چرا دکتر سید محمد تیجانی سماوی شیعه شد ؟
دکتر سید محمد تیجانی سماوی[۱] از اهالی شهر «قفصه» (یکی از شهرهای تونس) است. وی مطابق دین خاندان و همشهریهای خود، پیرو مذهب مالکی، از اهل تسنن بود.
پس از گذراندن دوره تحصیلات، در صف دانشمندان درآمد، و درباره مذهب حق از مذاهب اسلام، پژوهشی پیگیر، هوشمندانه و خستگی ناپذیر کرد؛ و در این راه مسافرتها کرد، و در نجف اشرف به محضر آیت الله خوئی(ره) و شهید آیت الله سید محد باقر صدر(ره) رسید، و پس از بررسیهای فراوان، عمیقا به تشیع گروید و رسما شیعه شد، و شرح گرایش خود را در کتاب ارزشمندی که تألیف کرده، به نام «ثم اهتدیت»[۲] تبیین کرد، و کتابهای دیگری نیز تألیف کرده است، از جمله کتابی به نام معالصادقین که در این کتاب با طرح چندین بحث و استدلال، حقانیت مذهب تشیع را ثابت کرده است.
مناسب است در این کتاب به ذکر چند نمونه از مناظرات او و رازهای شیعه شدن او بپردازیم:
مناظره با شهید آیتالله صدر درباره توسل
دکتر تیجانی زمانی که به نجف اشرف رفت، توسط دوستش به محضرت آیتالله العظمی سید محمد باقر صدر[۳] رسید. در محضر ایشان به پژوهش و مناظره پرداخت، نخست چنین پرسید: «علمای سعودی میگویند: دست بر قبر کشیدن و توسل به صالحین و تبرک جستن از آنان، شرک به خدا است، نظر شما چیست؟»
آیتالله صدر: «هرگاه دست کشیدن بر قبر و توسل جستن به این نیت باشد که آنها (بدون اذن خدا) نفع و ضرر میرسانند، چنین کاری شرک است، ولی مسلمانان یکتاپرست میدانند که: تنها خدا نفع و ضرر میرساند، و اولیای خدا، وسیله و واسطه هستند، بنابراین با ا ین نیت که آنها واسطه هستند، هرگز شرک نیست.
همه مسلمانان از سنی و شیعه، از عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تاکنون در این امر اتفاق نظر دارند، به استثنای «وهابیت» و «علمای سعودی» که در همین قرن جدید پیدا شدهاند[۴] و بر خلاف اجماع مسلمانان، رفتار میکنند، و خون مسلمانان را مباح میدانند، و بین آنها فتنه انگیزی میکنند، و دست بر قبر کشیدن و توسل را شرک میدانند. آقای سید شرف الدین (صاحب کتاب ارزشمند المراجعات)، در عصر حکومت «ملک عبدالعزیز» برای زیارت خانه خدا به مکه رفت. در عید قربان در کنار سایر علما به کاخ پادشاه سعودی دعوت شد، تا طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند. او به کاخ رفت، هنگامی که نوبت به او رسید، دست شاه را گرفت و هدیهای به او داد، و آن هدیه یک قرآن بود که دارای جلدی پوستین بود. شاه عربستان آن هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان تعظیم و احترام، بر پیشانی خود گذاشت.
سید شرف الدین (از فرصت استفاده کرد) ناگهان گفت: «ای پادشاه! چرا این جلد را میبوسی و به آن تعظیم میکنی، با اینکه این جلد چیزی جز پوست بز نیست؟»
شاه گفت: «غرض من از بوسیدن جلد، قرآنی است که در داخل آن قرار دارد، نه خود جلد».
آقای شرف الدین، بیدرنگ فرمود: «احسنت ای پادشاه! ما شیعیان نیز وقتی که پنجره یا در اتاق پیامبر(صلی الله علیه و آله) را میبوسیم، میدانیم که آهن هیچ کاری نمیتواند بکند، ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهنها و چوبها قرار دارد. ما میخواهیم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را تعظیم و احترام کنیم، همانگونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز میخواستی قرآن را تعظیم کنی که در درون آن پوست قرار دارد.»
