شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث بيست و سوم در اصناف جويندگان علم

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(23){/mp3}


حديث بيست و سوم
بالسند المتصل الى حجة الفرقة و ثقتها، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضى الله عنه ، عـن عـلى بـن اءبـراهـيـم ، رفـعـه الى اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : طـلبـة العـلم ثـلاثـة . فـاعـرفـهـم بـاءعـيـانـهـم و صـفـاتـهـم : صـنـف يـطـليـه للجـهـل و المـراء، و صـنـف يـطـلبـه للاسـتـطـالة و الخـتـل ، و صـنـف يـطـلبـه للفـقـه و العـقـل . فـصـاحـت الجـهـل و المـراء مـوذمـمـار مـتـعـرض للمـقـال فـى اءنـديـة الرجـال بـتذاكر العلم وصفة الحلم ، قد تسربل بالخشوع و تخلى من الورعليه السلام ، فـدق الله مـن هـذا خـيـشـومـه و قـطـع مـنـه حـيـزومـه . و صـاحـب الاسـتـطـالة و الخـتـل ذو خـب و مـلق ، يـسـتـطـيـل عـلى مـثـله مـن اءشباهه ، و يتواضع للاغنياء من دونه ، فهو لحلوائهم هاضم و لدينه حاطم ، فاءعمى الله على هذا خبره و قطع من آثار العلماء اءثره . و صـاحـب الفـقـه و العـقـل ذوكـابـة و حـزن و سـهـر، قـد تـحـنـك فـى بـرنـسـه و قـام الليـل فـى حـنـدسـه ، يـعـمـل و يـخـشـى و جـلا، داعـيـا مـشـفـقـا مـقـبـلا على شاءنه ، عارفا باءهل زمانه مستوحشا من اءوثق اخوانه ، فشدالله من هذا اءركانه و اءعطاه يوم القيامة اءمانه .
قال الكلينى ، رحمه الله : و حدثنى به محمد بن محمود، اءبو عبدالله القزوينى ، عن عـدة مـن اءصـحـابـنـا، مـنـهم جعفر بن احمد الصيقل بقزوين ، عن اءحمد بن عيسى العلوى ، عن عبادبن صهيب البصرى ، عن اءبى عبدالله ، عليه السلام .(698)
ترجمه :
فـرمـود حـضرت صادق ، عليه السلام : طلب كنندگان علم سه دسته اند. پس بشناس آنـهـا را بـه شـخـصـيـات و صـفـاتـشـان . يـك صـنـف طـلب مـى كـنـنـد آن را بـراى جـهـل جدال . و يك صنف طلب مى كنند آن را براى رفعت جستن و فريب دادن . و يك صنف طلب مى كنند آن را براى دانش و بينش .
پـس ، داراى جـهـل و جـدال آزرده اسـت و جـدل كن است ، تعرض كن گفتگوهايى است در انجمن مردان به گفتگوي دانش و توصيف بردبارى ، پوشيده است پيراهن فروتنى را، و تهى گرديده از پرهيزگارى . پس ، بكوبد خداوند از اين روى بينى او را، و دو تا كند از آن كمر او را.
و صـاحـب بـلنـد پـروازى و فـريـب داراى فـريـب اسـت و چـاپـلوسـى ، بـلندى جويد بر مـثل خود از شبيهان خويش ، و فروتنى كند از براى دارايان از غير خود. پس او حلواى آنان را هضمم كننده ، و دين خود را شكننده است . پس ، كور كند خداوند بر اين جهت بينايى او را، و جدا كند از نشانه هاى دانشمندان نشانه او را.
و داراى دانـش و بـيـنـش داراى شـكـسـتـگـى وانـدوه و شـب زنـدگـى است ، برخيزد شب را در تـاريكى آن ، عمل مى كند و مى ترسد ترسيدنى ، خواننده است ، برحذر است ، رو آورنده اسـت بر شاءن خويشتن ، شناسنده مردم زمان خود است ، وحشتناك است از موثقترين برادران خـود. پـس ، مـحـكـم كـنـد خـداونـد از ايـن روى پـايـه هـاى او را، و بـبخشايد به او در روز رستاخيز امان خود را.
شـرح بـاءعـيـانـهـم تـاءكـيـد اسـت از بـراى اعـرفهم . يعنى ، بشناس آنها را خودشان را بـطـورى كـه مـشـخـص و مـعـين گردند و مشتبه به غير نشوند، چنانچه گويى : راءيته بـعـيـنـه . و كـل شـى ء فـيـه حـلال و حـرام ، فـهـو لك حـلال حـتـى تـعـرف الحـرام بـعـيـنه .(699) جناب محقق محدث مجلسى ، رحمه الله ، احـتـمـالاتـى داده انـد و نـقـل فـرمـودنـد در ايـن مـقـام ، كـه ايـن احـتـمـال كـه مـتـعـيـن و واضـح اسـت هـيـچـيـك از آنـهـا نيست ، و آنها نيز به غايت بعيد است ، مـثـل ايـنـكـه فـرمـودنـد: بـاءعيانهم اءى ، بخواصهم و اءفعالهم المخصوصة بهم ، اءو بـالشـاهـد و الحـاضـريـن مـن اءفـعـالهـم .پـس از آن فـرمـايـنـد: و قـيـل : بـاءعـيـانـهـم اءى ، اءقـسـامـهـم و مـفـهـومـات اءصـنـافـهـم . و قـيـل : المـراد بـاءعـيـانـهـم مـنـاظـرهـم مـن هـيـئتـهـم و اءوضـاعـهـم كالتسربل بالخشوع .(700) و ديگر احتمالات بعيده .
