شرح 40 حدیث امام خميني رحمةالله عليه / حديث هفدهم در توبه

{mp3}audio/40hadith/34-40_Hadith(17){/mp3}


حديث هفدهم
بـالسـنـد المـتـصـل الى الامام الاقدم ، حجة الفرقة و رئيس الامة ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضى الله عنه ، عـن مـحـمـد بن يحيى ، عن احمد بن محمد بن عيسى ، عن الحسن بن محبوب ، عن معاوية بن وهب ، قـال سـمعت اباعبدالله ، عليه السلام ، يقول : اذا تاب العبد توبة نصوحا، اءحبه الله ، فـسـتـر عـليـه فـى الدنـيـا و الاخـرة . فـقـلت : و كـيـف يـسـتـر عـليـه ؟ قال : ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب ، ثم يوحى الى جوارحه : اكتمى عليه ذنوبه . و يـوحـى الى بـقـاع الارض ، اكـتـمـى عـليـه مـا كـان يـعـمـل عليك من الذنوب . فيلقى الله حين يلقاه و ليس شى يشهد عليه بشى ء من الذنوب (503)
ترجمه :
مـعـاويـة بـن وهـب گـفـت شنيدم از حضرت صادق ، عليه السلام ، مى فرمود: "وقتى كه تـوبـه كـنـد بـنده اى توبه خالص ، دوستدار شود او را خداوند، پس ستر كند بر او در دنـيـا و آخـرت . پـس گـفـتـم : و چگونه بپوشاند بر او؟" گفت :"به فراموشى اندازد دو فـرشته او را آنچه را نوشته اند بر او از گناهان . و وحى مى فرمايد به سوى اعضاى او: كـتـمـان كـنـيـد بـر او گـنـاهـان او را. و وحـى مـى فـرمـايـد بـه سوى بقعه هاى زمين : بـپـوشـانـيـد بـر او آنـچـه را عمل مى كرد بر شما از گناهان . پس ‍ ملاقات مى كند خدا را زمانى كه ملاقات مى كند او را و حال آنكه نيست چيزى كه شهادت بدهد بر او به چيزى از گناهان ."
در حقيقت توبه است
شرح بدان كه توبه يكى از منازل مهمه مشكله است . و آن عبارت است از رجوع از طـبيعت به سوى روحانيت نفس ، بعد از آنكه به واسطه معاصى و كدورت نافرمانى نور فطرت و روحانيت محجوب به ظلمت طبيعت شده .
و تـفـصـيـل ايـن اجـمـال اجـمـالا ايـن اسـت كـه نـفـس در بـدو فـطـرت ، خـالى از هـر نـحـو كـمـال و جمال و نور و بهجت است ، چنانچه خالى از مقابلات آنها نيز هست . گويى صفحه اى اسـت خـالى از مـطلق نقوش : نه داراى كمالات روحانى ، و نه متصف به اضداد آن است . ولى نـور اسـتـعـداد و ليـاقـت بـراى حـصـول هـر مقامى در او وديعه گذاشته شده است ، و فـطرت او بر استقامت و خميره او مخمر به انوار ذاتيه است . و چون ارتكاب معاصى كند، به واسطه آن در دل او كدورتى حاصل شود. و هر چه معاصى بيشتر شود، كدورت و ظلمت افـزون گـردد تـا آنـكـه يكسره قلب تاريك و ظلمانى شود و نور فطرت منطفى گردد و بـه شـقـاوت ابـدى رسـد. اگـر در بـيـن ايـن حـالات ، قـبـل از فـرا گـرفـتـن ظـلمـت تـمـام صـفـحـه قـلب را، از خـواب غـفـلت بيدار شد و پس از مـنـزل يـقـظـه بـه مـنـزل تـوبـه وارد شـد و حـظـوظ ايـن مـنـزل را بـه شـرايـطـى ، كه اجمالى از آن در اين اوراق انشاءالله ، ذكر مى شود، استيفا كـرد، از حـالات ظـلمـانـيـه و كـدورات طـبـيـعـيـه بـرگـشـت مـى نـمـايـد بـه حـال نـور فـطـرت اصـلى و روحـانيت ذاتيه خود. گويى صفحه اى مى شود باز خالى از كـمـالات و اضـداد آن . چـنـانـچه در حديث شريف مشهور است : التائب من الذنب كمن لا ذنب له .(504) رجوع كننده از گناه مثل كسى است كه گناه نداشته باشد.
پس ، معلوم شد كه حقيقت توبه رجوع از احكام و تبعات طبيعت است به سوى احكام روحانيت و فطرت . چنانچه حقيقت انابه رجوع از فطرت و روحانيت است به سوى خـدا و سـفـر كـردن و مـهـاجـرت نـمـودن از بـيـت نـفـس اسـت بـه سـوى سـر مـنـزل مـقـصـود. پـس مـنـزل تـوبـه مـنـزل مـقـدم بـر مـنـزل انـابـه اسـت . و تفصيل آن در اين اوراق مناسب نيست .
