عصر ظهور: 49. پاسخ هاى محكم اهل سنت به ترديد كنندگان در عقيده به مهدى
برگرفته از كتاب: عصر ظهور
با گذشت زمان، عقيده به حضرت مهدى (عليه السلام) از عقائد ثابت اسلامى شد كه علماى اهل سنت و عموم آن مردم براين عقيده چنان هماهنگى و توافق يافتند كه اگر مخالفى پيدا مى شد و آنرا انكار مى كرد و يا در آن ترديد و شبهه ايجاد مى كرد، دانشمندان و محققان با او به مخالت برخاسته و پاسخگوى وى بودند، زيرا آن شخص به حقيقت، در يكى از عقائد مسلم اسلام كه روايات آن در حد تواتر از رسول صلى الله عليه و آله رسيده و ثابت شده است، ترديد كرده بود.
اينك دو نمونه از كسانى كه در اين عقيده ترديد نموده و دانشمندان اهل سنت به آنان پاسخ داده اند:
نخست: ابن خلدون، از دانشمندان قرن هشتم و صاحب تاريخ معروف در مقدمه تاريخ خود (چاپ، داراحياء التراث العربى) ص 311 مى گويد:
((بدان كه بين همه مسلمانان مشهور است كه با گذشت روزگاران ناگزير در آخر زمان مردى از اهل بيت ظهور مى كند كه دين را يارى و عدالت را آشكار مى سازند و مسلمانان از او پيروى مى كنند وى بر ممالك اسلامى استيلا مى يابد و مهدى ناميده مى شود و خروج دجال و حوادث پس از او كه از نشانه هاى مسلم قيامت است بعد از ظهور وى اتفاق مى افتد و عيسى بعد از فرود مى آيد و دجال را مى كشد و يا همزمان با ظهور مهدى فرود مى آيد و او را در كشتن دجال يارى مى نمايد و در نماز به مهدى اقتدا مى كند.))(1)
آنگاه ابن خلدون بيست و هفت روايت را كه درباره مهدى (عليه السلام) آمده است مورد بررسى قرار مى دهد و در مورد برخى از روايان آن انتقاد مى كند و در پايان مناقشات خود، اين عبارت را مى آورد.
((اين است همه رواياتى كه راويان در شأن مهدى (عليه السلام) و ظهور وى در آخر زمان آورده اند، و چنانكه ملاحظه نمودى بجز اندكى، بقيه خالى از نقد و انتقاد نيست))(2)
سپس برخى از آراء اهل تصوف را درباره مهدى منتظر مورد نقد و بررسى قرار داده و آنگاه بحث خود را با اين گفتار پايان مى دهد.
((و حقيقتى كه شايان ذكر است اينكه هيچ دعوتى نسبت به دين و حكومت كامل نمى شود مگر با وجود قدرت و حمايت قبيله اى كه از آن پشتيبانى و دفاع كنند تا آنكه امر خدا در آن آشكار گردد. و اين مطلب را قبلا بيان كرديم و با براهين قطعى نشان داديم كه همبستگى شديد فاطمى ها و حتى قريش در سراسر جهان بكلى متلاشى شد و ملت هاى ديگرى پيدا شدند كه تعصبى بالاتر از تعصب قريش داشتند مگر گروهى از طالبيان از جمله بنى حسن و بنى حسين و بنى جعفر كه در سرزمين حجاز در مكه و ينبع در مدينه باقى ماند و در آن شهرها پراكنده اند و بر آن نقاط غالب هستند، آنها دسته هايى هستند كه از لحاظ وطن و حكومت و رأى و عقيده بصورت متفرق و پراكنده بسر مى برند و شمار آنان به هزاران تن مى رسد. بنابراين چنانچه ظهور اين مهدى صحيح باشد دليلى برظهور و دعوت او وجود ندارد مگر آنكه از ايشان باشد و خداوند دلهاى آنان را در پيروى از وى به يكديگر الفت و پيوند دهد تا با قدرت تمام و حمايت كامل به ابراز دعوت خود بپردازد و مردم را به پذيرفتن آن وادار سازد اما به غير اين روش، مانند اينكه فردى فاطمى در گوشه اى از جهان بدون حمايت و پشتيبانى (فاطمى ها) و بدون قوت و قدرت و صرفا به خاطر انتساب به اهل بيت دست به چنين دعوتى بزند، نمى تواند موفق باشد))(3)
با اينكه ابن خلدون اعتقاد به حضرت مهدى (عليه السلام) را بطور قطع رد نكرده اما آنرا بعيد دانسته و در تعدادى از روايات آن مناقشه مى كند، دانشمندان نظرات وى را در اين مورد و نسبت به يك عقيده اسلامى كه روايات مربوط به آن مستفيض و متواتر است، ناروا و انحرافى دانسته اند و او را بدينگونه مورد سرزنش قرار داده اند كه او مورخ است و تخصصى در روايت ندارد تا شايستگى اين را داشته باشد كه آن را مورد جرح و تعديل و اجتهاد قرار دهد، بزرگترين نقدى كه در پاسخ او ديده ام كتاب ((الوهم المكنون من كلام ابن خلدون)) از دانشمندان محدث احمد بن صديق مغربى است با بيش از يكصد و پنجاه صفحه كه مؤلف مقدمه اى مفصل بر آن نوشته و نظريات راويان حديث را كه در صحت و تواتر روايات مربوط به حضرت مهدى است در ضمن مقدمه آورده و سپس اشكالاتى كه بوسيله ابن خلدون به سندهاى بيست و هشت روايتى را كه او ذكر كرده است يك به يك مورد نقد و پاسخگوئى قرار داده و آنها را بى اساس و ضعيف دانسته آنگاه روايات مربوط به حضرت مهدى (عليه السلام) را تا يكصد روايت كامل كرده است.
