تهمت های وهابیت/شیعه و اعتقاد به تحریف قرآن..
تعجب ما پایان ندارد از اینکه چگونه وهابیت فریاد برائت از خود سر دادند و بنای دفاع از عوامّ شیعه را برداشتند و آنان را به تکفیر کسانی که معتقد به تحریف قرآن بودند، تشویق کردند؟ شکی نیست که مخاطب قرار دادن عوامّ و غیر اهل تخصص و نشر نوار در بین آنان فقط برای فریب آنان بوده، وگرنه چه مانعی داشت که قبل از نشر کتابچه های مضحک و نوارهای رنگارنگ، این مسأله را با علمای شیعه مطرح می کردند!
تهمت هایی در گذر زمان به مذهب اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله از طرف دشمنان تشیع زده شده و می شود.
یکی از تهمت های قدیمی و بزرگ، تهمت تحریف قرآن است که به شیعیان نسبت می دهند... با ادّعای اینکه شیعه معتقد است که بعضی از آیات قرآن حذف شده است، و چه بسیار کتابهایی که دستان تفرقه گر با هدف انباشته ساختن ذهن ساده لوحان و ساده اندیشان با این تهمتها نوشته اند...
و شکی نیست که، کسانی که این تهمت را به شیعیان نسبت می دهند، متکبّرانی سنگدل بوده و هستند و اهمّیتی به آنچه که می گویند نمی دهند و تنها اراجیف و اکاذیبی را اشاعه می دهند.
شیعه یک فرقه نابود شده نیست که در کتب عتیق و شرح حالهای قدیمی هم خبری از آن یافت نشود، بزرگان تشیع در هر شهر و دیاری وجود دارند و کتابهایشان در دسترس همگان و سخنان محققان و مراجعشان جز بر مردگانی که ظاهراً زنده اند، مخفی و پنهان نیست. و فصل الکلام آنها این است که قرآنی که بر نبی اکرم (ص) نازل شده همان مصحف موجود در خانه های ما و تمام مسلمین است، بدون کم و زیاد.
منحرفان در اندیشه مذهب:
درک تهمت تحریف قرآن بر مذهب اهل بیت (ع)، انحراف افراد نادری که بر خلاف رأی اکثریت شیعه سخن گفته اند را مشخص مینماید و این امر واضحی است که عدّه قلیلی از علمای شیعه که آنها را به عنوان "اخباریه" می شناسیم و دارای گرایشات و مبانی فردی خاصّی بوده اند و از رأی عامّ تشیع خارج شده و همانند اهل تسنن به عدم صیانت قرآن از تحریف رأی داده اند، امروزه همراه با آنچه که گفته اند، منقرض شده اند...
مبانی و دلایل فکری که این جریان منحرف را از مذهب شیعه جدا می سازد:
از مهمترین اعتقادات اِخباریه که بر اساس آن از جماعت شیعه امامیه جدا می شوند:
الف: اعتقاد به عدم حجیّت ظاهر قرآن(یعنی نمی توان به ظاهر معنایی که از آیات قرآن درک می شود اعتماد کرد).
ب: لزوم اعتماد صِرف به اخبار، یعنی سنّت وارده از اهل بیت (ع) است که به همین سبب اِخباریه نامیده می شوند.
علت اعتقاد آنان به حجیّت داشتن ظاهر قرآن این است که مقام کلام الله آنقدر رفیع و عالی است که عقل بشر عادّی قادر به درک آن نیست، و این اجحاف به ساحت خدای عزّ و جلّ است که سخنانش را مغز بشر عادّی درک کند، لذا فقها باید فهم ظواهر قرآن را به کسانی که مخاطب اصلی قرآن و "الراسخون فی العلم" یعنی رسول (ص) و ائمّه اطهارند، بسپارند که به تصریح حدیث متواتر ثقلین مشابه و معادل قرآن قرار داده شده اند.
در اینجا سخنان عدّه ای از مراجع شیعه در رابطه با آراء گروه اخباریه را می آوریم.
آیت الله بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) در تقریرات بحث خود می افزاید:
"می دانیم که حجیّت ظواهر کتاب خدا معروف بوده و نیازی به استدلال ندارد، زیرا قرآنی که روح الامین بر قلب مبارک پیامبر(ص) نازل کرده بی شک کتابی است که برای فهم تمام مردم و رسیدن به کمالات لایق حالشان بوده است و جز عدّه قلیل اخباریه کسی شکی در صحّت این سخن ندارند. عمده استدلال های ایشان شامل این موارد است:
اول: اینکه مضامین قرآن از چنان علوّ و رفعتی برخوردار است که جز افهام خاصّ، توان درک آن را ندارند... و در ادامه گفتاری در شکستن ادّله اخباریه می آورد.
سید حکیم رضوان الله تعالی علیه نیز وجوه ادّله آنان را به نقل از کتاب الکفایه چنین می آورد:
اولین دلیل آنان احادیثی است که دلالت بر این دارد که قرآن را جز اهل آن و کسانی که مخاطب آنند، یعنی نبی اکرم(ص) و ائمّه نمی توانند بفهمند.
دوم: اینکه قرآن حاوی مطالب عالی و شامخ و مضامین غامض و پنهانی است که هر کسی توان درک آن را ندارد، تمامی علوم در آن است و فکر هر کسی نمی تواند به درک کامل قرآن برسد.
یکی دیگر از افاضل در کتاب خود (دروس فی فقه الإمامیه) می گوید:
دلیل حجیّت ظاهر قرآن، سیره مسلمین در تعامل با ظاهر قرآن، یعنی قبول ظواهر و اعتماد بر مفاهیم بوده است. این رأی جمهور مسلمین است که تقریباً به درجه ضرورت رسیده از جمله در آراء اصولیه امامیه چنین آمده است. در مقابل این رأی اکثر اخباریه امامیه به عدم جواز استدلال به ظواهر رأی داده اند، مگر در مورد احادیث تفسیری که از ائمّه روایت شده است.
