دلیل می شود که باید عطوفت را تنها از علی انتظار داشت.
کلمه «شیعه » بحساب ابجد سیصد و هشتاد و پنج، و کلمه «فرقه » هم نیز سیصد و هشتاد و پنج پس دلیل قطعی است بر اینکه «فرقه ناجیه » پیروان علی بن ابی طالب اند.
«حب علی بن ابی طالب » بحساب ابجد، دویست و بیست و هفت، و «دین الاسلام » هم دویست و بیست و هفت پس معلوم می شود که دوستی علی رکن دین اسلام است.
کلمه «یزید» می شود سی و یک، کلمه «بی حیا» هم می شود سی و یک، پس معلوم شد که یزید مردی است بی حیا.
«ابن زیاد» می شود هفتاد و پنج، «زنازاده » هم میشود هفتاد و پنج، پس ثابت شد که او ولد زنا است. (4)
آیا روح مقدس امیر المؤمنین علیه السلام از اینگونه استدلالها و طرفداریها رنج نمی برد؟ و آیا این جور حرف زدن و استدلال، یا حتی بعنوان سرگرمی هم این قبیل مطاب را گفتن و در کتابها نوشتن، حرفهای استدلالی شیعه را در نظر غیر شیعه سست و واهی و تعصب آمیز و بر خلاف مبنای حق و حقیقت نشان نمیدهد؟
در اشعاری هم که درباره امیر المؤمنین سلام الله علیه گفته شد، مثل نوع اشعاری که درباره ائمه طاهرین یا بلکه شخص رسول خدا گفته و نوشته شده بهمین اشکال گرفتاریم و این اشعار نیز یکی از مشکلات ما شده است، چه، میدانیم که کار(رعایت تقوی) بسیار مشکل است، و بسیاری از اشعار که میخوانیم و ثواب می بریم، گناه است بلکه شرک است، و شاید قرنها است که شیعه از محمد بن ادریس شافعی سپاسگزاری کرده است که او درباره امام ما (علی بن ابیطالب علیه السلام) گفته است.
لو ان المرتضی ابدی محله لخر الناس طرا سجدا له کفی فی فضل مولانا علی وقوع الشک فیه انه الله و مات الشافعی و لیس یدری علی ربه ام ربه الله
اما بند امشب، بجای تشکر، از شافعی گله میکنم که چرا چنین سخنی بر زبان آورده؟!من هرگز نمی گویم:
و مات الایتی و لیس یدری علی ربه ام ربه الله
چه بنده نیک میدانم که علی علیه السلام خدای من نیست، و میدانم که علی علیه السلام پیغمبر من هم نیست، بلکه امام من است، بنظر من نباید به شافعی حق حساب داد که چنان گفته است، چه این شعر منسوب به او گفتاری است بی ربط و شرک آمیز.
شاعر فارسی زبان (5) ما گفته است:
امر «کن » امری از امور علی است آنچه غیب است در حضور علی است مخرج جزء و کل ایجاد است آسمان کسری از کسور علی است کهکشان فلک که رفته بلند شاخ و برگی ز نخل طور علی است
و نیز همین شاعر گوید:
هم قضا هم قدر علی است علی خالق خیر و شر علی است علی فاعل ماض و حال و استقبال مصدر ما صدر علی است علی آنکه می خواستش کلیم الله بیندش یک نظر علی است علی
تا آنکه می گوید:
از دل نخل طور آگه اوست قائل «اننی انا الله »او است
نیز همین شاعر همشهری بنده درباره علی علیه السلام می گوید:
گه سرتاج و سروری دارد گه بقنبر برابری دارد پای بردوش هرکه بگذارد او نشان پیمبری دارد (6)
معاذ الله اولا چه جسارتی به مقام مقدس رسالت، و بعد هم چه حرف غلط و بی ربطی!! نه، اینطور نیست که علی علیه السلام پای روی دوش هرکه بگذارد، او پیغمبری شود، معاذ الله که پاگذاشتن علی روی شانه خاتم انبیاء تاثیری در نبوت آنحضرت داشته باشد.
دیگری گوید:
سایه پیغمبر ندارد هیچ میدانی چرا آفتابی چون علی در سایه پیغمبر است
البته این شعر با همه افسانگی، بهتر است از آن حرف مسخره ای که یکی از نویسندگان مردم پسند خوب (بیش از این توضیح ندهم شاید بهتر باشد) در کتاب خود نوشته است که: پیغمبر که سایه نداشت، میدانید چرا؟ برای آنکه خدای متعال سایه پیغمبر را ذخیره کرد برای روز قیامت، تا مردم در سایه پیغمبر آسوده باشند، یعنی این سایه را خدا اینجا خرج نکرد تا بدرد آنجا بخورد! خوب حرفی است! دین اگر بر منبای این جور حرفها باشد، رفتنی است.
بنده همان طور که از شافعی گله کردم، از نظر مذهبی حتی از ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه هم که خودم بارها از او تشکر کرده ام، گله میکنم که در این شعر خود خطاب به علی علیه السلام میگوید:
تقبلت افعال الربوبیة التی عذرت بها من شک انک مربوب (7)
یعنی:شما که علی هستید، آن قدر کارهای بزرگ خدایی کردی، و بعبارت دیگر آنقدر خدامنشی و خدا مآبی نشان دادی که اگر کسی در مخلوق بودنت شک و شبهه کند، در نظر من معذور است.این گفتار ابن ابی الحدید است ، اما بنظر بنده اینطور نیست چه اگر کسی در مخلوق بودن علی شک کند، یا او را خدا یا پیغمبر بداند، کافر است و هیچ معذور نیست. بنده در این مجلس نیز گله می کنم. از اشعار آن مرد بزرگواری که شاید با کمال حسن نیت گفته است، و شاید یکدنیا ثواب هم برده باشد، اما ما روی مبانی ثابت و قطعی مذهبی نمی توانیم گفتار وی را حرف حسابی و درستی بدانیم، این شخص راجع به آن ساعتی که فاطمه بنت است مادر امیر المؤمنین علیه السلام کودکش را روی دست گرفته بود و از کعبه بیرون می آمد، میگوید:
هذه فاطمة بنت اسد اقبلت تحمل لاهوت الابد
یعنی چه؟! همان شخص، بالاتر از این هم گفته است:
نخ التابید من نفی تری و ارانا وجهه رب العلی لیت موسی کان فینا فیری ما تمناه بطور مجهدافانثنی عنه بکفی معدم (8)
یعنی:موسی که در کوه طور گفته است: خدایا، خودت به من نشان بده تا بتو بنگرم و خدا به وی پاسخ داده که:
«هرگز مرا نخواهی دید» (9) ، این « هرگز مرا نخواهی دید» تا وقتی بود که علی روی دست مادرش ظاهر نشد، اما حالا نسخ شد و پس از این هر کس بخواهد می تواند خدا را ببیند، آیا خدا برای این قبیل اشعار در روز حساب، چه حسابی باز خواهد کرد؟ خودش میداند،ولی ما روی اصول و مبانی مسلم مذهبی نمیتوانیم و حق نداریم که اینها را باور کنم و ترویج نمائیم.
البته باید توجه داشت که بنده در عنوان عرایض خودم سخنی از دوستان افراطی و شیعیان تندور امیر المؤمنین صلوات الله علیه و سلام علیه بمیان آوردم و نباید برای ما توهمی پیشآید که این تندرویها، و از حرف حساب گذتشن و بحرفهای بی حساب تمسک جستن، این کارها فقط مال شیعه است، نه، انصاف این است که کار غیر شیعه در این باب دشوارتر است. بنده اینجا یک مثال می آورم تا نمونه باشد چه مجالی برای تفصیل نیست و کار ما زیاد است:
در کتاب «الغدیر» (مجلد اول ص 293) از کتاب «عمدة التحقیق » عبیدی مالکی(ص 154) نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و اله وقتی به معراج رفت، وقتی به مقام «قاب قوسین او ادنی » (10) رسید، وحشتی او را فرا گرفت، ناراحت شد، نگران شد، ترس و نگرانی و اضطراب خاطری پیش آمد، ناگهان صدای ابوبکر را شنید و دلش آرام گرفت، و با آواز او مانوس شد، حاصل از این قبیل حرفها کتابها پر است، و نباید کسی تصور کند که این سخنان بی اساس، یا گفتارهای مبنی بر مزاح و سرگرمی انحصاری به شعیه دارد، میان تمام مذاهب بوده است و هست.
بنده امشب تحت عنوان علم امیر المؤمنین، یا زهد امیر المؤمنین، یا تقوای امیر المؤمنین، یا شجاعت، یا حتی جهاد، یا اخلاص، یا صراحت لهجه امیر المؤمنین تحت این عناوین مقدس نمی خواهم چیزی عرض کنم، عرایض من پابپای جریان تاریخ پیش می رود و البته میدانید که ناچارم به مطالب اشاره کنم، و آنچه خدا بخواهد و نصیب این محضر باشد، شما از نام مقدس امیر المؤمنین علیه لاسلام و ذکر مطالب مربوطه، و شناسایی و آشنایی بیشتری به سمای آن بزرگوار، از راه این گفتار فیض ببرید، بنده با احترام بسیار فراوانی که برای این محضر و این شنوندگان قائلم و باید قائل باشم و پیش از کسانیکه چاپ شده سخنرانی را خواهند خواند، حق شنوندگان محترم را رعایت کنم، ولی البته بمن حق میدهید که مقداری هم حق کسانی را که بعد از این جزوه انتشار یافته را میخوانند رعایت کنم، یعنی در عین اینکه سخنرانی است، رساله ای است، کتابی است، منتهای کتابی در حدود 20 یا 22 صفحه، چیزی کمتر یا بیشتر، در نشان دادن سیمای امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام.