قـوله : و صـفـاتهم مقصود از اوصاف ، آن حالاتى است كه تابع ملكات و مقاصد اين سه صـنـف اسـت ، مـثـل مـوذى بـودن و مـراء نـمـودن و غـيـر آن . پـس ، بـه ايـن اوصاف معرفى حال آنان گردد و آنها باعيانهم شناخته شوند.
و جـهـل خـلاف عـلم اسـت . و در ايـن مـقـام شـايـد مـراد تـعـمـيه و اخفاء حق باشد، يا تـجـاهل و عدم قبول حق باشد. و ما پس از اين ، بيان اين مطلب را بيش از اين مى نماييم . و مـجـلسـى فـرمـوده الجـهـل السـفـاهـة و تـرك الحـلم . و قيل : ضد العقل .(701)
و مـراء جـدال در آرا و كـلام اسـت . و از هـمـيـن مـاده اسـت جـدل كـه يـكـى از صـنـاعـات خـمـس مـعـنـونـه در مـنـطـق اسـت . يقال : ماريت الرجل اءماريه مراء. اذا جادلته .(702) چنانچه در صحاح جوهرى است . و اين كلام گرچه مطلق است ، ولى مقصود على الظاهر همين است كه ذكر شد. و در اين مـقـام احـتـمـال ديـگـرى اسـت كـه مـا پـس از ايـن بـه آن اشـاره در يـكـى از فصول آتيه (مى كنيم ).(703)
و استطالة طلب بلندى و ارجمندى است .
و ختل ، به فتح خاء مجمعه و سكون تاء، به معنى خدعه و فريب اسـت . قـال الجـوهـرى : خـتـله و خـاتـله ، اءى خـدعـه . و التخاتل ، التخادع .
قـوله : مـمـار پـس از ايـن ذكـر شود كه چگونه معرفى شده است صاحب مراء به ممارى ، و صـاحـب اسـتـطـاله و خـتـل بـه اسـتـطـاله بـر امثال ، و صاحب خب بودن كه به معنى خدعه است .
قـوله : مـتـعـرض للمـقـال يـعـنـى اظـهـار نـمـودن مـقـالات را. يـقـال : عـرضـت له الشـى ء اذا اءظـهـرتـه له و عـرض له اءمـر كـذا. و يـعـرض ، اءى ظهر.(704)
واءندية جمع نادى است . و آن محل اجتماع قوم و مجلس و مذاكرات آنان است . و چون متفرق شدند آن را نادى نگويند. و از آن است دارالندوة كه در مكه بوده ، كـه آن را بـنـا نـمـودنـد بـراى اجـتـمـاع در مـشـاورات . و نـدى بـر وزن فـعـيـل ، و نـدوة و مـنـتـدى و مـتندى به همين معنى (است ) چنانچه جوهرى گويد.
بـتـذاكـر العـلم مـتـعـلق اسـت بـه مـقـال ، يـا بـدل اسـت از مـقـال . و صـفـة الحـلم عطف به آن است . و مقصود آن است كه مذاكرات عـلمـيـه مـى كـنـد كـه خود را از اهل آن منسوب دارد، و توصيف و تحسين حلم كند كه خود را در زمـره آنـان بـه شـمـار آورد، بـا ايـنـكه نه از اهل آن است و نه در شمار اصحاب اين . علمش جهلى است به صورت دانش ، و حلمش از اوصاف كامله معتدله خارج . و ما پس (از) اين ذكرى از اين مقوله مى نماييم .
قـوله : تـسـربـل از بـاب تـفـعـلل ، بـه مـعـنـى لبـس سـربـال ، كـه پـيـراهـن اسـت ، مـى بـاشـد. يـقـال : سـربـلتـه فـتـسـربـل . اءى ، اءلبسته السربال . و تسربل بالخشوع يعنى پيراهن خضوع به خـود پـوشـانـد و اظـهـار مـلازمـت آن نـمـود، چـون پـيـراهـن كـه مـلصـق و لازم بـدن اسـت ، و حال آنكه خالى از آن است ، و آن چون پيراهن عاريتى است در او.
والورع ، بـه فـتـح راء بـه مـعنى احتراز تام از محرمات و مشتبهات است . قـوله : فـدق الله ... مـحـتـمـل اسـت كه اين جمله ، و نظاير آن در دو جمله بعد، دعا باشد، و مـحـتـمل است اخبار حال آنها باشد در دنيا يا آخرت ، يا هر دو عالم . و دق به معنى كوبيدن يا اسم صوت است .
قوله : من هذا يعنى به سبب هر يك از اين خصال .
و خيشوم بالاى بينى است . و مقصود از كوبيدن بينى كنايت از ذلت و خوارى است ، يـعـنـى ، خـداى تـعـالى بـه واسـطـه ايـن خـصـلتـهـا آنـهـا را خـوار و ذليل كند. و پس از اين ، اشاره به اين معنى مى نماييم .(705)
و الحـيـزوم ، بـه فـتـح حـاء مـهـمـله و ضـم زاء مـعـجـمـه ، مـحـل كـمـربـنـد است . و به معنى وسط سينه ، و به معنى استخوانى كه احاطه نموده است مـثـل حلقه بر حلقوم آمده . و در اين مقام ، اول مناسب است به مناسبت نسبت قطع به آن .
و الخـب ، بـه كـسـر خـاء بـه مـعـنـى خـدعـه و خـبـث و عـش اسـت . يقال : رجل خب ـ بكسر و فتح ـ به معنى خداع . چنانچه جوهرى گويد.