با توجه به اینکه اصولیون روایات اهل بیت (ع) را هنگام استنباط احکام شرعی از ظاهر قرآن کنار نمی گذارند، پس در این زمینه هیچ اختلافی بین دو گروه نیست و نیز در میان روایات هیچ مانعی در تمسّک به ظاهر آیات قرآنی وجود ندارد، زیرا خود آیات حجّت هستند، بر خلاف این نظریه، اخباریه در این حالت به ظاهر قرآن تمسّک نمی کنند، زیرا در نظر آنان قرآن حجیّت ندارد، با این ادّعا که سطح عقول ما از درک ظاهر کلام خدا پایین تر است.
نحوه اعتقاد اخباریه در رابطه با قرآن: به آیاتی چون {أَوْفُوا بِالْعُقُودِ}(مائدة/1) و {إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ}(مائدة/6) و نیز در مورد ظاهر، سنن نبوی و احادیثی چون: ( لا ضَرَرَ و لا ضِرارَ فِي الإسلام ).
محدّث استرابادی از اخباریون می گوید: "ما باید از احوال آیات و احادیث، با رجوع به کلام عترت طاهره (ع) آگاهی حاصل نماییم، اگر به مقصود دست یافتیم و حقیقت حال آیات را دریافتیم به آن عمل کنیم و گرنه توقف و تثبّت بر ما واجب است."
از مبانی مسلّم اخباریون، صحّت تمامی روایات وارده در کتب اربعه یعنی کافی و من لا یحضره الفقیه و الاستبصار و التهذیب است و دلیلی در مناقشه درباره سند روایات آنها وجود ندارد در حالیکه این استدلال مورد قبول شیعه نیست.
علامه بحرانی در این مورد نظری دارد مبنی بر اینکه این اختلافات نظیر اختلافات حاصل بین علماست و جای ایراد و اشکال بر اخباریون نیست.
در هر صورت خلاصه کلام اینکه اخباریون اصول و عالم خاصّ خودشان را که مغایر با جمهور شیعه است، دارند و خودشان بندرت با نظرات یکدیگر موافق هستند.
شهید مطهّری در مورد پایه های اعتقادی اخباریون می گوید:
تقریباً از چهار قرن پیش میان ما امامیه فرقه ای به اسم اخباریه ظاهر شد که در مقابل اصولیین معتقد به اجتهاد قرار گرفت و حدود دو سه قرن آراء آنها بر افکار مردم سیطره داشت، و هیچ عمل شنیعی را ترک نکرد، مگر که آن را مرتکب شد... همچون شعله ور ساختن آتش جنگ و قتل و امثال آن، امّا امروزه تعداد اخباریون بسیار اندک است. این جریان اخباری و تعصّب احمقانه بی حدّ و حصر که طرفدارانش هیچ فرقی بین احادیث صحیح و ضعیف قائل نیستند، یک جریان فکری خطرناکی بود که در دنیای اسلام ظاهر شد و آن زاییده جمود فکری است و هنوز تبعاتش را در محافل خود مشاهده می کنیم."
چه کسانی از شیعیان قائل به تحریف قرآن هستند؟
در پرتو اعترافات برخی علمای اخباری به آنجا می رسیم که اینان گروهی از شیعه هستند که قائل به تحریف قرآنند، نه همه آنها، و "تعداد کسانی که وهابیت نسبت تحریف را به آنها داده اند، از ده تن و اندی کمترند".
کسی که در مبانی اخباریه نظر کند، از آنان تعجب نمی کند که قائل به تحریف باشند، چرا که ایستایی و انحصار بر اخباری که تحریف را نقل می کند، و از سوی دیگر تساهل شدید نسبت به موثّق بودن راویان و قاطعیت صحّت کتب اربعه و نیز اعتقاد به عدم حجیّت ظاهر قرآن "حتی نادرستی اعتماد به آیاتی که نفی تحریف قرآن را بیان می دارد" همه این موارد آنها را به قبول نظریه تحریف قرآن کشانده است.
باید هم از چنین افرادی توقع زیادی نداشت، زیرا که در نظر آنان معیار حکم بر قرآن به دست روایات است ،حتی روایاتی که جعل شده و دستکاری شده و ضعیف باشند!
امّا آنها در برابر اعتراضات دیگران نسبت بر اعتقاد به تحریف قرآن چه مواضعی داشتند:
1ـ تأویل آیات در نفی تحریف:
آیه کریمه {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}(حجر/9) نتوانست آنها را از ادّعايشان به اعتقاد به عدم حجیّت ظاهر قرآن برگرداند، با این ادّعا که کلام الله برتر از آن است که عقول ما آن را درک کند! حکم ظاهر آیات متشابه را هم به خدا سپردند و این آیه کریمه را هم به همین نحو ، برای شناخت معنایش باید به روایات رجوع کرد و روایاتی هم که در مورد این آیه آمده نگفته که قرآن تحریف شده است، پس تأویل آیه مبارکه واجب است!
حتی اگر بر حجیّت ظاهر هم معتقد باشند، در دلالت آیه کریمه بر حفظ قرآن از تحریف مناقشه کرده و می گویند:
"منظور آیه، حفظ اصل قرآنی است که روح الامین بر خاتم النبییّن (ص) نازل کرده که نزد ائمّه که خزانه داران علم خدایند، محفوظ است و در صدق این آیه بیان همین مطلب کافی است و هیچ دلالتی ندارد که بدست ما حفظ شده باشد، مضاف بر این احتمال که مراد خدای سبحان حفظ قرآن تا آخر الدهر است که جماعتی را بر می انگیزد که قرآن را حفظ و تدریس می کنند و در میان خلق اشاعه می دهند تا روز قیامت و قیام حجّت خدا. اینها همه با صرفنظر از رجوع مرجع ضمیر (له)، به پیغمبر اکرم(ص) برمی گردد.