اما نمونه دوم: كتاب ((لامهدى ينتظر بعد الرسول خيرالبشر)) (بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مهدى اى نيست كه انتظارش رود) است كه توسط شيخ عبدالله محمود رئيس دادگاه هاى شرع امارات قطر بدنبال حركت محمد عبدالله قرشى مدعى مهدويت در مسجدالحرام، تأليف و منتشر شد. و عده اى از علماى حجاز با وى مخالفت كردند و بر رد او پاسخ نوشتند، از آن جمله دانشمند محدث استاد عبدالمحسن عباد استاد دانشگاه اسلامى مدينه منوره كه پاسخ وى را بصورت پژوهشى كامل تحت عنوان ((الرد على من كذب بالاحاديث الصحيحة الوارده فى المهدى)) در بيش از پنجاه صفحه در مجله ((الجامعة الاسلامية)) شماره 45 محرم 1400 ه منتشر ساخت و در مقدمه اين بحث در همان مجله چنين گفته است:
((بدنبال وقوع اين حادثه كه دل هر مسلمانى را مى آزارد (...) بعضى پرسش ها درباره ظهور مهدى (عليه السلام) در آخرالزمان مطرح گرديد و آيا چه مقدار از روايات نبوى در اين مورد صحيح است؟ از اين رو برخى از دانشمندان در راديو و روزنامه ها صحت بسيارى از رواياتى را كه در اين باره از پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده است توضيح دادند، از آن جمله شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز رئيس اداره پژوهش هاى علمى و تبليغ و ارشاد بود كه با روشنگرى از طريق رسانه هاى گروهى، راديو و بعضى روزنامه ها ثابت بودن آن را بوسيله روايات مستفيض و صحيح كه از ناحيه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) رسيده است بيان كرد و بى حرمتى و تجاوز احمقانه آن گروه منحرف نسبت به بيت الحرام را، تقبيح كرد. و ديگر شيخ عبدالعزيز بن صالح، پيشوا و خطيب مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد كه در يكى از خطبه هاى نماز جمعه، تجاوز اين گروه خاطى و ستمگر را به زشتى و بدى ياد كرد و خاطرنشان ساخت كه آنها و كسانى كه او را مهدى پندارند در يك سو و آن مهدى كه در روايات ذكر شده است در طريقى ديگر است و با يكديگر متفاوت است، (ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است).
پاورقی:
----------------------------------------
(1) مقدمه ابن خلدون ص 311.
(2) مقدمه ابن خلدون ص 322.
(3) مقدمه ابن خلدون ص 327.
((و در مقابل آن شيخ عبدالله بن زيد محمود رئيس دادگاه هاى شرع دولت قطر است كه به تقليد پاره اى از نويسندگان قرن چهاردهم كه هيچگونه شناخت و تخصصى درباره روايت نبوى و صحيح و سقيم آن نداشتند، دست به انتشار جزوه اى بنام ((لا مهدى ينتظر بعد الرسول خير البشر)) زد و در آن با تكيه به شبهه هاى عقلى، تمام رواياتى را كه درباره مهدى (عليه السلام) آمده تكذيب كرد و همان حرف هايى را زد كه آنها گفته بودند باينكه اين روايات خرافه است و...
و من مصلحت ديدم كه اين چند سطر را نگاشته و خطاها و خيال بافى هاى نويسنده اين جزوه را برملا سازم و توضيح دهم كه عقيده به ظهور مهدى (عليه السلام) در آخرالزمان بر اساس روايات صحيحه بوده و علماى اهل سنت و روايت در گذشته و حال به استثناى اندكى بر آن اتفاق نظر دارند.
بجاست كه در اينجا اشاره كنم كه من سابقا پژوهشى تحت عنوان ((عقيدة اهل السنه و الأثر فى المهدى المنتظر)) نگاشتم و در مجله ((الجمامعة الاسلامية)) شماره 3 سال اول، ذى قعده 1388 در مدينه منوره چاپ و منتشر گرديد كه اين مقاله مشتمل بر ده قسمت بدين ترتيب است:
1 اسامى صحابه اى كه روايات مربوط به حضرت مهدى (عليه السلام) را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) روايت كرده اند.
2 اسامى پيشوايان اهل سنت كه روايات و أخبار وارده درباره آن حضرت را در كتاب هاى خود آورده اند.
3 دانشمندانى كه درباره حضرت مهدى (عليه السلام) تأليف جداگانه اى دارند.
4 دانشمندانى كه حكم به تواتر مربوط به حضرت نموده اند و نقل كلام آنان.
5 بيان برخى از رواياتى كه درباره مهدى (عليه السلام) در صحيح بخارى و مسلم آمده است.
6 بيان پاره اى از رواياتى كه درباره حضرت مهدى (عليه السلام) در غير دو كتاب ياد شده آمده است همراه با ذكر سندهاى بعضى از آنها.
7 بعضى از دانشمندانى كه به روايات مربوط به آن حضرت اعتراض كرده اند.
8 كسانى كه روايات مربوط به آن حضرت را انكار و يا در آن ترديد نموده اند همراه با بيان مختصرى از گفته آنان.
9 بيان مطالبى كه تصور مى شود با روايت مربوط به مهدى (عليه السلام) تعارض دارد و پاسخ آنها.
10 پايان گفتار ما درباره اينكه اعتقاد به ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) در آخر زمان ناشى از ايمان به غيب است و اعتقاد اهل سنت به مهدى (عليه السلام) ارتباطى به عقيده شيعه ندارد.))
در حقيقت نقد و بررسى ابن صديق مغربى در پاسخ ابن خلدون و دو نقد ياد شده از شيخ عباد، از غنى ترين پژوهش هاى روائى و اعتقادى اهل سنت درباره مهدى منتظر(عليه السلام) است.
