عقل مادی چگونه می تواند خدای غیر مادی را بفهمد؟
آنچه که مادی است، مغز انسان است و مغز با عقل متفاوت است. مغز به منزله ابزاری برای عقل است، اما خود او درک کننده نیست و برای اثبات غیر مادی بودن علم انسان، و قوه درک او در فلسفه دلایل متعددی ارائه شده است. که به مواردی از آن اشاره می کنیم:
۱. محال بودن انطباع کبیر در صغیر: ما دریاهای عظیم، کوه های بزرگ، درختان تنومند و ... را درک می کنیم و علم به آنها در نزد ما موجود است. اگر این درک مادی باشد، هرگز نمی توانیم این امور عظیم را با اعضای مادی کوچک خود (مثل مغز) در یابیم. چگونه ممکن است دریایی به این عظمت در عناصر مادی وجود ما گنجانده شده باشد؟
شاید اولین جوابی که بعضی مطرح کنند، این باشد که "همانگونه که در نقشه، اجزا کوچک می شوند و با در نظر گرفتن مقیاس ها می توانیم اندازه واقعی آن ها را بفهمیم."
اما برای نشان دادن اشتباه این جواب باید بگوییم: کسی که تاکنون کوه را ندیده، با دیدن عکس یک کوه، نمی تواند بزرگی آن را دریابد. به همین خاطر، عکاسان، هنگامی که عکس یک موجود جدید را می گیرند، برای نشان دادن اندازه آن، از یک موجود شناخته شده استفاده می کنند. مثلا انسانی در کنار درخت می ایستد، تا بزرگی درخت روشن شود.
حال اگر انسان با ابزارهای مادی به شناخت جهان خارج از خویش بپردازد، و این ابزارهای مادی، برای گنجاندن موجودات بزرگ در سلول های مغز، اندازه آن ها را تغییر دهند، انسان به هیچ کدام از شناخت های خویش نمی تواند اعتماد کند. چون هیچ موجود دست کاری نشده، در نزد خود ندارد، تا آن را مقیاسی برای شناخت سایر اشیاء قرار دهد.
مادی دیدن علم، می تواند تداعی کننده این داستان باشد: یک روز صبح کسی مدعی می شود که همه اشیاء اندازه هایشان به یک پنجم تغییر کرده و کوچک شده اند، چگونه می توان این ادعا را رد کرد؟ در حالی که وجب انسان، متر و تمام چیزهایی که می توانند معیار باشند، آنها نیز با احتمال یک پنجم شدن مواجه هستند؟
۲. عدم امکان تغییر و دگرگونی: یکی از خصوصیات ماده امکان تغییر در آن است. در حالی که معلوم ما هیچ تغییری نمی کند. آیا با گذشت هزاران سال، ممکن است تصویر ذهنی شاخه درخت، دچار فرسودگی شود و به خاک تبدیل شود؟ یا اینکه رشد کرده و بزرگ تر شود؟ بنابراین با توجه به عدم امکان تغییر در معلوم، روشن می شود که علم مادی نیست. و تغییر در علم، تنها در زیاد شدن تعداد معلومات، یا مورد غفلت واقع شدن آنها و اموری از این نظیر است. و تغییر مادی ای که به شکل تبدل و دگرگونی است، در علم وجود ندارد.
۳. عدم وجود خواص و ویژگیهای غیر قابل انفکاک از ماده: اگر ادراک علمی از امور مادی می بود، می بایستی دارای خواص و ویژگی های امور مادی باشد؛ خواصی که ملازم با امور مادی و غیر قابل انفکاک از ان است. مانند انقسام، زمان و مکان. مثلا اگر تصوری از شاخه درخت داشته باشید، هرگز نمی توانید همان تصور را نصف کنید! بلکه اگر بخواهید می توانید دو تصور جدید از دو نیم شاخه به وجود آورید بدون اینکه تصور قبلی تقسیم شود. (هر امر مادی به دلیل داشتن حجم قابلیت تقسیم را دارند. اگر چه تقسیم محقق نشود) همچنین هر پدیده مادی، شرایط زمانی خاصی دارد. اما در علم شرط زمانی وجود ندارد و علم به یک حادثه، هزاران سال بعد به همان شکل می تواند موجود باشد.
بنابراین روشن می شود که ما اولا با یک عقل مادی، به درک خدای غیر مادی نرسیده ایم. بلکه عقل خود موجود مجردی است. و مغز تنها ابزاری در اختیار عقل است. که به دلیل دو جهت وجود انسانی (مادی و روحی) هر عملی در هر دو جهت، بازتاب می یابد.
ثانیا امور غیر مادی بسیاری وجود دارند که انسان آن ها را می فهمد. حتی اموری که هرگز موجود نبوده اند و هرگز هم موجود نخواهند شد. مثل تناقض که هر انسانی با اندک تاملی می فهمد که تناقض چیست و حکم می کند که دو امر متناقض هرگز با یکدیگر جمع نمی شوند. در حالی که تناقض حتی در حد تصور نیز ممکن نیست. (یک لیوان آب تصور کنید که در همان حال که پر است، پر نباشد)
افزودن دیدگاه جدید