توجیه اول آنان این است که ظاهر آیه دلالت بر این دارد که خدای عزّ و جلّ صیانت قرآن از تحریف را تعهّد کرده ولی در مورد قرآن موجود ساکت است، پس لازم نیست به دلالت صیانت قرآن از تحریف تسلیم شد و اینکه این حفظ تمام مصحفهای مسلمین را در برگیرد، بلکه حفظ آن نزد امام مسلمین کافی است تا حفظ در آیه کریمه تحقق یابد. طبق گفته آنان خدای عزّ و جلّ تنها حفظ قرآن نزد امام معصوم را تعهد کرده نه حفظ قرآن نزد تمام مردم و تمام مصحف ها، چنانکه بین روایات تحریف و آیه کریمه نیز تعارضی مشاهده نمی شود.
همین طور آیه کریمه {لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ}(فصلت/42) نیز باعث نشده که از ادّعایشان بازگردند چنانکه در ردّ استدلال آیه که تحریف به معنی راه یافتن باطل در آن را نفی می کند، گفته اند:
"مراد آیه این است که از باطل در گذشته و نه در آینده خبر نمی دهد، و طبق روایتی از امام صادق که طبرسی در مجمع البیان آورده، منظور از { لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ } باطل از جانب تورات و منظور از { وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ } انجیل و زبور است و هیچ کتابی بعد از آن نخواهد آمد که آن را باطل کند.
بدین گونه صیانت قرآن از تحریف در نظر آنان اثبات نمی شود.
1ـ تأویل روایاتی که تحریف را نفی می کنند:
در مقابل روایاتی نیز یافت می شود که لازم است با توجه به ظاهرشان، تهمت تحریف را از قرآن نفی نمود، مانند روایاتی از اهل بیت که به منطبق بودن اخبار روایت شده از خود، با قرآن امر می نمایند، که اگر روایات موافق قرآن نبود شایسته اعتنا نمی باشند. و خواهیم دید که این روایات معیار تشخیص صحّت و سقم روایت را قرآن معرّفی می کنند. چون ائمّه (ع) از افتراها و دروغهایی که بر آنان می بستند آگاه بودند و شکی در وجود روایات فراوان دستکاری شده و تقلّبی نیست، ولی بعضی از اخباریون به خاطر ایجاد توافق بین روایات تحریف، به تأویل روایات نفی تحریف روی آورده و آنها را از معنای ظاهرشان برگرداندند! در ذیل مثالهایی از این موارد آورده می شود:
ایوب بن الحرّ می گوید: " از ابا عبد الله (ع) شنیدم که گفت: هر حدیثی که به کتاب خدا و سنّت ارجاع داده شد و موافق با کتاب خدا نبود، باطل است".
از هشامیین و دیگران آمده که پیامبر در خطبه ای چنین فرمود:" ایها الناس آنچه به شما گفته شد و موافق با کتاب خدا بود من گفته ام، و آنچه مخالف قرآن بود من نگفته ام".
و از حسین بن ابی العلاء آورده اند که گفت: " از ابا عبد الله (ع) در مورد اختلاف در روایاتی که از آنان نقل می شود، سؤال کردم ، فرمود: اگر حدیثی دیدید که از کتاب خدا، یا از قول پیامبر (ص) شاهدی داشت، (از ماست) وگر نه کسی که آن حدیث را به شما گفته، شایسته تر است (که صاحب آن باشد).
می بینید که این روایات با اعتقاد به تحریف قرآن ناسازگار است؛ زیرا غیر معقول است که چیزی که خود تحریف شده است را بتوان معیار صحّت روایات قرار داد، و همین گونه است در مورد حدیث متواتر ثقلین که مسلمانان را به تمسّک به قرآن و عترت امر می نماید، زیرا هر کس که به آنان تمسّک نماید، از گمراهی حفظ می شود، پس غیر معقول است که از گمراهی، به چیزی که محرَّف و مبدَّل است پناه برد!، ولی گفتن همه این سخنان برای آنها فایده ندارد، چرا که مانند قبل در استدلال حدیث ثقلین می گویند.
هیچ دلالتی در این حدیث بر آنچه که ادّعا شده وجود ندارد، زیرا نبی اکرم (ص) ما را به پیروی از کتاب خدا و عرضه داشتن احادیث بر قرآن و پیروی از اهل بیت و عترتش و دریافت احکام از آنان امر کرد، ولی بعد از وفاتش حوادثی روی داد و سوء انتخاب مکلفان مانع اجرای حکم رسول شد، پس کتاب خدا را تغییر دادند و احکامش را پشت سر افکندند، همانطور که عترت را ترک نموده و سبب کناره گیری آنان شدند تا اینکه کار به غیبت کبری کشید و همه اینها ناشی از عمل مکلفان است و به معنی منافات با امر پیامبر نیست بلکه ما می گوییم: امر پیامبر فقط به خاطر این بوده که در مورد کتاب خدا کاری که انجام دادند را نکنند، و در مورد حقّ اهل بیت کوتاهی نکنند، که کردند".
امّا در مورد روایاتی که به عرضه داشتن بر کتاب خدا امر می کنند، می گویند:"این روایات نیز چنین دلالتی ندارد، زیرا ما می گوییم: ائمّه (ع) ما را به رجوع به قرآن موجود امر کردند، علیرغم تحریف و نقصانی که به سبب تقیّه و ترس از خودشان و شیعه بودنشان در آن راه یافته، پس آنچه که ما از آن استفاده کردیم حکم ظاهری آن به نسبت خود ماست.