من مايل بودم بعضى از قسمت هاى آن را نقل كنم هر چند آوردن آراء دانشمندان ديگر، از كتاب ((الامام المهدى عند اهل السنه)) سودمندتر است اين كتاب اخيرا از سوى ((كتابخانه اميرالمؤمنين (عليه السلام))) در اصفهان چاپ و منتشر گرديده است و حاوى فصل هايى از كتب احاديث و رساله هاى جداگانه و پژوهشهايى پيرامون مهدى (عليه السلام) بوده، كه به قلم بيش از پنجاه تن از دانشمندان و پيشوايان اهل سنت مى باشد و كتابخانه ياد شده وعده داده است ساير منابع خطى را در مجلدى ديگر منتشر سازد.
ابن قيم جوزى
ايشان در كتاب خود بنام ((المنار المنيف فى الصحيح والضعيف)) پس از نقل تعدادى از روايات مربوط به مهدى منتظر(عليه السلام) مى گويد:
((اين روايات بر چهارگونه است: صحيح، حسن(1)، غريب(2)، موضوع(3)، و مردم در مورد مهدى (عليه السلام) داراى چهار ديدگاه متفاوت مى باشند:
نخستين ديدگاه: اينكه عيسى بن مريم در حقيقت همان مهدى است و طرفداران اين گفته به روايت محمد بن خالد جندى ((لا مهدى الاعيسى)) كه قبلا گذشت استدلال كرده اند و ما چگونگى آن را بيان كرده و گفتيم درست نيست و اگر درست باشد دليلى بر اين امر نخواهد بود زيرا عيسى (عليه السلام) بزرگترين مهدى بين پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا قيامت است.))
ديدگاه دوم: اينكه مهدى همان مهدى خليفه عباسى است كه به خلافت رسيد و حكومتش منقرض شد، پيروان اين گفته به روايت احمد در مسند استناد مى كنند.
((وقتى درفش هاى سياه را مشاهده كرديد از سوى خراسان روى آوردند به سوى آنها بشتابيد اگر چه با خزيدن روى برف باشد زيرا مهدى خليفه خدا در ميان آنهاست))
... و در سنن ابن ماجه از عبدالله بن مسعود نقل شده كه گفت:
((زمانى ما نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوديم كه جوانانى از بنى هاشم وارد شدند، همينكه پيامبر آنها را ديدند اشك از چشمانشان جارى و رنگ شان دگرگون شد عرض كردم: ما پيوسته حالتى را در سيماى شما مى بينيم كه آنرا دوست نداريم! فرمود: خداوند براى ما اهل بيت آخرت را بر دنيا برگزيده است. و البته بزودى گرفتار بلا و مصيبت و آوارگى خواهند شد تا آنكه قومى از مشرق بيايد در حاليكه درفش هاى سياه با خود دارند حق را مطالبه كنند و به آنها داده نشود، آنگاه به نبرد و مبارزه بپردازند تا پيروز شوند در اين وقت خواسته آنان را عملى كنند ولى آنها نمى پذيرند تا آنكه درفش را بدست مردى از خاندان من بسپارند و او زمين را پر از عدل و داد كند. آنگونه كه قبلا از ظلم و ستم پر شده بود پس هر كسى آن زمان را دريابد بايد به نزد ايشان بشتابد گر چه با خزيدن روى برف باشد.))
((... اين مورد و مورد قبلى اگر صحيح باشد. در آن دليلى وجود ندارد بر اينكه مهدى خليفه عباسى همان مهدى است كه در آخر زمان ظهور مى كند بلكه مى توان گفت وى به آن نام سزاوارتر از مهدى عباسى بود.
... اما مهدى (عليه السلام) همواره در جهت خير و هدايت بوده و نقطه مقابل مانند دجال كه پيوسته در جهت شر و گمراهى است. و همانگونه كه قبل از دجال بزرگ كه داراى كارهاى خارق العاده است دجالهاى دروغين ظاهر مى شوند همينطور پيش از مهدى موعود(عليه السلام) نيز مهدى هاى هدايتگر و صالح ظاهر مى شوند.
ديدگاه سوم: اينكه وى مردى از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از فرزندان حسن بن على در آخر زمان است وقتى كه زمين آكنده از ظلم و جور شده باشد ظهور مى كند و آن را سرشار از عدل و داد مى گرداند و بيشتر روايات بر اين قول دلالت دارد و اينكه آن بزرگوار از فرزندان حسن خواهد بود خود سرّى لطيف است زيرا حسن (عليه السلام) كه براى خدا دست از خلافت برداشت خداوند از فرزندان وى كسى را به حق، خليفه مى گرداند كه زمين را از عدالت مالامال سازد و اين است سنت خداوند كه در ميان بندگانش هر كس به خاطر او چيزى را ترك كند خداوند به او يا فرزندانش بهتر از آن را عطا مى فرمايد...))(4)... تا آخر.
ابن حجر هيثمى
وى در كتاب خود الصواعق المحرقه گويد:
((مقاتل بن سليمان و مفسران پيرو او گفته اند كه آيه شصت و يكم فرموده خدا سبحان ((و انه لعلم للساعه)) درباره حضرت مهدى (عليه السلام) نازل گرديده است. و رواياتى كه بصراحت وى را از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى داند خواهد آمد در اين صورت آيه شريفه دلالت بر بركت در ذريه فاطمه و على دارد و خداوند از آن دو، فرزندان پاك و و شايسته اى بر آورد و نسل آن دو را كليدهاى حكمت و معادن رحمت قرار مى دهد و سر آن اين است كه پيامبر ذريه خود را از شر شيطان رانده شده در پناه خداوند قرار داد و براى على نيز چنين دعايى نمود كه شرح تمام آن از سياق روايات مربوط به او استفاده مى شود))(5)
بنظر من ممكن است بين تفسير آيه شريفه به مهدى و عيسى (عليه السلام) را بتوان جمع كرد، زيرا عيسى (عليه السلام) در زمان حضرت مهدى (عليه السلام) فرود مى آيد و با او همكارى مى نمايد و نشانه هاى حق و قيامت توسط هر دو آشكار مى شود.
