امام سجاد عليه السلام از ديدگاه اهل تسنن

جاحظ، يكى از ادباى معروف كه مخالفت او با اهل بيت عليهم السلام مشهور است ، درباره امام سجاد عليه السلام چنين مى گويد:
و اءمَّا علىُّ بن الحسين بن علىّ فلم اءرَ الخارجىَّ فى اءمره الا كالشيعىِّ و لم اءرَ الشّيعىَّ الا كالمعتزلىِّ و لم اءرَ المعتزلىَّ الا كالعامىِّ و لم اءر العامىَّ الا كالخاصىِّ و لم اءجد اءحدا يتمارى فى تفضيله و يشُكّ فى تقديمه (23).
((اما على بن الحسين ، درباره او خارجى را چون شيعه ، شيعه را چون معتزلى ، معتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص ديدم . كسى را نديدم كه در فضيلت و يا در مقدم بودن او شك داشته باشد.
اين توصيفى است كه يك مخالف ، از وجود مقدس حضرت زين العابدين عليه السلام دارد. زهرى ، از ديگر علماى عامه مى گويد:
ما رايت قرشيّا اءفضلُ من علىِّ بن الحسين عليه السلام (24).
((من هيچ قريشى را برتر از على بن الحسين عليه السلام نديدم .))
در جاى ديگر مى گويد:
و ما رايت احدا كان افقهُ منه (25).
((من هيچ كس را فقيه تر از على بن الحسين عليه السلام نديدم )).
ذهبى ، يكى از مورخان اهل سنت ، از شخصى به نام جويرية بن اسماء، نقل مى كند:
ما اكلُ علىِّ بن الحسين بقرابته من رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم درهما قطُّ(26).
خيلى تعبير عجيبى است ، مى گويد: على بن الحسين زين العابدين عليه السلام ، به واسطه قرابت و نزديكى با پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ، درهمى استفاده نكرد؛ يعنى از آن وابستگى و قوم و خويشى خود با رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم كمترين بهره اى تدارك نديد. و ابن عساكر از قول يونس بن بكير، از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه :
كان ناس من اءهل المدينة يعيشون ، لا يدرون من اءين كان معاشهم ، فلمّا مات علىُّ بن الحسين ، فقدوا ما كانوا يؤ تَون به بالليل (27).
((عده اى در مدينه بودند كه زندگى شان به سهولت اداره مى شد و نمى دانستند زندگى آنها، از كجا تامين مى شود. وقتى امام سجاد عليه السلام از دنيا رفت ، دريافتند آنچه شبانه به خانه هاى آنها فرستاده مى شد، از ناحيه چه كسى بود)).
يكى ديگر از معاصران حضرت نقل مى كند:
ما فقدنا صدقةَ السرِّ حتى مات على بن الحسين عليه السلام (28).
((ما پنهانى صدقه دادن را از دست نداديم ، تا اين كه على بن الحسين عليه السلام از دنيا رفت )).
در ((مختصر تاريخ دمشق ))، قصه جالبى را مى خوانيم ، كه مى گويد:
كان بين الحسن بن الحسن و على بن الحسين بعض الامر، فجاء الحسن بن الحسن الى على بن الحسين و هو مع اصحابه فى المسجد، فما ترك شيئا الا قاله و علىّ ساكت ، فانصرف الحسن ، فلمّا كان اللَّيل اءتاهُ فى منزله ، فقرع عليه بابَه ، فخرج اليه ، فقال له علىّ: يا اءخى ان كنتَ صادقا فيما قلت لى يغفرُ اللّه لى ، و ان كنت كاذبا فغفراللّه لك ، السلام عليكم و ولّى (29).
((بين امام سجاد عليه السلام و پسر عمويش حسن بن حسن گفتگويى پيش ‍ آمد و حسن بن حسن ، نسبت به امام سجاد عليه السلام سخنان بسيار اهانت آميزى اظهار كرد. امام ساكت بودند تا او رفت . امام سجاد عليه السلام شب هنگام ، به در خانه او رفتند و او از خانه خارج شد، امام گفتند: اى برادر! تو امروز سخنانى درباره من گفتى كه اگر راست باشد خدا مرا بيامرزد؛ و اگر صحيح نبوده و خلاف گفته اى ، خدا تو را رحمت كند و بيامرزد. سپس ‍ با او خداحافظى كردند و برگشتند)).