برخورد مراجع شیعه با معتقدین به تحریف قرآن:
از سوی مراجع و بزرگان شیعه اعتراضات فراوانی در ردّ اعتقاد به تحریف اعلام شده است، هیچ کدام از علماء را نمی یابی که در حجیّت ظاهر قرآن و مصیبتی که متعرّض طایفه شیعه شد، سخن نگفته باشد، بخصوص آنگاه که محدّث نوری کتاب فصل الخطاب را نوشت و در آن اخبار نادرست مختلفی در تحریف آورد، در آن زمان دنیای شیعه به پاخاست و مراجع و علمای شیعه در مقابل مؤلّف آن به خروش آمدند و کتاب و چاپخانه اش را محکوم نمودند، تا جایی که محدّث نوری وقتی دید علمای شیعه در خلاف رأی او اتفاق نظر دارند، مجبور به عزلت گزینی شد و سعی کرد مدارا و ملایمت مشاهیر علما را جلب کند، ولی بی فایده بود، از همان روز اول با اعتراضات شدید آنان مواجه شد و در ورطه ای گرفتار آمد که ترس آن را داشت. در جواب به این کتاب، میرزا مهدی بروجردی رساله محکمی در عصمت مصحف شریف از ننگ تحریف نوشت. دلایلی که علمای شیعه در ردّ این کتاب گفته اند مربوط به ضعف و فساد احادیث و راویان آنها می باشد،گوینده حدیث یا به دروغگویی، یا دشمنی با اهل بیت (ع) معروف بوده است، و معلوم است که عدم اعتنا به اقوال این گونه افراد آن هم در این موضوع مهمّ و نیز با توجه به دلالت روایات متعدد واجب است.
بر هیچ عاقلی پنهان نیست که تهمت تحریف قرآن تنها با مناقشه با اینان پایان نمی یابد، کتب بسیاری در ردّ این تهمت نوشته شد، و الحمد لله تا به امروز دیگر کسی از این طایفه سخنی در تحریف قرآن به زبان نیاورده و همین در اثبات انحراف و گمراهی این عدّه کافیست.
این افترا از کجا سرچشمه می گیرد؟!
بعد از این مقدّمات بر اهل انصاف روشن شد که تهمت امروز وهابیت در اعتقاد شیعه به تحریف قرآن، عین افترا به اکثریت شیعه است تا ساده لوحان را به گمراهی بکشانند، همین کافیست که این افترا امروزه اصلاً موضوعیتی ندارد و «کلّ شیعه امامیه اکنون به سلامت قرآن از تحریف معتقدند وکسانی از آنان که صدها سال پیش این را گفته اند بیش از ده تن و اندی نمی شوند که در مقابل ملیونها شیعه به حساب نمی آیند»، چگونه وهابیت رأی ده تن را به ملیونها شیعه نسبت می دهند، در حالی که مراجع و علمای شیعه به آن شدّت با آنان برخورد کرده اند؟!
اگر این کار درست است پس شیعه هم باید تمام همّتش را برای نشر اقوال منحرف علمای نادر آنان بگمارد و همه ایشان را با میزان وهابیت بسنجد!
«آنها که معتقد به جلوس نبی اکرم صلی الله علیه و آله در کنار خدای عزّ و جلّ بر روی عرش هستند و این اعتقادی است که بسیاری از علمایشان موافق آنند»
یا بگوییم آنها معتقدند که خدای عزّ و جلّ بر پشت پشه ای سوار می شود و آن پشه او را حمل می کند و پرواز می دهد؟!
یا اینکه خواب مغناطیسی (هیپنوتیزم) شرک به خداست!
یا اینکه آویختن آیات بسم الله یا سوره توحید یا آیة الکرسی بر دیوار بدعت و شرک حرام است !
یا ادّعا کنیم که از صفات خدای عزّ و جلّ نزد اهل سنّت خنده و هروله است، زیرا شیخ وهابیت «ابن باز» این اعتقاد را دارد!! یا سخن یکی از آنان که می گوید: خدا (نعوذ بالله) بر بالای عرشش می دود و این صفت قدیم اوست!
یا اینکه اهل سنّت توسل یا دعا به حق انبیا و صالحان (بعد از وفاتشان) را حرام و شرک می دانند، فقط به خاطر اینکه ابن تیمیه و پیروان وهابی او (از جمله ابن باز) این را می گویند!
یا بگوییم که حنابله می گویند: " هر کس که حنبلی نباشد، مسلمان نیست" چون امام ابی حاتم حنبلی این را گفته، و از طرف دیگر شایع کنیم که اهل سنّت تمام حنابله را تکفیر می کنند چون ابی بکر المقرّی چنین گفته است!
یا بگوییم اهل سنّت به کفر ابن تیمیه حکم کرده اند، زیرا نظر بعضی از علمایشان این است!
یا بگوییم علمای اهل سنّت تمام مسلمانان سنی و شیعه را تکفیر می کنند، زیرا مسلمانان امروزه معتقدند که خورشید ثابت است و گرد زمین نمی چرخد بلکه زمین دور خورشید می چرخد، زیرا شیخ وهابی «ابن باز» معتقد است "کسی که بگوید خورشید ثابت است کافر است و تعرض به مال و خون و آبرویش مباح است!".
إلی ما شاء الله سخنان کذبی که مایه ننگ و ذلّت آنان است. آیا اینها قابل قبول است؟! حاشا لله، ما شیعه اهل بیت (ع) مانند وهابیت نیستیم که بر اهل لاإله إلاّالله افترا می بندند و رأی اقلیّت را بر اکثریت حمل می کنند و نظر جزء را به کلّ نسبت می دهند. بله، این حقیقتی است که شیعه قبول دارد که اتفاق افتاده و جای انکار آن نیست، همانطور که از اهل سنّت نیز کسانی قائل به تحریف قرآن شده اند (که در آینده از آنان نیز سخن خواهیم گفت) امّا نه اینکه عقیده کلّ شیعه این باشد که قرآن تحریف شده است!
آیا اعتقاد به تحریف قرآن موجب کفر است؟
تعجب ما پایان ندارد از اینکه چگونه وهابیت فریاد برائت از خود سر دادند و بنای دفاع از عوامّ شیعه را برداشتند و آنان را به تکفیر کسانی که معتقد به تحریف قرآن بودند، تشویق کردند؟ شکی نیست که مخاطب قرار دادن عوامّ و غیر اهل تخصص و نشر نوار در بین آنان فقط برای فریب آنان بوده، وگرنه چه مانعی داشت که قبل از نشر کتابچه های مضحک و نوارهای رنگارنگ، این مسأله را با علمای شیعه مطرح می کردند!
