هم قصه نانموده دانی... هم نامه نانوشته خوانی

السلام علیک یا جوادالأئمه علیه السلام

نامه‌ها

داود بن قاسم جعفری گفت: من خدمت حضرت جواد علیه السلام شرفیاب شدم و سه نامه همراهم بود که نشانی و نام نویسنده روی آن نبود و آن نامه‌ها به هم متشبّه شده بود و من از آن پیش‌آمد غمناک شدم. پس آن حضرت یکی را برداشت و فرمود: این نامه از ریان بن شبیب است. سپس دومی را برداشته فرمود: این هم نامه‌ی فلان است؟ عرض کردم: آری. من مبهوتانه به او نگاه می‌کردم. حضرت لبخندی زد و سومی را برداشته فرمود: این نامه فلانی است؟ عرض کردم: آری قربانت گردم. پس سیصد دینار به من داده و دستور داد آن را به نزد یکی از پسر عموهایش ببرم و فرمود: آگاه باش که او به تو خواهد گفت مرا به پیشه‌وری راهنمایی کن که با این پول برای من کالایی بخرد. و تو راهنمایی‌اش کن، گفتم: چنین خواهم کرد.

 

حرف دل ساربان

داود بن قاسم گوید: ساربانی در راه که می‌رفتم با من گفتگو کرد که من از حضرت جواد علیه السلام بخواهم که او را با برخی از همراهانش در کارهای خود وارد کند. پس من خدمتش رفتم که در این باره با او صحبت کنم. دیدم مشغول غذا خوردن است و گروهی نیز با او هستند، من نتوانستم درباره‌ی آنچه می‌خواستم با او صحبت کنم. حضرت به من فرمود: بخور! و غذایی که می‌خورد پیش روی من گذارد. سپس بی‌آنکه من سخنی از آن ساربان بگویم، فرمود: ‌ای غلام! آن ساربانی که داود آورده ببین و او را [برای کارها] پیش خود نگاه دار.

افزودن دیدگاه جدید