حاضران تکبیر گفتند، و او را تصدیق کردند، در این هنگام ملک عبدالعزیز ناچار شد تا به حاجیان اجازه دهد که از آثار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تبرک بجویند، ولی ولیعهد او که بعد از او آمد، از قانون گذشتهشان برگشت.
بنابراین شرکی در کار نیست، وهابیان با مطرح کردن این موضوع، بر اساس سیاست خود میخواهند کشتار شیعیان را مباح عنوان کنند، و حکومتشان بر مسلمانان باقی بماند، و تاریخ بزرگترین گواه است که وهابیان تا کنون چه بر سر امت محمد(صلی الله علیه و آله) آوردهاند.[۵]
گواهی دادن به نام علی(علیهالسلام) در اذان
دکتر سماوی: چرا شیعیان در اذان و اقامه گواهی میدهند علی(علیهالسلام) «ولی خدا» است؟
آیتالله صدر: همانا امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)، یکی از بندگان خدا است، که خداوند آنان را برگزیده و بر دیگران، شرافت و برتری داده است، تا بار سنگین رسالت را پس از پیامبران بر دوش بکشند، و اینان اوصیاء و جانشینان پیامبرانند، و اگر هر پیامبری جانشینی دارد، همانا علی بن ابیطالب(علیهالسلام) جانشین محمد(صلی الله علیه و آله) است، و ما او را بر سایر اصحاب مقدم میداریم، زیرا خدا و رسولش او را برتر دانستهاند، و در این مورد دلیلهای عقلی و نقلی از کتاب و سنت داریم، و این دلیلها هرگز شکبردار نیستند،، زیرا نه تنها از سوی ما متواتر و صحیح هستند، بلکه از سوی اهل تسنن نیز متواترند.[۶]
و در این زمینه، علمای ما کتابهای فراوانی نوشتهاند، و چون مبنای حکومت بنیامیه بر محور نابود کردن این حقیقت،و جنگیدن با علی(علیهالسلام) و فرزندانش و قتل آنها بود، و کار را به جایی رساندند که بر بالای منبرهای مسلمانان، آن حضرت را لعن میکردند، و مرم را با زور بر این امر، وامیداشتند،از این رو شیعیان و پیروان امام علی(علیهالسلام) گواهی میدهند که آن حضرت، ولی خدا است، و روا نیست که مسلمانی، ولی خدا را نفرین کند، و این شیوه شیعه، در حقیقت مبارزه با هیئت حاکمه ستمگر بود، تا اینکه عزت را برای خدا و رسولش و مؤمنان به تثبیت برسانند، و انگیزهای تاریخی برای تمام مسلمانان و نسلهای آینده باشد تا به حقانیت حضرت علی(علیهالسلام) و انحراف دشمنانش پی ببرند.
به این ترتیب فقیهان ما بر این اساس حرکت کردند که گواهی دادن به ولایت علی(علیه السلام) را در اذان و اقامه مستحب میدانستند، نه اینکه جزئی از اذان یا اقامه باشد، بنابراین هرگاه آن کس که اذان یا اقامه میگوید، گواهی به ولایت علی(علیهالسلام) را به نیت اینکه جزئی از اذان یا اقامه است بگوید، اذان و اقامهاش باطل است.[۷]
مناظره و گفت و گو با آیتالله خوئى
دکتر تیجانی سماوی میگوید: آنگاه که سنی بودم و تازه به نجف اشرف وارد شده بودم، توسط دوستم به محضر آیت الله سید ابوالقاسم خوئی(ره) راه یافتم. دوستم چیزی دم گوش سید (آیت الله العظمی خوئی) گفت، سپس به من اشاره کرد تا در کنار آیتالله خوئی بنشینم، در آنجا نشستم. دوستم اصرار کرد تا نظر خود و مردم تونس را در مورد شیعیان برای ایشان تعریف کنم... .
