علی اکبر و شهادت
علی اکبر و شهادت
به پیش چشم پدر ناگهان پسر افتاد
همینکه خورد پسر بر زمین پدر افتاد
رسید هلهله و خنده ها به گوش حسین
میان معرکه آقا به درد سر افتاد
مگر که قول ندادی عصایِ من باشی؟
بلند شو پدر ِ پیرت از کمر افتاد
نگاه کن علی اکبر دمی به سمتِ حرم
ببین به عمه که چشمانِ خیره سر افتاد
تو نخل بودی و دستی به پیکرت که زدم
ز شاخه های تمام تنت ثمر افتاد
الا شبابِ بنی هاشم از حرم آئید
که زانوانِ حسین از توان دگر افتاد
خبر رسید به خیمه که ارباً اربا شد
خبر رسید که لیلا از این خبر افتاد
افزودن دیدگاه جدید