عجيب اين است كه مورخان مى نويسند والتزمه حسن آن مرد از آن روز در زمره ملتزمان امام عليه السلام قرار گرفت و هنگامى كه آن حضرت از دنيا رفته بودند گريه و مرثيه سرايى مى كرد(30).
مخالفان اهل بيت عليهم السلام هر گفتارى را كه بوى محبت اهل بيت عليهم السلام مى داده تضعيف كرده اند؛ ولى با اين حال ، ذهبى كه يكى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام است ، درباره امام سجاد عليه السلام اينگونه مى نويسد:
كان على بن الحسين اذا سار فى المدينه على بَغلَتِه ، لم يقل لاحد: الطريق ... و يقول : هو مشترك ليس لى اءن اءُنَحِّى عنه اءحدا(31).
((وقتى امام سجاد عليه السلام در كوچه هاى مدينه ، سواره حركت مى كردند، در صورت شلوغى و بسته بودن راه ، امكان نداشت امام عليه السلام بگويند كه راه بدهيد من عبور كنم . حضرت سنتش اين بود كه مى فرمودند: راه مشترك (براى همه ) است و من حق ندارم كسى را از اين حق مشترك ، محروم كنم )).
باز همين ذهبى در ((سير اعلام النبلاء)) نقل مى كند:
و كان له جلالة عجيبة ، و حق له واللّه ذلك ، فقد كان اهلا للامامة العظمى ، لشرفه ، و سؤ دده ، و علمه ، و تاءلُّهه ، و كمال عقله (32).
((على بن الحسين عليه السلام به خاطر شرافت ، سيادت ، علم ، خداترسى ، خداشناسى و كمال عقل براى امامت عظماى امت اسلامى اهليت داشت )).
اين عبارت بسيار شايسته توجه است ؛ زيرا تعبير از يك مورخ محب اهل بيت عليهم السلام و شيعه نيست ، بلكه اين مطلب از يك سنى مخالف خاندان رسالت عليهم السلام است . تعبيرش اين است كه :
على بن الحسين كان اهلا للامامة العظمى .
ذهبى داستان قصيده فرزدق را اينگونه نقل مى كند كه :
انّ هشام بن عبدالملك حجَّ قبل الخلافة ، فكان اذا اءراد استلام الحجر، زوحِمَ عليه و كان على بن الحسين عليه السلام اذا دنا من الحجر تفرقوا عنه اءجلالا له ، فوجمَ لذلك هشام و قال : من هذا؟ فما اءعرفه ؟ و كان الفرزدق واقفا فقال (33).
((هشام قبل از تصدى خلافت ، براى زيارت خانه خدا آمد. هنگام طواف ، وقتى تصميم بر استلام و بوسيدن حجر گرفت ، به علت ازدحام جمعيت موفق به استلام حجر نشد و به گوشه اى رفت . ناگهان ديد امام سجاد عليه السلام به حجرالاسود نزديك شدند. مردم به احترام امام عليه السلام كنار رفتند تا با آرامش استلام حجر كنند. هشام به قدرى از اين واقعه عصبانى شد كه زبان به دندان مى گزيد. پرسيد: اين مرد كيست كه من نمى شناسمش )).
در اين جا بود كه فرزدق - شاعر دربار - اين اشعار معروف را انشا كرد:
هذا الَّذى تعرف البطحاء وطاته هذا ابن خير عباداللّه كلهم
و البيت يعرفه و الحل والحرم هذا التقى النقى الطاهر العلم
فرزدق گفت : هشام تو اين مرد را نمى شناسى ؛ در عوض ، هم سرزمين بطها گامهاى او را مى شناسد و هم خانه خدا و حل و حرم او را مى شناسند. او فرزند بهترين بندگان خداست اشاره به پدر امام سجاد عليه السلام او انسان منزه ، پاكيزه و پاكدامن مشهورى است .
هذا ابن فاطمه ان كنت جاهله ... بجده انبياء اللّه قد ختموا
او فرزند فاطمه زهراست كه مقام نبوت و رسالت ، به جد او ختم مى شود.
و ليس قولك من هذا، بضائره ... العرب تعرف من انكرت والعجم (34)
اين كه تو مى گويى او را نمى شناسم ، هيچ ضررى براى او ندارد؛ عرب و عجم او را مى شناسند.
فرزدق در اين قصيده طولانى ، خصوصيات اخلاقى امام را ذكر مى كند كه ابن شهرآشوب در ((مناقب ))(35)، چهل و يك بيت ، و اربلى در ((كشف الغمّه ))(36) بيست بيت ثبت كرده اند.
اين قصيده طولانى را به نقل از ابن شهرآشوب مى خوانيم :
هذا الذي تعرف البطحاء وطأتـه
والبيت يعـرفه والحـل والحـرم

