حُجر بن عَدی کیست؟

مزار مطهر حجر بن عدی
 

وهابیت کوردل که همواره ادعای دروغین خود مبنی بر بی‌احترامی تشیع به صحابی پیامبر اعظم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در بوق و کرنا می‌کند، در اقدامی ننگین‌ و با نبش قبر نورانی «حجر بن عَدی» و ربودن پیکر مطهرش، چهره‌ی واقعی خود را نشان داد.

 

انتشار خبر تعرض به قبر نورانی حُجر بن عَدی به همراه تصاویر دردناک از این فاجعه غیراخلاقی قلب میلیون‌ها مسلمان ـ اعم از شیعه و سنی ـ را به درد آورد.

 

این در حالی است که حجر از صحابی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شمار می‌رود و اهل تسنن احترام بالایی برای صحابی رسول‌الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قائلند، از این رو باید میان برادران اهل تسنن با وهابی‌ها تفکیک قائل شد.

 

شناخت اجمالی حجر بن عدی

 

یکی از قبایلی که در کوفه می‌زیست «کِنده» بود. حجر را به سبب آنکه از این قبیله بود، حجر بن عَدی کِندی می‌گفتند. چون اهل خیر بود و قدم در مسیر خیر می‌گذاشت، به «حُجر الخیر» نیز معروف بود.

 

پیش از اسلام به دنیا آمده بود؛ اما در سال‌های آخر عمر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) توفیق یافت که مسلمان شود. از این رو، بهره‌گیری وی از حضور پیامبر، چندسالی بیش نبود؛ اما پیوسته در عمر خویش، پیکارگری در راه حق بود. در جنگ قادسیه در زمان خلیفه‌ی دوم حضور داشت و فاتح «مَرج عذرا» بود. (1)

 

وی، عابدی پارسا، مجاهدی ظلم‌ستیز، آمر به معروف و ناهی از منکر بود و از پیامبر خدا و امیرمؤمنان حدیث روایت می‌کرد. او شیفته‌ی نماز و نیایش، مستجاب الدعوه و از اصحاب برجسته‌ی پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.

چنان دلباخته‌ی زهد و عبادت و نماز و روزه بود که او را «راهب اصحاب محمّد» می‌گفتند(2). پیوسته باوضو بود. هرگاه وضو می‌ساخت، به نماز می‌ایستاد. هم در زیبایی چهره، از خوش‌سیماترین مردان کوفه بود(3) و هم در زیبایی روح و کمال اخلاقی، از نوادر روزگار به شمار می‌رفت.

 

اگر تولّد او را – آنچنان‌که گفته‌اند - در عصر جاهلیت بدانیم، هنگامی که پس از فتح مکه به اسلام گروید، حدود 27 سال داشت. هر چند دیر اسلام آورد و سن او در آن هنگام چندان زیاد نبود، ولی در عمق ایمان و صداقت عقیده و باور استوار نسبت به دین خدا و رسالت پیامبر، از بسیاری کهن‌سالان و سابقه‌داران پیشتر و بارزتر بود.

 

به تعبیر مرحوم «سیّد محسن امین»: حجر، از نیکان صحابه بود، فرماندهی شجاع، بلند همت، عابد و زاهد، مستجاب الدعوه، عارف به خدا، مطیع محض فرمان پروردگار، حق‌گوی صریح، ظلم‌ستیز صبور، بی‌هراس از شهادت، ایثارگر در راه خدا و از هواداران خالص امیرالمؤمنین علیه السلام بود. اینکه از سوی حضرت علی به فرماندهی سپاه در جنگ جمل و صفین برگزیده شد، نشانه‌ی شجاعت اوست. حاضر بود که بمیرد، ولی خواری و ذلت نپذیرد. آغوش به روی شهادت گشود؛ اماحاضر نشد از علی علیه السلام بیزاری بجوید و خود را از مرگ برهاند و حاضر شد که پسرش پیش از خودش شهید شود، تا مبادا با دیدن تیغ جلاد بالای سر پدرش، سست شود و دست از ولای علی علیه السلام بردارد... . (4)

 

 

 

اینها گوشه‌ای از فضیلت‌های اخلاقی و روحی حجربن عدی است، که او را شایسته‌ی الگو بودن برای هر مسلمان حق‌جو و شهادت‌طب و وفادار به آرمان‌های والا ساخته است.

