رؤيت خداوند از نظر اشعري

در میان متكلّمان اسلامى این بحث از دیرباز مطرح بوده است كه آیا خداوند را با چشم سر می­‏توان دید یا دیدن خدا از محالات است. اشاعره معتقدند خدا را در آخرت با چشم سر می­توان دید و در اثبات ادعای خود، هم از دلایل عقلی بهره برده­اند و هم از دلایل نقلی. این دلایل نخستین بار توسط مؤسس این مکتب ارائه شد که بعدها از سوی دیگر متکلمین این فرقه بسط و گسترش یافت.
ابوالحسن اشعری دلایل خویش را در چند بخش ارائه می­کند. وی ابتدا متوسل به آیات قرآنی شده و سپس دلایل عقلی بر این مطلب ارائه می­دارد و در نهایت نیز احادیث نقل شده در این باب را می­آورد.

دلایل قرآنی بر امکان رؤیت خدا
دلیل اول
وی در توضیح آیه­ی «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَة»[1] بر این اعتقاد است که مقصود از "ناظرة" در این آیه رؤیت است.[2]

دلیل دوّم از آیات
دلیل دیگری که اشعری برای اثبات رؤیت خدا از آیات قرآن کریم آورده است، داستان درخواست رؤیت خدا از سوی حضرت موسی­(ع) است: «و هنگامى كه موسى به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: "پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم!" خداوند متعال فرمود: "هرگز مرا نخواهى دید! ولى به كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى دید!"»[3]
استدلال اشعری این است که اگر امکان رؤیت خداوند وجود نداشت، شایسته نبود که حضرت موسی­(ع) چنین درخواستی از خدا داشته باشد. بنابراین وقتی مشاهده می­کنیم که آن حضرت­(ع) چنین درخواستی از خدا می­کند، نتیجه می­گیریم که امکان دیدار خداوند متعال وجود دارد.[4]
دلیل دیگر پاسخ خداوند به حضرت موسی­(ع) است. وقتی شخصی می­خواهد بگوید که عملی انجام نشدنی است، آن را به یک امر محال تشبیه می­کند. اما در این آیه خداوند دیدارش را به پابرجا ماندن کوه در جایش تشبیه کرد و از آنجا که خداوند قادر بود کوه را در جایش ثابت نگه دارد، پس این توانایی را هم داشت که خود را به حضرت موسی­(ع) بنمایاند.[5]

نقد دلایل قرآنی امکان رؤیت
روش صحیح در تفسیر آیات و روایات این است که هرگاه ظاهر آیه یا روایتی مخالف با دلایل قطعی عقلی و یا معارض با ضرورت شرع مقدس اسلام و محکمات آیات قرآن بود، ظاهر آن کلام را تأویل به معنای دیگری از معانی غیرظاهری می­نمایند. این شیوه­ای است که مورد تأیید بیشتر مفسران و حتی فخر رازی، به عنوان یکی از بزرگترین نظریه­پردازان مکتب اشعری می­باشد.[6]
با توجه به این مقدمه باید گفت: مسئله­ی دیدن خداوند با چشمان ظاهری، مسئله­ای است که با دلایل قطعی عقلی و محکمات آیات قرآن مردود می­باشد.

دلایل عقلیِ ممکن نبودن مشاهده­ی خدا
همواره چیزى قابل رؤیت است كه جسم باشد، به گونه‏اى كه نور را منعكس كند و نور او به چشم بتابد، و چون خداوند جسم نیست بنابراین دیدن او غیر ممكن خواهد بود.
1) لازمه­ی دیده شدن یك چیز، قرار گرفتن آن در جهت و سمت معینى است. تا چیزى در جهت خاصى قرار نگیرد، دیدن آن ممكن نخواهد بود و می­‏دانیم كه خداوند جهت ندارد.
2) در صورت دیده شدن خدا، یا تمام ذات او قابل مشاهده است و یا قسمتی از ذاتش. در صورت اول خدا را محدود و متناهى كرده‏ایم و در صورت دوم خدا را قابل قسمت و مركب دانسته‏ایم، كه هر دو فرض درباره­ی خدا محال است.