در هر حال باید با نظر علمی با این فکر که باعث دردسر وهابیت شده بحث نماییم. ابتدا استدلالات وهابیت در کفر کسی که معتقد به تحریف قرآن است را ذکر می کنیم و سپس رأی شیعه را در این مسأله بیان می کنیم تا ببینیم آیا نسبت کفر بر مبانی شیعه صحیح است یا نه؟
اول استدلال کمیته دائمی بحثهای و فتواهای علمی که سرکرده وهابیت (ابن باز) رئیس آن است و استدلالش شمّه علمی و شبه اسلامی دارد،را می آوریم. وی گفته:
هر کس که بگوید قرآن غیر محفوظ است یا تحریف و نقصی در آن وارد شده او گمراه است، و باید توبه کند و اگر توبه نکند، قتل او بر ولیّ امر به خاطر ارتدادش واجب است، زیرا سخنش مخالف آیه {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}(الحجر/9) و اجماع امّت بر حفظ و سلامت آن است.
این ارتداد و تکفیر و مباح بودن خون شخص به خاطر تصادم و مخالفت با آیه کریمه و اجماع امّت است، و ما برای رضایت خاطر بیشتر وهابیت و تقویت استدلال آنان بر این دو وجه، وجه دیگری می افزاییم و مطالب را مرتّب می کنیم.
کسی که قائل به تحریف قرآن شده، سه وجه در تکفیر او وجود دارد:
1ـ صریحاً آیه کریمه {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ} }(حجر/9) و {لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ}(فصلت/42).را تکذیب کرده است.
2ـ با یکی از ضروریات دین به مخالفت برخاسته است.
3ـ با امری که بر آن اجماع شده مخالف است.
امّا نزد تمامی شیعیان معلوم است که آنها برای فقهی که از سوی اهل بیت نیامده باشد، ارزش نمی گذارند، کسانی که خدا در موردشان آیات {َالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا}(إنسان/21). {إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}(أحزاب/33) را نازل کرده است معذلک بر وهابیت منت می نهیم و بار دیگر از کلمات علمای اهل سنّت در تأیید مذهب شیعه خواهیم آورد.
بحث در اسباب تکفیر:
سبب اول: اعتقاد به تحریف قرآن، تکذیب آیات خدای عزّ و جلّ را به همراه می آورد.
به این سخن اینگونه جواب داده می شود که مخالفت با کتاب خدا چیزی است و تکذیب و انکار چیزی دیگر، تکذیب به معنی این است که مکلّف به آنچه خدا از آن در قرآن خبر داده آگاه بوده ولی تصدیق نمی کند، این کفر است، امّا اگر در فهم آن دچار اشتباه شد، با اینکه در پی موافقت با کلام الله بوده، به خاطر جهلش با کتاب خدا مخالفت کرده و این کفر نیست و اخباریه از این قسم هستند، به دو سبب:
1ـ عدم حجیّت ظاهر نزد آنان:
زیرا شنیده اند که قرآن را جز کسانی که مخاطب اصلی آن هستند، نمی فهمند و آنان رسول و اهل بیتش می باشند. لذا مراد از دو آیه ای که قبلاً از آن سخن گفته شد نزد آنان نامعلوم است، بنابراین اتهام انکار و تکذیب به آنان صحّت ندارد؛ همچنانکه بسیاری از علما در فهم حکم آیه ای دچار خطا و اشتباه شده اند، مانند عدم جواز رؤیت خدای عزّ و جلّ در روز قیامت با وجود اینکه ظاهر آیه چنین می گوید{وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ}(قيامة/23-24) و نیز اینکه مؤمنان روز قیامت خدای عزّ و جلّ را می بینند، با اینکه خداوند در این آیه فرموده: {لاَ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِير}(أنعام/103) به اتفاق هر دو طرف (یا اینکه سخنشان مخالف صریح آیه است)، کافر نیستند.
2ـ اعتقاد به عدم دلالت ظاهر دو آیه:
آیه اول دلالت دارد بر اینکه خداوند خود حفظ قرآن را تعهد نموده ولی از حفظ آن نزد تمام مردم سخنی به میان نیاورده، و بدین سبب آنها تصوّر کرده اند که مقصود خداوند حفظ قرآن فقط نزد امام مسلمانان است ، نه کل آنها! و آیه بعد برتری چیز دیگری نسبت به قرآن را منع نموده، چیزی که بتواند محتوای آن را که شامل علوم و معارف است چه قبل از آن در تورات و انجیل و زبور و... آمده باشد، یا علومی که مردم بیاورند، باطل سازد، و مقصود از باطل حذف و نقص کلمات(تحریف) نیست، این دلالت از مرجع ضمیر (لا یأتیه الباطل) به دست آمده، و مقصود آنان کلّ مصحف قرآن نیست، لذا در نظر آنان هر دو آیه دلالتی که ما مدّعی آنیم را ندارد.
سبب دوم: مخالفت با یکی از ضروریات دین:
اول باید روشن شود که مبنای اینکه چیزی ضرورت دینی باشد، چیست؟
معلوم است که ضرورت دینی چیزی است که در انتسابش به دین نیاز به دلیل نداشته باشد و احدی از مسلمین نیز در آن شک نداشته باشند، و انتسابش به دین نزد مردم بدیهی باشد، مانند وجوب نماز و حج در اسلام، لذا ضرورت چیزی است که اثباتش متوقف بر ارائه دلیل نباشد و معلوم بالبدیهه باشد.