 

همپای حجر، در حوادث تاریخی

 

حجر بن عدی پس از افتخار شرف‌یابی به محضر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ایمان آوردن به آیین او، پیوسته در راه گسترش این مکتب و دفاع از آن می‌کوشید، سخنان پیامبر را می‌شنید و به دیگران می‌رساند. چون در عراق می‌زیست، از حوادث مدینه که مرکز خلافت بود، کمی دور بود؛ اما در جریان حق و باطل بی‌تفاوت نبود.

 

وقتی یار پارسا و انقلابی پیامبر، ابوذر غفاری را به «رَبَذه» تبعید کردند و آن بزرگ‌مرد در تبعیدگاهش غریبانه به شهادت رسید، حجر بن عدی و مالک اشتر از جمله کسانی بودند که شاهد جان‌باختن ابوذر بودند و بر پیکر آن صحابی نستوه، نماز خواندند.(5)

 

در دوران خلافت عثمان، حجر بن عدی در کوفه می‌زیست. خلاف‌کاری‌های عثمان گسترش یافته و آوازه‌ی آن به همه جا رسیده بود.12 نفر از چهره‌های برجسته و پارسا و مقتدر کوفه، به خلیفه‌ی سوم نامه نوشتند و ضمن انتقاد از عملکرد نادرست او در امور مسلمانان، او را نهی از منکر کردند و راه صلاح و اصلاح را به وی یادآور شدند. حجر بن عدی نیز یکی از نویسندگان این نامه‌ی اعتراض‌آمیز بود.(6)

 

موضع سیاسی حجر، جانبداری از حق مجسّم در وجود علی‌بن ابی‌طالب علیه السلام بود و با حاکمان غاصب هرگز کنار نیامد و در اعلام مواضع خویش بی‌پروا بود و سازش‌کاری نداشت.

 

وی شاهد ماجراهای تلخ آن روزگار در عرصه‌ی خلافت و حکومت بود و خون دل می‌خورد، تا آنکه پس از کشته شدن عثمان، حجر بن عدی فرصت را مغتنم شمرد و در جبهه‌ی نورانی علوی، همه‌ی ظرفیت وجودی خویش را به کار گرفت و با همه‌ی توان به میدان آمد. حتی در عرصه‌ی فرهنگ دینی و نقل حدیث نیز از راویان معتبری به شمار می‌آمد که تنها از علی(علیه السلام) روایت می‌کرد، نه از دیگران!

و در سروده‌های خویش حتی در میدان جنگ جمل، علی علیه السلام را وصیّ راستین پیامبر خدا معرفی می‌کرد و از خداوند متعال، سلامتی آن وجود پربرکت و هدایتگر را که ولیّ خدا و وصیّ پیامبر بود، مسئلت می‌کرد.

 

در دوران خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام، زمانی که پیمان‌شکنان از حکومت حق علوی سر بر تافتند و فتنه‌ی جمل پیش آمد، آن حضرت، نماینده‌ای به کوفه فرستاد تا مردم را برای یاری امام فراخواند. دلباختگان مولا، پاسخی مناسب و حمایتگرانه به فرستاده‌ی حضرت دادند و هریک به پا خاسته، اطاعت و همراهی خویش برای پیکار با فتنه‌انگیزان را اعلام کردند. حجربن عدی نیز یکی از کسانی بود که برخاست و گفت:

ای مردم! به ندای امیر مؤمنان پاسخ دهید و سواره و پیاده بکوچید، حرکت کنید و بشتابید و من خودم پیشتاز این راه خواهم بود. (7)

 

جبهه‌ی نبرد صفین، موقعیت دیگر بود که حجر توانست با حمایت از امام خویش، جوهره‌ی ناب ایمان خود را به نمایش بگذارد. امام، او را فرمانده‌ی قبیله‌اش کنده قرار داد.(8)

 

در هنگامه‌ی نبرد، حجربن عدی ولای خود به امام را نشان داد. پیوسته بر دشمن می‌تاخت و هنگام حمله، چنین رجز می‌خواند:

«پروردگارا! علی را، این انسان پاک و پرهیزکار را، این مؤمن هدایت یافته و پسندیده را بر ایمان نگه دار. او را هادی این امت قرار بده و آن‌گونه که پیامبرت را حفظ کردی، او را هم نگهبان باش، که پیامبر سرپرست ما بود و او را به جانشینی خود پسندید.» (9)

 