گفتم: شیعه در نزد ما از یهود و نصاری هم بدترند، زیرا یهود و نصاری، خدا را میپرستند و به موسی و عیسی معتقدند، ولی ما آنچه را از شیعیان میدانیم این است که آنها علی را می پرستند و عبادت میکنند، و او را تنزیه و تقدیس میکنند، و در میان شعیان، گروهی نیز هستند که خدا را میپرستند، ولی مقام علی را تا درجه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بالا میبرند، تا آنجا که میگویند: بنا بود جبرئیل قرآن را نزد علی بیاورد، ولی خیانت کرد و نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) برد (و میگویند جبرئیل امین، خیانت کرد).
آیتالله خوئی، لحظهای سرش را پایین انداخت و سپس فرمود: «ما گواهی میدهیم که جز خدا معبودی نیست، و محمد(صلی الله علیه و آله) رسول خدا است. درود خدا بر او و آل پاکش باد، و گواهی میدهیم که علی(علیهالسلام) بندهای از بندگان خدا است.» آنگاه به حاضران نگاه کرد و در حالی که به من اشاره میکرد گفت:
«این بیچارهها را ببینید که چگونه فریب شایعهها و تهمتهای دروغین را میخورند، این چندان عجیب نیست، بلکه بدتر از این هم از دیگران شنیده بودم، «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم»؛ آنگاه به من رو کرد و فرمود: «آیا قرآن خواندهای؟»
گفتم: هنوز ده سال از عمرم نگذشته بود که نیمی از قرآن را حفظ کرده بودم.
فرمود: آیا میدانی همه گروههای اسلامی، صرف نظر از اختلاف مذاهبشان درباره حقانیت قرآن اتفاق نظر دارند، و قرآنی که در نزد ما است، همان قرآنی است که در نزد شما است؟
گفتم: آری، ا ین را میدانم.
فرمود: آیا این آیه را خواندهای که:
«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ؛ و محمد نیست؛ جز رسولی که قبل از او پیامبرانی دیگر آمده بودند.»[۸]
«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ...؛ محمد رسول خدا است و آنان که با او هستند، نسبت به کافران سخت و قاطع هستند.»[۹]
و نیز میفرماید: «مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ؛ محمد پدر هیچ کدام از شما نبود، ولی رسول خدا و خاتم پیامبران بود.»[۱۰]
آیا این آیات را خواندهای؟
گفتم: آری، این آیات را میشناسم.
فرمود: پس علی(علیهالسلام) در میان این آیات کجا است؟ (میبینی که سخن از رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) است نه علی، و ما و شما هر دو گروه، قرآن را قبول داریم.) بنابراین چگونه به ما تهمت میزنید که ما علی(علیهالسلام) را تا درجه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بالا میبریم؟
من سکوت کردم و جوابی ندادم.
آنگاه افزود: در مورد خیانت جبرئیل (که تهمت میزنید ما شیعیان میگوییم جبرئیل خیانت کرد!) این تهمت از تهمت اولی سنگینتر است، مگر نه این است که وقتی جبرئیل بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) (در آغاز بعثت) نازل شد،علی(علیهالسلام) کمتر از ده سال داشت، پس چگونه جبرئیل اشتباه میکند، و بین محمد(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) فرق نمیگذارد؟ سکوت کردم و در فکر خود، صحت گفتار منطقی ایشان را دریافتم. ایشان افزودند: «ضمنا به تو بگویم که شیعه تنها گروهی از میان سایر گروههای اسلامی است که به عصمت پیامبران و امامان (علیهمالسلام) معتقد است، قطعا جبرئیل نیز که «روح الامین» است، از هر اشتباهی مصون است.»