فصل ، دشوارى توبه و جبران معاصى
بر سالك طريق نجات و هدايت لازم است تنبه به يك نكته مهمه . و آن اين است كه توفيق به توبه صحيحه كامله با حفظ شرايط آن ، چنانچه ذكر مى شود، از امور مشكله است ، و انـسـان كـمـتـر مـيـتـوانـد نـايـل بـه ايـن مـقـصـد شـود، بـلكـه دخـول در گـنـاهـان ، خصوصا كبائر و موبقات ، باعث مى شود كه انسان را از ياد توبه بـكـلى غـافـل مـى كـنـد. و اگـر درخـت مـعـاصـى در مـزرعـه دل انـسـانـى بارمند و برومند گرديد و ريشه اش محكم شد، نتايجى بس ناهنجار دهد، كه يـكـى از آنـهـا آن اسـت كه انسان را از توبه بكلى منصرف مى كند، و اگر گاهگاهى نيز مـتذكر آن شود، بتسويف و امروز و فردا و اين ماه و آن ماه كار را مى گذراند، و با خود مى گـويـد كـه در آخـر عـمـر و زمـان پـيـرى تـوبـه صـحـيـحـى مـى كـنـم . غافل از آنكه اين مكر با خدا است ، والله خير الماكرين .(505)
گـمـان نـكـن كـه پـس از مـحـكـم شـدن ريـشه گناهان انسان بتواند توبه نمايد، يا آنكه بـتـوانـد بـه شـرايـط آن قـيام نمايد. پس ‍ بهار توبه ايام جوانى است كه بار گناهان كـمـتـر و كـدورت قـلبـى و ظـلمـت بـاطـنـى نـاقـص تـر و شـرايـط تـوبـه سـهـل تـر و آسـانـتـر اسـت . انـسـان در پـيـرى حـرص و طـمـع و حـب جـاه و مـال و طـول امـلش بيشتر است . و اين مجرب است ، و حديث شريف نبوى (506) شاهد بر آن اسـت . گـيـرم كـه انـسـان بتواند در ايام پيرى قيام به اين امر كند، از كجا به پيرى برسد و عجل موعود او را در سن جوانى و در حال اشـتـغـال بـه نـافـرمـانـى نـربـايـد و بـه او مـهـلت دهـد؟ كـمـيـاب بـودن پـيـران دليـل اسـت كـه مـرگ به جوانان نزديكتر است . در يك شهر پنجاه هزار نفرى ، پنجاه نفر پير هشتاد ساله نمى بيند.
پـس اى عـزيـز از مـكـايد شيطان بترس و در حذر باش ، و با خداى خود مكر و حيله مكن كه پـنـجـاه سال يا بيشتر شهوت رانى مى كنم و دم مرگ با كلمه استغفار جبران گذشته مى كـنـم . ايـنـهـا خـيـال خـام اسـت . اگـر در حـديـث ديـدى يـا شـنيدى كه حق تعالى بر اين امت تـفـضـل فـرمـوده و تـوبـه آنـهـا را تـا قـبـل از وقـت مـعـايـنـه آثـار مـرگ يـا خـود آن قبول مى فرمايد،(507) صحيح است ، ولى هيهات كه در آن وقت توبه از انسان متمشى شـود. مگر توبه لفظ است ! قيام به امر توبه زحمت دارد، برگشت و عزم بر برگشت نـكـردن ريـاضات علميه و عمليه لازم دارد و الا خود به خود انسان نادر اتفاق مى افتد كه در فـكـر تـوبـه بـيـافتد يا موفق به آن شود، يا اگر شد بتواند به شرايط صحت و قـبـول آن ، اجل مهلت ندهد، و انسان را با بار معاصى سنگين و ظلمت بى پايان گناهان از ايـن نـشـئه مـنـتـقـل نـمايد. آن وقت خدا مى داند كه به چه گرفتاريها و بدبختيها دچار مى شـود. جـبـران مـعاصى در آن عالم ، فرضا كه اهل نجات و عاقبت امرش سعادت باشد، كار سـهـلى نـيـسـت . فـشـارهـا و زحـمـتـهـا و سـوخـتـنـهـايـى در دنبال است تا انسان لايق شفاعت شود و مورد رحمت ارحم الراحمين گردد.
پـس اى عزيز، هر چه زودتر دامن (همت ) به كمر بزن و عزم را محكم و اراده را قوى كن ، و از گـنـاهـان ، تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى مى باشى ، توبه كن ، و مگذار فرصت خداداد از دستت برود، و به تسويلات شيطانى و مكايد نفس اماره اعتنا مكن .