مطلب دیگری که عرض آن برای من و شما مفید است و وقت ما را برکت میدهد این است که من منابع و ماخذ تمام آنچه را عرض میکنم، حتی مطالبی را که تاکنون گفته ام، یادداشت کرده ام، و با خود آورده ام، اما در بین سخنرانی منابع و مآخذ را مگر احیانا ذکر نخواهم کرد و در پاورقی جزوه ای که بچاپ میرسد نوشته خواهد شد.
ولادت امیر المؤمنین علیه السلام
نوشته اند که علی بن ابی طالب علیه السلام، چهارمین پسر حضرت ابیطالب، یعنی بعد از طالب، و بعد از عقیل، و بعد از جعفر سه برادرش، در حدود سی سال پس از واقعه فیل در مکه معظمه، از مادری بزرگوار و با شخصیت و نامدار در تاریخ اسلام، بنام فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف تولد یافت.ولادلت امیر المؤمنین در مکه قطعی تاریخ است. بسیاری از ارباب سیر و تواریخ هم ولادت امیر المؤمنین سلام الله علیه را در خانه کعبه نوشته اند، (11) با توجه باینکه ما نمیخواهیم شخصیت علی علیه السلام را بر این جور مطالب مبتنی بدانیم، علی علیه السلام در کعبه متولد شده باشد، بسیار خوب، نشده باشد هیچ عیبی ندارد. تاریخ ولادت آن بزرگوار را بیشتر 13 رجب، و روز جمعه نوشته اند. برخی هم تصریح کرده اند که نه پیش از علی و نه بعد از او کسی در کعبه تولد نیافته است. از مستدرک حاکم نقل شده که روایات مربوط به ولادت علی علیه السلام در کعبه معظمه متواتر است (12) .
از شش سالگی تا ظهور اسلام
علی علیه السلام در خانه پدرش ابیطالب و مادرش فاطمه بنت اسد به حدود شش سالگی رسید، در این تاریخ که سن رسول خدا چیزی از سی سال گذشته بود، پیشامدی شد، یعنی در مکه قحطی و گرسنگی و گرانی پیش آمد، و به تعبیر من، خدا وسیله ای درست کرد برای هفت سال بعد، و چنانکه بچه ها را در حدود شش یا هفت سالگی بمکتب میفرستند، خدا هم فکر مکتب علی را از حالا داشت، و چون گرسنگی پیش آمد، رسول خدا با عموی خود عباس آمدند حضور ابیطالب و پیشنهاد کردند که چون شما در مضیقه زندگی هستید، اجازه دهید ما هر کدام یکی از فرزندان شما را ببریم. ابوطالب گفت: عقیل را برای من بگذارید، و دیگر اختیار با شما است. عقیل در این موقع 26 ساله بود، جعفر 16 ساله، و علی 6 ساله. جعفر 16 ساله را عباس برد، و علی 6 ساله را رسول خدا، و از این تاریخ علی شد بچه پیغمبر، و فت بمکتبی که خدا برای او فراهم ساخته بود، و در حدود هفت سال با پیغمبر و در خانه رسول خدا زندگی کرد تا بعثت رسول خدا پیش آمد (13) .
اینجا نکته ای است که ابن ابی الحدید معتزلی آنرا متعرض است، وی بعداز نقل این مطلب از احمد بن یحیی بلاذری، و ابو الفرج علی بن حسین اصفهانی صاحب کتاب «مقاتل الطالبین » میگوید: این مطلب که علی هفت سال پیش از بعثت را در خانه رسول خدا زندگی کرده است، مطابق است با آنچه خود علی میگفت که من پیش از آنکه احدی از امت خدا را پرستش کند، هفت سال خدا را پرستش کرده ام.
و نیز میگفت که هفت سال بود که آواز فرشته را می شنیدم و روشنی را می دیدم و هنوز رسول خدا مبعوث نگشته بود و خاموش بود و اذن تبلیغ نیافته بود. بعد بیان میکند (و درست هم میگوید) که پس از بعثت که هفت سال فاصله نشد که دیگری اسلام نیاورد و علی تنها باشد، آن هفت سالگی که علی دوره خداشناسی خود را با رسول خدا بیان میکند که جز آن دو کسی نبوده است، همین دوره هفت ساله پیش از بعثت است.
از رسول خدا هم روایت شده است که فرمود:فرشتگان خدا هفت سال بر من و علی درود میفرستادند، چه شهادت به یگانگی خدا جز از من و علی به آسمان بالا نمیرفت (14) .
خود امیر المؤمنین علیه السلام در یکی از خطبه های نهج البلاغه می گوید:
«و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه، یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علما، و یامرنی بالاقتداء به » (15) .
یعنی:چنانکه بچه بدنبال مادرش میرود، پیوسته پیرو رسول خدا بودم، و هر روز درسی از فضایل اخلاقی بمن می آموخت، و مرا دستور می داد تا به وی اقتدا کنم » این سخن هم (16) مربوط بهمین دوره هفت ساله است.و نیز علی میگفت:«منم بنده خدا، و برادر رسول او، و منم صدیق اکبر، نمیگوید این سخن را پس از من، مگر دروغگوی دروغ پردازی، هفتسال پیش از همه مردم با رسول خدا نماز گزاردم » (17) .
(آغاز بعثت و مبادرت امیر المؤمنین به اسلام و نماز)
رسول خدا مبعوث شد و علی علیه السلام دومین نفری بود که اسلام را پذیرفت، و زید بن حارثه آزاد شده پیغمبر سومین نفر (18) .
مقریزی پس از آنکه هشت نفر سابقین به اسلام را نام برده است، علی علیه السلام را نام می برد و می گوید: باید علی را از حساب سبقت به اسلام خارج دانست، چه علی هرگز مشرک نبود تا روزی موحد شود و تاریخی برای موحد شدن او پیدا کنم، او پیوسته موحد و خداشناس بود مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله (19) .
علی علیه السلام روز دوم بعثت رسول خدا، یعنی اولین روز تشریع نماز نخستین روزی که خدا دستور نماز را برای پیغمبرش فرستاد و رسول خدا نماز گزارد، در همان روز علی علیه السلام بعد از خدیجه علیه السلام نماز خواند (20) .
رسول خدا برای نماز به دره های مکه میرفت و علی را با خود همراه می برد و باهم نماز می گزاردند و شب که می شد برمی گشتند.روزی برای اولین بار حضرت ابیطالب پسر خود را دید که با پسر عموی خود مشغول نمازند، اول مقداری با رسول خدا صحبت کرد و سپس به علی گفت:پسرجان، چه کار میکنی؟ گفت: پدر من اسلام آورده ام و برای خدا با پسر عموی خویش نماز میگزارم، ابیطالب گفت: از وی جدا مشو که البته ترا جز به خیر و سعادت دعوت نکرده است (21) این جمله هم در تاریخ زندگانی حضرت ابوطالب و جمله هایی مانند این، بسیار پرقیمت است).
ابن عباس میگوید: نخستین کسیکه با رسول خدا نماز گزارد، علی بود.روز دوشنبه رسول خدا بمقام نبوت برانگیخته شد، و از روز سه شنبه علی نماز خواند (22) .
ابو عبسه سلمی(که چهارمین مرد مسلمان و برحسب شواهدی که من دارم، ظاهرا پیش از ابوبکر هم اسلام آورده است، منتها چون نه خلیفه شد و نه مدیر کل نه قاضی شد و نه استاندار نام او افتاده است به آخرها، همانهائی که گفته اند اگر کسی فلان صحابی را دشنام دهد باید او را کشت، اگر کسی صد دشنام به ابوعبسه سلمی بدهد باکی ندارد و اشکالی در کار نیست) این مرد میگوید: در آغاز بعثت رسول خدا نزد وی رفتم و گفتم: امر خود را برای من وصف کن چه میگویی و چه ادعائی داری؟ آنگاه که امر خود را برای من وصف کرد به وی گفتم کسی هم با تو همراه است، کسی تا حال حرف تو را قبول کرده است؟ فرمود: آری، زنی و کودکی و غلامی، یعنی(امت من حالا همین سه نفرند،یک زن یک کودک یک غلام)خدیجه، علی،و زید بن حارثه (23) .
در روایت دیگر همین عمر بن عبسه سلمی که از قبیله بنی سلیم است میگوید:برسول خدا گفتم: خدا ترا به چه چیز مبعوث کرده است؟(در اینجا رسول خدا اسلام را در این چند کلمه خلاصه کرد و)گفت:
«بان یعبد الله و لا یشرک به شی ء و تحقن الدماء و توصل الارحام ».