گفتم: پس این شایعهها چیست؟
فرمود: اینها تهمت و نسبتهای ناروایی است که برای تفرقه و جدایی مسلمانان جعل کردهاند، تو به حمدالله انسان عاقلی هستی، و مسائل را به خوبی تشخیص میدهی، اکنون در بین شیعیان گردش کن و حوزه علمیه شیعه را از نزدیک ببین و دقت کن که آیا چنین نسبتهایی در میان آنها وجود دارد؟
من در نجف اشرف که بودم چیزهایی را دریافتم، و به تهمتهای ناجوانمردانهای که به شیعیان زده میشود پی بردم... . [۱۱]
انجام نماز ظهر و عصر، مغرب و عشاء در یک وقت
میدانیم که اهل تسنن انجام نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را پشت سر هم باطل میدانند، و میگویند: واجب است هر کدام از چهار نماز مذکور را در وقت خود خواند و بین نماز ظهر و عصر، فاصله انداخت و همچنین بین نماز مغرب و عشاء.
دکتر تیجانی سماوی میگوید: من که سنی بودم، بر همین اساس نماز میخواندم و انجام نماز ظهر و عصر، و همچنین نماز مغرب و عشاء را پشت سر هم باطل میدانستم.
هنگامی که وارد نجف اشرف شدم، و با راهنمایی دوستم به محضر آیتالله شهید محمد باقر صدر رسیدم، هنگام ظهر شد، آقای صدر به سوی مسجد روانه شد، من و حاضران نیز به آن مسجد رفتیم و مشغول نماز شدیم. دیدم آقای صدر بعد از نماز ظهر با فاصله اندکی، نماز عصر را خواند؛ من در شرایطی و در مکانی بودم که نمیتوانستم از صف خارج شوم، و این نخستین بار بود که نماز عصر را پشت سر نماز ظهر خواندم، ولی در فشار روحی بودم که آیا نماز عصرم درست است؟
آن روز مهمان شهید صدر بودم، فرصتی به دست آمد؛ در حضور آقای صدر بودم، پرسیدم: «آیا رواست که مسلمانی دو نماز واجب را هنگام ضرورت با هم انجام دهد؟»
شهید صدر: آری، جایز است، انجام دو فریضه (نماز ظهر و عصر، و همچنین نماز مغرب و عشاء) را پشت سر هم در همه حالات و بدون ضرورت، انجام داد.
پرسیدم: دلیل شما بر این فتوا چیست؟
شهید صدر: «زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مدینه در غیر سفر و بیآنکه خوفی در میان باشد یا باران ببارد و یا ضرورتی اقتضا کند، نماز ظهر و عصر، و همچنین نماز مغرب و عشاءرا پشت سر هم خواندند، و این کار به خاطر آن بود که مشقت را از ما بردارد، و چنین عملی بحمدالله به عقیده ما از طریق امامان اهل بیت(علیهمالسلام) ثابت است، و همچنین در نزد شما اهل تسنن نیز (از طریق سنت) ثابت است.»
من تعجب کردم که چطور در نزد ما ثابت است، با اینکه تا آن روز آن را نشنیده بودم، و هیچ کس از اهل تسنن را ندیده بودم که به آن عمل کند، بلکه بعکس میگفتند: اگر نماز یک دقیقه قبل از اذان واقع شود باطل است، تا چه رسد به اینکه کسی مثلا نماز عصر را ساعاتی قبل از وقتش پس از نماز ظهر بخواند، یا نماز عشاء را بعد از نماز مغرب انجام دهد، چنین کاری در نزد ما ناآشنا و باطل بود.
آقای صدر از چهرهام دریافت که من تعجب کردهام که چطور انجام نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا، پشت سر هم جایز است؟ همان دم به یکی از طلاب حاضر اشاره کرد، او برخاست و دو جلد کتاب را نزدم آورد، دیدم کتاب صحیح مسلم و صحیح بخاری است. آقای صدر به آن طلبه دستور داد که مرا به احادیثی که مربوط به جمع بین دو فریضه است و در آن دو کتاب آمده است،آگاه سازد.