نكته مهمه
و نـيـز بـه يك نكته مهمه بايد توجه داشت . و آن اين است كه شخص تائب پس از توبه نـيـز، آن صـفـاى بـاطـنى روحانى و نور خالص فطرى برايش باقى نمى ماند. چنانچه صـفـحـه كـاغـذى را اگـر سياه كنند و باز بخواهند جلا دهند، البته به حالت جلاى اولى بـرنـمـى گـردد، يـا ظـرف شـكـسـتـه را اگـر اصـلاح كـنـنـد، بـاز بـه حـالت اولى مشكل است عود كند، خيلى فرق است ميانه دوستى كه در تمام مدت عمر با صفا و خلوص با انـسـان رفتار كند، يا دوستى كه خيانت كند و پس از آن عذر تقصير طلب نمايد. علاوه بر آن كـه كـم كـسـى است كه بتواند درست قيام به وظايف توبه بنمايد. پس ، انسان بايد حـتـى الامكان داخل در معاصى و نافرمانى نشود كه اصلاح نفس پس از افساد از امور مشكله است . و اگر خداى نخواسته گرفتارى پيدا كرد، هر چه زودتر در صدد علاج برآيد كه هم فساد كم را زود مى شود اصلاح كرد، و هم كيفيت اصلاح بهتر مى شود.
اى عـزيـز، بـا بـى اعـتـنـايـى و سـرسـرى از ايـن مـقـام مـگـذر. تـدبـر و تـفـكـر در حـال خـود و عـاقبت امر خويشتن كن ، و به كتاب خدا و احاديث خاتم انبياء و ائمه هدى ، سلام الله عليهم اجمعين ، و كلمات علماى امت و حكم عقل وجدانى رجوع نما، و اين باب را، كه مفتاح ابـواب اسـت ، بـه روى خـود بـگـشـا، و در ايـن مـنـزل ، كـه عـمـده مـنـازل انـسـانيت است نسبت به حال ماها، وارد شو و اهميت به آن بده و مواظبت از آن كن . و از خـداونـد تـبـارك و تـعـالى تـوفـيـق حـصـول مـطـلوب بـخـواه ، و از روحـانـيـت رسـول اكـرم و ائمـه هـدى سـلام الله عـليـهـم ، استعانت كن ، و به ولى امر و ناموس دهر، حـضـرت امـام عـصـر، عجل الله فرجه ، پناه ببر، البته آن بزرگوار دستگيرى ضعفا و بازماندگان را مى فرمايد و بيچارگان را دادرسى مى نمايد.
فصل ، در اركان توبه
بـدان كـه از بـراى تـوبـه كـامـله اركـان و شـرايطى است كه تا آنها محقق نشود، توبه صحيحه حاصل نشود. و ما به ذكر عمده آنها كه لازم است مى پردازيم .
يـكى از آنها، كه ركن ركين اوست ، ندامت و پشيمانى است از گناهان و تقصيرات گذشته ، و ديـگـر، عـزم بـر بـرگـشـت نـنـمـودن بـر آن اسـت هـمـيـشـه . و ايـن دو در حـقـيـقـت مـحـقـق اصـل حـقـيـقـت تـوبـه و بـه مـنـزله مـقـومـات ذاتـيـه آن اسـت . و عـمـده در ايـن بـاب تـحـصـيـل ايـن مـقام و تحقق به اين حقيقت است . و آن ، چنان صورت پذيرد كه انسان متذكر تـاءثـيـر مـعـاصـى در روح و تـبـعـات آن در عـالم بـرزخ و قـيـامـت بـشـود از وجـه مـعـقـول و مـنـقـول . چـنـانـچـه پـيـش اصـحـاب مـعـرفـت مـبـرهـن و در اخـبـار اهـل بـيـت عـصـمـت ، عـليـهـم السـلام ، وارد است كه از براى معاصى در عالم برزخ و قيامت صـورتـهـايـى اسـت به مناسبت آنها، كه در آن عالم داراى حيات و اراده هستند و انسان را از روى شـعـور و اراده انـسان را مى سوزاند، زيرا كه آن نشئه نشئه حيات است . پس ، در آن عالم صورتهايى نتيجه اعمال حسنه يا قبيحه ماست كه با ما محشور مى گردد. و در احاديث شـريـفـه و قـرآن كـريم تصريحاً و تلويحاً ذكر اين مطلب بسيار شده ، و مطابق است با مـسـلك حكماى اشراق و ذوق و مشاهدات اهل سلوك عرفان . و همينطور از براى هر معصيتى در روح اثـرى حـاصـل شـود، كـه آن را در احـاديث شريفه به نقطه سوداء(508) تعبير فرمودند، و آن كدورتى است كه در قلب و روح پيدا شود و كم كم افزون مى شود و انسان را منتهى مى كند به كفر و زندقه و به شقاوت ابدى مى رساند، چنانچه پيش از اين تفصيل اين جمله داده شد.(509)
پـس ، انـسـان عـاقـل اگر تنبه بر اين معانى پيدا كرد، و به فرموده هاى انبياء و اولياء عـليـهـم السـلام ، و عـرفـا و حـكـمـا و عـلمـا، رضـوان الله عـليـهـم ، بـه قـدر قـول (يـك ) نـفـر طـبـيـب مـعـالج اعتنا كرد، لابد از معاصى پرهيز مى كند و گرد آنها نمى گردد. و اگر خداى نخواسته مبتلا شد، بزودى از آن منزجر مى شود و پشيمان مى گردد، و صورت ندامت در قلبش ظاهر مى شود. و نتيجه اين پشيمانى و ندامت خيلى بزرگ است . و آثـار آن خـيـلى نـيـكـو اسـت ، و عـزم بـر تـرك مـخـالفـت و مـعـصـيـت بـر اثـر نـدامـت حـاصـل شود. و همين كه اين دو ركن توبه حاصل شد، كار سالك طريق آخرت آسان شود و تـوفـيـقـات الهـيـه شـامـل حال او شود، و به حسب نص آيه شريفه ان الله يحب التوابين .(510) و اين روايت شريفه محبوب حق تعالى شود اگر در اين توبه خالص باشد.