«خدا مرا فرستاده است که دعوت کنم تا او بتنهائی پرستش شود و روابط خانواده ها بر اساس محبت و مهربانی و صله رحم استوار باشد» گفتم: که با تو هست؟ در این روایت فرموده:آزادی و برده ای (24) .آزاد یعنی علی،و برده یعنی زید بن حارثه.
عفیف کندی (25) صحابی میگوید: از یمن به مکه آمدم و بر عباس بن عبدالمطلب وارد شدم، حدود ظهری بود که به مسجد الحرام رفتم و دیدم جوانی آمد و رو به کعبه ایستاد به آسمان نگریست، آنگاه مشغول نماز شد و رکوع و سجود کرد و پس از آن پسری هم آمد و پهلوی راست آن جوان به وی اقتدا کرد و اندکی بعد زنی هم آمد پشت سر آن جوان بنماز ایستاد و باو اقتدا کرد و رکوع کردند و به سجده رفتند، از عباس بن عبدالمطلب پرسیدم که این چه داستانی است؟این چه کاری است که اینها انجام میدهند؟راستی امر عظیمی است گفت آری امری است عظیم اینها را میشناسی؟ گفتم نه.گفت این جوان براد زاده من محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم و این پسر برادر زاده دیگرم علی بن ابیطالب است و این زن خدیجه بنت خویلد همسر محمد است، محمد میگوید:من پیامبر خدایم و این دو نفر هم به او ایمان آورده اند و اکنون دارند برای خدا نماز می گزارند (26) .
علنی شدن دعوت،آغاز فداکاری
ازاینجا میتوانم عرایض خود را تحت عنوان «آغاز فداکاری علی بن ابیطالب » دنبال کنم. نوشته اند موقعیکه رسول خدا میرفت و در مقابل کبعه نماز می گزارد.و این هنگامی بود که مامور شد تا دعوت خویش را علنی کند.و آشکارا با زجرها و شکنجه ها بسازد و آنها را بی پروا تحمل کند، تا مردم به دعوت نو و دین جدید او آشنا شوند، بسا که در حال نماز پیغمبر را اذیت میکردند و رسول خدا ناچار دو نفر مستحفظ داشت:یکی علی بن ابیطالب، و دیگری زید بن حارثه، که گاه با هم و گاه بنوبت، رسول خدا را در حال نماز محافظت میکردند (27) .
(سال چهارم بعثت:و تعیین علی بعنوان خلیفه)
شاید بنظر شما خیلی زود باشد که بگویم «خلافت علی »ولی ناچاریم که بگوئیم در سال سوم(یا چهارم) بعثت،عنوان «خلافت »امیر المؤمنین علیه السلام بمسلمین ابلاغ شد.و آن هنگامی بود که آیه ای باین صورت بر رسول خدا نازل شد:
«و انذر عشیرتک الاقربین » (28) .
یعنی:خویشان نزدیکتر خود را از این دعوت با خبر کن و آنان را بیم ده و با آنها سخن بگو. رسول خدا بنی عبد المطلب را که در حدود چهل مرد یکی کم، یا یکی زیاد بودند، دعوت کرد و به آنها ناهاری داد و آن روز نشد سخن بگوید،روزی دیگر آنها را دعوت کرد و چهل نفرد مرد نیرومند را از خوراک مختصری سیر کرد و بعد با آنها سخن گفت و دعوتشان کرد(که جز برنامه من نیست و مجال عرض آن هم نیست)و در پایان سخن به آنان گفت:
«فمن یجیبنی الی هذا الامر ویوازرنی علیه و علی القیام به،یکن اخی و وصیی و وزیری و وارثی وخلیفتی من بعدی » (29) .
از همین روز اول کدام یک از شما عموها و عموزادگان حاضرید که مرا در این راه کمک دهید(راه این بود که دنیا باور کند که خدای جهان یکی است،و محمد فرستاده اوست)و هرکس این کار را انجام دهد،برادر من،و وصی من،و وزیر من،و وارث من، و جانشین من پس از من خواهد بود؟علی علیه السلام میگوید:من که از همه بچه تر بودم،برخاستم و گفتم:
«انا یا رسول الله اوازرک علی هذا الامر».
ای رسول خدا! من خود حاضرم تو را در این راه یاری دهم.فرمود بنشین،آنگاه سخن خویش را تکرار کرد و کسی بر نخاست و من برخاستم و گفتم:من خود آماده ام،فرمود بنشین،و سخن خویش را تکرار کرد،بار سوم برخاستم و گفتم:یار سول الله،من برای یاری و همراهی آماده ام، پس گفت:
«اجلس فانت اخی و وصیی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی ».
«بنشین که توئی برادر من،و وصی من،و وزیر من،و وارث من،وخلیفه من بعد از من ».
(سال هفتم بعثت و شعب ابی طالب)
در اول محرم سال هفتم بعثت رسول خدا،بنی هاشم و بنی مطلب بن عبدمناف ناچار شدند برای حفظ جان خود و جان پیغمبر در مقابل عهدنامه ای که قریش علیه بنی هاشم نوشتند و در کعبه نهادند همداستان شوند،و در شعب ابی طالب(یعنی همان دره ای که به «شعب ابی طالب »نامیده شده محصور و گرفتار باشند،و تا نیمه رجب سال دهم بعثت،یعنی در حدود سه سال و شش ماه،بنی هاشم و بنی مطلب ابن عبد مناف در آنجا بسیار گرفتار،و در مضیقه نان و وسائل زندگی و با مشکلات اقتصای و مصائب دیگر دست بگریبان بودند.در همین دوره سه سال و نیم است(که طبق مدارکی که عرض کردم نوشته خواهد شد) (30) ابوطالب شبها چند ساعتی که از شب می گذشت،نمی گویم هر شب،شبهایی پیغمبر را از جای خودش بلند می کرد و می برد در جای دیگر می خواباند،و آنگاه پسرش علی را می آورد و در بستر پیغمبر می خوابانید،تا اگر کشته شود،علی کشته شود نه رسول خدا(31) .
(سال چهاردهم بعثت و لیلة المبیت)
مقدمات هجرت رسول خدا به مدینه(یعنی یثرب که پس از هجرت رسول خدا«مدینة الرسول »و بعدها به تدریج «مدینه »نامیده شد) بعد از سیزده سال دعوت و مجاهدات فراهم گشت،شبی که رسول خدا دستور یافت تا از مکه بمدینه هجرت کند،به علی فرمود که باید در بستر من بخوابی، علی به جای رسول خدا خوابید و آن شب که شب اول ربیع الاول سال چهاردهم بعثت بود،«لیلة المبیت » است (32) ،و در همین شب آیه ای درباره علی نازل گشت که جزء آیات(مربوط به آن حضرت)اشاره خواهم کرد (33) .
(شب هجرت و بت شکنی)
اینجا مطلبی است(قابل توجه)آنچه در بیشتر مدارک و مآخذ و روایات وارد شده این است که رسول خدا پیش از هجرت،یا در همان شب هجرت چنانکه در بعضی مآخذ تصریح شده (34) ، یا شبی از شبهای پیش از هجرت(بدون تعیین) (35) به علی علیه السلام گفت:بیا برویم،و علی علیه السلام را با خود برد و به کعبه در آمد،آنگاه به علی علیه السلام گفت:بنشین.علی علیه السلام نشست و رسول خدا روی شانه علی علیه السلام بر آمد،و چون علی علیه السلام از برداشتن رسول خدا خود را ناتوان نشان داد،رسول خدا پایین آمد و نشست و به علی علیه السلام گفت:تو روی شانه من سوار شو.پس علی علیه السلام روی شانه رسول خدا سوار شد و مقداری از بتهای کعبه را از جا کندند و درهم شکستند و آنگاه رفتند و در میان خانه های مکه پنهان شدند،تا قریش ندانند(که این کار را که انجام داده است.اصل این قضیه که در مدارک و مآخذ متعدد وارد شده، مربوط به قبل از هجرت است،و بعد هم اشاره ای خواهد شد.
(هجرت امیر المؤمنین به مدینه)
علی علیه السلام، سه روز در مکه ماند،ماموریتهائی که رسول خدا به او داده بود انجام داد،هر امانتی را که پیش پیغمبر بود بصاحبش رساند،و هر حسابی که رسول خدا با مردم مکه داشت،همه را تصفیه کرد(در این موقع مسلمانها همگی هجرت کرده بودند و کسی نبود که علی علیه السلام را حماتی کند،پس با چه جراتی در مکه ماند؟! این خودش حسابی است)و بعد از سه روز زنهائی را که مانده بود حرکت داد و رفت و در محله «قباء» بر رسول خدا وارد شد. در ماخذ معتبری نوشته اند که وقتی علی علیه السلام وارد مدینه شد،پاهای وی مجروح شده بود،و رسول خدا او را دید و در آغوش کشید و گریست و اظهار تاثر کرد و از فداکاری وی تقدیر نمود. (36) .