دلیل قرآنی بر عدم امکان رؤیت
«چشم­ها او را درنمى‏یابند و اوست كه دیدگان را درمى‏یابد، و او لطیف و آگاه است.» [7]
قبل از استدلال به این آیه لازم است که چند نکته در مورد این آیه یادآوری شود:
ادراک به معنای لاحق شدن است و وقتی با یکی از حواس همراه باشد، به معنای استفاده از آن حس می­باشد؛ بنابراین "أدرَکتُه بِبصری" به معنای "آن را دیدم" است.
این آیه در مقام تمجید خداوند است؛ البته باید این نکته را متذکر شد که "لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ" به تنهایی نمی­تواند ستایشی برای خدا محسوب شود؛ زیرا بسیاری از چیزها هستند که دیده نمی­شوند (مانند عطرها، صداها و ...) و این دیده نشدن به خودی خود مدح و ستایشی برای آنها محسوب نمی­شود؛ از این رو "لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ" به ضمیمه­ی "وَ هُوَ یدْرِكُ الْأَبْصارَ" است که مدح و ستایش خداوند است؛ چراکه این یک ویژگی منحصر به­فرد است که موجودی، خود دیده نشود ولی تمامی دیدگان را دریابد.
بنابر آنچه که بیان شد، این آیه آشکارا دلالت می­کند که خداوند را نمی­توان دید؛ زیرا وقتی خداوند خود را با "ندیده شدن" می­ستاید، اثبات این که او را می­شود دید، نقصی در مورد خداوند محسوب می­شود؛ در حالی که هیچ نقصانی در خداوند راه ندارد.[8]
با توجه به این دلایل، مشخص شد که امکان دیدن خدا وجود ندارد؛ بنابراین باید دید که مقصود از دو آیه­ای که مورد استناد اشعری است، چه می­تواند باشد؟

تبیین صحیح آیات مورد استناد اشعری
در مورد آیه­ی «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَة»[9] باید گفت که شواهد حاکی است که در این آیه "ناظره" به معنای انتظار است؛ چراکه:
1) نظر به معنای دیدن نمی­باشد؛ چون عرب از جملاتی مانند: "نظرت الى الهلال فلم أره" چشم انتظار هلال گشتم، اما ندیدمش، بسیار استفاده می­کند. اگر نظر به معنای دیدن باشد، این جمله خود تناقضی آشکارا است. به همین سبب هرگاه از نظر در جمله­ای استفاده شود، این سوال پیش می­آید که آیا در نهایت شیءِ مورد نظر را، شخصِ ناظر دیده یا خیر؟ ولی این سوال در مورد " رؤیت" مطرح نمی­شود.[10]

2)این آیه که در توصیف اهل بهشت است، در مقابل آیه­ی دیگری که وصف حال کافران است بیان شده؛ «و در آن روز صورت­هایى عبوس و درهم كشیده است؛ زیرا می­‏داند عذابى در پیش دارد كه پشت را در هم می­‏شكند!»[11] همان­گونه که مشاهده می­شود، در این آیه کافران در حال انتظار عذاب الهی هستند؛ بنابراین وقتی توصیف اهل بهشت و اهل جهنم را کنار هم بگذاریم مشخص می­شود که هردو گروه به وصف انتظار توصیف شده­اند؛ اهل بهشت منتظر نعمت­های الهی و اهل جهنم منتظر عذاب الهی می­باشند.
اشعری در مقام ردّ معنای انتظار در آیه­ی مورد نظر معتقد بود که "نظر" هرگاه به همراه "وجه" و "الی" استفاده شود، به معنای دیدن خواهد بود؛ اما شواهدی در ادبیات عرب وجود دارد که "نظر" به معنای انتظار با هر دو مورد استفاده شده است:
وجوه یوم بدر ناظرات الى الرحمن تأتی بالفلاح[12]

اشکال دیگر اشعری بر معنای انتظار این بود که در بهشت انتظار معنایی ندارد؛ چون اهل بهشت هرچه خواهند همان­دم در نزدشان حاضر است.
اما در پاسخ باید گفت: ظاهر آیه حکایت حال اهل بهشت قبل از ورود به بهشت و حکایت حال اهل عذاب قبل از ورود به جهنم است[13] و در این حال برای تصور انتظار مانعی وجود ندارد.
با وجود این دلایل اگر باز کسی خواست بگوید که "نظر" در این آیه به معنای دیدن و نگاه کردن است، در آن صورت با توجه به دلایل عقلی باید گفت مقصود از دیدن خدا، نگریستن با چشم دل است؛ همان­گونه که امیرالمومنین­(ع) به این معنا اشاره نمودند:
«چشمهاى سر، او را درك نمى‏كنند اما چشمهاى دل به حقایق ایمان او را می­‏بینند.»[14]