ابن حجر پس از آنكه مجموعه اى از روايات مربوط به حضرت مهدى (عليه السلام) را در حاشيه روايت ((لامهدى الاعيسى بن مريم)) مى آورد مى گويد:
((پس بنابراين تفسير، اينكه نيست مهدى بجز عيسى، مسلما بر اساس ثابت بودن آن است وگرنه حاكم گفته است: من آن را بعنوان تعجب آوردم نه براى استدلال به آن و بيهقى مى گويد: تنها محمد بن خالد آن را نقل كرده است و حاكم گويد كه: وى مجهول است و در سند آن روايت اختلاف وجود دارد و نسائى بصراحت او را مجهول و ناشناخته دانسته است و ديگر حافظان روايت بطور قطع اظهار كرده اند كه روايات قبل از آن يعنى روايتى كه صراحتا دلالت دارد بر اينكه مهدى از فرزندان فاطمه است از حيث سند صحيح تر مى باشد))(6)
و سپس مجموعه اى ديگر از روايات مربوط به مهدى (عليه السلام) را بيان مى كند.
ابوفداء ابن كثير
او در نهايه مى گويد:
((فصلى است در ذكر مهدى كه در آخر زمان ظهور مى كند او يكى از جانشينان راستين (پيامبر) و پيشوايان هدايت شده مى باشد كه احاديث نبوى درباره او سخن مى گويد و بيان مى دارد كه وى در آخر زمان خواهد بود...))
و بدنبال اين روايت كه ((درفش هاى سياهى از خراسان خروج مى نمايند و هيچ چيز مانع بازگشت آنها نمى شود تا اينكه در ايليأ نصب گردند)) مى گويد:
((اين پرچم ها آنهايى نيستند كه ابومسلم خراسانى آنها را بحركت درآورد و بوسيله آن دولت بنى اميه را در سال 132 ه منقرض گرداند، بلكه درفش هاى ديگرى است كه ياران مهدى مى آورند و او، محمد بن عبدالله علوى فاطمى حسنى مى باشد كه خداوند وى را در يك شب شايستگى مى بخشد يعنى توبه او را پذيرفته و او را موفق مى كند و به او الهام نموده و به راه راست هدايت كند در حاليكه قبلا اينگونه نبوده است و گروهى از مردم مشرق زمين او را پشتيبانى و يارى مى كنند و حكومت او را بر پا داشته و اركان دولت وى را استوار مى سازند كه پرچم هاى آنان نيز سياه است و آن نشانه اى كه داراى وقار مى باشد. زيرا درفش پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سياه بود و عقاب ناميده مى شد.))
((... بهر حال اينكه، آن مهدى كه حضورش در آخرالزمان وعده داده شده طبق برخى از روايات، اصل ظهور و خروج وى از ناحيه مشرق بوده و در كنار خانه (خدا) با او بيعت مى كنند و من فقط، تنها درباره مهدى (عليه السلام) بخشى جداگانه آوردم ولله الحمد.))(7)
جلال الدين سيوطى
او در كتاب ((الحاوى للفتاوى)) مى گويد: ((ابن جرير در تفسير خود به نقل از سدى درباره اين آيه: ((و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه وسعى فى جرابها)) آورده است كه: آنان روميان هستند كه در خراب كردن بيت المقدس از بخت النصر پشتيبانى كردند و درباره اين آيه: ((اولئك ما كان لهم أن يدخلوها الا خائفين)) گفت: در روى زمين در آن روز رومى اى نيست كه داخل آن شود مگر آنكه بيمناك است از اينكه گردنش را بزنند و يا اينكه از پرداخت جزيه هراسان است. و در مورد اين آيه: ((لهم فى الدنيا خزى)) گفت اما خوارى و ذلت در اين جهان اين است كه وقتى مهدى (عليه السلام) قيام نمايد و قسطنطنيه آزاد گردد آنها را از دم شمشير بگذراند و اين است خوارى و ذلت))(8)
و در حاشيه بر اين روايت ((لا مهدى الا عيسى بن مريم)) مى گويد: قرطبى در تذكره گفته است: سند اين روايت ضعيف است در حاليكه احاديث نبوى در صراحت داشتن درباره خروج مهدى و اين كه او از عترت و خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از فرزندان فاطمه مى باشد ثابت بوده و از اين روايت صحيح تر است بنابراين حكم كردن به آن باطل است.
ابوالحسن محمد بن حسين بن ابراهيم بن عاصم سحرى مى گويد: اخبار درباره آمدن مهدى متواتر است و از جهت كثرت راويان آن از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حد استفاضه است كه بيان مى دارد مهدى از اهل بيت است و هفت سال حكمرانى خواهد نمود و زمين را پر از عدل و داد مى كند و عيسى همزمان با او خروج نموده و در كشتن دجال در دروازه لد در سرزمين فلسطين وى را يارى مى كند و او بر اين امت، امامت مى كند و عيسى پشت سر او در تمام مدت فرمانروائى وى نماز مى گزارد))(9)
ابن ابى الحديد معتزلى
وى در شرح نهج البلاغه در بيان اين سخن امام (عليه السلام) كه مى فرمايد: ((و بنا يختم لابكم))
مى گويد:
((اين گفته اشاره به مهدى است كه در آخر زمان ظهور مى كند و بيشتر محدثان بر آنند كه وى از فرزندان فاطمه مى باشد و پيروان معتزله اين نظر را انكار نمى كنند بلكه در كتاب هاى خود به بيان آن تصريح كرده و اساتيد و بزرگانشان به اين امر اعتراف نموده اند.