(برادری امیر المؤمنین با رسول خدا)
در همان سال اول هجرت بود که رسول خدا یکبار میان مهاجران،و یکبار دیگر میان مهاجر و انصار برادری برقرار ساخت،در مرتبه اول این مهاجر و آن مهاجر را باهم برادر قرار داد،و در نوبت دوم یکی از مهاجرین و یکی از انصار را.ابن اثیر می نویسد که در هر دو نوبت رسول خدا به علی علیه السلام گفت:
انت اخی فی الدنیا و الاخرة.
«تو هم در دنیا و هم در آخرت برادر منی » (37) .
(سال دوم هجرت و دستور جهاد)
سال دوم هجرت پیش آمد که «سنة الامر» باشد، و دستور نبرد و قتال و ایستادگی و زد و خورد در مقابل دشمن رسید. در اوائل این سال(یا اواخر سال قبل) ازدواج علی علیه السلام با فاطمه زهراء سلام الله علیها دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روی داد(اینجا مطالبی است که ناچار باید به اشاره مختصر برگزار کرد و گذشت).
در این سال غزوه «ودان » (38) پیش آمد، (غزوه که میگوئیم،یعنی لشکر کشی چه در این لشکر کشی جنگی و نبردی و زد و خوردی بوده باشد یا همان لشکر کشی تنها باشد بدون زد و خورد،و معنی غزوه، هیچ این نیست که باید نبردی و زد و خوردی و کشتاری در کار بوده باشد)در سال دوم غزوه «ودان » ( غزوه ابواء) پیش آمد و علی علیه السلام هم با رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه بود.
در غزوه «بواط » (39) نیز علی همراه رسول خدا بود.
در غزوه «سفوان » (40) که «بدر اول » نیز می گویند،علی همراه رسول خدا است.
در غزوه «ذو العشیرة » (41) نیز همراه رسول خدا رهسپار جهاد بوده است،در همین غزوه است که عمار یاسر میگوید: من و علی روی خاک خوابیده بودیم که رسول خدا بر سر علی ایستاد و گفت:
«و ما لک یا اباتراب »؟
«ای ابوتراب،تو را چه میشود؟»و از آن روزی که این کنیه، یعنی «ابوتراب » بر لسان مقدس رسول خدا جاری شد، برای علی علیه السلام علم گردید.در همین غزوه «ذو العشیره » چنانکه در مآخذ معتبره نوشته اند: هنگامی که رسول خدا علی را از روی خاک بلند کرد، به علی و عمار چنین گفت: شما را به دو اشقی، یعنی به دو مرد از همه بدبخت تر، خبر ندهم؟ یکی کشنده شتر صالح، و یکی هم آن مردی که بیاید و سر تو را با شمشیر بشکافد، و ریش تو را از آن رنگین کند (42) اشاره بود به شهادت امیر المؤمنین در سال چهلم هجرت بدست عبد الرحمان بن ملجم مرادی خارجی مذهب).
در رمضان سال دوم از هجرت دو افتخار بزرگ نصیب علی بن ابیطالب شد: روز نیمه ماه رمضان سال دوم (یا سال سوم) خداوند پسری مانند امام حسن مجتبی علیه السلام به علی علیه السلام داد، که امام دوم شیعیان و نخستین فرزند خاتم انبیاء از دخترش فاطمه است.
در هفدهم ماه رمضان سال دوم جنگ بزرگ بدر پیش آمد و چنانکه میدانید در جنگ بدر بود که صیت و شهرت و شجاعت و مردانگی فوق انتظار امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نواحی جزیرة العرب منتشر گشت، و علی( از این نظر) ناشناخته، در «بدر کبری » شناخته شد شیخ مفید سی و شش نفر از کسانی را که علی در جنگ بدر با دست خویش و تنها کشته است می شمارد و آنگاه می گوید، باید توجه داشت که مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از کفار را کشته اند، 36 نفر (یعنی نصف بعلاوه یک) را علی تنها کشته است و در کشتن بعضی از 34 نفر دیگر هم، گاه به رفقایش کمک و مساعدت می کرده است. (43)
در پانزدهم شوال سال دوم غزوه «بنی قینقاع » (44) که طایفه ای از یهودیان ساکن مدینه بودند، پیش آمد و علی همراه رسولخدا بود.
در ذی الحجه سال دوم، غزوه «سویق » (45) پیش آمد و امیرالمؤمنین در آن شرکت داشت.
(سال سوم هجرت)
سال سوم هجرت سال پرحادثه ای است و آن را «سنة التمحیص » (46) گویند. در نیمه محرم این سال غزوه (قرقرة الکدر) (47) پیش آمد و علی علیه السلام از مجاهدان این غزوه است در جمادی الاخره این سال، غزوه «بنی سلیم » (48) غزوه بحران) در «فرع »(49) پیش آمد و علی همراه رسول خدا بود. در همین ماه نیز، غزوه «ذی امر» (50) سرزمین «نجد» در مقابل «سلیم و غطفان » (51)روی داد و علی همراه رسول خدا رهسپار بود.
در شوال سال سوم هجرت، غزوه معروف «احد» پیش آمد. و نام علی علیه السلام در این غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است در همین غزوه بود که رسول خدا درباره علی گفت:
«ان علیا منی و انا منه » (52)
«همانا علی از من است و من از اویم » و در همین غزوه بود که منادی آسمانی ندا کرد.
«لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی » (53)
«شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست »
بعد از احد، غزوه «حمراء الاسد» است که علی علیه السلام در آن همراه رسول خدا بود.
در سال سوم (یا چهارم) هجرت بود که خدا پسری مانند امام حسین علیه السلام به امیرالمؤمنین عنایت فرمود پسری که نه نفر امام بر حق از نسل مبارک وی پدید آمدند.
(سال چهارم هجرت «سنة الترفیه »)
غزوه «بنی النضیر» در ماه ربیع الاول و غزوه «بدر سوم » در ذی القعده این سال پیش آمد و علی علیه السلام در هر دو غزوه و در خدمت رسول خدا رهسپار بود.
(سال پنجم هجرت «سنة الاحزاب »)
در محرم این سال غزوه «ذات الرقاع » و سپس غزوه «دومة الجندل » و آنگاه در شعبان غزوه «بنی المصطلق » ( غزوه مریسیع) پیش آمد و علی علیه السلام توفیق حضور در همه این غزوات را داشت.
غزوه «احزاب » که همان غزوه خندق است در شوال این سال پیش آمد و علی علیه السلام همراه رسولخدا بیرون رفت و هنگامی که در مقابل عمرو به مبارزه ایستاد رسولخدا گفت:
«برز الایمان کله الی الشرک کله » (54)
تمام ایمان که علی است، در مقابل تمام کفر که عمرو بن عبدود باشد بجنگ ایستاد.
و آیه: «و کفی الله المؤمنین القتال » (55)
در این باره نازل شد (56) که در (فصل مربوطه به) آیات اگر برسم و ظاهر آن است که نرسم اشاره خواهم کرد. در همین غزوه بود که رسول خدا گفت:
«لمبارزة علی لعمرو افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه » (57)
یعنی «رفتن به جنگ عمرو، بهتر است در نزد خدا از اعمال همه امت من تا روز قیامت ».
در همین سال، در ماه ذی القعده غزوه «بنی قریظه » پیش آمد و علی علیه السلام همراه رسول خدا است.
(سال ششم هجرت «سنة الاستیناس »)
در ربیع الاول این سال، غزوه «بنی لحیان » پیش آمد که غزوه «عسفان » هم نیز می گویند و نیز در ربیع الاول غزوه «ذی قرد» (بفتح قاف و راء) یعنی همان غزوه «غابه » پیش آمد و علی در هر دو غزوه شرکت کرد در شعبان سال ششم، علی فرمان یافت تا با صد نفر بر سر «بنی سعد» که می خواستند یهودیان خیبر را علیه رسول خدا کمک دهند بتازد و فرماندهی این (سریه) را بعهده داشت.
در غزوه «حدیبیه » نیز علی همراه رسول خدا است.
(سال هفتم هجرت «سنة الاستغلاب »)
در این سال غزوه «خیبر» روی داد و علی همراه رسول خداست. در همین غزوه است که رسول خدا گفت:
«انی دافع الرایة غدا الی رجل یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله کرار غیر فرار لا یرجع حتی یفتح الله له.» (58)
«فردا همین علم را بدست کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش هم او را دوست می دارند، و گریزنده نیست و حمله کننده است و برنمی گردد تا خدا این مشکل را بدست او بگشاید.»
در همین سال هفتم، در غزوه «وادی القری » و «عمرة القضاء» نیز علی همراه رسول خدا بود.