و مـلق به معنى تملق گويى و چاپلوسى است . و اين ملازم است با آنچه جوهرى در صحاح در معنى آن گويد: قال : رجل ملق . يعطى بلسانه ما ليس فى قلبه . انـتـهـى .(706) و ايـن تفسير به لازم اعم است ، بلكه معنى آن اظهار تلطف و تودد است مخلوط به تخضع ، با آنكه در قلب چنين نيست .
قـوله : لحـلوائهـم مـجـلسـى فـرمـايـد در بـعـضـى نـسـخـه هـا بـا نون وارد است ،(707) در ايـن صـورت (بـه ضـم حـاء و مهمله و سكون لام ) به معنى اجرت دلال و كاهن ، و آنچه از قبيل رشوه مى دهند (مى باشد). و مراد آن است كه اغنيا به او مى دهند در قبال كارهايى كه نسبت به آنان مى كنند و دين فروشهايى كه مى نمايند.
و الحـطم يعنى شكستن . مجلسى گويد حطم شكستن مؤ دى به فساد است .(708)
قوله : خبره محتمل است به ضم خاء معجمه و سكون باء به معنى خبرت و بصيرت باشد. و محتمل است به فتح خاء و باء باشد. و به مناسبت نسبت فعل به او اولى انسب است ، گرچه دومى نيز خالى از وجه نيست .
و الكـاءبـة بـه تـحـريـك و مـد و تـسـكـيـن ، بـدى حال و انكسار است از شدت هم و حزن .
قوله : تحنك فى برنسه يعنى قرارداد تحت الحنك را در برنسش . و برنس كلاه بـلنـدى اسـت كـه اهـل عـبـادت در صـدر اسـلام آن را به سر مى نهادند، چنانچه جوهرى در صـحـاح اللغـة گويد. و محقق مجلسى فرمايد: اين فقره ايماء دارد به استحباب تحنك در نـمـاز.(709) و در ايـن اسـتـفـاده نـظـر اسـت . زيـرا كـه تـحـنك در لباسى كه اهـل عـبـادت مى پوشيدند دلالت كند بر استحباب تحنك مطلقا، نه وقت نماز بالخصوص . بلى ، اگر برنس لباس ‍ مخصوص نماز بود صحيح بود اين استفاده .
و الحـنـدس ، بـه حـاء مـهـمـله مـكـسـوره و نـون سـاكـنـه و دال مـهـمـله مـكـسوره ، شب شديد الظلمة است ، چنانچه جوهرى گويد. و اضافه آن بـه ضـمـيـر بـيـانـيـه اسـت ، و فـى حـنـدسـه بـدل ليـل اسـت ، و محتمل است قريبا كه حندس در اين مقام ظلمت شب باشد بنابر تجريد.
قـوله : فـشـد الله اءركـانـه ، شـد به معنى قوت و احكام است . ركن به مـعـنـى آن چـيـزى اسـت كـه قـوام و قـيـام شـى ء بـر آن اسـت . قال الجوهرى . ركن الشى ء، جانبه الاقوى .
و مـا آنـچـه بـيـان كـردنـى و مـنـاسـب اسـت در ضـمـن چـنـد فصل به رشته تحرير در مى آوريم ، و على الله التكلان .
فـصـل : اشـاره بـه ايـنـكـه عـلم از مـبـادى غـيـبـى بـه نـفـس مـتـعـلم القـا مـى گردد
بدانكه در محل خود مقرر است كه مقدمات قياس بالنسبة به نتايج ، و ادله (و) براهين در هر عـلمـى نـسـبـت بـه مـدلولات و مـبـرهـنـات ، بـه مـنـزله مـعـدات هـسـتـنـد، نـه آنـكـه اسـتـقـلال تـام دارند، و نه آنكه بى ارتباط باشند يكسره با آنها. و در اين مقام دو طايفه جبرى و تفويضى خلاف كردند و از طريق اعتدال به يكسو شدند، و هريك به مقتضاى مذهب خود طرفى را اختيار كردند. آن يك گويد كه مقدمات مستقلند كه اگر سد باب عالم غيب و قـبـض افـاضـه افـاضـه عـالم مـلكـوت گـردد، انـسـان از نـفـس مـقـدمـات عـلم بـه نـتـايج حـاصـل كـنـد. و ديـگـرى گـويد كه مقدمات بكلى بى ارتباط به نتايج است . و عادة الله جارى شده كه پس از مقدمات القاى نتايج در ذهن انسان كند، و مقدمات صورتا مربوط به نتايج است و در حقيقت بى ربط محض است .