با اين تفاوت كه به اعتقاد ما او هنوز آفريده نشده و آفريده خواهد شد. و اربابان حديث نيز به اين عقيده گرايش دارند))(10)
و در شرح اين سخن امام (عليه السلام) كه فرمود: ((لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها)) و در پى آن اين آيه را تلاوت نمود: ((و نريد أن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و تجعلهم الوارثين)) مى گويد:
((اماميه بر اين عقيده اند كه آن وعده راجع به امام غايب است كه در آخر زمان بر زمين حكمرانى خواهد كرد. و هم كيشان ما (معتزله) مى گويند: مسلما اين وعده مربوط به امامى است كه بر زمين فرمانروائى كرده و بر ممالك استيلاء مى يابد ولى لازم نيست او حتما وجود داشته باشد... و فرقه زيديه مى گويد: بى ترديد كسى كه بر زمين حكمرانى مى كند شخصى فاطمى است و جماعتى از فاطمى ها كه بر مذهب زيديه هستند از او پيروى مى كنند، هر چند اكنون كسى از آنان وجود ندارد))(11)
و در شرح اين گفته حضرت ((پدرم فداى فرزند بهترين كنيزان)) مى گويد:
((اما اماميه بر اين باورند كه امام دوازدهمين آنان فرزند كنيزى است بنام نرجس ولى معتزله مى گويند او فاطمى است و در زمان آينده از كنيزى ولادت خواهد يافت و اكنون متولد نشده است... و زمين را همانگونه كه از ستم انباشته شده، از عدل و داد مملو خواهد كرد و از ستمكاران انتقام مى گيرد و با سخت ترين مجازات آنان را كيفر مى دهد))(12)
اما اگر مثلا در عصر ما تولد يابد، كنيز كجا خواهد بود و فرزند كنيز و فرزند بهترين كنيزان چگونه ممكن خواهد بود؟ ابن ابى الحديد مى گويد:
((اينكه امام (عليه السلام) فرمود: ((پنهان از مردم بسر مى برد)) اشاره به شخص ياد شده است و اين گفته در مذهب شيعه سودى براى آنان ندارد هر چند تصور كرده باشند كه امام نظر آنها را بيان كرده است. زيرا جايز است خداوند اين امام را در آخر زمان بيآفريند و مدتى ميان مردم پنهانى بسر ببرد و داراى مبلغانى باشد كه أمر و دعوت او را اجرا كنند و پس از آن اختفاء، ظهور نمايد و بر كشورها فرمانروائى و بر دولت ها استيلا يابد و مالك زمين گردد))(13)
علامه مناوى صاحب فيض القدير
ايشان در شرح روايت ((مهدى مردى از فرزندان من است و چهره اش چون ستاره اى درخشان است)) در مطامح مى گويد:
((آورده اند كه او در ميان اين امت خليفه اى است كه ابوبكر بر او فضيلت ندارد و... و روايات مربوط به مهدى فراوان و مشهور است كه آنها را چند تن بصورت جداگانه گردآورى نموده اند.))
سمهودى مى گويد:
((از أخبارى كه درباره او ثبت گرديده بدست مى آيد كه وى از فرزندان فاطمه مى باشد و در سنن ابوداود آمده كه او از فرزندان حسن مى باشد و راز آن اين است كه حسن خلافت را براى خدا و ترحم بر مردم رها كرد و قائم از فرزندان وى، بهنگام نياز مبرم مردم و آكنده بودن زمين از ستم، به خلافت مى رسد. و اين سنت خداوند در بين بندگانش مى باشد كه هر كس به خاطر او از چيزى دست برداشت خداوند بهتر از آن را به او و يا فرزندانش عطا مى فرمايد))
و پس از توجه دادن به مطلب مى گويد:
((روايات مربوط به مهدى با حديث ((لا مهدى الا عيسى بن مريم)) هيچگونه تعارضى ندارد زيرا مراد از آن، چنانكه قرطبى آورده است يعنى مهدى اى كامل و بر كنار از گناه غير از عيسى نيست. (رويانى) در مسند خود از حذيفه نقل كرده كه ابن جوزى بن ابراهيم صورى گفته است: در كتاب ميزان به نقل از ابن جلاب گفته كه وى روايت باطل و مجهولى را درباره مهدى از رواد نقل كرده است. سپس اين روايت را ادامه داد و گفت اين روايت باطل است))(14)
پاورقی:
----------------------------------------
(1) روايتى است كه بواسطه راوى شيعه و مورد ستايش با قطع نظر از عدالت او، سند آن روايت به معصوم (ع) برسد.
(2) روايتى است كه آنرا فقط يك راوى نقل كند و به آن (شاذ) نيز مى گويند.
(3) روايتى است ساختگى و جعلى، و معناى روايت صحيح قبلا گذشت.
(4) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 289.
(5) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 420.
(6) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 433.
(7) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 296 و 301 و 302.
(8) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 354.
(9) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 369.
(10) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 164.
(11) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 174.
(12) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 152.
(13) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 163.
(14) الامام المهدى عند اهل السنه ج 2 ص 54.
علامه خيرالدين آلوسى
او در ((غالية المواعظ)) گفته:
((بر اساس صحيح ترين گفته ها نزد اكثر انديشمندان، ظهور مهدى، از جمله نشانه هاى قيامت است و نظر برخى از اهل فضل... كه آمدن وى را انكار نموده اند، فاقد ارزش و اعتبار است...))