(سال هشتم هجرت «سنة الفتح »
سال هشتم هجرت فرا رسید و در بیستم ماه رمضان همین سال، رسول خدا مکه را فتح کرد و آخرین سنگر مستحکم بت پرستی از میان رفت و علی علیه السلام تا پایان کار همراه رسول خدا بود ( و در روز فتح مکه بر حسب بعضی از روایات به افتخار پانهادن روی شانه رسول خدا برای شکستن بتها سرافراز آمد) بعد از فتح مکه هم علی به «سریه »ای می رود و افسردگی رسول خدا را از کاری که خالد ابن ولید کرده (و بی جهت مردان بنی جذیمه را اسیر کرده و گردن زده) بود، جبران می کند چون خبر رفتار خالد بر رسول خدا رسید، چنین گفت:
«اللهم انی ابرء الیک مما سنع خالد بن الولید»
«خدایا از آنچه خالد بن ولید کرده است، بسوی تو بیزاری می جویم » و چون علی علیه السلام رفت و دیه کشتگان آنها را پرداخت و اموال بغارت رفته آنها را پس داد و چیزی هم بعنوان احسان و احتیاط بر آن افزود رسول خدا بس خوشحال شد و گفت: «احسنت احسنت » (59) در همین روز بود که به روایت یعقوبی، رسول خدا به علی گفت: «فداک ابوای » (60) «پدر و مادرم فدای تو باد».
بعد از فتح مکه غزوه «حنین » و سپس غزوه «طائف » پیش آمد و علی همراه رسول خدا بود، در غزوه حنین فقط نه نفر از جمله امیرالمؤمنین با رسول خدا باقی ماندند و دیگران گریختند.
(سال نهم هجرت «سنة الوفود»)
در سال نهم، رسول خدا علی را بر سر قبیله طی فرستاد تا بتخانه «فلس » را خراب کند و این کار بانجام رسید.
در ماه رجب همین سال نهم غزوه «تبوک » (61) پیش آمد و از 27 غزوه رسول خدا، فقط در اینجا علی همراه نبود، چه پیامبر او را بجانشینی خود در مدینه گذاشت و حدیث معروف «منزلت » در همین غزوه است:
«اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی »یعنی «مگر خشنود نیستی که منزلت تو نسبت به من همان منزلت هارون نسبت به موسی باشد، جز آنکه پس از من پیامبری نیست.» (62)
در همین سال نهم بود که علی علیه السلام دستور یافت تا آیات سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و بامر خدا که:
«لا یؤدی عنک الا انت او رجل منک » (63)
«از طرف تو، جز خودت یا مردی از کسانت، این پیام را نمی رساند» آنها را از طرف پیغمبر بر بت پرستان بخواند.
(سال دهم هجرت «سنة الوداع »)
در پنجم ذی القعدة سال دهم، رسول خدا علی علیه السلام را به یمن فرستاد، تا مردم یمن را به اسلام دعوت کند، و بر اثر دعوت وی بسیاری از مردم یمن بدین مبین اسلام درآمدند، و چون در همین سال رسولخدا برای انجام حج بمکه رفت و هنوز علی علیه السلام در یمن بود علی از یمن بمکه آمد و بهمان نیت رسول خدا احرام بست و حج خود را با رسول خدا به انجام رسانید (رسول خدا از وی پرسید که به چه نیت محرم شدی؟ گفت: چنین گفتم: «اللهم انی اهل بمااهل به عبدک و رسولک » «خدایا من هم به همان نیتی که بنده ات و رسولت محرم شده، محرم می شوم.» رسول خدا گفت: شتر قربانی همراه آورده ای؟ گفت: نه. پس رسول خدا او را در شتران قربانی خود شرکت داد.)
در برگشتن از همین حجة الوداع و در سال دهم هجرت بود که قضیه «غدیر خم » پیش آمد. بهره گفتار امشب من از غدیر خم همین است که بگویم: حدیث غدیر خم را یکصدو ده نفر صحابی، و هشتاد و چهار نفر از تابعین و سیصد و شصت نفر از دانشمندان از قرن دوم تا قرن سیزدهم هجری روایت کرده اند بیست و شش نفر هم علاوه بر آنکه آنرا روایت کرده اند در خصوص این موضوع تالیف داشته اند. خود علی علیه السلام در روز شورای شش نفری که عمر تعیین کرده بود، در زمان عثمان، و روز رحبه کوفه در سال 35، به این حدیث احتجاج کرده است و این احتجاج اخیر را چهار نفر صحابی و چهارده نفر تابعی روایت کرده اند و در همان روز رحبه، بیست و چهار نفر برای وی شهادت داده اند که ما از رسول خدا شنیدیم که می گفت:
«من کنت مولاه فهذا علی مولاه »
روز جنگ جمل در سال 36 هجری علی با طلحه سخن گفت و بر وی به حدیث غدیر احتجاج کرد، در سال 36 و 37 در کوفه به همین حدیث احتجاج فرمود. روز رکبان که علی از مردم شهادت خواست نه نفر از بزرگان صحابه و تابعین برای وی گواهی دادند و سپس هم چنانکه در مآخذ و مدارک معتبر وارد شده، نه تنها امیرالمؤمنین بلکه بزرگان صحابه و اهل بیت او به این حدیث احتجاج می کرده اند و صدور این حدیث از رسول خدا قابل انکار نبوده است. (شش نفر که شهادت خویش را کتمان کردند، در اثر نفرین امیرالمؤمنین گرفتار شدند. روز جنگ صفین در سال 37 هجری نیز علی علیه السلام به حدیث غدیر خم احتجاج کرد. صدیقه طاهره، امام حسن در سال 41 هجری امام حسین در سالهای 58 - 59 عبدالله بن جعفر پس از شهادت امیرالمؤمنین در مقابل معاویه، مردی از قبیله همدان در مقابل عمرو بن عاص، خود عمروبن عاص علیه معاویه، عمار یاسر در روز جنگ صفین در سال 37، عمرو بن عاص، اصبغ بن نباته در مجلس معاویه در سال 37، جوانی در مسجد کوفه در مقابل ابوهریره، قیس بن سعد بر معاویه در سال 50 - 56، دارمیه حجونیه بر معاویه در سالهای 50 - 56، عمر بن عبدالعزیز اموی، و مامون عباسی بر فقهای زمان خود، به این حدیث استدلال کرده اند. (64)
(سال یازدهم هجرت «سنة الوفاة »)
در اوائل سال یازدهم هجری، رسول خدا از دنیا رفت علی علیه السلام می گوید: «و فاضت بین نحری و صدری نفسک » (65) ای رسول خدا، از دنیا رفتی در حالی که سرت روی سینه من بود و در موقع غسل دادن رسول خدا چنین گفت: «بابی انت و امی یا رسول الله، اذکرنا عند ربک، و اجعلنا من بالک » (66) «ای رسول خدا، پدر و مادرم فدای تو باد ما را نزد پروردگارت بیاد آر و ما را از کسان و بستگان خویش قرار ده.»
علی آخرین کسی بود که از قبر رسول خدا بیرون آمد، بعد از آنکه او را با دست خود غسل داد و کفن کرد، و با دست به درون قبر برد.
(سیمای امیرالمؤمنین در قرآن و حدیث)
در اینجا باز ناچارم به اشاره اکتفا کنم و از تفصیل بگذرم. رسول خدا از دنیا رفت و علی بن ابیطالب از وی بجای ماند که مطابق آنچه در کتاب «دلائل الصدق » در جلد دوم ملاحظه می کنیم، مبنی بر مآخذ و مدارک قابل اعتماد و استناد، صد فصل قرآن (67) تعبیر به فصل می کنیم، چون گاه یک آیه است، و گاه مثل آیاتی که امشب تلاوت شد (68) هجده آیه است، گاه هم دو آیه است، یا سه آیه است لذا می گویم صد فصل از قرآن مجید) بر حسب مآخذ و مدارک قابل استناد و احتجاج بر غیر شیعه، درباره علی علیه السلام نازل شده است و به علی نظر دارد، بنده ده فصل از آن صد فصل را انتخاب کرده ام که اشاره کنم.
1- انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکوة و هم راکعون. (69) درباه انفاق امیرالمؤمنین علیه السلام در حال رکوع)
2- یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین(70) درباره نصب امیرالمؤمنین به مقام خلافت)
3- انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (71) دلیل عصمت امیرالمؤمنین).
4- «قل لااسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا ان الله غفور شکور» (72) دلیل وجوب دوستی امیرالمؤمنین).
5- «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد (73) دلیل فداکاری و از خود گذشتگی و خلوص امیرالمؤمنین)
6- «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءکم و نساءنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین » (74) دلیل آنکه علی علیه السلام بمنزله جان رسول خدا است.)
7- «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا - تا - و کان سعیکم مشکورا» (75) درباره اطعام امیرالمؤمنین مسکین و یتیم و اسیر را.)
8- «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (76) دلیل آنکه دین با نصب امیرالمؤمنین بخلافت کامل گردید.)
9- «و کفی الله المؤمنین القتال » (77) دلیل آنکه با کشتن امیرالمؤمنین، عمرو ابن عبدود را مؤمنین از مشکل جنگ احزاب آسوده شدند.)
10- «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » (78) دلیل وجوب اطاعت امیرالمؤمنین).