من در آن دو کتاب خواندم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز ظهر و عصر، و مغرب و عشاء را پشت سر هم، بدون خوف و بارندگی و هر گونه ضرورت دیگر خوانده است، و در کتاب صحیح مسلم یک «باب کامل» در این خصوص یافتم، همچنان شگفت زده و حیران بودم، خدایا چه میبینم، در دلم این شک راه یافت که شاید این دو کتاب صحیح مسلم و بخاری که در ا ینجا وجود دارد تحریف شده باشد و دو کتاب اصلی نباشد، و در دلم میگفتم وقتی که به تونس بازگشتم، در آنجا به این دو کتاب مراجعه میکنم، و دقیقا این موضوع را پیگیری خواهم کرد.
در این هنگام شهید صدر از من پرسید: «بعد از این دلیل، اکنون چه رأی داری؟»
گفتم: «شما بر حق هستید و راستگو میباشید...» از آقای صدر تشکر کردم، ولی در دلم قانع نشده بودم. تا اینکه به کشور تونس (وطنم) بازگشتم، و کتابهای صحیح مسلم و صحیح بخاری و... را از سر فرصت به دست آوردم و دقیقا مورد بررسی قرار دادم و به طور کامل قانع شدم که خواندن نماز ظهر و عصر، و همچنین نماز مغرب و عشاء، پشت سر هم بدون هر گونه ضرورت، اشکال ندارد؛ چنان که پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین کاری انجام داده است.
دیدم امام مسلم، در صحیح خود[۱۲] در باب «جمع بین دو نماز در غیر سفر» از ابن عباس نقل میکند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) نماز ظهر و عصر، و نماز مغرب و عشاء را با هم انجام داد.
و نیز نقل کرده است که آن حضرت در مدینه، بین نماز ظهر و عصر، و نماز مغرب و عشاء، را بدون خوف یا بارندگی جمع کرد. از ابن عباس سؤال شد که را پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین کرد؟ در پاسخ گفت: «کی لا یحرج امته؛ تا امتش را به دشواری نیفکند.»[۱۳]
و نیز در کتاب صحیح بخاری،[۱۴] باب «وقت المغرب» دیدم و خواندم که به نقل از ابن عباس، پیامبر(صلی الله علیه و آله) هفت رکعت نماز (مغرب و عشاء) را با هم خواند، و هشت رکعت نماز (نماز ظهر و عصر) را پشت سر هم انجام داد.
و در کتاب مسند احمد[۱۵] دیدم که همین مطلب روایت شده بود. و همچنین در کتاب الموطا امام مالک[۱۶] دیدم که ابن عباس روایت کرده است:
«صلی رسول الله(صلی الله علیه و آله): الظهر و العصر جمیعا و المغرب و العشاء جمیعا فی غیر خوف و لا سفر؛ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز ظهر و عصر و همچنین نماز مغرب و عشاء را در غیر خوف و سفر، پشت سر هم خواند.» پس چرا با اینکه مسئله این گونه روشن است، اهل تسنن بر اثر تعصب و ناآگاهی، همین مطالب[۱۷] را به عنوان ایراد بزرگ بر شیعه عنوان میکنند؟! غافل از آنکه در کتابهای اصیل خودشان، جواز آن ثابت است.[۱۸]
مناظرات درباره صلوات و سلام بر آل محمد(صلی الله علیه و آله)
میدانیم که بسیاری از اهل تسنن وقتی که نام علی(علیهالسلام) را میبرند به جای «علیه السلام) میگویند: «کرم الهه وجهه؛ خداوند مقامش را ارجمند کند.» (در حالی که در مورد سایر صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) میگویند: «رضی الله عنه؛ خدا از او راضی شود.» زیرا خود آنها معتقدند که امام علی(علیهالسلام) گناهی نکرده است تا دربارهاش «رضی الله عنه» گفته شود، بلکه باید درباره علی(علیهالسلام) گفت: «خدا بر مقامش بیافزاید» اینک این سؤال پیش میآید که چرا با ذکر نام علی(علیهالسلام) جمله «علیهالسلام» نمیگویند؟