سؤال دوم آیا فرد مسلمان به مجرّد انکار یک ضرورت دینی کافر محسوب می شود یا کفر او با قید و شرط است؟
اگر مسلمانی یکی از ضروریات دین را منکر شد، وانکارش به انکار الوهیت یا رسالت منتهی شد، او بی شک کافر است، امّا اگر به انکار الوهیّت و ربوبیّت یا رسالت نرسید، مانند کسانی که دچار شبهه ای می شوند و این شبهه به انکار منجر نمی شود، او را نمی توان کافر دانست.
مثلاً اگر برای مسلمانی شبهه ای پیش آمد و استحباب صدقه را منکر شد، در این حالت او یکی از ضروریات معلوم دین را منکر شده، ولی این موجب ارتداد و خروج او از دین نمی شود، امّا اگر منکر استحباب صدقه شد، با اینکه به نقل پیامبر از سوی خدا اقرار دارد، آنگاه کفر این شخص به خاطر انکار امر خدا و ربوبیت او درست است، و نیز اگر گفت رسول آن را از پیش خود آورده و نه از سوی خدا او هم کافر شمرده می شود، زیرا انکار او به انکار رسالت کشیده شده، اما در حالت اول که «به سبب شبهه» استحباب صدقه را منکر شده، در حالی که پیرو رسول است و سخنانش را تصدیق می کند، کافر نیست.
پس معلوم شد که مراد از کفر، انکار الوهیّت و یا رسالت نبی اعظم یا انکار یکی از ضروریات دینی است. بنابراین ادّعای تکفیر نزد وهابیان به سبب تحریف قرآن به عنوان انکار یکی از ضروریات دین بی پایه و اساس است، به دو دلیل:
1ـ اثبات نمی شود که از ضروریات دین، اعتقاد به این است که قرآن محتوی کلّ کلماتی است که بر پیامبر نازل شده.
زیرا اگر از هر مسلمانی، در هر نقطه از زمین بپرسی قرآنی که در خانه دارد، آیا مشتمل بر تمام کلماتی است که چهارده قرن پیش از آسمان نازل شده و کسانی که آن را جمع کرده اند یا کسانی آن را دستکاری نکرده اند ،حتی یک کلمه و حرفی از آن را جا نینداخته اند، او به طور بدیهی جواب این سؤال را نمی دهد، زیرا بدیهی بودن جواب این سؤال مانند وجوب نماز نیست، لذا علمای شیعه و سنّی برای اثبات صیانت قرآن از تحریف به دلیل مدّعای خود بعنی آیه حفظ {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ}(الحجر/9) متوسّل شده اند، که همین استدلال آنان بر عدم تحریف قرآن متناقض با این اعتقاد است که صیانت قرآن از بدیهیات دین است و الاّ محتاج اقامه دلیل نبود، در نتیجه این امر از ضروریات دینی محسوب نمی شود.
2ـ دومین دلیل ردّ تکفیر اخباریه این است که سخنشان به انکار الوهیت یا رسالت یا تکذیب نبی اعظم منجر نشده است.
زیرا قائل به تحریف، معتقد است که خدا متعهد به حفظ قرآن در تمام مصحف های موجود نزد مسلمانان نشده است، زیرا دو آیه نزد او گذشته از حجیت ظاهرشان دلالتی جز این ندارد، و نیز معتقد نیست که پیامبر از حفظ قرآن در مصاحف مسلمین خبر داده، بلکه برعکس معتقد است که پیامبر و اهل بیت همگی به وقوع تحریف و تبدیل و دستکاری در آن تصریح نموده اند.
بنابراین از تفسیر و تأویل آنان در ظاهر دو آیه و حدیث ثقلین و روایاتی که بر عرضه داشتن احادیث بر قرآن دلالت دارند، بر می آید که این قوم پیرو امر و نهی خدا و سنت رسولند و از مخالفت با سخن او اجتناب می ورزند، تأویل آنها به خاطر احتراز ازمخالفت با کلام خدا و رسول است، و اینکه منکر صیانت قرآن از تحریف می شوند(حتی اگر بپذیریم که این جدل در یکی از ضروریات است) باز به انکار الوهیت و رسالت منجر نمی شود، همه اینها قطعاً مانع تکفیر ایشان می شود.
3-سبب سوم مخالفت با اجماع امّت:
قبل از بحث در این سبب تکفیر، لازم است به نکته ای اشاره کنیم و آن اینکه استدلال بعضی از اهل سنّت در صیانت قرآن از تحریف به دلیل اجماع و اتفاق نظر در آن است، در حالی که این استدلال فاسد است، زیرا به دور منجر می شود، بدین صورت که منظور آنان از اجماع روایت پیامبر (ص) است که فرموده: امّت من بر ضلالت و گمراهی جمع نمی شوند. حجیّت این کلام به سبب صدور آن از پیامبر و او از سوی خداست، و دلیل رسالت او اعجاز قرآن است، و اعجاز او تنها بعد از اثبات سلامت قرآن از تحریف قابل اعتماد است، پس بر این اساس عدم تحریف قرآن وابسته به اجماع و اجماع وابسته به رسالت پیامبر و رسالت وابسته به اعجاز قرآن و اعجاز وابسته به سلامت قرآن از تحریف شد! یعنی به همان نقطه اول رسیدیم! لذا استدلال اهل سنّت به دلیل اجماع (هر چند که وجود اجماع را بپذیریم) بر سلامت قرآن از تحریف صحیح نیست.
امّا اینکه می گویند سلامت قرآن از تحریف امری است که بر آن اجماع شده و مخالفت با آن موجب کفر است، غیر معقولانه تر از دو سبب قبل است، به این دلایل:
1ـ بر اساس این ادّعا شیعیان باید بعضی از علمایشان را تکفیر کنند، چون اهل سنّت عدم تحریف را اجماع امّت می دانند!!
2ـ ادّعای اجماع بر صیانت قرآن از تحریف، علاوه بر شیعه، نزد اهل سنّت نیز محقق نشده، چنانکه علمایشان در تحریف قرآن سخنان ذیل را گفته اند.