جنگ صفین با حکمیت شوم پایان یافت. نتیجه‌ی حکمیتی که آمیخته به نیرنگ و فریب، وضع جامعه را همچنان ملتهب نگاه داشت. فتنه‌انگیزی‌های معاویه در قلمرو حکومت امام علی(علیه السلام) اوضاع را متشنج ساخته بود. امام، ناچار برای فرونشاندن در اندیشه‌ی بسیج نیرو و سازماندهی دوباره‌ی یاران رزمنده بود. مردم کوفه را دوباره به جنگ با شامیان فرا خواند و از بزرگان قبایل خواست که تعداد نیروهای رزمی قبیله‌ی خود را به آن حضرت گزارش دهند. حجربن عدی از جمله کسانی بود که در پاسخ به درخواست امام، پاسخ مساعد داد و خواسته‌ی امام را به صورت مکتوب برای حضرتش نگاشت. (10)

 

در آن میان، فتنه‌ی دیگری سر برآورد و آن طغیان و شورش گروهی از سربازان ساده لوح و نابخرد امام بود که با عنوان «خوارج نهروان» شناخته می‌شوند. در نبرد نهروان، حضرت علی(علیه السلام) به سبب رشادت و اخلاص و کاردانی حجر بن عدی، او را به فرماندهی جناح راست خویش گماشت.(11)

 

 حجر در ایام فتنه‌های معاویه

 

پس از پایان جنگ نهروان و شکست خوارج، معاویه پیوسته سربازان خود را به مناطق تحت فرمان امام علی(علیه السلام) می‌فرستاد و با شبیخون، غارت، ترور، ایجاد ناامنی، شایعه‌پراکنی و تفرقه‌آفرینی برای حکومت علوی مشکل می‌آفرید.

 

امام علی(علیه السلام) از سهل‌انگاری و کوتاهی و عافیت‌طلبی گروه زیادی از یاران و والیان خود به ستوه آمده بود. می‌خواست باز هم نیرو فراهم آورد و به جنگ طاغوت شام (معاویه) برود تا ریشه‌ی فتنه‌ها را بخشکاند؛ اما همراهی نکردن مردم، او را ناکام می‌ساخت.

 

یک بار که در کوفه مردم را به جنگ فرا خواند و آن‌گونه که خواسته‌ی حضرت بود، پاسخ مثبت ندادند و در حضور امام، حرف‌های دلسرد کننده و ناروا بر زبان آورند، امام به شدت رنجید. آنجا بود که حجربن عدی برخاست و گفت:

یا امیرالمؤمنین! خداوند روز اندوه برای تو نیاورد! فرمان بده تا اطاعت کنیم. به خدا سوگند، اگر در اطاعت از تو فرمان اموال و جان‌های ما و همه‌ی قبیله ما فدا شود، هرگز بی‌تابی نخواهیم کرد.(12) ولی... مگر از این‌گونه یاران مطیع و گوش به فرمان، چند نفر برای علی علیه السلام مانده بود؟

 

 

 

در یکی از شبیخون‌هایی که ضحاک بن قیس بر منطقه قُطقُطانه زد، خبر آن به امام رسید، حضرت علی(علیه السلام) در جمع مردم کوفه به سخنرانی پرداخت و آنان را برای دفع این‌گونه شبیخون‌های دشمن فرا خواند. مردم واکنش سردی از خود نشان دادند؛ اما حجر بن عدی برخاست و ضمن ستایش از شهادت و شوق بهشت و یادآوری این‌که حق، از سوی خدا یاری می‌شود، آمادگی خود را برای عزیمت به آن سامان ابراز کرد و از امام خواست که جمعی را همراه وی سازد و خدا هم پشتیبانی خواهد کرد.

 

امام از این موضع و آمادگی حجر ستایش کرد و فرمود: هرگز مبادا که خدا تو را از فیض شهادت محرم سازد، من یقین دارم که تو از مردان شهادت‌طلبی.