و نود فصل دیگر که فعلا می توانم بگویم به مجلد دوم کتاب «دلائل الصدق » (79) بنگرید و نیز به پاورقیها و مآخذی که خدا بخواهد نوشته خواهد شد. (80)
در همان کتاب نیز 28 حدیث مسلم از مآخذ و منابع قابل استناد و احتجاج نقل شده است که هر کدام از آن 28 حدیث برای اینکه مستند خلافت بلافصل علی بن ابیطالب علیه السلام باشد، کافی است و نیازی بدلیل دیگر نیست (81) از ذکر این احادیث هم ناچار باید صرفنظر کرد یکی از آنها این حدیث است که رسول خدا فرموده «لا یزال امر الناس ماضیا ما ولیهم اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش » (82) به این مطلب توجه فرمائید، رسول خدا می گوید: امر مردم گذراست و در جریان است و روبراه است مادامی که دوازده خلیفه که همه شان از قریش باشند بر مردم حکومت کنند، این دوازده نفر خلیفه قرشی که رسول خدا در این حدیث معتبر فرموده است، کجا هستند؟ جز دوازده نفر امام شیعه. خلفای راشدین 4 نفراند (با امام حسن علیه السلام 5 نفر) خلفای اموی 14 نفرند، سفیانیهاشان 3 نفر و مروانیهاشان 11 نفر. خلفای عباسی بغداد و سامره 37 نفرند، خلفای طباطبائی عراق و یمن 8 نفرند، خلفای علوی طبرستان 7 نفرند، خلفای ادریسی مراکش 10 نفرند، خلفای اموی آندلس 16 نفرند، خلفای حمودی علوی (قرطبه) 3 نفرند، خلفای حمدی علوی (مالقه) 6 نفرند، خلفای علوی حمودی (جزیره خضراء) انلس 2 نفرند، مجموع خلفای علوی حمودی اندلس 11 نفرند (83) در تاریخ اسلام، هم نمی شود یک عدد دوازده نفری از خلفا پیدا کرد که این حدیث و این گفتار رسول خدا بر آنان منطبق باشد، جز دوازده نفر امام شیعه، ما که در تاریخ 12 نفر خلیفه پیدا نکردیم. (84)
از وفات رسول خدا (11 هجری) تا آغاز خلافت (36 هجری)
علی علیه السلام طبق مدارک معتبره تا پس از وفات فاطمه علیها السلام با ابوبکر بیعت نکرد (85) دوران خلافت ابوبکر (11 - 13) و عمر (13 - 23) و عثمان (23 - 35) بر گزار شد و امیرالمؤمنین با کمال بزرگواری و نیکنامی و خیرخواهی و نصح و ارشاد، دوره بسیار حساسی را گذراند و کشاورزی هم داشت، درختکاری هم می کرد، و وظایف خود را بخوبی انجام می داد تا دوران خلافت وی فرا رسید و بعد اللتیا و التی ملت اسلامی علی را به خلافت پذیرفت (در شورای شش نفری که پس از کشته شدن عمر تشکیل یافت شرکت کرد، اما زیر بار عمل بسنت ابوبکر و عمر نرفت، و سه مرتبه در پاسخ عبدالرحمن بن عوف که خلافت رابشرط عمل بکتاب و سنت شیخین پیشنهاد می کرد، می گفت: (بلکه به کتاب خدا و سنت پیامبر وی و اجتهاد خودم عمل خواهم کرد.)
از خلافت تا شهادت
متاسفانه به محض آنکه علی علیه السلام برنامه کار خود را داد و در اوائل برنامه اش گفت که هر چه را عثمان بیجهت به مردم داده است بخدا قسم همه را پس می گیرم و به بیت المال باز می گردانم (اگر چه مهر زنان و بهای خرید کنیزان شده باشد (86) چنانکه خودش می گوید:
«فلما نهضت بالامر تکثت طائفة و مرقت اخری و فسق آخرون » (87)
دسته ای سر از بصره درآوردند. جنگ جمل بپا شد (88) از طرفین 13 هزار مسلمان کشته شدند. (89) چندی بعد جنگ صفین براه افتاد (90) و آن همه مشکلات برای علی و عالم اسلام پدید آمد چندی بعد جنگ خوارج نهروان پیش آمد (91) و علی علیه السلام با آنان سخن گفت و بر آنها اتمام حجت کرد و بسیاری از ایشان حقانیت احتجاج امیرالمؤمنین علی علیه السلام را تصدیق کردند و توبه کار شدند و پاره ای از آنان اصرار کردند و شروع بجنگ کردند و چند نفر از یاران علی را کشتند، و سپس که علی کشته های اصحاب خود را دید، دستور دفاع داد، و اذن جنگ صادر فرمود و آن دسته ای که باقی مانده بودند، به شمشیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و یاران وی کشته شدند، و آنچه را رسول خدا طبق ماخذ معتمد در مواقعی به علی علیه السلام گفته بود که «بعد از من با سه طایفه جنگ می کنی » درست آمد، همین طور بود، نه علی بعد از پیغمبر چهار تا جنگ کرد نه دو تا جنگ بلکه سه جنگ داشت. رسول خدا فرمود: با «ناکثان » جنگ می کنی، یعنی پیمان شکنان، یعنی همان اصحاب جمل که بیعت کردند و سپس بیعت را شکستند. با «قاسطان » یعنی زورگویان و یاغیان جنگ می کنی یعنی معاویة بن ابی سفیان و اهل شام که اصلا خلافت علی را از اول نپذیرفتند و سر به یاغیگری برداشتند و تا آخر خلافت علی علیه السلام هم دوران تغلب و یاغیگری آنها بود و با «مارقان » هم جنگ می کنی یعنی از اطاعت و دین و پیروی امام زمان، و دولت قانونی و شرعی بیرون رفتگان یعنی خوارج نهروان این حدیث نیز از احادیث مسلم و مقطوع است و در مآخذ معتبر هست که رسول خدا بارها این مطلب را به علی گفته است که برای تو بعد از من سه جنگ پیش می آید.
در اینجا بنده جمله ای را عرض می کنم: کتابی است بنام «خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب » تالیف نسائی که یکی از بزرگان علما و محدثان اسلامی است و کتاب «سنن » او یکی از صحاح «ست » اهل سنت است. یعنی از شش کتاب صحیح اهل سنت این مرد کتابی دارد بنام «خصائص امیرالمؤمنین » سلام الله علیه، و این کتاب از نظر حجم بسیار کوچک و شاید کمتر از 40 صفحه باشد (92) و اگر سندهای این کتاب را برداریم شاید 20 صفحه بیشتر نشود، ولی می توانم بگویم که یکی از بهترین و نفیسترین و متقن ترین کتابهائی است که در شناساندن سیمای امیرالمؤمنین سلام الله علیه نوشته با اینکه این مرد شیعه نیست، بسیار خوب و بسیار متقن نوشته است و راجع به این کتاب باید جمله یکی از دوستان فقید خود را (93) یادآور شوم که در یکی از کتابهای اخلاقی خود نوشته است: «از کمیت بگذرید تا از یفیت برخوردار شوید» هیچگاه نباید به حجم کتاب (یا حجم اشخاص و کفش و کلاه آنان) نگاه کرد، و حتی به حجم جمعیت هم نباید نگاه کرد، به حجم سخن هم نباید نگاه کرد، از کمیت بگذرید حجم و مقدار و اندازه طول و عرض هرگز نظر مردم هوشیار نکته سنج را بخود جلب نکرده است، تا از کیفیت برخوردار شوید، آنچه مردم هوشیار دقیق را جلب می کند جنبه کیفیت و چگونگی است، عرض کردم کتاب کمتر از چهل صفحه نسائی که در هزار سال پیش در معرفی سیمای امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب نوشته شده به صدها کتاب پرحجم که بعدها درباره امیرالمؤمنین نوشته شده باشد می ارزد.
شاید ندانید، شما را توجه دهم تا بدانید که بنده بسیار کوشش کردم و برخلاف رضا و میل خود از بسیاری از مطالب صرفنظر کردم تا رسیدم به اینجا که می توانم بزودی مجلس را ختم کنم.