و بـايـد انـسـان بـا رياضات علمى و عملى و تفكرات و تدبرات لايقه لازمه در تخليص تـوبـه بـكـوشـد، و بفهمد كه محبوبيت پيش حق تعالى به ميزان حساب در نيايد. خدا مى دانـد. صورت حب حق در آن عوالم چه انوار معنويه و تجليات كامله اى است و خداوند تبارك و تعالى با محبوب خود چه معامله مى فرمايد.
اى انسان چه قدر ظلوم و جهولى و قدر نعم ولى النعم را نمى دانى . سالها در نافرمانى و سـتـيـزه بـا چـنين ولى نعمى كه تمام وسايل آسايش و راحت تو را فراهم فرموده بدون آنـكـه بـراى او، نـعوذ بالله ، فايده و عايده اى تصور شود، به سر بردى و هتك حرمت كردى و بيحيايى و سرخودى را به آخر رساندى ، اكنون كه نادم شدى و برگشت نمودى و تـوبـه كردى ، حق تعالى تو را محبوب خود گرفت . اين چه رحمت واسعه و نعم وافره اى است !
خداوندا، ما عاجزيم از شكر نعم تو، لسان ما و همه موجودات الكن است از حمد و ثناى تو، جـز آنكه سر خجلت به پيش افكنيم و از بيحياييهاى خويش عذر بخواهيم چاره نداريم . ما چه هستيم كه لايق رحمتهاى تو باشيم ، ولى سعه رحمت و عموم نعمت تو بيش از آن است كه در حوصله تقرير آيد. اءنت كما اءثنيت على نفسك .(511)
و نـيـز بـايـد انـسـان بـكـوشـد تـا آنـكـه صـورت نـدامـت را در دل قـوت دهـد تـا انـشـاءالله بـه بـيـت احـتـراق وارد شود. و آن چنان است كه به واسـطـه تـفـكـر در تـبـعـات و آثـار مـوحـشـه مـعـاصـى نـدامـت را در دل قـوت دهـد، و نـمـونـه نـار الله المـوقـده (512) را خـود بـه اخـتـيـار خـود در دل خـود روشـن كـنـد و قـلب را بـه آتـش نـدامـت محترق كند تا آنكه همه معاصى از آن آتش بسوزد و كدورت و زنگار قلب مرتفع شود. بداند كه اگر اين آتش (را) در اين عالم خود بـراى خـود روشن نكند، و اين در جهنم را، كه خود باب الابواب بهشت است ، به روى خود مفتوح نكند، از اين عالم كه منتقل شد، ناچار در آن عالم آتش سخت سوزناكى براى او تهيه شود و ابواب جهنم به روى او باز گردد و ابواب بهشت و رحمت به روى او منسد گردد.
خـداونـدا، سينه سوزناكى به ما عنايت فرما، و از آتش ندامت جذوه ندامت در قلب ما بيفكن و آن را بـه ايـن آتـش ‍ دنيايى بسوزان و كدورت قلبيه ما را بر طرف فرما، و ما را از اين عـالم بـى تـبـعـات مـعـاصـى بـبـر. انـك ولى النـعـم و عـلى كل شى ء قدير.
فصل ، در شرايط توبه است
آنـچـه در فـصـل سـابـق ذكـر شـد، اركـان تـوبـه بـود. و از بـراى آن شـرايـط قبول و شرايط كمالى است ، كه آنها را به ترتيب مذكور مى داريم . عمده شرايط دو امر اسـت ، چـنـانـچه عمده شرايط كمال نيز دو امر است . و ما در اين باب مى پردازيم به ذكر كـلام شـريف حضرت مولى الموالى ، زيرا كه آن در حقيقت از جوامع كلم و كلام ملوك و ملوك كلام است .