 

آنگاه حجر، دو شبانه‌روز در آن سرزمین با مهاجمان بیگانه به نبرد پرداخت. (13)

 

این واقعه را ابن اثیر مورخ این‌گونه گزارش کرده است:

سال 39 هجری بود که معاویه، ضحاک بن فیس را همراه 3000 نفر گسیل داشت و دستور داد که از جنوب واقصه بگذرد و با هر گروه از طرفداران علی(علیه السلام) روبه رو شد، غارتشان کند. و چنان کردند، تا به ثعلبیه رسیدند و به یکی از پاسگاه‌های سپاه علی(علیه السلام) شبیخون زدند و تا قطقطانه پیش آمدند. چون خبر به امیرالمؤمنین رسید، آن حضرت حجربن عدی را با 4000 نفر به سوی آنان فرستاد. با ضحاک در منطقه‌ی تدمر روبه رو شدند و کار به درگیری کشید. نوزده نفر از سربازان ضحاک و دو نفر از یاران حجر کشته شدند. تاریکی شب که فرارسید، ضحاک و سربازانش از آنجا گریختند، حجر و همراهانش نیز بازگشتند. (14)

 

حجر هنگام ضربت‌خوردن امیرالمؤمنین(علیه السلام)

 

وقتی ابن ملجم و وردان و شبیب، برای کشتن حضرت علی(علیه السلام) همدست شدند، تصمیم خود را با اشعث بن قیس در میان گذاشتند. او که از دشمنان کینه‌توز خاندان پیامبر بود و در همه‌ی دسیسه‌ها دست داشت، با آنان همکاری کرد و در آن شب شوم که علی(علیه السلام) ضربت خورد، در آن توطئه همدست آنان بود.

 

آن شب، حجربن عدی در مسجد خوابیده بود. شنید که اشعث به ابن ملجم می‌گفت:

زودباش، بجنب، وگرنه روشنی صبح رسوایت می‌سازد. حجر از این گفت و گو احساس خطر و توطئه کرد. به سرعت از مسجد بیرون آمد و به سمت خانه‌ی علی علیه السلام روان شد تا آن حضرت را از خطری که در کمین او است آگاه سازد. از مسجد به خانه‌ی علی علیه السلام دو راه بود. حجربن عدی از یک راه به سوی خانه‌ی امام روان شد و امام از مسیر دیگری راه مسجد را در پیش گرفت و به هم بر نخوردند و... آن حادثه واقع شد و حجر و دیگران، وقتی به مسجد رسیدند که کار از کار گذشته بود و می‌گفتند: علی کشته شد! (15)

 

این فاجعه برای حجربن عدی بسیار جانکاه بود.

 

 دستگیری حجر توسط ابن‌زیاد

 

پس از مرگ مغیره والی کوفه، زیاد بن ابیه به ولایت کوفه منصوب شد. بصره را نیز تحت فرمان داشت. شش ماه از سال در کوفه می‌ماند، شش ماه دیگر را در بصره.

 

اولین بار که زیاد به عنوان والی وارد کوفه شد، سخنرانی تند و تهدیدآمیزی بر ضد مخالفان کرد. بارزترین چهره‌ی مخالف، حجربن عدی بود. در سال‌ها پیش، حجر و ابن‌زیاد با هم دوست و همفکر بودند، ولی زیاد به امویان پیوست.

 

حجر را خوب می‌شناخت و از سوابقش خبر داشت. حجر را به حضور طلبید و ابتدا با وی به نرمی سخن گفت و افزود:

می‌دانم که با مغیره چه رفتاری داشتی و او تو را تحمل می‌کرد؛ ولی من مثل او نیستم. می‌دانی که زمانی دوستدار علی(علیه السلام) و دشمن معاویه بودم؛ اما آن روزگار گذشته است. امروز به جای آن، دوستی و رابطه با معاویه در دل من است. زبان خود را نگهدار، در خانه‌ات بنشین، هرچه نیاز داشتی بخواه، ولی مواظب خودت باش، مبادا کاری کنی که دستم را به خونت بیالایم! (16)

 

زیاد پس از مدتی تصمیم گرفت به بصره برگردد. عمروبن حریث به جانشینی خود گماشت و عزم سفر کرد؛ ولی چون از شورش حجر و مبارزه‌اش بیمناک بود، به او پیشنهاد کرد که با وی به بصره رود. حجر نپذیرفت و گفت: بیمارم، نمی‌توانم با تو بیایم.

 

او رفت و عمر بن حریث به جای او بر مسند نشست. ولی نبض کوفه در دست حجربن عدی و یارانش بود و نمی‌گذاشتند کارها طبق دلخواه والی پیش برود. کارگزار زیاد هم قضیه به زیاد نوشت و از او یاری خواست.