و هـر يـك از ايـن دو مـذهب ، چون مذهب هر يك از اين دو طايفه ، پيش ارباب معارف حقه و علوم حـقـيـقه باطل ، و حق ، وفاقا لاهله ، آن است كه مقدمات ارتباط اعدادى دارند، و نفس را حاضر نمايند از براى القاى علوم از مبادى عاليه غيبيه در آن . و ما اكنون در صدد شرح اين مذهب و تـضـعيف آن دو نيستيم ، زيرا كه از مقصد ما خارج است و ذكر آن تطفلا براى بيان مطلب ديـگـر اسـت ، و آن آن اسـت كـه پـس از آن كه دانسته شد كه القاى علوم و معارف از عوالم غـيـبـيـه و تـابـع ارتـبـاط نـفـوس اسـت بـدان ، چنانچه در حديث است : ليس العلم يكثرة التـعـليـم ، بـل هـو نور يقدفه (الله ) فى قلب من يشاء.(710) نيست دانش به بـسـيـارى آمـوخـتـن و آمـوخـتـه شـدن ، بـلكـه آن نـورى اسـت كـه مـى انـدازد آن را خـدا در دل هـر كـس مـى خـواهـد پس هر يك از نفوس كه ارتباط به ملكوت اعلى و عالم ملائكه مـقـربـين پيدا كند، القائاتى كه در آن شود القاء ملكى و علومى كه به آن افاضه شود عـلوم حـقـيـقـه و از عـالم مـلائكـه اسـت . و هـر يـك كـه ارتـبـاط بـه عـالم مـلكـوت اسـفـل و عـالم جـن و شـيـطـان و نـفـوس خـبـيـثـه پيدا كند، القائات آن القاى شيطانى و از قـبـيـل جـهالات مركبه و حجب مظلمه است . و از اين جهت است كه ارباب معارف و اصحاب علوم حـقـيـقـه تـصـفـيـه نـفـوس و اخـلاص نـيـات و تـصـحـيـح قـصـود را در تـحـصـيـل عـلوم ، خـصـوصـا مـعـارف حـقـه و عـلوم شـرعـيـه ، اول شـرط مـى دانـنـد، و وصـيـتها در اين باب به متعلمين مى نمايند، زيرا كه به تصفيه نـفـوس و صـقـالت آن ، جـهـت ارتباط به مبادى عاليه قوت گيرد. و اينكه جناب ربوبى جـل جـلاله در كريمه مباركه : اتقوا الله و يعلمكم الله (711) تعليم الهى را مربوط بـه تـقـوى فـرمـوده بـراى هـمـيـن اسـت كه تقوى صفاى نفس دهد و آن را به مقام غيب مقدس مـرتـبـط كـنـد، پـس تـعليم الهى و القاى رحمانى واقع گردد، زيرا كه در مبادى عاليه بـخـل مـحـال اسـت و آنـهـا واجب الفياضيه هستند، چنانچه واجب الوجود بالذات واجب از جميع حيثيات است .
و اگـر نـفـس بـه واسـطـه تـوجـه بـه تـعـمـيـر خـود و مـاءكـل و مـشـرب خـويـش و به اءنانيت نفسانيه اشتغال به علوم پيدا كرد و غايت غير الهى شـد، القـائاتى كه به او شود القاى شيطانى است . و يكى از موازين غير متخلفى ، كه گـمان مى كنم اهل معارف آن را ذكر نكردند، در امتياز بين القائات رحمانى و شيطانى همين اسـت كـه ذكر شد، كه خود انسان در بسيارى اوقات مى تواند بفهمد. و آنچه به اين نفس غـير پرهيزناك داراى كدورت القا گردد از قبيل جهالات مركبه است كه درد بيدرمان نفوس و خار طريق آنهاست ، زيرا كه ميزان در علم حصول مفهومات كليه و اصطلاحات علميه نيست ، بـلكه ميزان آن رفع حجب از چشم بصيرت نفس است و فتح باب معرفة الله است ، و علم حـقـيـقى آن است كه چراغ هدايت ملكوت و صراط مستقيم تقرب حق و دار كرامت او باشد. و هر چـه جـز ايـن اسـت ، گـرچـه در عـالم مـلك و قـبل از رفع حجب طبيعت به صورت علوم است و اصـحـاب آن پـيـش ارباب محاورات و مجادلات از علماء و عرفا و فقها به شمار آيند، ولى پـس از رفـع حـجـاب از چـشـم قـلب و بـرداشته شدن پرده ملكوت و بيدار شدن از خواب سـنـگـيـن مـلك و طـبيعت ، معلوم شود كه غلظت اين حجاب از تمام حجابها بيشتر بوده ، و اين عـلوم رسميه سرتاسر حجب غليظه ملكوتيه بوده كه بين هر يك تا ديگرى فرسخها راه مـسـافـت داشـتـه و ما از آن غافل بوديم . الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا.(712) مردم در خوابند، و وقتى كه مردند بيدار شوند و معلوم شود كه در چه كاريم همه و افـتـضـاح و رسـوايـى ايـنـجـاسـت كـه پـس از پـنـجـاه سـال تـحـصيل ، يا كمتر يا بيشتر، خود ما نيز در اشتباه هستيم و گاهى گمان مى كنيم كه تـحـصـيـلات مـا بـراى خـداست ، و از مكايد شيطان و نفس غفلت داريم ، براى آنكه حب نفس پـرده ضـخـيم بزرگى است كه معايب ما را بر ما پوشانده . و از اين جهت اولياى اطهار و ائمـه و الاتـبـار، عـليـهم سلام الله ، براى فهماندن خود ما نيز آثار و علائمى جهت امتياز ذكر فرمودند كه ما خود را به آن بشناسيم و نفس خويش را محك كنيم و بيهوده حسن ظن به خـود نـداشـتـه بـاشـيـم . و ما پس از اين اشاره به اين علامات كه در اين حديث شريف ذكر فرمودند مى كنيم .
پس ، معلوم شد كه طالب علوم به تقسيم اولى كلى دو طايفه اند: يكى آنكه مقصدش الهى ، و ديـگـر آنـكـه نـفـسـانـى بـاشـد. و تـوان گـفـت كـه ايـن طـايـفـه غـايـت مـقـصـدشـان جـهـل اسـت ، زيـرا كـه عـلوم صـوريـه كـه از بـراى آن حـاصـل شـود به حسب حقيقت جهالات مركبه و حجت ملكوتيه است . و اين دو طايفه كه حضرت صـادق ، عليه السلام ، در اين حديث شريف ، كه ما به شرح آن پرداختيم ، ذكر فرمودند در ايـن مـقـصـد كـه ذكـر شـد شـركـت دارنـد، زيـرا كـه اصـحـاب مـراء و جدال و همين طور اصحاب استطاله و ختل هر دو اصحاب جهالات و ارباب ضلالات هستند و از اين جهت آن جهل را كه آن بزرگوار (از) علائم طايفه اولى قرار داده است توان گفت غير از اين معنى متعارف است ، بلكه يا مقصود از آن تعميمه امور و القاى مردم در جهالت است ، يا مـقـصـود از جـهـل تـجـاهـل و عـدم قـبـول حق است ، چنانچه اين هر دو از خواص اصحاب مراء و جـدال اسـت . آنـهـا امـور حـقـه و حـقـايـق رايـجـه را انـكـار كـنـنـد و جـهـل ورزنـد بـراى پـيـشـرفـت حـرف خـود و گـرمـى بـازار باطل و رواج متاع كاسد خويش .