روى فـى نـهـج البـلاغـة ان قـائلا قـال بـحـضـرتـه ، عـليـه السـلام : اسـتغفرالله . فقال له : ثكلتك امك ! اتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين ، و هو اسم واقع على سـتـه مـعـان : اولهـا النـدم عـلى مـا مـضى . و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا. و الثالث ان تؤ دى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله سبحانه املس ليس عليك تبعة . و الرابـع اءن تـعـمـد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤ دى حقها. و الخامس اءن تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت ، فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحـم جـديـد. و السـادس اءن تـذيـق الجـسـم الم الطـاعـة كـمـا اءذقـتـه حـلاوة المـعـصـيـه .(513)
جـنـاب سـيـد جـليـل القـدر، السيد الرضى ،(514) رضى الله عنه ، در نهج البلاغه روايـت فـرمـود كـه هـمـانـا گـويـنـده اى در مـحـضر حضرت امير، عليه السلام ، گفت : استغفرالله ."پس فرمود به او: "مادرت در عزايت گريه كناد، آيا مى دانى چيست استغفار؟ هـمـانـا اسـتـغـفـار درجـه عـليـيـن اسـت . و آن اسـمـى اسـت كـه واقع مى شود بر شش معنى . اول آنـهـا پـشـيـمـانـى بر گذشته است . دوم ، عزم بر برگشت ننمودن است به سوى آن هميشگى . سوم ، ادا كنى به سوى مخلوق حق آنها را تا ملاقات كنى خداى سبحان را پاكيزه كه نبوده باشد بر تو دنباله اى . (يعنى حقى از كسى به عهده تو نباشد.) چهارم ، آنكه روى آورى بـه سوى هر فريضه كه بر تو است كه ضايع كردى آن را، پس ادا كنى حق آن را. پـنـجـم ، روى آورى به سوى گوشتى كه روييده شده است بر حرام ، پس آب كنى آن را بـه انـدوهـهـا تا بچسبد گوشت به استخوان و روييده شود بين آنها گوشت تازه . ششم ، آنكه بچشانى جسم را درد فرمانبردارى ، چنانچه چشاندى آنرا شيرينى نافرمانى ."
ايـن حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدم عـود اسـت . و پـس ‍ از آن ، بـر دو شـرط مـهـم قـبـول آن كـه رد حـقوق مخلوق رد حقوق خالق است . انسان به مجرد آنكه گفت توبه كردم ، از او پذيرفته نمى شود. انسان تائب آن است كه هر چه از مردم بناحق بـرده رد بـه آنـها كند، و اگر حقوق ديگرى از آنها در عهده اوست ، و ممكن است تاءديه يا صاحبش را راضى نمايد، قيام به آن كند. و هر چه از فرايض الهيه ترك كرده ، قضا كند يـا تـاءديـه نـمـايـد؛ و اگـر تمام آنها را ممكنش نيست ، قيام به مقدار امكان كند. بداند كه ايـنـهـا حـقـوقى است كه از براى يك از آنها مطالبى است ، و در نشئه ديگر از او به اشق احـوال (مـطـالبـه ) مـى كـنـنـد، و در آن عـالم راهـى بـراى تـاءديـه آنـهـا نـدارد جـز آنـكه حـمـل بـار گناهان ديگران را كند و رد اعمال حسنه خود را نمايد. پس ، در آن وقت بيچاره و بدبخت مى شود و راهى براى خلاص و چاره براى استخلاص ندارد.
اى عزيز، مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگ نـمـايـش دهـند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين امـور هـر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است . اگر نمازهاى فوت شده و روزه ها و كفارات و حقوق خدايى بسيار است و حقوق مردم بيشمار است ، گناهان متراكم است و خـطـايا متزاحم ، از لطف خداوند ماءيوس مشو و از رحمت حق نااميد مباش كه حق تعالى اگر تـو بـه مـقـدار مـقـدور اقـدام كـنـى ، راه را بـر تـو سـهـل مـى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد. بدان كه ياءس از رحمت حق بزرگترين گـنـاهـى است كه در نفس گمان نمى كنم هيچ گناهى بدتر و بيشتر از آن تاءثير نمايد. انسان ماءيوس از رحمت چنان ظلمتى قلبش را فرا بگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كه بـا هـيـچ چـيـز اصـلاحـش نـمـى تـوان نـمـود. مـبـادا از رحـمـت حـق غـافـل شـوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد. رحمت حق از همه چيز بزرگتر و بـه هـر چـيـز شـامـل اسـت : داد حـق را قـابـليـت شـرط نـيـسـت (515) تـو از اول چـه بـودى ؟ در ظـلمـت عـدم قـابـليـت و اسـتـعـدادى نـيـسـت ، حـق جـل و عـلا بـى اسـتحقاق و استعداد و بدون سئوال و سابقه دعا تو را نعمت وجود و كمالات وجود بخشيد؛ بسط بساط نعم غير محصوره و رحمتهاى غير متناهيه فرمود، و تمام موجودات مسخر تو كرد؛ اكنون هم از عدم صرف و از نابودى محض حالت بدتر نشده . خداوند وعده رحمت داده ، وعده مغفرت فرمود، تو يك قدم پيش بيا و به سوى درگاه قدس او قدم گذار، او خود از تو با هر وسيله اى هست دستگيرى مى فرمايد. و اگر نتوانستى تاءديه حقوق او كـنـى ، از حـقوق خود مى گذرد، و حقوق ديگران را اگر نتوانستى تاءديه نمايى ، جبران مـى فـرمـايـد. قـضـيـه جـوان نـبـاش (516) را، كـه در عـهـد رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بود، شنيدى .