 

حجر و یارانش در مسجد کوفه می‌نشستند و مراقب اوضاع بودند. یک بار که عمربن حریث روز جمعه بر منبر رفت تا خطبه بخواند، به سویش سنگ‌ریزه پرتاب کردند. ناچار پایین آمد و به قصر رفت و در را به روی خود بست و جریان را به زیاد گزارش کرد. زیاد از وضع کوفه نگران شد و به کوفه آمد و در مسجد سخنرانی تند و تهدیدآمیزی کرد. آنان را که به عمرو سنگ پرتاب کرده بودند، شناسایی کرد و انگشتانشان را برید.

 

یک بار که زیاد در سخنرانی‌اش مکرّر از معاویه به عنوان «امیرالمؤمنین» یاد کرد، حجربن عدی که این لقب را ویژه و شایسته حضرت علی(علیه السلام) می‌دانست نه معاویه، به زیاد اعتراض کرد و گفت: دروغ می‌گویی، چنان نیست. این صحنه بار دیگر تکرار شد. حجر، مشتی ریگ بر داشت و به سوی او پرتاب کرد و گفت: دروغ می‌گویی، لعنت خدا بر تو! زیاد از منبر پایین آمد، نماز خواند سپس به قصر رفت، حجر هم به خانه‌اش بازگشت. زیاد، سوارانی را برای دستگیری یا احضار حجر فرستاد. درگیری‌هایی چند میان یاران حجر و سوران زیاد در گرفت؛ ولی حاضر نشد پیش زیاد برود. زیاد، این ماجرا را نیز به معاویه نوشت... .

 

معاویه هم در پاسخ نوشت: او را دستگیر کرده، به شام بفرست (17)

 

... حجر، با یاران اندکی در مسجد ماند. مأموران به سوی او آمدند تا نزد زیاد ببرند، هواداران حجر، او را در میان گرفتند و از یکی از درهای مسجد بیرون بردند. میان آن دو گروه درگیری پیش آمد؛ اما حجربن عدی از صحنه خارج شد و خود را به قبیله‌ی آزاد رساند و شبانه روز آنجا ماند. (18) از آن پس پنهان شد، چون می‌دانست که زیاد، دست از او بر نخواهد داشت.

 

اولین کسی که از بزرگان کوفه به دیدار زیاد رفت، محمدبن اشعث بود. زیاد از او خواست که برود و حجر را نزد او آورد. هرچه بهانه آورد که میان من و حجر رابطه‌ای نیست، زیاد نپذیرفت و تهدید کرد که اگر او را نیابی و نیاوری، شکمت را پاره خواهم کرد. محمدبن اشعث، غمگین و نگران بیرون رفت. در راه جریربن عبدالله را دید و از او کمک خواست. جریر نزد زیاد وساطت کرد که به محمدبن اشعث کاری نداشته باش، من خودم حجربن عدی را نزد تو خواهم آورد. او هم پذیرفت؛ ولی تهدید کرد که او را حاضر نکنی خودت را قطعه قطعه خواهم کرد. او سه روز مهلت خواست. نزد حجر رفت. دوازده تن از یاران حجر نیز با او بودند.حجر به این شرط پذیرفت نزد زیاد برود که او قول دهد که او را نزد معاویه بفرستد، تا هر چه نظر او باشد عملی شود.(19)

حجر، 10 شب در زندان بود، (20) یاران حجر نیز مخفی شدند. زیاد، با تلاش بسیار و با کمک چهره‌های سرشناس کوفه و قبایل اطراف، توانست دوازده نفر از آنان را دستگیر کرده و به زندان افکند.

 

پیش از آنکه آنان را به شام بفرستد، استشهادی بر ضد آنان فراهم کرد و سران کوفه را واداشت تا امضا کنند. گروهی از مردم را هم وادار کرد آن متن را تأیید کنند، نوعی پرونده‌سازی برای از میان برداشتن یک مخالف!

 

وقتی پرونده‌سازی تکمیل شد، حجر و یارانش را از زندان بیرون آوردند، همراه با غل و زنجیر و با همراهی نزدیک به یکصد نفر از مطمئن‌ترین سربازان و چند چهره‌ی دیگر را برای گواهی دادن نزد معاویه، آماده‌ی حرکت به سوی شام شدند.

 

گروهی که زیاد به شام فرستاده بود، دوازده نفر بودند، به نام‌های:

حجربن عدی، شریک بن شداد، صیفی بن فسیل، قبیصه بن ضبیعه، محرزبن شهاب، کدام بن حیان، عبدالرحمان بن حسان، ارقم بن عبدالله، کریم بن عفیف، عاصم بن عوف، ورقاء بن سمی و عبدالله بن حویه.