هذا ابن خيـر عباد الله كلهـم
هذا التقـي النقـي الطاهر العلم

هذا ابن فاطمة إن كنت جاهلـه
بـجده أنبيـاء الله قـد ختمـوا

وليـس قـولك من هذا بضائـره
العرب تعرف من أنكرت والعجـم

كلتـا يديه غيـاث عم نفعهمـا
يستوكفان ولا يعروهـما عـدم

سهل الخليقـة لا تخشى بـوادره
يزينه اثنان حسن الخلق والشيـم

حمـال أثقال أقوام إذا افتدحـوا
حلو الشمـائل تحلو عنده نعـم

ما قال لا قـط إلاّ في تشهـده
لولا التشهـد كانت لاءه نعـم

عم البرية بالإحسان فانقشعـت
عنها الغياهب والإملاق والعـدم

إذا رأتـه قريـش قـال قائلهـا
إلى مكـارم هذا ينتهـي الكـرم

يغضي حيـاء ويغضى من مهابتـه
فمـا يكلـم إلاّ حيـن يبتسـم

بكفـه خـيزران ريحـه عبــق
من كف أروع في عرنينـه شـمم

يكـاد يـمسكه عرفان راحتـه
ركن الـحطيم إذا ما جاء يستلم

الله شـرفه قـدمـا وعظمــه
جـرى بذاك له في لوحـه القلـم

أيُّ الـخلائق ليست في رقابـهم
لأوليـة هـذا أو لـه نعـــم

من يشكـر الله يشكـر أوليـة ذا
فالدين من بيـت هذا ناله الأمـم

ينمى إلى ذروة الدين التي قصـرت
عنها الأكف وعن إدراكها القـدم

من جـده دان فضـل الأنبيـاء له
وفضـل أمتـه دانـت له الأمـم

مشتقـة مـن رسـول الله نبعتـه
وفضـل أمتـه دانـت له الأمـم

ينشق ثوب الدجى عن نور غرتـه
كالشمس تنجاب عن إشراقها الظلم

من معشـر حبهم دين وبغضهـم
كفر وقربـهم منجـى ومعتصـم

مقـدم بعـد ذكـر الله ذكرهـم
في كـل بدء ومختـوم به الكلـم

إن عد أهل التقـى كانوا أئمتهـم
أو قيل من شير أهل الأرض قيل هم

لا يستطيـع جواد بعد جودهـم
ولا يدانيهـم قـوم وإن كرمـوا

هم الغيـوث إذا ما أزمة أزمـت
والأُسدُ أُسدُ الشرى والبأس محتـدم

لا ينقص العسر بسطا من أكفهـم
سيان ذلك ان أثروا وإن عدمـوا

يستـدفع الشر والبلوى بـحبهم
ويستـرب به الإحسان والنعـم

جامى متوفى 898 ه . ق كه از اهل سنت و حنفى مذهب است ، اين اشعار را - با توجه به سال شهادت امام سجاد عليه السلام كه سال 95 ه . ق است - بعد از 800 سال به فارسى ترجمه كرده ، كه قريب به 44 بيت است و چون به زبان فارسى شيرين و براى همه قابل فهم است ، همه ابيات را مى آوريم :