و ايـنـكه حضرت ، مردم را سه طايفه قرار دادند ـ با آنكه با يك تقسيم بيش از دو طايفه نيستند و آن تقسيم اولى كلى داير بين نفى و اثبات است ، و به يك اعتبار و تقسيم از سه طـايـفه بيشترند ـ توان گفت براى آن است كه خواستند دو طايفه عظيمه و دو نوع بزرگ را كـه بـيـشـتـر اصـحـاب جهالات و ضلالات به آن دو رجوع كنند ذكر فرمايند، و لهذا در روايـت ديـگـر آنـهـا را دو طـايـفـه قـرار دادنـد. كـافى باسناده عن اءبى عبدالله ، عليه السـلام ، قـال : مـن اءراد الحديث لمنفعة الدنيا، لم يكن له فى الاخرة نصيب . و من اءراد به خير الاخرة ، اءعطاه الله خير الدنيا و الاخرة .(713)
فـرمـود كـسـى كـه اراده نـمايد حديث را براى منفعت دنيا، از براى او در آخرت بهره اى نـيـسـت . و كـسـى كـه اراده كـنـد بـه آن آخـرت را، عطا فرمايد خدا به او خير دنيا و آخرت را.
فصل : احاديث در ذكر مفاسد مراء
مـا پـيـشـتـر ذكر مفاسد مراء و جدال را در ضمن يكى از احاديث شريفه كرديم ،(714) و چون اينك نيز مناسب است به ذكر بعضى احاديث و بيان شمه اى از مفاسد آن مى پردازيم . در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد، قـال : قـال اءميرالمؤ منين ، عليه السلام : اياكم و المراء و الخصومة ، فانهما يمرضان القلوب على الاخوان و ينبت عليهما النفاق .(715)
بـرحـذر بـاشـيـد از جدال و خصومت در مقال ، كه آنها قلوب را مريض مى كنند نسبت به برادران ، و ريشه نفاق هستند كه نفاق روى آنها مى رويد.
و فـى الكـافـى اءيـضـا عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : ايـاكـم و الخـصـومـة ، فـانـهـا تـشـغـل القـلب و تـورث النـفـاق و تـكسب الضغائن .(716)
بـرحـذر بـاشـيـد از مـخـاصـمـه ، زيـرا كـه آن قـلب را مـشـغـول مـى كـنـد، و بـاعـث نـفـاق و دورويـى مـى شـود، و كـيـنـه در دل ايجاد مى كند.
و فـيـه ايـضـا عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قـال : قـال جـبـرئيـل للنـبـى صـلى الله عـليـه و آله : ايـاك و مـلاحـاة الرجال .(717)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، كـه جـبـرئيـل بـه پـيـغـمـبـر، صـلى الله عـليـه و آله گـفـت : "بـرحـذر بـاش از جدال و گفتگو به طريق مخاصمه با مردم .
امـا بـيـان آنكه مراء و خصومت در مقال قلب را مريض مى كند و انسان را به دوستان بدبين مـى كـنـد و نـفـاق در دل مـى رويـانـد، آن اسـت كـه بـيـش از ايـن مـذكـور شـد(718) كـه اعـمـال ظـاهـريـه را در بـاطـن و دل آثـارى اسـت مـتـنـاسـب بـا آنـهـا، و اكـنـون گـويـيم كه اعـمـال سـيـئه تـاءثـيـرش در قـلب بـسيار زودتر و شديدتر است ، زيرا كه انسان چون وليـده عـالم طـبيعت است و قواى شهوت و غضب و شيطنت با او قرين و متصرف در او هستند ـ چـنانچه در حديث وارد است : ان الشيطان يجرى مجرى الدم من بين آدم (719) ـ لهذا وجـهـه قـلب بـه مفسدات و امور موافقه با طبيعت است ، و به مختصر مددى از خارج ، چه از جـوارح انـسـانـى بـاشـد يـا خـارج از آن ، مـثل مصاحب و رفيق زشت و بدخلق ، در قلب اثر شديد واقع شود، چنانچه در احاديث شريفه نهى از مصاحبت با آنان شده است .
كـافـى : عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، قال : قال اءميرالمؤ منين ، عليه السلام : لا ينبغى للمرء المسلم اءن يواخى الفاجر، فانه يزين له فعله و يحب اءن يكون مثله ، و لا يعينه على اءمر دنياه و لا اءمر معاده ، و مدخله اليه و مخرجه من عنده شين عليه .(720)
فـرمـود حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـين ، عليه السلام : سزاوار نيست از براى مرد مسلمان كه دوسـتـى كـنـد بـا فـاسـق ، زيـرا كـه او زيـنـت مـى دهـد بـراى او عمل خود را و دوست مى دارد كه او نيز مثل خودش باشد، و اعانت نمى كند او را بر امر دنيا و آخرتش ، و رفت و آمد با او ضرر و عيب است براى او.
و عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، قال : لا ينبغى للمرء المسلم اءن يواخى الفاجر و لا الاحمق و لا الكذاب .(721)
نـكـته مهمه نهى از مجالست با اهل معصيت ، يا نهى از نشستن در مجلسى كه معصيت خدا در او مـى شـود، يـا نـهـى از مـواده و مـخـالطه و آميزش با دشمنان خدا، تاءثير اخلاق و حالات و اعـمـال آنـهـاسـت در انـسـان . و از ايـنـهـا بـالاتـر در تـاءثـيـر در قـلب ، اعـمـال خـود انـسـان اسـت كـه بـا انـدك مـداومـت و مـراقـبـتـى از اعمال سيئه قلب تاءثر شديد پيدا مى كند كه تنزه از آن و تنزيه قلب با سالهاى دراز ممكن نشود و ميسور نگردد.
پس ، معلوم شد كه انسان اگر اشتغال به مراء و خصومت پيدا كند، نگذرد مدتى مگر آنكه در قـلب كـدورت و ظـلمـتـى بـس هـولنـاك پـيدا شود، و خصومت ظاهرى لسانى به خصومت بـاطـنـى قـلبـى منجر شود. و اين خود سبب بزرگ نفاق و دورنگى و دورويى است . پس ، بايد مفاسد نفاق را نيز از مفسده هاى مراء و جدال شناخت . و شرح فساد نفاق و دورويى را پيش (تر) در ذيل يكى از احاديث داديم (722) و اكنون احتياج به اعاده ندارد.
و جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، آثـار و عـلائمـى از بـراى صـاحـب جـهـل و مـراء ذكـر فـرمودند كه يكى از آنها اذيت مردم و سوء محضر است ، كه خود يكى از ذمـائم و مـفـاسـدى اسـت كـه بـراى هـلاكـت انـسـان سـبـب مـسـتـقـل اسـت . و در حـديـث شـريـف كـافـى وارد اسـت : مـن آذى لى وليـا فـقـد بـارزنى بـالمـحاربة .(723) اذيت مؤ منين و دوستان حق را مبارزه با حق قرار داده و مخاصمه با آن ذات مقدس شمرده . و احاديث در اين باب بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.
و ديـگـر از عـلامات آنها را مراء و تعرض به مقالات و مذاكرات علميه براى غلبه و اظهار فـضـيـلت قرار داده . و اين كه مراء را از علامات مراء قرار داده ، تواند بود كه مقصود از مراء اول ، صفت قلبى و ملكه خبيثه آن است ، و آن را كه علامت قرار داده اثر و علامت ظاهرى آن است .
و يـكـى ديگر از علائم و نشانه هاى آن اين است كه توصيف حلم و بردبارى كند با آنكه مـتـصـف بـه آن نـبـاشـد. و ايـن خـود نفاق و دورويى است و ريا و شرك است ، چنانچه اظهار خـشـوع كـردن و از ورع خـالى بـودن نيز از واضح مصاديق شرك و ريا و نفاق و دورويى است .
پـس ، اكـنـون كـه معلوم شد اين صفت را مفاسدى عظيمه است كه هريك از موبقات و مهلكات اسـت . لازم اسـت كه با هر رياضت و زحمتى است خود را از اين خصلت ننگ آور و رذيله قلب خـراب كـن و ايـمـان كش نجات دهيم ، و دل را از اين ظلمت و كدورت تخليص كنيم ، و قلب را به خلوص نيت و صدق باطن مزين نماييم و صفا دهيم .
و در اين باب نكته اى است كه انسان اگر قدرى تفكر كند در آن پشتش مى شكند. و آن اين اسـت كـه جـنـاب صـادق ، عليه السلام ، در ذيل اين علامات مى فرمايد: فدق الله من هذا خـيشومه و قطع منه حيزومه . بكوبد خدا بينى او را و قطع فرمايد كمرش را. و ايـن عـبارت يا اخبار است و يا دعا، در هر صورت به وقوع پيوندد. زيرا كه اگر اخبار باشد، اخبار صادق مصدق است ، و اگر دعا باشد، دعاى معصوم و ولى الله است و مستجاب خـواهـد شـد. و ايـن خـود كـنـايه از ذلت و خوارى و رسوايى است و شايد انسان در دو عالم رسـوا و ذليـل و خـوار گـردد. در ايـن عـالم پـيـش آنـان كـه مى خواست آبرومند شود و به واسـطـه خـودنـمائى و اظهار فضيلت ، به عكس آبرويش ريخته و ارزشش ‍ كاسته شود و مـغـلوب و ذليـل آنـان شـود كـه مـى خواست بر آنها تفوق پيدا كند. و در آن عالم در محضر مـلائكـه مـقـربـيـن و انـبياى مرسلين و اولياى معصومين و بندگان صالحين رسوا و خوار و ذليل و بيمقدار شود.
پـس ، واى به حال ما اصحاب مراء و جدال و ارباب هواهاى نفسانيه و خصومات كه چقدر ما مبتلا هستيم به دست اين نفس خبيث بى عاطفه كه دست از ما برنمى دارد تا در تمام نشاءت و عوالم ما را هلاك كند، و هيچگاه درصدد اصلاح آن بر نمى آييم و پنبه غفلت در گوش كرده و از خواب سنگين طبيعت برنخيزيم .
خـداوندا، تو مصلح عباد و (مالك ) قلوب هستى ، وجود جميع موجودات در يد قدرت توست و قـلوب بـنـدگـان در تـحـت نـفـوذ اراده تامه تو، ما مالك خود و نفع و ضرر و موت و حيات خـويـشـتـن نـيـستيم ، تو قلوب مظلمه و دلهاى با كدورت ما را به نور افاضه خود روشن فرما، و مفاسد ما را به فضل و عنايت خود اصلاح فرما، و دستگيرى از اين ضعفاى بيچاره بنما.