 

دو نفر دیگر را زیاد به این جمع ملحق کرد که عتبه بن اخنس و سعدبن نمران نام داشتند و مجموعه‌ی آنان چهارده نفر شدند.

 

در مجلسی که معاویه درباره‌ی آنان تصمیم می‌گرفت، برخی به وساطت پرداختند و درباره‌ی تعدادی از آنان درخواست آزادی کردند. معاویه، 6 نفر از آنان را به سبب در خواست 6 نفر از یارانش که با آن زندانیان دوستی یا خویشاوندی داشتند، بخشید و دستور داد آزادشان کنند. آنانکه از مرگ نجات یافتند عبارت بودند از:

عاصم، ورقاء، ارقم، عتبه، سعد و عبدالله.

 

مالک بن هبیره هم در خواست کرد که پسر عمویم حجر را هم به خاطر من ببخش. معاویه گفت: او سر کرده‌ی گروه است و اگر رهایش کنم، دوباره به کوفه رفته آشوب می‌کند، آن‌گاه مجبور می‌شویم تو را به عراق بفرستیم تا او را برای ما بیاوری! او هم رنجید و از نزد معاویه رفت و خانه‌نشین شد. (21)

 

 در شهادتگاه «مَرجُ العذراء»

 

سرزمین مرج العذراء (منطقه‌ای سرسبز در حدود 20 کیلومتری دمشق) که بازداشتگاه حجر و یاران او شده بود، از جهتی برای حجر بن عدی، عزیز و خاطره‌انگیز بود. در فتح این سرزمین و گسترش دامنه‌ی اسلام به آن سامان، حجر بن عدی نقش داشت. در زمان خلیفه‌ی دوم آن دیار، آغوش به روی اسلام گشود. وقتی حجر را دست بسته به مرج العذراء آوردند و نام آن‌جا را پرسید و فهمید، گفت:

من اولین مسلمانی بودم که در این منطقه تکبیر گفتم و خدا را یاد کردم، اینک دست بسته و اسیر مرا به اینجا آورده‌اند!(22)

 

بارها از حجر و یارانش خواستند که از امیر المومنین علی(علیه السلام) بیزاری بجویند تا آزاد شوند؛ ولی آنان زیر باز نرفتند و پذیرای شهادت در راه عشق مولا شدند. قبرهایی برای آنان کندند، کفن‌هایشان را آماده ساختند.حجر گفت:

مثل این‌که کافریم، ما را می‌کشند و مثل آن‌که مسلمانیم، ما را کفن می‌کنند!(23)

 

مأموران آماده شدند که آنان را به قتل برسانند.

 

هدبة بن فیاض، مأموریت داشت حجر بن عدی را گردن بزند.

 

طبق برخی نقل‌ها، فرزند حجر به نام «همّام» نیز همراه پدر بود. حجر به جلاّد گفت: اگر به کشتن پسرم همام نیز مأموریت داری، او را زودتر از من به قتل برسان. جلاد نیز چنین کرد. وقتی به حجر گفته شد چرا چنین خواستی و داغدار فرزند نوجوان خویش شدی، گفت: ترسیدم وقتی شمشیر را بر گردن من ببیند، وحشت کند و دست از ولای امیرالمؤمنین بردارد و در نتیجه، در روز قیامت من و او در بهشت برین که خداوند به صابران وعده داده است، همراه هم نباشیم.

 

آن روز، مرج العذراء به خون این شش شهید جاودانه رنگین شد:

 

حجربن عدی، شریک بن شدّاد حضرمی، صیفی بن فُسیل شیبانی، قبیصه بن ضبیعه عبسی، مُحرز بن شهاب تمیمی، کدام بن حیان عَنَزی.

و در برخی نقل‌ها، نام همام، فرزند نوجوان حجربن عدی را هم آورده اند که پیش از پدر، او را به شهادت رساندند.

 

شهادت حجر بن عدی و یارانش در سال 51 هجری بود.

 

 بازتاب شهادت حجر و انتقام مختار از ویران‌کننده‌ی خانه‌ی حجر

 

پس از شهادت حجر عده‌ای از چاپلوسان دربار معاویه، به او تبریک گفتند که یکی از سرسخت‌ترین دشمنانش در کوفه از میان رفت؛ اما در همان مجلس، سخن از صلابت و پایداری حجر بود و لحظات قبل از شهادتش را بازگو می‌کردند.