وى پس از آنكه بخشى از روايات مربوط به مهدى (عليه السلام) را مورد بررسى و تحقيق قرار مى دهد مى گويد:
((مطالبى را كه درباره مهدى بيان كرديم، گفتارى است صحيح از اقوال اهل سنت و جماعت))(1)
شيخ محمد خضر حسياد استاد دانشگاه الأزهر
وى در مقاله اى كه بوسيله مجله تمدن اسلامى تحت عنوان ((نگرشى بر روايات مربوط به مهدى)) منتشر گرديده مى گويد: ((در صحت استدلال به خبر واحد، مطالبى به احكام عمليه ملحق مى گردد كه شارع از آنها خبر مى دهد تا مردم نسبت به آن آگاهى پيدا كنند، بى آنكه صحت ايمانشان منوط بر آگاهى آن باشد و روايتى كه مربوط به مهدى (عليه السلام) است از اين قبيل مى باشد. وقتى روايتى صحيح از پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده است كه در آخر زمان چنين خواهد شد و بوسيله آن علم و آگاهى بدست مى آيد بدون اينكه نياز به كثرت راويان آن حديث تا حد تواتر باشد، بايد به آن پاى بند بود، در كتاب صحيح امام بخارى روايتى درباره مهدى (عليه السلام) نيامده است، اما روايتى در صحيح مسلم وارد شده است كه نام حضرت در آن تصريح نشده است ولى بعضى از آنان مى گويند مراد از آن مهدى بوده و يا آنكه در آن روايات به برخى از صفات آن حضرت اشاره شده است، اما صاحبان ساير كتاب هاى حديث، امام احمد بن حنبل، ابوداود، ترمذى، ابن ماجه، طبرانى، ابونعيم، ابن ابى شيبه، ابويعلى، دارقطنى، بيهقى، نعيم بن حماد و ديگران اين روايات را نقل كرده اند و حتى آن روايات يا در رساله هاى جداگانه اى گردآورى شده، مانند ((العرف الوردى فى حقيقة المهدى)) اثر ملا على قارى و ((التوضيح فى تواتر ما جأ فى المنتظر والجدال والمسيح)) از شوكانى.
تا جائى كه ما مى شناسيم، نخستين كسى كه به نقد روايات مربوط به مهدى (عليه السلام) پرداخته ابن خلدون است ((... سپس ابن خلدون اعتراف كرد كه بعضى از آن روايات خالى از نقد است... از اين رو ما مى گوئيم وقتى يك روايت از اين روايات ثابت گرديد و عيب و ايرادى بر آن وارد نبود، در آشنائى به معناى آن كه ظهور مردى را در آخر زمان بيان مى كند مردم را دعوت به شرع نموده و با عدالت حكم مى كند، كفايت مى كند))
((... و صحابه اى كه روايات مربوط به مهدى (عليه السلام) از طريق آنها روايت گرديده است بيست و هفت نفر مى باشند... و در حقيقت اگر روايات مربوط به مهدى (عليه السلام) از مجعول و ضعيف، پيراسته گردد، هيچ انديشمند پژوهشگر و صاحب نظرى نمى تواند از آن صرف نظر نمايد.
شوكانى در رساله خود كه قبلا بدان اشاره شد، بصراحت مى گويد: اين روايات به حد تواتر رسيده است و مى گويد: ((رواياتى كه مى توان (درباره مهدى) بر آن دست يافت پنجاه حديث مى باشد كه شامل صحيح، حسن وضعيت قابل جبران است كه آنها بى شك متواترند بلكه بنابر تمام اصطلاحات موجود در اصول، صفت تواتر بر كمتر از اينها نيز صدق مى كند))
بعضى از منكران همه رواياتى كه درباره آن حضرت است مى گويند: ((اين روايات بى ترديد از مجعولات شيعه است، ولى اين نظر مردود است زيرا آن روايات با سندهاى مربوط به خود، روايت شده و ما در احوال رجال سند آنها نيز تحقيق و بررسى نموديم و آنان را معروف به عدالت يافتيم و حتى يك نفر از رجال جرح و تعديل، با شهرتى كه در نقد رجال دارند، آن راويان را به شيعه بودن متهم نساخته اند.))
((... و بسيارى از بنيانگذاران دولت ها، مسئله مهدى (عليه السلام) را وسيله رسيدن به اهداف خود قرار داده اند و ادعاى مهدويت كرده اند تا مردم را بدين وسيله گرد خود جمع كنند، از جمله دولت فاطمى هاست كه بر اساس اين دعوت بر پا گرديد و مؤسس آن عبيدالله، خود را مهدى انگاشت و دولت موحدين بر پايه اين ادعا جريان يافت، و بنيانگذار آن محمد بن توموت، حكومت خود را بر اين دعوت استوار نمود.
و در زمان فرمانروائى مرينيه در فارس مردى بنام توزدى ظاهر شد، وى سران صنهاجه را گرد خود جمع نمود و مصامته را بهلاكت رساند.
همچنين مردى به نام عباس به سال 690 ه، در منطقه اى روستائى در كشور مغرب قيام كرد و خود را مهدى خواند و جماعتى از او پيروى كردند ولى سرانجام به قتل رسيد و دعوتش پايان يافت.
و بعد از شورش عرابى در مصر، مردى به نام محمد احمد در سودان پيدا شد و ادعاى مهدويت كرد و قبيله بقاره وابسته به قبيله جهينه به پندار اينكه وى مهدى است به سال 1300 ه از او پيروى مى كردند، كه تعايشى، يكى از سران قبيله بقاره بعد از مرگش جانشين او شد.