فصل : نشانه هاى فريبكار جاه طلب
چـنـانچه در فقره اولى از حديث شريف ذكر شد كه از براى مراء يك مرتبه باطنه و ملكه نفسانيه است و يك مرتبه ظاهره است كه وليده آن است و اين مرتبه ظاهره علامت و نشانه آن مرتبه باطنه است ، همينطور در اين فقره دوم از فرموده امام ، عليه السلام ، گوييم كه از بـراى استطاله و ترفع و ختل و خدعه يك مرتبه باطن و سر است كه آن ملكه اين امر است ، و يـك مـرتـبـه ظـاهـر اسـت كـه نـتـيـجـه آن مـلكـه اسـت . چـنـانـچـه در بـيـشـتـر اعـمـال و افـعـال از براى قلب نيز حظى است كه گاه به مرتبه ملكه رسيده ، و گاه به مرتبه حال است و اعمال ظاهريه نتايج آنها است . پس ، كسانى كه در آنها ملكه استطالة و تـرفـع و جـاه طـلبـى و خـديعت و عوام فريبى است ، علامات و نشانه هاى ظاهريه نيز از بـراى آنـهـاست كه بعضى از آن را حضرت صادق ، سلام الله عليه ، ذكر فرمودند، كه يـكـى از آنـهـا خـديـعـه و عـوامـفـريـبـى اسـت كـه خـود را از اهـل صـلاح و سـداد قـلمـداد كـنـد و حـال آنـكه در باطن چنين نباشد. و اين دسته از مردم ، كه گـرگـانـى هـسـتـنـد در لباس ميش و شيطانى هستند در صورت انسان ، بدترين خلق خدا هستند و ضرر آنها به دين مردم بيشتر از جيوش مخالفين است .
و ديـگـر از صفات ظاهره آنان آن است كه نسبت به كسانى كه مورد طمع آنها هستند متملق و مـتـواضـع هـسـتـنـد و دام تدليس و تملق و تواضع را مى افكنند كه بيچاره مردم ضعيف را صيد كنند و از حلواى شيرين محبت و ارادت آنها و احترامات دنيويه آنها برخوردار شوند، و در عـوض از ديـن خـود مـايه گذارند و ايمان خود را بفروشند و از دنياى آنها استفاده كنند. ايـن دسـتـه از مـردم آنـان انـد كـه در حـديـث وارد اسـت كـه اهـل بـهـشـت آنـها را ببينند و به آنها بگويند: چه شد كه ما به واسطه تعليمات شما در بـهـشـت آمـديـم و خـود شـمـا جـهـنـمـى شـديـد؟ گـويـنـد: مـا بـه قول خود (عمل ) نكرديم .(724)
و از عـلايـم ديـگـر آنـان ايـن اسـت كـه بـا اهـل نـوع خـود و اشـتـبـاه و امثال خود طمع دنيوى به آنها ندارند و آنها را خار طريق ترقى خود مى پندارند تكبر مى كـنند و ترفع بر آنها مى نمايند، و آنها را حتى الامكان عملا و قولا تحقير مى كنند، زيرا كه بيم آن دارند كه اگر شريكى براى آنها پيدا شود از اعتبارات آنها كاسته شود.
و بـبـايـد دانـسـت كـه مـشـكـلتـريـن امـور و سـخـت تـريـن چـيـزهـا ديـنـدارى اسـت در لباس اهـل عـلم و زهـد و تـقـوى ، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه . و از اين جهت است كه اگر كسى در اين طبقه به وظايف خود عمل كند و با اخلاص ‍ نيت وارد اين مرحله شود و گليم خود را از آب بـيرون كشد و پس از اصلاح خود به اصلاح ديگران پردازد و نگهدارى از ايتام آل رسـول نـمـايـد، چـنـين شخصى از زمره مقربين و سابقين به شمار آيد. چنانچه حضرت صـادق ، عـليه السلام ، در خصوص چهار نفر حواريين حضرت باقر، عليه السلام ، چنين تـعـبـيـر فـرمـود. و در وسـائل از رجـال كـشـى سـنـد بـه اءبـى عـبـيـدة الحـذاء رساند، قال : سمعت اءبا عبدالله ، عليه السلام ، يقول : زرارة ، و محمد بن مسلم ، و اءبو بصير، و بـريـد، مـن الذيـن قـال الله تـعـالى : والسـابـقون السابقون . اولئك المقربون .(725)
و احاديث در اين مقوله بسيار است و فضيلت اهل علم بيش از آن است كه در حوصله بيان آيد. و كـفايت مى كند درباره آنها حديث منقول از رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله : من جاءه المـوت و هـو يـطـلب العـلم ليحيى به الاسلام ، كان بينه و بين الاءنبياء درجة واحدة فى الجـنـة .(726) كـسـى كـه بـيايد او را مرگ در صورتى كه طلب كند علم براى زنده كردن اسلام ، در بهشت مقام او با مقام پيغمبران يك درجه بيش فاصله ندارد.
و پـس از ايـن ، انـشـاءالله ، ذكرى از فضيلت آنان پيش مى آيد. و اگر خداى نخواسته از طـريـق خـلوص بـركـنار شد و راه باطل پيش گرفت از علماء سوء، كه بدترين خلق الله هـسـتـنـد و درباره آنها احاديث سخت و تعبيرات غريب وارد شده است ، به شمار آيد. و بايد اهل علم و طلاب اين راه پر خطر اول چيزى را كه در نظر گيرند اين باشد كه اصلاح خود كـنـنـد در خلال تحصيل . و آن را حتى الامكان بر جميع امور مقدم شمارند كه از تمام واجبات عقليه و فرائض ‍ شرعيه واجبتر و سخت تر همين امر است .