امام الحرمین جوینی در البرهان فی أصول الفقه می گوید: " بر زبان فقها شایع شده که کسی که بر خلاف اجماع حرفی بزند، کافر است، و این باطل است، زیرا کسی که منکر اصل اجماع باشد، کافر شمرده نمی شود، بلکه، کسی که به اجماع اعتراف کند و صدق اجماع سنی و شیعه در نقل را اقرار نماید و سپس منکر آن شود، این تکذیب منجر به تکذیب شارع مقدّس اسلام می شود و کسی که شارع را تکذیب کند، او کافر است. زیرا انکار جزئی از شرع هم به معنی انکار کلّ است.
حلبی حنفی می گوید: انکار قطعی زمانی است که منکر یکی از ضروریات دین شود، امّا به مجرّد اثبات شبهه ای در اعتقاد، او کافر حساب نخواهد شد و این مانع آشکاری در تکفیر است، زیرا آن شخص قصد مخالفت با حق و انکار سخن رسول را ندارد.
ابن دقیق العید می گوید: بعضی می گویند مخالفت با اجماع کفر است، در حالی که حق این است که مسائل اجماعیه گاهی متواتر است و از صاحب شرع آمده مانند خمس و گاهی متواتر نیست، منکر مورد اول کافر است به سبب مخالفت با تواتر، نه به سبب مخالفت با اجماع.
ابو حامد غزّالی می گوید: تکفیر بر طوایفی از مسلمین واقع شده است، اشعری، معتزلی را متهم به کفر می کند به گمان اینکه او سخن رسول را در رؤیت خدای تعالی و اثبات علم و قدرت و صفات و اعتقاد به خلقت قرآن تکذیب می کند، معتزلی اشعری را تکفیر می کند به گمان اینکه او سخن رسول را در توحید تکذیب کرده، زیرا اثبات صفات مستلزم تعدد قدماست، سبب گرفتاری در این ورطه فقط جهل نسبت به مواقع تکذیب و تصدیق است و وجه درست این است که هر کس که حکمی شرع را با عقل خود بسنجد و باعث نقض نشود آن تعبّد شمرده می شود، و کذب و کفر محض، نفی جمیع این معانی است و به این خاطر بدعت گذاری که تأویل نماید کافر نیست، مادامی که ملازم قانون تأویل باشد، چون برهانی می آورد که نزد خودش دلالت بر استحاله ظواهر دارد.
زرکشی می گوید: " بر این اساس مجوزی نیست که هر گروهی خصمش را تکفیر نماید، به مجرّد اینکه وی گمان کرده برهان او غلط است. بله جایز است که او را گمراه بنامیم، زیرا از راه گمراه شده، یا بدعت گذار بنامیم، زیرا او سخنانی را بدعت کرده که علمای سلف نگفته اند.
ابن تیمیه در المسوّدة می گوید: " مسأله کسی که مخالف با حکمی است که در آن اجماع وجود دارد بسیاری از جمله قاضی ذکر کرده اند که آن شخص گمراه و فاسق است و این حکم اقتضای قول کسانی است که معتقدند اجماع، حجّت قاطعه است و بعضی از متکلمین می گویند اجماع، حجّت ظنّی است و موجب کفر و فسق نمی شود."
کلام شیخ وهابیت ابن تیمیه را به طور کامل می آوریم شاید در دل پیروانش تأثیر گذارد: " هر وقت شنیدند کسی حرفی زده او را کافر خوانده اند. این شنوندگان (مانند وهابیت) فکر کردند این سخن شامل هر کسی که چنین حرفی را بگوید می شود، امّا تدبّر نکردند که تکفیر شروط و موانعی دارد و در صورتی است که حق تعیین شده را نفی کند و شروط آن یافت شود، امام احمد و عامّه ائّمه بیشتر از این که عین همین کلام را آورده اند، رأی به تکفیر نداده اند. امام احمد مدّتی با جهمیّه که معتقد به خلق قرآن و نفی صفات بودند برخورد داشت، «آنها با هر کس که موافق عقیده شان نبود، بشدّت برخورد می کردند و او را کتک زده و زندانی می کردند و می کشتند و از اعمال حکومتی عزل می کردند و روزی او را از بیت المال قطع می کردند»، هر کس که به خلقت قرآن اقرار می کرد با ایمان و اگر اقرار نمی کرد حکم به ایمانش نمی دادند. امّا دعا به این اعتقاد، بزرگتر از اقوال آنان بود، سپس امام احمد برای خلیفه و دیگرانی که او را کتک زده و حبس کرده بودند دعا نمود و برایشان استغفار طلبید و ظلمشان را نسبت به خود حلال کرد و به قولی که کفر است دعا نمود، اگر آنها مرتد بودند استغفار برای آنها جایز نیست، زیرا استغفار برای کفّار نه از نظر قرآن و نه سنّت و نه اجماع جایز نیست، و این سخنان و اعمال از او و ائمّه دیگر صراحت دارد در اینکه آنها گروه معینی از جهمیه که قرآن را مخلوق می دانستند و معتقد بودند نمی توان خدا را در آخرت دید، کافر ندانسته اند."
"دلیل عدم تکفیر اینان از نظر قرآن آیه {وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُمْ بِهِ}(أحزاب/5). وقوله {رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا}(بقرة/286) است، آنگاه که ثابت شود که خدا گناه خطا و نسیان را از این امّت بخشیده است، هیچ دلالت شرعی وجود ندارد که عذاب خدا را بر شخصی از این امّت که مرتکب خطا یا نسیان شده واجب نماید.