((... زمانيكه مردم، روايت نبوى را بد فهميدند و يا آنكه آنرا بر وجه صحيح خود، خوب تطبيق ندادند، بر اثر آن مفاسدى بوجود آمد. بنابر اين نبايد اين امر سبب شك و ترديد، در صحت روايت، و يا موجب انكار آن گردد، چرا كه نبوت هم حقيقت و واقعيتى بود بى ترديد، اما افرادى بدروغ و افتراء دعوى نبوت كردند و عده زيادى از مردم را بدينسان به ورطه گمراهى كشاندند. مانند طايفه قاديانيه كه امروز چنين ادعايى دارند، و الوهيت و پرستش خدا كه مانند آفتاب روشن است، عده اى آنرا براى سران خود ادعا كردند كه خداوند در آنان حلول كرده است، مانند فرقه بهائيت در اين عصر، بنابر اين نبايد حق را بدليل اينكه احيانا باطلى به آن راه يافته است، انكار نمود.))(2)
شيخ ناصرالدين ألبانى
وى در مقاله اى تحت عنوان ((پيرامون مهدى)) در مجله تمدن اسلامى، مى گويد: ((اما مسئله مهدى، بايد دانست كه درباره ظهور او روايات فراوان و صحيح وجود دارد كه بخش عمده اى از آنها داراى سندهاى صحيح مى باشد. و من در اينجا نمونه هايى از آنها را مى آورم و سپس بدنبال آن به دفع شبهه خرده گيران و ناقدان مى پردازم)) پس از آن به ذكر مواردى از آن و درج علمأ درباره تواتر آنها مى پردازد و آنگاه مى گويد:
((براستى (افرادى مانند) رشيد رضا و ديگران در مورد تك تك روايات مربوط به مهدى تحقيق و بررسى نكرده اند و در جستجوى سند هر روايتى تلاش ننموده اند وگرنه پاره اى از آنها را داراى حجت مى يافتند، حتى در امور غيبى كه بعضى تصور مى كنند جز با روايت متواتر ثابت نمى شود، از مطالبى كه مى تواند رهنمونى در اين زمينه براى شما باشد، اينكه رشيد رضا مدعى است كه سندهاى روايات مربوط به مهدى خالى از راوى شيعه نيست با آنكه اصلا چنين نيست، و روايات چهارگانه اى كه خود او آورده است مردى معروف به تشيع در سند آنها ديده نمى شود، با آنكه اگر اين ادعا صحيح هم بود خدشه اى در صحت روايت وارد نمى ساخت، زيرا ملاك اعتبار در صحت روايت، صداقت و دقت راوى است و بگونه ايكه در علم روايت شناسى بيان شده، اختلاف مذهب در آن شرط نمى باشد، از اين رو (ملاحظه مى كنيم) مسلم و بخارى در كتاب هاى خود از بسيارى از شيعيان و ديگر فرقه هاى مخالف، رواياتى را نقل نموده و حتى به اينگونه روايات، استدلال كرده اند.
رشيد رضا به علت ديگرى كه عبارت از تعارض باشد متوسل شده كه آن راه نيز مردود است، زيرا شرط تعارض، برابرى در قوت و ثبوت است، بنابراين تعارض بين روايت قوى و ضعيف را هيچ خردمند منصفى جايز نمى داند. و تعارض مورد نظر وى از همين قبيل است.
كوتاه سخن اينكه، عقيده به ظهور حضرت مهدى عقيده اى است كه بطور متواتر از ناحيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ثابت است و از آنجائى كه از زمره امور غيب است، ايمان به آن واجب مى باشد و اعتقاد به آن از صفات متقين شمرده مى شود، چنانكه خداوند در قرآن مى فرمايد:
((الم، ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين، الذين يؤمنون بالغيب))
و انكار آن جز از جاهل و يا معاند سر نمى زند، از خداوند مسألت دارم ما را با ايمان به آن و به تمام آنچه كه بدرستى در كتاب و سنت آمده است، بميراند))(3)
كتانى مالكى
وى در كتاب ((نظم المتناثر من الحديث المتواتر)) بعد از سرشمارى بيست تن از صحابه كه روايات مربوط به مهدى را روايت كرده اند مى گويد: ((تنى چند از حافظ سخاوى نقل كرده اند كه آن روايات، متواتر است و سخاوى اين مطلب را در كتاب ((فتح المغيث)) آورده و آنرا از ابوالحسن آبرى نقل كرده است كه روايت آن را اول اين رساله آمده است. و در تأليفى از ابوالعلا ادريس حسين عراقى، درباره مهدى چنين آمده است: مسلما روايات وى متواتر و يا نزديك به تواتر است و اضافه مى كند كه چند تن از حافظان و ناقدان روايت، درباره بخش اول آن (متواتر) نظر قطعى داده اند...))
و در ((شرح رساله)) از شيخ جوس چنين آمده است: ((روايت مربوط به مهدى در روايات سخاوى وارد شده و به حد تواتر رسيده است و در شرح مواهب به نقل از ابوالحسن آبرى در مناقب شافعى مى گويد: بر اساس أخبار متواتر، مهدى از اين امت مى باشد و عيسى پشت سر او نماز مى گزارد، اين مطلب را در پاسخ به روايت ابن ماجه ((لامهدى الاعيسى)) آورده است.))