برای پاسخ به این سؤال به مناظره زیر توجه کنید: دکتر تیجانی، در مسیر خود از قاهره به عراق، در میان کشتی، دوستی دانشمند پیدا کرد به نام «استاد منعم» که از استادان دانشگاه و دانشمندان شیعه از اهالی عراق بود. آن دو در کشتی با هم گفت و گو میکردند. و سپس در عراق به گفت و گو و مناظرات خود ادامه دادند. یکی از مناظرات این بود که روزی در خانه «استاد منعم» در بغداد، چنین مناظره شد:
دکتر سماوی: شما شیعیان مقام علی(علیهالسلام) را به قدری بالا میبرید که او را در ردیف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) قرار میدهید، زیرا بعد از نام او به جای «کرم الله وجهه» و... جمله «علیه السلام» یا «علیه الصلاه و السلام» میگویید، با اینکه سلام و صلوات مخصوص پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. چنان که در قرآن میخوانیم:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا؛ همانا خداوند و فرشتگان بر پیامبر درود میفرستند. ای کسانی که ایمان آوردهاید بر او درود بفرستید و سلام دهید و تسلیم فرمانش باشید.»
استاد منعم: آری، دست گفتی! ما هنگامی که نام امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) و سایر امامان معصوم(علیهمالسلام) را میبریم، «علیهالسلام) میگوییم، ولی این به آن معنی نیست که ما آنها را پیامبر و یا در درجه پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) میدانیم.
دکتر سماوی: پس به چه دلیل بر آنها سلام و صلوات میفرستید؟
استاد منعم: به دلیل همین آیهای که خوانده شد: «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی...»
آیا تفسیر این آیه را خواندهای؟ مفسران شیعه و سنی به اتفاق نقل میکنند: هنگامی که این آیه نازل شد، جمعی از اصحاب از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیدند: « ای رسول خدا، اصل چگونگی صلوات و سلام بر تو را فهمیدیم، ولی نفهمیدیم چگونه بر تو درود و صلوات بفرستیم؟»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاسخ فرمود: بگویید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد، کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم فی العالمین انک حمید مجید؛ خدایا! درود و رحمت بفرست بر محمد و آل محمد، همان گونه که بر ابراهیم و آل ابراهیم در میان جهانیان درود و رحمت فرستادی، تو ستوده والا هستی.»[۱۹]
نیز فرمود: «لا تصلوا علی الصلاه التبراء؛ هرگز بر من صلوات ناقص نفرستید.»
پرسیدند: «صلوات ناقص چیست؟»
فرمود: اینکه فقط بگویید:«اللهم صل علی محمد» (بدون دنباله آن) ناقص است، بلکه بگویید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد» که صلوات کامل است:[۲۰]
در روایات متعدد آمده است که صلوات کامل بفرستید، و جمله «آل محمد» را در آخر آن حذف نکنید، و حتی در تشهد نماز، تمام فقهای اهل بیت(علیهمالسلام) آن را واجب میدانند، و از فقهای اهل تسنن، امام شافعی آن را در تشهد دوم نمازهای واجب، واجب میداند.[۲۱] جالب اینکه شافعی بر اساس همین فتوا، در شعر معروف خود چنین تصریح میکند: «یا اهل بیت رسول الله حبکم فرض من الله فی القرآن انزله
کفـاکم من عـظـیم الـقدر انکم من لم یصل علیکم لا صلاه له[۲۲]
ای اهل بیت رسول خدا! دوستی شما فریضه و واجبی است که خداوند در قرآن، آن را نازل کرده است، در مقام و عظمت شما همین بس که هر کس در نماز بر شما صلوات نفرستد، نمازش باطل است.»