در مورد درخواست حضرت موسی­(ع) از خداوند نیز مفسرین چند حالت برشمرده­اند:
1) درخواست حضرت موسی­(ع) از خداوند متعال به جهت درخواست قوم بنی اسرائیل از ایشان بود. آنها به حضرت موسی­(ع) گفتند که ما به تو ایمان نمی­آوریم تا اینکه خداوند را آشکارا ببینیم.[15] چنان­چه در آیه­ی دیگری نیز به این درخواست بنی اسرائیل اشاره شده است: «موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى میعادگاه ما برگزید و هنگامى كه زمین‏لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاك شدند)، گفت: "پروردگارا! اگر می­‏خواستى، می­توانستى آنها و مرا پیش از این نیز هلاك كنى! آیا ما را به آنچه سفیهان­مان انجام داده‏اند، هلاك می­‏كنى؟" [...]»[16]
2) منظور موسى­(ع) این نبود كه خدا را بچشم بنگرد، بلكه می­‏خواست پاره‏اى از نشانه‏هاى آخرت به او نشان داده شود، تا معرفت كامل حاصل شود و شك و تردیدها زایل گردد و نیازى نداشته باشد كه براى قوم بنى اسرائیل استدلال كند و آنها انكار كنند.[17]
3) «مراد از این رؤیت قطعى‏ترین و روشن‏ترین مراحل علم است، و تعبیر آن به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است. [...]در میان معلومات ما معلوماتى است كه اطلاق رؤیت بر آنها می­‏شود. مثلا می­‏گوییم:"[...] می­‏بینم كه فلان چیز را دوست و فلان چیز را دشمن می­‏دارم، و می­‏بینم كه نسبت به فلان امر امیدوار و آرزومندم" معناى این دیدن­ها این است كه [...] من خود ذاتم را یافتم كه نسبت به فلان امر ارادت و محبت دارد، كراهت و بغض دارد، امید و آرزو دارد و ...، و این امور نه به حواس محسوس‏اند و نه به فكر، بلكه درك آنها از این باب است كه براى ذات انسان حاضرند، و درك آنها احتیاجى به استعمال فكر و یا حواس ندارد.»[18]

نقد دلایل حدیثی
اشعری غیر از موارد یاد شده به برخی از روایات[19] نیز تمسک می­جوید، که شاید مهم­ترین زمینه برای ایجاد این اندیشه در وی بوده است.
این روایات ضمن این که در تضاد با صریح حکم عقل می­باشند، مخالف با تفسیر برخی از اصحاب و نزدیکان رسول خدا­(ص) از سخنان آن حضرت نیز می­باشد. عایشه همسر پیامبر، در ردّ این سخن که، رسول خدا­(ص) خداوند را مشاهده نموده است، به آیه­ی "لاتدرکه الابصار" استناد می­کند. اهل بیت پیامبر­(ص) نیز با ردّ این سخن که پیامبر در شب معراج خدا را دیده، این مشاهدات را تأویل به مشاهدات قلبی نموده­اند. امام صادق­(ع) به معاویة بن وهب چنین فرمود:
«ای معاویه! پیامبر­(ص) هرگز خداوند را با چشم سر ندید. و بدان که رؤیت بر دو قسم است: رؤیت قلبی و درونی؛ رؤیت چشمی و جسمانی، هر کس رؤیت با چشم درون و قلب را قصد کند درست گفته و هرکس رؤیت و مشاهده با چشم سر را قصد کند، دروغ گفته و کفر بر خدا ورزیده است.»[20]

دلایل عقلی بر اثبات رؤیت
اشعری در الابانه سه دلیل عقلی برای اثبات رؤیت خدا اقامه می­کند:
1) هر موجودی را می­توان دید، و تنها معدوم نادیدنی است. از آنجا که خداوند موجود است، پس دیدن او محال نیست.[21]
2) هرکس بتواند اشیاء را ببیند، می­تواند خود را هم ببیند؛ زیرا کسی که تنواندخود را مشاهده کند، نمی­تواند اشیاء دیگر را ببیند. و اگر می­تواند خود را ببیند این توانایی را نیز دارد که خود را به دیگران بنمایاند؛ همان­گونه که می­تواند عالِم به خود باشد، جایز است دیگران را نیز عالم به خودکند.[22]
3) همه اتفاق دارند که مومنین در بهشت هرچه مدّنظرشان باشد، حاضر خواهند دید. آیا در بهشت نعمتی بالاتر از رؤیت خدا هست؟[23]