پس از آنکه خوارج نهروان کشته شدند و سن امیرالمؤمنین هم بحدود 63 یا 66 سال رسید و چنانکه تاریخ اسلام و تاریخ دنیا، و هر قلمی که زندگانی علی را نوشته است، شهادت میدهد، این 63 یا 66 سال عمر امیرالمؤمنین در حد اعلای طهارت، تقوی، درستی، ایمان و اخلاص روی حساب «لا تاخذه فی الله لومة لائم » برگزار شد و جز خدا احدی را نمی شناخت و هر که را می شناخت بخاطر خدا بود و هر جا سرسپرد به امر خدا بود و اگر نسبت به رسول خدا آنهمه شیفته و فریفته بود باز هم به حساب خدا بود و خلاصه غرق ایمان و اخلاص بخدای متعال بود. چند نفر از خوارج چنانکه بسیار گفته ایم و شنیده ایم و نوشته اند، در مکه معظمه هم عهد و هم قسم شدند که سه نفر را بکشند و مسلمانان را آسوده کنند برک بن عبدالله تمیمی که نام وی «حجاج » است کشتن معاویه را بعهده گرفت. عمرو بن بکرتمیمی کشتن عمرو بن عاص را، و عبدالرحمن بن ملجم مرادی کشتن امیرالمؤمنین علیه السلام را، میعاد آنهابامداد روز هفدهم یا نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت بود هر کدام بطرف نقطه انجام وظیفه خود رفتند. برک به شام رفت و به آن روز موعود ضربتی به معاویه زد که به پای معاویه خورد و معاویه معالجه کرد و زنده ماند، عمرو بن بکر تمیمی به مصر رفت و بجای عمرو بن عاص خارجة بن ابی حبیبه عامری را که آن شب بجای عمرو ایستاده بود و پیشنمازی می کرد کشت. عبدالرحمن بن ملجم به کوفه رفت و در میان قبیله «تیم الرباب » با زنی زیبا بنام «قطام » دختر اخضر تیمی آشنا شد و پیشنهاد ازدواج کرد و او مهری خواست که عبارت بود از: سه هزار درهم یک غلام یک کنیز و کشتن علی بن ابی طالب. عبدالرحمن قبول کرد چه برای همین کار آمده بود، و آن زن مرد دیگری از خارجیان کوفه، یعنی «وردان بن مجالد» از همان قبیله «تیم الرباب » را با ابن ملجم همراه ساخت خود ابن ملجم هم با «شبیب بن بجره » اشجعی تماس گرفت و او را با خود همراه کرد و این سه مرد و نیز آن زن در شب نوزدهم به مسجد کوفه آمدند آن زن بعنوان اعتکاف و عبادت در مسجد، این سه مرد هم بعنوان اینکه شب ماه رمضان است به مسجد آمدند، و مقداری هم نماز خواندند، و مقداری هم تلاوت قرآن کردند، و بعد هم به عنوان رفع خستگی خوابیدند، تا صبح شد و علی علیه السلام به مسجد آمد. جریان شهادت امیرالمؤمنین را عرض نکنم نیازی نیست و بسیار گفته شده است. بهر صورتی بود فرق مقدس امیرالمؤمنین سلام الله علیه شکافته شد و علی بستری گشت بد نیست اینجا این چند جمله را بخوانم، در این دو روزی که امیرالمؤمنین، از صبح نوزدهم ظاهرا تا حدود ثلثی از امشب (بیست و یکم) زنده بود: با اینکه زخم فوق العاده شدید و کاری بود و شاید سر مقدس را تا مغز شکافته بود، سخن می گفت و نصیحت می کرد در هر بابی و هر موضوعی با کمال دقت و با کمال هوشیاری و با کمال مراقبت. از جمله در بستر شهادت پسران خویش حسن و حسین را وصیت فرمود که: «همیشه به تقوی آراسته باشند. و هر چند دنیا در جستجوی ایشان باشد، بدنبال دنیا نروند و بر آنچه از دنیا از دست می هند تاسف نخورند، حق را بگویند و برای اجر و ثواب کار نیک انجام دهند با ستمگر ستیزه کنند و ستمدیده را یاری دهند.»
سپس آن دو را و نیز همه فرزندان و بستگان خویش و هر کس را که نوشته مولا بدو رسد، یعنی من و شما را نیز وصیت کرد تا:
«خود را به تقوی آراسته دارند و کار خود را با نظم و ترتیب دنبال کنند و اختلاف میان خودشان را اصلاح کنند - آنگاه - درباره حق یتیمان و همسایگان، و عمل کردن به قرآن، و نماز، و حج خانه پروردگار و جهاد در راه خدا با مال و جان و زبان و مهربانی و بخشندگی با یکدیگر و پرهیز از بی مهری و از هم جدائی و ترک نکردن امر به معروف و نهی از منکر که نتیجه آن مسلط شدن بدان و مستجاب نگشتن دعای نیکان است » و تاکید فرمود: پس بنی عبدالمطلب را مخاطب ساخت که:
«مبادا خون مرا بهانه سازید و بی گناهان را بکشید، جز کشنده من نباید دیگری به این بهانه کشته شود و آن هم هرگاه از ضربت وی درگذرم بیک ضربت جانش را بگیرید و او را لب و گوش و بینی نبرید، و مثله اش نکنید.» (94)
علی علیه الصلاة و السلام دوران زندگی خود را از «مسجد الحرام تا مسجد کوفه » و باید اینجا بگویم: تا خانه خود و تا ثلثی از شب 21 ماه رمضان سال چهلم از هجرت گذشته، بر اساس تقوی و طهارت و تعلیمات رسول خدا و تربیتهای خاص دقیقی که با استعدادی که خدا به او داده بود از شش سالگی از رسول خدا فرا گرفته بود، گذرانید و عمر خویش را باطهارت و تقوی سپری کرد و طیب و طاهر و آراسته به تقوی بر خدای متعال وارد شد و چنانکه خودش همان موقعی که شمشیر به فرق مبارک او رسید گفت:
«فزت و رب الکعبة »
«به پروردگا کعبه قسم که رستگار شدم » راستی رستگار شد و خوشنام شد، و نام او - شکر خدا - نه تنها نزد خدا و نزد فرشتگان خدا و نه تنها نزد مسلمانان و نه تنها نزد شیعیان، بلکه در تاریخ بشر یکی از مقدس ترین و بزرگترین و محترم ترین نامهای بشریت است و این کلمه «علی » درخشندگی عجیبی به جبهه تاریخ بشریت بخشیده است، نه تنها تاریخ اسلام.
امشب رسید و وصایای امیرالمؤمنین تا آنجا که خدا می خواست به انجام رسید. فرزندان عزیزش، دخترانش و پسرانش همگی اطراف بستر مولی آماده و حاضرند و غرق تاثر، جمله ای را که از امیرالمؤمنین نقل کرده اند در آخرین لحظات زندگی این است که چشم خود را باز کرد و به آنهائیکه پیرامون بستر او بودند و به او می نگریستند نگریست و گفت: «لمثل هذا فلیعمل العاملون »
«دیگران هم باید چنین عمل کنند، تا چنین بمیرند» حاصل سخن آنکه اینجور مردن ارزش دارد که انسان شصت و سه یا شصت و شش سال جهاد کند، از دنیا بگذرد، تقوی و طهارت و خداشناسی را از دست ندهد. روایت دیگر این است که علی علیه السلام چنین فرمود: (و جمع ما بین این دو روایت مانعی ندارد) خطاب کرد به حضار محضر خود و گفت: «اقرء علیکم السلام و رحمة الله و برکاته » «سلام بر شما باد، رحمت خدا و برکات او بر شما باد» و سپس بخود متوجه شد و بکار خویش پرداخت و کلمه طیبه «لا اله الا الله » را تکرار می کرد تا روح مقدس مولا امیرالمؤمنین سلام الله علیه از بدن مقدسش بیرون رفت.
و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا. لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
پی نوشتها:
(1)سوره فجر (89) آیات 27 و 30.
(2)سوره بنی اسرائیل (17) آیه 1.
(3)ابجد(1 - 4) هوز (5 - 7) حطی (8 - 10) کلمن (20 - 50) سعفض (60 - 90) قرشت (100 - 400) ثخذ (500 - 700) ضظغ (800 - 1000).
(4)منتخب التواریخ ص 751 - 752.
(5)شهاب الدین نهی قاینی، میرزا محمد ابراهیم متوفی بسال 1289 قمری در بیرجند.
(6)دو ترجیع بند شهاب الدین نهی را در کتاب بهارستان صفحه 315 - 311 بنگرید.
(7)القصائد العلویات السبع ص 6.
(8)سفینه البحار ج 2 ص 230.
(9)سوره اعراف (7) آیه 143.
(10)سوره نجم (53) آیه 9.
(11)ارشاد مفید ص 3، العام الوری ص 109، بحار ج 35 ص 5 از تهذیب شیخ ص 23، از مناقب ابن شهر آشوب، روضة الواعظین، ص 8 از علل الشرایع، معانی الاخبار: غیبت نعمانی ص 35 - 39 از امالی شیخ ص 6 - 7 از مصباح شیخ و مصباح کفعمی و اقبال سید ص 7 - 8، از فصول المهمه ابن صباغ مالکی.
(12)دلائل الصدق ج 2 ص 326 - 328.
(13)سیره النبی ج 1 ص 246، تاریخ الامم و الملوک ج 2 ص 57 - 58، الکامل ج 2 ص 37 العام الوری ص 49، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 5 و ج 3 ص 82، و ص 251، مقاتل الطالبین ص 26، بحار الانوار ج 35 ص 24 - 25، از طرایف، و ص 39 - 44 از کنز الکراجکی.
(14)ارشاد مفید ص 16.
(15)خطبه 90.
(16)بقرینه صدر و ذیل کلام.
(17)تاریخ الامم و الملوک ج 2 ص 53 - 56.
(18)سیره النبی ج 1 ص 262 - 265 اسد الغابه ج 4 ص 17 - 18 از ابوذر و مقداد و خباب و جابر و ابوسعید خدری و جزانیان.
(19)امتاع الاسماع ص 16 - 17 مسعودی نیز این قول را به بسیاری از مردم می دهد. (مروج الذهب) ج 2 ص 283.
(20)ترجمه تاریخ یعقوبی مجلد اول ص 378، سیرة النبی ج 1 ص 263 - 264 و مآخذ دیگر.