دکتر سماوی در حالی که سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، و این گفتار مستدل بر قلبش نشسته بود، گفت: در این جهت میپذیرم که آل محمد(صلی الله علیه و آله) شریک در صلوات پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستند، و ما هم وقتی که صلوات بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) میفرستیم، اصحاب و آل آن حضرت را نیز شریک در صلوات میسازیم، ولی این را قبول نداریم که اگر تنها نام علی ذکر شد، بگوییم«علیهالسلام» یا «سلام خدا بر او».[۲۳]
استاد منعم: آیا کتاب صحیح بخاری را قبول دارید؟
دکتر سماوی: آری، این کتاب را امامی عالی مقام از امامان مورد قبول اهل تسنن، تألیف کرده، و صحیحترین کتاب بعد از قرآن است.
استاد منعم کتاب صحیح بخاری را از کتابخانهاش آورد و صفحهای از آن را گشود و به من داد تا بخوانم. دیدم در آن صفحه نوشته است: فلان شخص ما را حدیث کرد، از فلان شخص دیگر و او از علی(علیهالسلام)، من تا جمله «علیه السلام» را دیدم تعجب کردم، باور نمیکردم که حقیقت داشته باشد، با خود میگفتم نکند این کتاب صحیح بخاری نباشد، سراسیمه بار دیگر آن را گرفتم و دقیق خواندم، دیدم همان است که دیده بودم، شک و تردیدم برطرف شد.
استاد منعم صفحه دیگری از کتاب صحیح بخاری را گشود که در آن نوشته بود: «علی بن الحسین(علیهالسلام) ما را حدیث کرد.» دیگر هیچ جوابی نداشتم جز این که شگفت زده بگویم: سبحان الله! بعدا من بار دیگر با ناباوری کتاب صحیح بخاری را ورق زدم. دیدم در مصر توسط «انتشارات شرکت حلبی و فرزندان» چاپ شده است... به هر حال راهی جز پذیرفتن حقیقت نداشتم. [۲۴]
.....................................................................................
[۱] - این بخش از مرتجم افزوده شد تا به نام مبارک چهارده معصوم(علیهمالسلام)، کتاب تکمیل شود.
[۲] - این کتاب به فارسی به نام آنگاه ... هدایت شدم ترجمه شده و با استقبال کم نظیری روبرو شده است و در اندک مدتی به چاپ دوازدهم با تیراژهای بسیار رسیده است.
[۳] - آیتالله شهید سید محمد باقر صد(ره) در سال ۱۳۵۳ ه.ق. در کاظمین متولد شد، در سنین جوانی به مقام اجتهاد رسید، و بیش از ۲۴ کتاب در زمینههای مختلف از فقه، اصول منطق، فلسفه و مفاهیم گوناگون اسلام نوشت، و پس از بیست سال مبارزه با شمشیر قلم و جهاد با رژیم بعث عراق، سرانجام در شب ۱۹ فروردین سال ۱۳۵۹ ش. در سن ۴۷ سالگی با خواهر دانشمندش بنت الهدی، به دست دژخیمان حجاج صفت بعث عراق به شهادت رسیدند.
[۴] - مسلک وهابیت منسوب به «شیخ محمد فرزند عبدالوهاب» است،وی در سال ۱۱۱۵ هجری قمری، در شهر «عیینه» از شهرهای «نجد» متولد شد، پدرش در آن شهر، قاضی بود. وی در سال ۱۱۵۳ عقاید وهابیگری را که خود مؤسس آن بود، آشکار کرد، جمعی از او پیروی کردند، و در سال ۱۱۶۰ هجری قمری به شهر «درعیه» یکی از شهرهای معروف نجد رفت و در آنجا با امیر شهر به نام محمد بن سعود (جد آل سعود) رابطه برقرار کرد، و با هم توافق کردند که از عقیده وهابیت ترویج کنند. (آیین وهابیت: ص ۲۶ و ۲۷) به این ترتیب میبینیم، این مسلک انحرافی در قرن ۱۲ پدید آمد، و توسط آل سعود، دنبال و گسترش یافت.
شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۲۰۶ درگذشت، بعد از او، پیروانش روش او را دنبال کردند،و در سال ۱۲۱۶، ا میر سعود وهابی با سپاه بیست هزار نفری به کربلا حمله کرد، پنج هزار نفر یا بیشتر را کشتند و ... (تاریخ کربلا: ص ۱۷۲).
[۵] - اقتباس از آنگاه... هدایت شدم: ص ۹۲ و ۹۳.
[۶] - یعنی به قدری نقل شده است که انسان علم به صدور آن، از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیدا میکند.
[۷] - اقتباس از آنگاه... هدایت شدم: ص ۸۸ و ۸۹.
[۸] - سوره آل عمران، آیه ۴۴.
[۹] - سوره فتح، آیه ۲۹.
[۱۰] - سوره احزاب، آیه ۴۰.
[۱۱] - اقتباس و تلخیص از: آنگاه ... هدایت شدم: ص ۷۶ و ۷۸.
[۱۲] - صحیح مسلم:ج ۲، ص ۱۵۱ (باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر).
[۱۳] - همان: ص ۱۵۲.
[۱۴] - مسند احمد: ج ۱، ص ۲۲۱.
[۱۵] - همان: ص ۱۴۰.
[۱۶] - الموطاء الامام المالک: ج ۱، ص ۱۶۱.
[۱۷] - یعنی جمع بین نماز ظهر و عصر و همچنین مغرب و عشاء.
[۱۸] - لا کون مع الصادقیق: تیجانی سماوی، چاپ بیروت، ص ۲۱-۲۱۴ (با تلخیص).
[۱۹] - صحیح بخاری: ج ۶، ص ۵۱ ؛ صحیح مسلم: ج ۱، ص ۳۰۵.
[۲۰] - الصواعق المحرقه: ص ۱۴۴.
[۲۱] - شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید: ج ۶، ص ۱۴۴.
[۲۲] - المواهب زرقانی: ج ۷، ص ۷ ؛ تذکره علامه: ج ۱، ص ۱۲۶.
[۲۳] - مترجم گوید: در قرآن در آیه ۱۳۰ سوره صافات میخوانیم: «سلام علی آل یاسین؛ سلام بر آل یاسین» از ابن عباس نقل شده است که منظور از آل یاسین آل محمد(صلی الله علیه و آله) هستند. بنابراین مطابق قرآن، رواست که با ذکر هر یک از امامان آل محمد(صلی الله علیه و آله) بگوییم: «علیهالسلام».
حتی افرادی که از علمای متعصب اهل تسنن مثل «ابن روزبهان» که به اشکال تراشی معروف است، قبول دارد که منظور از «آل یاسین» آل محمد(صلی الله علیه و آله) هستند.
جالب اینکه در سوره صافات بر افرادی مانند نوح، (آیه ۷۹)و ابراهیم(آیه ۱۰۹) و موسی و هارون(آیه ۱۲۰) و همه مرسلین (آیه ۱۸۲) سلام شده است. از این مطالب میتوان فهمید که آل محمد(صلی الله علیه و آله) در ردیف پیامبران هستند. و آیه مذکور با توجه به برتری محمد بر سایر پیامبران دلیل بر افضلیت و امامت آل محمد(صلی الله علیه و آله) است. (دلایل الصدق: ج ۲، ص ۳۹۸).
[۲۴] - «آنگاه.... هدایت شدم»: ص ۶۷-۶۵ (با تلخیص و اقتباس).
برگرفته از کتاب: «چرا شیعه شدیم»
تألیف: علامه محمد حسن قبیصی جبل عاملی
افزودن دیدگاه جدید