هـان اى طـالبـان عـلوم و كـمـالات و مـعـارف ، از خـواب برخيزيد و بدانيد كه حجت خداوند تـعـالى از شـمـا بـيـشـتـر بـاز خـواسـت فـرمـايـد، و مـيـزان اعمال و علوم شما با ميزان ساير بندگان خيلى فرق دارد، و صراط شما باريكتر و دقيق تـر اسـت ، و مـنـاقـشـه در حـسـاب شـمـا بـيـشـتـر شـود. واى بـه حـال طـالب عـلمـى كـه عـلوم در قلب او كدورت و ظلمت آورد، چنانچه ما در خود مى بينيم كه اگـر چـنـد مـفـهـومـى نـاقـص و پـاره اى اصـطـلاحـات بـى حـاصـل تـحصيل نموديم ، از طريق حق بازمانديم و شيطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما را از طريق انسانيت و هدايت منصرف كردند، و حجاب بزرگ ما همين مفاهيم بى سر و پا شد، و چاره (اى ) نيست جز پناه به ذات مقدس حق تعالى .
بـار الهـا، مـا مـعـتـرف بـه تـقـصـيـر و مـقـربـه گـناهيم ، نه يك قدمى در راه رضاى تو برداشتيم و نه يك عبادتى و اطاعتى از روى اخلاص به جا آورديم ، تو خود با لطف عميم و رحمت واسعه با ما رفتار فرما، و چنانچه در اين دنيا ستر عيوب ما فرمودى ، در آن عالم نيز بفرما كه در آنجا نيازمندتريم به ستر و غفران .
و در اين مقام نيز لازم است آن نكته را كه در ذيل فقره اولاى حديث شريف ذكر شد تذكر دهم . و آن آن اسـت كـه در ذيل اين فقره حضرت مى فرمايد: فاءعمى الله على هذا خبره و قطع مـن آثـار العلماء اثره . خداوند بصيرت و بينايى او را كور فرمايد و آثار او را از دفتر عـلمـا مـحـو فـرمـايد. و اين نيز چه اخبار باشد و چه دعا باشد واقع شدنى است . و انسان بـايـد خـيـلى بـرحـذر بـاشـد از ايـن عـمـاى بـصـيرت و كورى باطنى كه سرمنشاء جميع شـقـاوتـهـا و ظـلمـتـهـا و سـرچـشـمـه تـمـام بـدبـخـتـيـهـا هـمـيـن نـابـيـنـايى قلب و كورى دل اسـت . و هـمـچـنـيـن مـحو شدن آثار از آثار علما و از كرامات و عطيات آنها محروم ماندن ، علاوه بر خود حرمان ، ننگ و رسواييش در محضر خاصان درگاه حق در روز قيامت بيش از آن است كه به تصور ما درآيد.
فصل : نشانه هاى صاحبان عقل و فقه
و از بـراى صـاحـب فـقـه و عـقـل ، يـعـنـى آنـان كـه غـايـت تحصيل آنها فقه در دين و ادراك حقايق است ، نيز آثار و علائمى است كه عمده آنها را بيان فرمودند.
يكى آنكه به واسطه علم در قلب آنها حزن و اندوه و انكسار وارد شود. و ناچار اين انكسار و حزن براى امور زائله دنيه دنيويه نيست ، بلكه از خوف مرجع و ترس از قصور وظايف عـبـوديـت اسـت . و ايـن انكسار و حزن علاوه بر آنكه خود قلب را نورانى مى كند و صفا مى دهد، مبداء اصلاح نفس و منشاء قيام به وظايف عبوديت و بندگى مى شود. و نور علم آرام از دل صـاحـبـش ببرد و دل او را به حق و دار كرامت او آشنا كند، و از مناجات حق تعالى لذتها برد، و شبها را به بيدارى گذراند و قيام به وظيفه بندگى كند. چنانچه فرمايد: قد تـحـنـك فـى بـرنـسـه ، و قـام اليـل فـى حـنـدسـه . كـه جـمـله اول چنين نمايد كه كنايه از لزوم عبادت باشد.

و از عـلائم ايـن عـالم ربانى آن است كه با آنكه كاملا قيام به عبوديت كند، باز ترسناك بـاشـد، و نـور عـلم او را هـدايـت كـنـد بـه ايـنكه هر چه قيام به وظايف كنى باز قاصر و مـقـصـرى و از عـهـده شـكـر نـعمت و حقيقت عبادت برنيايى . پس ‍ قلبش مملو از خشيت و خوف شـود، و حـق دربـاره آنـهـا فرموده است : انما يخشى الله من عباده العلماء(727) نـور عـلم خـشـيـت و حـزن آورد، و صـاحـب آن بـا آنـكـه اقبال به شاءن خود در صلاح نفس دارد، از خوف مرجع آرام نگيرد، و اصلاح خود را از خدا طـلب كـنـد، و از اشـتـغـال بـه غـيـر حـق بـيـمـنـاك بـاشـد، و از اهل زمان خود گريزان باشد و بيم آن داشته باشد كه مبادا آنها او را از طريق الى الله و سفر به عالم آخرت باز دارند، و دنيا و لذايذ آن را به او جلوه دهند. پس ، حق تعالى چنين شـخـصـى را تاءييد فرمايد و اركان وجودش را محكم نمايد و امان به او در روز رستاخيز عـنـايـت فـرمـايد. فياليتنا كنا معهم فنفوز فوزا عظيما. والحمدلله اءولا و آخرا، و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .

افزودن دیدگاه جدید