اى عـزيـز، راه حـق سـهـل اسـت و آسـان ، ولى قـدرى تـوجـه مى خواهد. اقدام بايد كرد. با تـسـويـف و تـاءخـيـر امر را گذراندن و بار گناهان را هر روز زياد كردن كار را سخت مى كـنـد، ولى اقـدام در امـر و عـزم بـر اصـلاح امـر و نـفـس راه را نـزديـك و كـار را سهل مى كند. تو تجربه كن و چندى اقدام كن ، اگر نتيجه گرفتى ، صحت مطلب بر تو ثـابـت مـى شـود، و الا راه فساد باز است و دست گنهكار تو دراز. و اما آن دو امر ديگر كه جـنـاب امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، فـرمـوده اسـت از شـرايـط كـمـال تـوبـه و تـوبـه كـامـله اسـت ، نـه آنكه توبه بدون آنها تحقق پيدا نمى كند يا قبول نمى شود، بلكه توبه بدون آنها كامل نيست .
بدان كه از براى هر يك از منازل سالكان مراتبى است كه به حسب حالات قلوب آنها فرق مـى كـنـد. شـخـص تـائب اگـر بـخـواهـد بـه مـرتـبـه كـمـال آن نـايـل شـود، بـايد تدارك تروك را كه كرد ـ يعنى آنچه را كه ترك كرده بود تدارك كرد ـ تدارك حظوظ را نيز بكند. يعنى حظوظ نفسانيه اى كه در ايام معاصى براى او حـاصـل شـده بود بايد تدارك كند. و آن به اين نحو صورت پذيرد كه آثار جسميه و روحـيـه كـه در مـمـلكـت او حـاصـل شده بود از معاصى ، در صدد برآيد كه از آن بكلى حك نمايد تا نفس به صقالت اوليه و روحانيت فطريه خود عود كند و تصفيه كامله از براى او حـاصـل آيـد، چـنـانـچـه دانـسـتـى كـه از بـراى هـر مـعـصـيتى و هر لذتى در روح اثرى حـاصـل آيـد، چـنـانـچه در جسم نيز قوتى حاصل شود از بعضى از آنها. پس شخص تائب بـايـد مـردانه قيام كند و آن آثار را بكلى قلع كند، و رياضت جسميه و روحيه به خود دهد تـا تـبـعـات و آثار آن بكلى مرتفع شود. همان طور كه حضرت مولا دستور داده است . پس بـه واسـطـه ريـاضـات جـسـميه و امساك از مقويات و مفرحات و گرفتن روزه مستحبى و يا واجـبـى ، اگـر به عهده اوست ، گوشت حاصل از معاصى يا در ايام معاصى را ذوب كند. و بـه واسـطـه ريـاضات روحيه و عبادات و مناسك ، حظوظ طبيعت را تدارك كند، زيرا كه در ذائقـه روح صـورت لذات طـبـيـعـيـه مـوجـود اسـت ، و تـا آن صـورتـهـا مـتـحـقـق است ، نفس مـتـمـايـل بـه آنـهـا و قـلب عـاشـق بـه آنهاست ، و بيم آن است كه خداى نخواسته باز نفس سـركـشـى كـنـد و عـنان را از دست بگيرد. پس بر سالك راه آخرت و تائب از معاصى لازم اسـت كـه الم ريـاضـت و عبادت را به ذائقه روح بچشاند، و اگر شبى در معصيت و عشرت بـسـر بـرده ، تـدارك آن شـب را بـكـند به قيام به عبادت خدا، و اگر روزى را به لذات طبيعيه نفس را مشغول كرده ، به صيام و مناسك مناسبه جبران كند، تا نفس بكلى از آثار و تـبـعـات آن ، كـه حـصول تعلقات و رسوخ محبت به دنياست ، پاك و پاكيزه شود. البته تـوبه در اين صورت كاملتر مى شود و نورانيت فطريه نفس عود مى كند. و پيوسته در خلال اشتغال به اين امور تفكر و تدبر كند در نتايج معاصى و شدت بأ س حق تعالى و دقـت مـيزان اعمال و شدت عذاب عالم برزخ و قيامت ، و بفهمد و به نفس و قلب بفهماند كه تمام اينها نتايج و صور اين اعمال قبيحه و مخالفتهاى با مالك الملوك است ، اميد است كه پـس از ايـن عـلم و تـفـكـر، نـفـس از مـعـاصـى مـتـنـفـر شـود و انـزجـار تـام و تـمام برايش حـاصـل شـود، و بـه نـتـيـجـه مـطـلوبـه در بـاب تـوبـه بـرسـد و تـوبـه او كامل و تمام شود.