نقد دلایل عقلی
دلیل اول:
این دلیل به "دلیل الوجود" معروف است و متکلّمان برجسته­ی اشاعره سعی در تقریر این برهان به روش­های مختلف داشته اند، اما بیشتر آنها در نهایت خود معترف به کامل نبودن این دلیل بوده­اند؛[24] چراکه هیچ دلیلی وجود ندارد که بگوید، تنها وجود اشیاء دلیل دیده شدنشان است و هیچ شرط دیگری لازم نیست؛ بلکه بالعکس برای دیده شدنِ چیزی، به غیر از وجود، شرط­های مختلفی قابل تصویر است، که از جمله­ی آنها می­توان به سلامت چشم، نبود مانعی از دیده شدن، جسم بودن، در جهت خاصّی قرار گرفتن و ... اشاره نمود.

دلیل دوم:
1) میان دیدن خدا خودش را و دیدن ما او را، ارتباطی وجود ندارد.
2) این استدلال خارج شدن از اصل مسأله است، برای این که بحث در قدرت خدا نیست؛ بلکه اختلاف در دیدن خدا با چشم سر است.

دلیل سوم:
در صورتی که بپذیریم بهترین نعمت در بهشت رؤیت خداوند است، چه کسی گفته که دیدن باید با چشمان سر باشد، بلکه بر طبق روایاتی که در بالا ذکر شد، این رؤیت می­تواند مشاهده­ی قلبی باشد.

[1]. قیامه/22-23.
[2]. ر.ک: اشعری، ابوالحسن؛ الابانة عن اصول الدیانه، تحقیق بشیر محمد عیون، انتشارات دارالبیان، دمشق-بیروت، 1420ق، ص58-59.
[3]. اعراف/143.
[4]. اشعری، پیشین، ص60-61.
[5]. همان، ص62.
[6]. رازى، فخرالدین؛ مفاتیح الغیب، بیروت، ناشر دار احیاء التراث العربى، 1420 ق، چ سوم، ج7، ص144-145.
[7]. انعام/103.
[8]. ر.ک: طوسی، محمد؛ التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیرعاملی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج4، ص223-224.
[9]. قیامه/22-23.
[10]. طوسی، محمد؛ پیشین، ج10، ص198.
[11] قیامه/24-25.
[12]. روز بدر جهره­ها به سوی پروردگار نظر می­کرد تا این که نجات و رستگاری از جانب خدا به آنها برسد. (طوسی، پیشین)
[13]. حلّی، حسن بن یوسف؛ کشف المراد، قم، انتشارات موسسه­ی امام صادق­(ع) ،1382ش، ص49
[14]. کلینی، محمد؛ کافی، تهران، انتشارات اسلامیه، 1362ش، چ دوم، ج1، ص98.
[15]. بقره/55.
[16]. اعراف/155.
[17]. ر.ک: طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش، چ سوم، ج4، صص730-731.
[18]. طباطبایی، محمدحسین؛ تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، قم، انتشارات جامعه‏ى مدرسین، 1374 ش، چ پنجم، ج8، صص306-308.
[19]. ر.ک: بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، ناشر دار الفكر للطباعة والنشر والتوزیع، 1401ق، ج1، صص143-144 و صص195-196 و ج5، ص179 و ج8، صص179-180.
[20]. خراز قمی، علی بن محمد؛ كفایة الأثر، قم، انتشارات بیدار، 1401ق، صص260-261 و مجلسی، محمدباقر؛ بحار الانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1404ق، ج36، ص406.
[21]. اشعری، پیشین، ص66.
[22]. همان.
[23]. همان، ص67.
[24]. تفتازانی، سعدالدین؛ شرح المقاصد، قم، انتشارات شریف رضی، [بی تا]، ج4، صص118-119 و جرجانی، میرسیدشریف؛ شرح المواقف، قم، انتشارات شریف رضی، [بی تا]، ج8، صص122-129 و رازی، فخرالدین؛ نقد "المحصل"، تهران، دانشگاه تهران، 1359، ص317 و ...

افزودن دیدگاه جدید