(21)سیرة النبی ج 1 ص 265، تاریخ الامم و الملوک ج 2 ص 58.
(22)تاریخ الامم و الملوک ج 2 ص 53 - 56.
(23)ترجمه تاریخ یعقوبی مجلد اول ص 379.
(24)اسد الغابه ج 4 ص 120.
(25)بعضی آن را به ضم عین مهمله ذکر کرده اند.
(26)اسد الغابه ج 3 ص 414، تاریخ الامم و الملوک ج 2 ص 56، الاستیعاب ص 163 - 165، الاصبابه ج 2 ص 480 از بغوی در معجم ابویعلی نسائی در خصائص، عقیلی در ضعفاء، صاحب عیلانیات حاکم در مستدرک، نجاری در تاریخ، بغوی به سندی دیگر، ابن خیثمه، ابن منده، العام الوری ص 48 - 49، انسان العیون ج 1 ص 306.
(27)انتاع الاسماء ص 15.
(28)سوره شعراء (26) آیه 214.
(29)این عبارت ارشاد مفید است.
(30)ارشاد مفید ص 24 - 25، مجمع البیان ج 2 ص 187، از خاصه و عامه و از تفسیر ثعلبی، و ازبراء ابن عازب و ابو رافع، تاریخ الامم و الملوک ص 62 - 64 الکامل ج 2 ص 41 - 42 انسان العیون ج 1 ص 321، بحار الانوار ج 18 ص 197.
(31)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 3 ص 310.
(32)اسد الغابه ج 4 ص 19 الطبقات الکبری ج 1 ص 228 سیرة النبی ج 2 ص 95 - 98 - 111.
(33)سوره بقره(2) آیه 207، دلائل الصدق ج 2 ص 80 - 82. نقل از ثعلبی، ینابیع الموده ج 1 ص 79، از ابن عقبه، ابونعیم، و ابوالسعادات، در فضائل العترة الطاهرة غزالی در احیاء العلوم از ابن عباس و هند بن ابی هاله و ابو رافع، فخر رازی در تفسیر و نقل حدیثی دال بر آن از حاکم در مستدرک ذهبی از ابن عباس، مسند احمد.
(34)دلائل الصدق ج 2 ص 394 نقل از مستدرک حاکم.
(35)دلائل الصدق ج 2 ص 394 نقل از مسند احمد، و کنز العمال و دیگران خصایص امیرالمؤمنین ص 22.
(36)اسد الغابه ج 4 ص 19.
(37)اسد الغابه ج 4 ص 16.
(38)بفتح واو و تشدید دال، نام جائی است.
(39)بضم با نام جائی است.
(40)بفتح سین و فا، نام جائی است.
(41)بضم عین و فتح شین، نام جائی است.
(42)سیرة النبی ج 2 ص 236 - 237.
(43)ارشاد ص 35 - 37.
(44)بفتح قاف و تثلیث نون.
(45)بفتح سین، آرد گندم و جو بریان شده.
(46)ماخوذ از (لیمحص) در آیه های 141 و 154 از سوره آل عمران که درباره احد نازل شده است.
(47)بفتح هر دو قاف و ضم کاف و سکون دال نام جائی است که آن را (قراره الکدر) نیز گویند.
(48)بضم سین.
(49)بضم فاء و سکون راء نام جائی است.
(50)بفتح همزه و میم، نام جائی است.
(51)بفتح غین و طاء نام طائفه ای است.
(52)دلائل الصدق ج 2 ص 271 - 274 از مسند احمد، و صحاح سته، و مستدرک حاکم و سنن ترمذی و کنزالعمال، و نسائی و ابن ماجه و تاریخ طبری و کامل ابن اثیر و ابن ابی الحدید بعین عبارت متن یا نزدیک به آن.
(53)دلائل الصدق ج 2 ص 301 از تاریخ طبری و کامل ابن اثیر و شرح ابن ابی الحدید.
(54)دلائل الصدق ج 2 ص 259.
(55)سوره احزاب (33) آیه 25.
(56)دلائل الصدق ج 2 ص 174 از در المنثور سیوطی، از ابن ابی حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر و ابن مسعود از ارشاد مفید ص 53 از مصحف ابن مسعود نقل شده، کفی الله المؤمنین القتال بعلی.
(57)دلائل الصدق ج 2 ص 175 از مستدرک حاکم.
(58)دلائل الصدق ج 2 ص 254 - 259 از مسند احمد، صحیح بخاری، صحیح مسلم، الجمع بین الصحاح، حاکم در مغازی مستدرک، کنز العمال از ابن شبیه و احمد ابن حنبل و ابن ماجه و بزار، ابن جریر، طبرانی، بیهقی، ضیاء مقدسی، خصایص نسائی، کامل ابن اثیر، معاویه به سعد ابن ابی وقاص گفت چرا به علی دشنام نمی دهی، گفت برای چیزی که بیاد دارم یکی آنکه شنیدم رسول خدا به او گفت (اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبوة بعدی) دیگر آنکه روز خیبر شنیدم که رسول خدا گفت، لا عطین الرایه غدا رجلا. یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله - و پس علی را خواست و علم را به او داد و چون آیه (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) نازل شد رسول خدا، علی و فاطمه و حسن و حسین را فراهم ساخت و گفت: (اللهم هؤلاء اهل بیتی) (خصائص امیرالمؤمنین ص 3).
(59)سیرة النبی ج 2 ص 53 - 55.
(60)ترجمه تاریخ مجلد اول ص 423.
(61)بفتح تاء نام جائی است.
(62)دلائل الصدق ج 2 ص 251، از مسند احمد به چند طریق و صحیح بخاری و صحیح مسلم از چند طریق، (فضل ابن روزبهان با همه تعصب و عنادورزی، گوید از روایات صحیح است، التنبیه و الاشراف 239.
(63)دلائل الصدق ج 2 ص 245 از مسند احمد، الجمع بین الصحاح السته، و مآخذ دیگر.
(64)الغدیر ج 1 ص 14 - 213.
(65)نهج البلاغه خطبه 200.
(66)نهج البلاغه خطبه 233.
(67)علامه حلی در کتاب (کشف الحق و نهج الصدق) 84 آیه را ذکر کرد و مؤلف دلایل الصدق 16 آیه دیگر بر آن افزوده است.
(68)از سوره هل اتی.
(69)سوره مائده (5) آیه 55.
(70)سوره مائده (5) آیه 67.
(71)سوره احزاب (33) آیه 33.
(72)سوره شوری (42) آیه 23.
(73)سوره بقره (2) آیه 207.
(74)سوره آل عمران (3) آیه 61.
(75)سوره دهر (76) آیه های 5 - 22.
(76)سوره مائده (5) آیه 4.
(77)احزاب از آیه 25.
(78)سوره نساء(4) از آیه 59.
(79)دلایل الصدق ص 44 - 225.
(80)برای ماخذ تفسیر آیات درباره امیرالمؤمنین به همان مجلد دوم دلایل الصدق بنگرید.
(81)دلایل الصدق ج 2 ص 226 - 328.
(82)دلایل الصدق جلد 2 ص 314 از صحیح بخاری، صحیح مسلم الجمع بین الصحاح السته و مسند احمد.
(83)فهرستهای اسامی و تاریخ مدت خلافت هر یک از این سلسله ها را در تعلیقات کتاب (اندلس) ص 207 - 220 بنگرید.
(84)نه حدیث دیگر که بنا بود در سخنرانی گفته شود و مجال پیدا نشد.
1) انی دافع الرایه غدا الی رجل یحب الله و رسوله.
2) برز الایمان کله الی الشرکه کله.
3) انت اخی فی الدنیا و الاخرة.
4) ان علیا من و انا من علی و هو ولی کل مؤمن بعدی، لا یودی عنی الا انا او علی (دلایل الصدق ج 2 ص 271، از مسند احمد، و صحاح).
5- لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا منافق (دلایل الصدق ج 2 ص 276 از مسند احمد، الجمع بین الصحیحین، الجمع بین الصحاح السته).
6) انا مدینة العلم و علی بابها (دلایل الصدق ج 2 صفحه 284 از مسند احمد و صحیح مسلم.)
7) لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی)
8) الحق مع علی و علی مع الحق، لن یفترقا حتی یردا علی الحوض عجب است که راوی این حدیث به این عبارت، ام المؤمنین عایشه است، (دلایل الصدق ج 2 ص 303).
9) انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و اهلبیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض (دلایل الصدق ج 2 ص 306 از مسند احمد و مآخذ دیگر.)
(85)التنبیه و الاشراف ص 250 و مآخذ دیگر.
(86)نهج البلاغه خطبه 15.
(87)نهج البلاغه خطبه 3.
(588)ماه و 21 روز پس از انجام بیعت.
(89)در حدود هزار نفر از اصحاب علی علیه السلام.
(790)ماه و 13 روز پس از جنگ جمل در صفر سال 37.
(91)درسال 38.
(92)چاپ مصر 1308 فهرست کتاب 40 صفحه.
(93)مرحوم علی مخصوص (کاتب الخاقان).
(94)نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید ج 4 ص 111.
افزودن دیدگاه جدید