آهم كشيد شعله به وقت شهادتت
آهم كشيد شعله به وقت شهادتت
بودم سفير بي تو به قصد نيابتت
آن خواهري كه از غم توقدكمان شده
آمدكنارخاك مزارت عيادتت
هفتاد وچند قطعه شده قلبم ازغمت
يادم نشد دقايق آخر عبادتت
پيداترين ستارهْ دور قمرشدي
تا آسمان رسيده جلال وقداستت
بودم پناه خيل اسيران داغدار
گشته قدم خميده زداغ شهادتت
تا زنده ام بجان توگريم براي تو
رمزبقاي دين خداشد حمايتت
حالاپس از گذشت چهل روز و شب حسين
ازمن سؤال كن،چه شده سرو قامتت؟
گويم تورا زكوفه وشام و ره بلا
درداكه نيست غمزدگان را اجابتت
خواهم نشان دهم تن مجروح و خسته را
ترسم ببيني و رود از دست طاقتت
سيلاب اشك من همه سوغاتي من است
ريزم گلاب ديده خود روي تربتت
آورده ام زشام بلا عترت تورا
شرمنده ام ز داغ گل با طراوتت
جانا حديث بي تو شدن قاتلم شده
يادش بخير هُرم نگاه و صلابتت
ديگر گمان زندگيم بعد تو نبود
من مانده ام واشاعه به من شد شجاعتت
شاه دو عالم است گداي تو يا حسين
هركس گرفت ذرّه اي از تو شفاعتت
شرح غمت شكسته دل جمله انبياء
باشدكه)ميثمي(بكف آردرضايتت
التماس دعا
شاعر : رسول میثمی
افزودن دیدگاه جدید