 

معاویه لب به سخن گشود و گفت: اگر من در میان یارانم چند نفر همچون حجر داشتم، دامنه‌ی حکومت امویان را تا همه جای دنیا می‌گستراندم؛ ولی... حیف و هیهات! کجا من امثال حجر را دارم؟ کسانی که در راه باورهایشان با تمام صلابت، فداکاری می‌کنند. و پس از درنگی آمیخته به غصه و حسرت گفت: روز من با حجر، بسی طولانی خواهد بود! (24) (اشاره‌ای بود به دادگاه عدل الهی در قیامت).

 

وقتی معاویه به سفر حج رفت، به مدینه آمد. می‌خواست به دیدار عایشه رود. عایشه اجازه نمی‌داد و اعتراضش یکی بر کشته شدن محمدبن ابی‌بکر بود، یکی هم بر شهادت حجر،که هر دو به دست معاویه انجام گرفته بود. معاویه آنقدر عذرخواهی کرد تا عایشه راضی شد. عایشه برای معاویه این حدیث پیامبر را خواند که فرموده بود:

در مرج العذراء گروهی کشته می‌شوند که خداوند و آسمانیان به نفع آنان خشمگین می‌شوند. (25)

 

باز نقل شده است در سالی که معاویه پس از قتل حجر به مکه آمده بود، حسین بن علی علیه السلام را ملاقات کرد. به امام حسین علیه السلام گفت: آیا خبردار شدی که با حجر و یارانش و پیروان او و شیعیان پدرت چه کردیم؟

 

امام پرسید: چه کردید؟

 

معاویه از روی طعنه و استهزا گفت: آنان را کشتیم، کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم و به خاک سپردیم.

 

حسین بن علی(علیه السلام) خنده‌ای کرد و فرمود: ای معاویه! آنان روز قیامت با تو به دشمنی برمی‌خیزند. ولی... ما اگر پیروان تو را می‌کشتیم، نه کفن می‌کردیم، نه بر آنان نماز می‌خواندیم و نه به خاک می‌سپردیم! (26) (یعنی آنان را مسلمان نمی‌دانیم)

 

در تاریخ آورده‌اند وقتی مختار در کوفه قیام کرد، کسانی را در پی محمدبن اشعث (از عوامل تحویل‌دهنده‌ی حجر به زیاد) فرستاد. او گریخته بود. به دستور مختار خانه‌اش را ویران کردند و با خشت و گل آن، خانه‌ی حجر بن عدی را که ابن‌زیاد خراب کرده بود، بازسازی کردند.(27)

 

پی‌نوشت‌ها:

 

(1). نام منطقه‌ای در شمال دمشق، حجر و یارانش را در همان جا نیز شهید کردند و مدفن آنان نیز همان جاست.

 

(2). حاکم نیشابوری، مستدرک صحیحین، ج 3، ص 468.

 

(3). الاغانی، ج 16، ص 89.

 

(4). اعیان الشیعه، ج 4، ص 571.

 

(5). ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 329.

 

(6). اعیان الشیعه، ج 4، ص 585.

 

(7). ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 231.

 

(8). 1. وقعه صفین، ص 104.

 

(9). همان، ص 381.

 

(10). ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 340.

 

(11). همان، ص 345.

 

(12). الدجات الرفیعه، ص 423.

 

(13). تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 196.

 

(14). ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 377.

 

(15). شیخ مفید، ارشاد، ص 17.

 

(16). ابن سعد، طبقات، ج 6، ص 151.

 

(17). الدرجات الرفیعه، سید علی خان، ص 427.

 

(18). ابن اثیر، کامل، ج 2، ص 476.

 

(19). تاریخ ابن عدیم (جلد مربوط به امام حسین و حجر)، ص 144.

 

(20). ابن اثیر، کامل، ج 2، ص 476.

 

(21). ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 484.

 

(22). اعیان الشیعه، ج 4، ص 580.

 

(23). الدرجات الرفیعه، ص 428.

 

(24). سید محمد بحر العلوم،، من مدرسه الامام علی علیه السلام، ص 52.

 

(25). کنز العمال، ج 11، حدیث 30887.

 

(26). طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 19؛ کشف الغمه، ج 2، ص 240.

 

(27). ابن اثیر، کامل، ج 4، ص 244.

افزودن دیدگاه جدید