پور عبدالملك به نام هشام
در حرم بود با اهالى شام
مى زد اندر طواف كعبه قدم
ليكن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست
بهر نظاره گوشه اى بنشست
ناگهان نخبه نبى و ولى
زين عباد، بن حسين على
در كساء بها و حله نور
بر حريم حرم ، فكند عبور
هر طرف مى گذشت بهر طواف
در صف خلق ميفتاد شكاف
زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالى ز خلق ، راه گذر
شاميى كرد از هشام سوال
كيست با اين چنين جمال و جلال ؟
از جهالت ، در آن تعلل كرد
در شناساييش ، تجاهل كرد
گفت نشناسمش ، ندانم كيست
مدنى يا يمانى يا مكى است
بوفراس ، آن سخنور نادر
بود در جمع شاميان حاضر
گفت من مى شناسمش نيكو
زوچه پرسى ؟ به سوى من كن رو
آن كس است اين ، كه مكه و بطحا
زمزم و بوقبيس و خيف و منا
حرم و حل و بيت و ركن و حطيم
ناودان و مقام ابراهيم
مروه ، سعى و صفا، حجر، عرفات
طيبه و كوفه ،كربلا و فرات
هر يك آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف
قره العين سيد شهداست
زهره شاخ دوحه زهراست
ميوه باغ احمد مختار
لاله راغ حيدر كرار
چون كند جاى ، در ميان قريش
رود از فخر بر زبان قريش
كه بدين سرور ستوده شيم
به نهايت رسيد فضل و كرم
ذروه عزت است ، منزل او
حاصل دولت است ، محمل او
با چنين عز و دولت ظاهر
هم عرب ، هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمكين
خاتم انبياست ، نقش نگين
لايح از روى او،فروع هدى
فايح از خوى او، شميم وفا
طلعتش ، آفتاب روزافروز
روشنايى فزاى و ظلمت سوز
جد او مصدر هدايت حق
از چنان مصدرى شده مشتق
از حيا، نايدش پسنديده
كه گشايد به روى كس ، ديده
خلق از او نيز ديده خوابانند
كز مهابت ، نگاه ، نتوانند
نيست بى سبقت تبسم او
خلق را طاقت تكلم او
در عرب ، در عجم ، بود مشهور
گو مدانش ، مغفلى مغرور
همه عالم گرفت ، پرتو خور
گر ضريرى نديد، ازو چه ضرر
شد بلند آفتاب بر افلاك
بوم اگر زو نيافت بهره ، چه باك
بر نكوسيرتان و بدكاران
دست او ابر موهبت باران
فيض آن ابر، بر همه عالم
گر بريزد، نمى نگردد كم
هست از آن معشر بلند آيين
كه گذشته ز اوج عليين
حب ايشان ، دليل صدق و وفاق
بغض ايشان ، نشان كفر و نفاق
قربشان ، مايه علو و جلال
بعدشان ، مايه عتو ضلال
گر شمارند، اهل تقوى را
طالبان رضاى مولا را
اندر آن قوم ، مقتدا باشند
واندر آن خيل ، پيشوا باشند
گر بپرسند زآسمان بالفرض
سايلى من خيار اهل الارض
به زبان كواكب و انجم
هيچ لفظى نيايد، الا هم
هم غيوث الندا، اذا وهبوا
هم ليوث الشرى ، اذا نهبوا
سر هر نامه را رواج افزاى
نامشان هست ، بعد نام خداى
ختم هر نظم و نثر را الحق
باشد از يمن نامشان رونق

همانگونه كه ذكر شد، جامى با بيش از 40 بيت در مقام ترجمه اشعار فرزدق برآمده و به شهادت اهل ادب و سخن انصافا زيبا بيان كرده است و از عهده آنچه در كلمات و اشعار ناب و گوياى فرزدق بيان شده ، خوب برآمده است .

افزودن دیدگاه جدید