پـس ، ايـن دو مـقام از متممات و مكملات منزل توبه است . و البته انسان كه در مرحله اولى مـى خـواهد وارد منزل توبه شود گمان نكند آخر مراتب را از او خواستند، و به نظرش راه صـعـب و مـنـزل پـر زحـمـت آيـد و يـكـسـره تـرك آن كـنـد. هـر مـقـدارى كـه حال سالك طريق آخرت اقتضا مى كند، همان اندازه مطلوب و مرغوب است . پس از آنكه وارد طـريـق شـد، راه را خـداى تـعـالى بـر او آسـان مـى كـند. پس نبايد سختى راه انسان را از اصـل مـقصد باز دارد، زيرا كه مقصد خيلى بزرگ و مهم است . اگر عظمت مقصد را بفهميم ، هـر زحـمتى در راه آن آسان مى شود. آيا چه مقصدى از نجات ابدى و روح و ريحان هميشگى بالاتر است ، و چه خطرى از شقاوت سرمدى و هلاكت دائمى عظيمتر است ؟ با ترك توبه و تسويف و تاءخير آن ممكن است انسان به شقاوت ابدى و عذاب خالد و هلاك دائم برسد، و با دخول در اين منزل ، ممكن است انسان سعيد مطلق شود و محبوب حق گردد. پس وقتى مقصد بدين عظمت است ، از زحمت چند روزه چه باك است .
و بـدان كـه اقـدام بـه قـدر مقدور هر چه هم كم باشد مفيد است . مقايسه كن امور آخرتى را به امور دنيايى كه عقلا (اگر) نتوانستند به مقصد عالى خود برسند، از مقصد كوچك دست بـر نـمـى دارنـد، و اگـر مـطـلوب كـامـل را نـتـوانـسـتـنـد تـحـصـيـل كـنـنـد، از مـطـلوب نـاقـص صـرفـنـظـر نـمـى كـنـنـد، تـو نـيـز اگـر بـه كمال آن نمى توانى نايل شوى ، از اصل مقصد و از صرف حقيقت آن باز نمان و هر مقدارى ممكن است در تحصيل آن اقدام كن .
فصل ، در نتيجه استغفار
از امـورى كـه بـراى شـخـص تـائب لازم است بدان اقدام كند پناه بردن به مقام غفاريت حق تـعـالى و تـحـصـيـل حـالت اسـتـغـفـار اسـت . از حـضـرت حـق جـل جـلاله و مـقـام غـفـاريـت آن ذات مـقـدس بـا زبـان قـال و حـال و سـر و عـلن در خـلوات ، با عجز و ناله و تضرع و زارى ، طلب كند كه بر او ستر كند ذنوب و تبعات آن را. البته مقام غفاريت و ستاريت ذات مقدس اقتضا مى كند ستر عيوب و غـفـران تـبـعـات ذنـوب را. چـون صـور مـلكـوتـيـه اعمال به منزله وليده انسان ، بلكه بالاتر از آن ، است ، و حقيقت توبه و صيغه استغفار بـه مـنـزله لعـان اسـت ، حـق تـعـالى به واسطه غفاريت و سترش آن وليده ها را با لعان مـسـتـغـفـر از او مـنـقـطـع مـى فـرمـايـد. و هـر يـك از مـوجـودات كـه اطـلاع بـر حـال انسان پيدا كردند، چه از ملائكه و كتاب صحائف جرائم ، و چه از زمان و مكان و اعضا و جوارح خود او، آنها را از آن گناه محجوب مى فرمايد، و همه را انساء مى فرمايد، چنانچه در حـديـث شـريـف اشـاره بـه آن شـده است كه مى فرمايد: ينسى مليكيه ما كتبا عليه من الذنـوب . و مـمـكـن اسـت وحـى حضرت حق تعالى به اعضا و جوارح و بقاع ارض به كتمان معاصى ، كه در حديث شريف است همين انساء آنها باشد، چنانچه ممكن است فرمان به عـدم شـهـادت بـاشـد. و شـايـد مـراد رفـع آثار معاصى از اعضا باشد كه به واسطه آن شـهـادت تـكـويـنـى حـاصل آيد، چنانچه اگر توبه نكند، هر يك از اعضايش ممكن است به لسـان قـال يـا حـال شـهـادت دهـنـد بـر كـرده هـاى او در هـر حـال . چـنـانـچـه مـقـام غـفاريت و ستاريت حق اقتضا كرده است كه الان كه در اين عالم هستيم ، اعـضـاى ما شهادتى بر اعمال ما ندهند، و زمان و مكان كرده هاى ما را مستور دارند، همين طور در عـوالم ديـگـر، اگـر بـا تـوبـه صـحـيـحـه و اسـتـغـفـار خـالص از دنـيـا بـرويـم ، اعـمـال مـا را مـستور مى دارند، يا آنكه از اعمال ما بكلى محجوب مى شوند. و شايد مقتضاى كرامت حق جل جلاله دومى باشد كه انسان تائب پيش احدى سرافكنده نباشد و خجلت زدگى نداشته باشد. والله العالم .
فصل ، در تفسير توبه نصوح
بـدان كه در تفسير توبه نصوح اختلافاتى است ، كه ذكر آن مجملا در اين مقام مـنـاسـب اسـت . و مـا در ايـنـجـا اكـتـفـا مـى نـمـايـيـم بـه تـرجـمـه كـلام مـحـقـق جليل ، شيخ بهايى ، قدس الله نفسه .