همچنین ابن تیمیه می گوید: "این سخنان از اقوال قدریه و معتزله و ...است که با این سخنان، با کتاب و سنت و اجماع سلف و عقل صریح مخالفت نموده اند، و مع ذلک ابن تیمیه معتزله را تکفیر ننموده است"
سخنان اهل سنّت در عدم کفر کسانی که با اجتهاد خود چند سوره یا آیاتی از قرآن را انکار کرده اند:
در بالا سخنان اهل سنّت را در مورد کسانی که سخنی را به اشتباه می گویند، آوردیم. اکنون سخنانی از آنها را که به عدم تکفیر قائلین به انکار آیاتی از قرآن یا ادّعای نقصان در آن را دارند و این سخنان آنها از سر اشتباه و خطاست می آوریم:
علاّمه ابن نجیم الحنفی در البحر الرائق می گوید: " کسانی که معتقد به تجرید سوره فاتحه و سایر سوره ها از بسمله می باشند، و شافعی ها در این مسأله اجماع دارند و این سخنشان به حدّ تواتر رسیده به دلیل تواتر قرآن در این موضوع ، امّا حکم به کفر منکر آن داده نمی شود.
شیخ وهابیت، ابن تیمیه نیز بر عدم تکفیر کسی که قرآن را به سبب اشتباه و عدم اقامه دلیل نزد خودش، انکار کرده. مثلاً در تواتر سوره و آیه، حال این منکر در عدم تکفیر نزد ابن تیمیه همانند عدّه ای از صحابه و تابعین است که بعضی متون ثابت و متواتر قرآن را به سبب عدم حجیّت نزد خودشان انکار کردند، وی می گوید:
"حکم کسی که معتقد باشد بعضی از قرآن کلام خدا و بعضی دیگر کلام خدا نیست، این افترا و بدعت است، اگر کسی اجتهاد کند و قصد حق داشته باشد ولی خطا کند، او کافر نیست، بلکه خطایش بخشیده می شود،و کسی که آنچه رسول آورده برایش روشن است، اگر با رسول مخالفت ورزد و راهی غیر راه مؤمنین برود، او کافر است."
"تکفیر بر حسب حال شخص مختلف است، هر خطاکاری و بدعت گذاری و جاهلی و گمراهی و فاسقی و گناهکاری کافر نیست، بخصوص در مسأله قرآن که بسیاری از ائمه طوایف معروف به علم و دین وجه حق را قصد نموده ولی از آن دور افتاده اند، پس نسبت به بعضی از آنچه که حق است عارف و نسبت به بعضی دیگر جاهل و بلکه منکرند".
بنابراین ابن تیمیه با صراحت به عدم جواز تکفیر کسانی که به خاطر شبهه یا عدم ثبوت تواتر آیه نزد آنها، منکر متون قرآنی می شوند، رأی می دهد".
تا اینجا آشکار شد که وهابیت از شیعه چه می خواهند.
«آنها می خواهند شیعه علمای خود را از روی نادانی به مسأله و بر اساس دین وهابیت تکفیر نمایند» و نه مذهب اهل سنّت و نه ابن تیمیه، و نه اهل بیت که شیعه معتقد به آن است! در واقع وهابیت خود را داخل در مسأله تکفیر می کنند، ولی بی پروایی آنان در اطلاق کلمه کفر مخالف مذهب خودشان است!
ملاحظه:
شیعه سخن هر کسی را که با درآمیختن چند روایت از کتب شیعه آن را به عقیده کا شیعیان نسبت دهد، نمی پذیرد.
بله، شیعه به سخنان اهل تحقیق و اجتهاد در فهم روایات و جمع بین آنها و قرآن کریم اعتماد می کند و بسیاری از افتراهای وهابیت را، بر اساس همین ضابطه که می خواهند شیعه از آن اغماض و چشم پوشی کند، در هم شکسته است.
«از خدا می خواهیم که وهابیت را به این نکته مهمّ متوجه سازد که برای شناخت مذهب اهل بیت (ع) فقط خواندن متن الأجرومیّه یا أصول فقه ابی زهرة یا تفسیر ابن کثیر کافی نیست».
در پایان به قسمتی از نامه ای که کلینی در کافی تحت عنوان نامه ابو جعفر الباقر(ع) به سعد الخیر آورده، اشاره می کنیم:
"بندگانش را در قرآن با صدایی رفیع خوانده و آنها را از دعا کردن منع نکرده، پس خدا لعنت کند کسانی را که آنچه خدا نازل کرده را کتمان می کنند، خدا رحمت را بر خود واجب ساخته، و از روی صدق و عدل، رحمتش بر غضبش سبقت گرفته.
هر امّتی که خدا آنها را به علم کتاب سربلند ساخت، آنها آن را پشت سر انداخته و از آن روی گردان شدند، حروفش را استوار و حدودش را تحریف نمودند، آن را روایت می کنند و رعایت نمی کنند، جهّال آنان خوششان می آید که آن را حفظ کنند و علمایشان محزونند از اینکه رعایت آن ترک شده است، «رضایت و ثواب مردم را به رضایت و ثواب خدا ترجیح دادند» و امّت بدینگونه در آمد، افرادی در عبادت به طریقی که گمراهی است بسیار کوشا و مجذوبند، پس عبادتشان آزمایش و فتنه ای برای آنان و کسانی که از ایشان پیروی می کنند، است".
این مقطع شریف (حروفش را استوار، ولی حدودش را تحریف نمودند)[1] به وضوح دلالت دارد بر اینکه دست تحریف به قرآن راه نیافته، بلکه تحریف به معانی و برگرداندن تفسیر حقیقی که مقصود خداست، منحصر می شود.
بعد از همه این دلایل و براهین که از سوی اعاظم مراجع شیعه ایراد می شود، باز وهابیت می گویند: شیعه معتقد به تحریف قرآن است! آیا قرار نیست عصر دروغ پردازی آنها تمام شود ؟!
----------------------------------------------------------------
[1] -مراد از استوار سازی حروف، کلمات و اعراب آنها و تصحیح و حفظ از تصحیف (اشتباه در نقطه گذاری و حرکت گذاری کلمات) و تحریف است و مراد از تحریف حدود، تحریف احکام و جعل حلال و حرام و ردّ ولایت حق و قبول ولایت باطل است.
منبع: فدک
ترجمه: تی وی شیعه
افزودن دیدگاه جدید