مـحـدث خـبير، مجلسى ، رحمه الله نقل مى فرمايد كه شيخ بهائى فرموده است (517) كه همانا ذكر كرده اند مفسرين در معنى توبه نصوح وجوهى . يكى آنكه مراد تـوبـه اى اسـت كـه نـصـيـحـت كـنـد مـردم را، يـعـنـى ، دعـوت كـنـد مـردم را كـه بـيـاورنـد مثل آن را براى ظاهر شدن آثار جميله آن در صاحبش . يا آنكه نصيحت (كند) صاحبش را تا از جـاى بـكـنـد گناهان را، و ديگر عود نكند به سوى آنها هيچ گاه . و ديگر آنكه نصوح تـوبـه اى اسـت كـه خـالص ‍ بـاشـد بـراى خـداونـد، چـنـانـچـه عـسـل خـالص از شمع را عسل نصوح گويند. و خلوص آن است كه پشيمان شود از گـنـاهـان بـراى زشـتـى آنـهـا، يا براى آنكه خلاف رضاى خداى تعالى هستند، نه براى ترس از آتش .
جـنـاب مـحـقق طوسى در تجريد حكم فرموده است (518) به اينكه پشيمانى از گناهان براى ترس از آتش توبه نيست .
و ديگر آنكه نصوح ازنصاحة است ، و آن خياطت است . زيرا كه توبه مى دوزد از دين آنچه را گناهان پاره كرده است . يا آنكه جمع مى كند ميانه تائب و اولياى خدا و احباى او، چنانكه خياطت جمع مى كند مابين پارچه هاى لباس .
و ديـگـر آنـكـه نـصـوح وصـف از بـراى تـائب اسـت ، و اسـنـاد آن بـه سـوى تـوبـه از قبيل اسناد مجازى است . يعنى توبه نصوح توبه اى است كه نصيحت مى كنند صاحبان آن خـود را بـه اينكه به جاى آورند آن را به كامل (ترين ) طورى كه سزاوار است توبه را بـدان نـحـو آورند تا آنكه آثار گناهان را از قلوب پاك كند بكلى . و آن به اين است كه آب كنند نفوس را به حسرتها و محو كنند ظلمات بديها را به نور خوبيها.

تكميل در بيان آنكه تمام موجودات را علم و حيات است
بـدان كـه از بـراى تـوبـه حـقـايـق و لطـايـف و سـرايـرى اسـت . و از بـراى هـر يـك از اهل سلوك الى الله توبه خاصى است كه مختص به مقام خودشان است . و چون از آن مقامات مـا را حـظ و نـصـيـبـى نيست ، اشتغال به آن بتفصيل چندان مناسب با اين اوراق نيست . پس ، بـهـتر آن است كه ختم كنيم مقام را به ذكر نكته (اى ) كه از حديث شريف مستفاد مى شود، و مطابق ظاهر كتاب كريم الهى و احاديث كثيره در ابواب متفرقه است . و آن اين است كه هريك از مـوجـودات داراى عـلم و حـيـات و شـعـور است ، بلكه تمام موجودات داراى معرفت به مقام مـقـدس حـق جـل و عـلا هـسـتند، چنانچه وحى به اعضا و جوارح و به بقاع ارض به كتمان و اطـاعـت آنـها فرمان الهى را، و تسبيح تمام موجودات ، كه در قرآن كريم نص بدان شده و احـاديـث شـريـفـه مـشـحـون بـه ذكـر آن اسـت ،(519) خـود دليـل بـر علم و ادراك و حيات آنها، بلكه دليل بر ربط خاص بين خالق و مخلوق است كه احـدى از آن مـطـلع نيست جز ذات مقدس حق تعالى و من ارتضى من عباده .(520) و اين خود يكى از معارف است كه قرآن كريم و احاديث ائمه معصومين گوشزد بنى الانسان فرمودند، و موافق با برهان حكماى اشراق و ذوق اصحاب عرفان و مشاهدات ارباب سلوك و رياضت است .
و در عـلوم عـاليـه مـاقـبـل الطـبيعه به ثبوت پيوسته است كه وجود عين كمالات و اسماء و صـفـات اسـت ، و در هـر مـرحـله ظهور پيدا كند و در مرآتى تجلى نمايد، با جميع شئون و كـمـالات ، از حـيـات و عـلم و سـايـر امـهـات سـبـعـه ، ظاهر گردد و متجلى شود، و هر يك از مـراحـل تـجـلى حـقـيـقـت وجـود و مـراتـب تـنـزلات نـور جـمـال كـامـل مـعـبـود داراى ربـط خاص ‍ به مقام احديت و معرفت كامنه خفيه به مقام ربـوبـيـت مـى بـاشـد، چـنـانـچـه در آيـه شـريـفـه فـرمـايـد: مـا مـن دابـة الا آخـذ بـنـاصـيـتـها.(521) گويند هو اشاره به مقام غيب هويت . و اخذ ناصيه همان ربط اصل غيبى سرى وجودى است كه هيچ موجودى را راهى به معرفت آن نيست .

افزودن دیدگاه جدید