شيخ حسن آبرى در كتاب ((مغانى الوفا بمعناى الاكتفا)) مى گويد: ((در زمينه آمدن مهدى و اينكه وى هفت سال فرمانروائى كرده و زمين را پر از عدل و داد مى كند، روايات از لحاظ كثرت راويان، مستفيض و بلكه در حد تواتر، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) روايت گرديده است. و در شرح عقيده شيخ محمد بن احمد سفاريتى حنبلى چنين آمده: درباره ظهور مهدى روايات بسيار وارد شده كه به حد تواتر معنوى مى رسد و اين مطلب ميان دانشمندان اهل سنت شايع و رايج است بگونه ايكه جزء معتقدات آنان بشمار مى آيد، سپس پاره اى از روايات وارده در اين باره را از جمعى از صحابه نقل مى كند و پس از آن مى گويد: روايات متعددى از صحابه، چه آنها كه نامشان ذكر شده و چه آنها كه ذكر نشده و همچنين از تابعين نقل گرديده است كه روى هم رفته موجب يقين مى شود، بنابراين چنانكه، نزد اهل فضل و دانش ثابت بوده و در اعتقادات اهل سنت و جماعت تدوين شده است، ايمان و اعتقاد به ظهور مهدى واجب مى باشد))(4)
عدوى مصرى
او در كتاب ((مشارق النوار)) مى گويد: ((در برخى از روايات آمده است كه هنگام ظهور او فرشته اى بالاى سرش ندا مى كند كه: ((اين مهدى خليفه خداست از او پيروى كنيد)) پس مردم به او روى مى آورند و عشق و محبت وى در دلها جايگزين مى شود، وى بر شرق و غرب زمين فرمانروائى مى كند و كسانى كه نخستين بار بين ركن و مقام با او بيعت مى كنند به تعداد اهل بدر مى باشند، پس از آن مؤمنين واقعى از شام و افراد شايسته اى از مصر و گروه هايى از مشرق زمين و نظير آنان، نزد او مى آيند. و خداوند براى يارى او سپاهى با درفش هاى سياه از خراسان بر مى انگيزد، سپس به شام و در روايتى به كوفه روى مى آورند كه جمع بين هر دو (روايت) ممكن است و خداوند او را با سه هزار فرشته يارى مى كند و اصحاب كهف از ياران آن حضرت خواهند بود، استاد سيوطى گويد: راز تأخير آنان (اصحاب كهف) تا اين زمان بدين جهت است كه خداوند اين عزت و شرافت را به آنان اعطا فرمود تا در اين امت داخل شوند و خليفه خدا را يارى نمايند، طلايه دار سپاه وى جبرئيل و در انتهاى آن ميكائيل قرار دارد))(5)
سعد الدين تفتازانى
وى در ((شرح المقاصد)) بيان مى دارد: ((خاتمه بحث: خروج مهدى و فرود آمدن عيسى از موضوعاتى است كه به مبحث امامت مربوط است و هر دو از نشانه هاى قيامت است و در اين باب روايات صحيحى رسيده هر چند خبر واحد باشند))
((... از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه گفت: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود ((بر اين امت بلا و مصيبتى برسد كه از ظلم و بيداد، كسى ملجأ و پناهى نيابد تا بدان پناه برد، آنگاه خداوند مردى از خاندان مرا برانگيزد تا زمين را پر از عدل و داد سازد همانگونه كه از ظلم و جور آكنده شده بود)) دانشمندان اهل سنت برآنند كه وى پيشوايى عادل از فرزندان فاطمه مى باشد كه خداوند هر وقت بخواهد او را آفريده و براى يارى دين خود بر مى انگيزد و شيعه معتقد است كه وى محمد بن حسن عسكرى است كه از بيم دشمنان، پنهان بسر مى برد و طول عمر او أمرى محال و غيرممكن نيست همچون نوح و لقمان و خضر(عليهما السلام) و ساير فرقه ها اين مطلب را انكار كرده اند چون آنرا امرى بسيار بعيد مى شمارند زيرا چنين عمرهاى طولانى بدون دليل و قرينه در اين امت بى سابقه است))(6)
قرمانى دمشقى
او در كتاب خود ((اخبار الدول و آثار الأول)) گفته است: ((دانشمندان بر اين عقيده اتفاق دارند كه مهدى همان قيام كننده در آخر زمان است و اخبار ظهور وى را تأييد مى كند و بر پرتوافشانى نور او هماهنگى دارند. ظلمت و تاريكى روزگاران با ظهور او به روشنائى بدل خواهد شد و با ديدن رويش ظلمت هاى شب تاريك جاى خود را به صبح راستين خواهد داد. و پرتو عدالتش سراسر جهان را تابناكتر از ماه تمام، نور افشانى خواهد نمود))(7)
محى الدين عربى
او در كتاب ((الفتوحات المكيه)) خود آورده است: ((آگاه باش، خداوند ما را يارى گرداند، كه پروردگار را خليفه اى است ظهور مى كند در حاليكه زمين مملو از ظلم و بيداد شده باشد و او آن را از عدل و داد سرشار خواهد ساخت و اگر از عمر جهان تنها يك روز مانده باشد خداى سبحان آنروز را به حدى طولانى نمايد تا خليفه خدا از خاندان رسول الله (صلى الله عليه وآله) و از فرزندان فاطمه و همنام با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) (بر جهان) حكمرانى كند.
((... او در كارزار بزرگ كه مهمانى خداست، در مرج عكا حاضر مى شود، ستم و ستم پيشگان را نابود مى كند و دين را بر پا داشته و جان تازه در كالبد اسلام مى دهد، اسلام بعد از خوارى، به سبب او عزيز و ارجمند مى گردد و پس از انزوا دوباره زنده مى شود، ماليات و جزيه را وضع مى كند (دشمنان را) با شمشير، دعوت به خدا مى نمايد هر كس نپذيرد كشته مى شود و هر كه با او درافتد خوار و بيچاره مى گردد، در احكام و مسائل دين بگونه اى عمل مى كند كه اگر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بود همان گونه عمل مى كرد، مذاهب باطل را از روى زمين بر مى اندازد و جز دين پاك و ناب اسلام، آئينى باقى نمى ماند.
دشمنان او مقلد فقيهان داراى اجتهاد هستند و چون حكم او را برخلاف احكام پيشوايان خود مى بينند به ناچار از ترس شمشير و هيبت او و يا از شوق مزايايى كه در اختيار دارد، تحت فرمانروايى وى در مى آيند.
عامه مسلمانان بيش از خواص، به وجود او شاد مى گردند و عارفان اهل حقيقت كه به سبب معرفت الهى به كشف و شهود حقائق نائل شده اند با وى بيعت مى كنند.
او را مردانى الهى است كه دولت وى را بر پا داشته و او را يارى مى كنند، آنان وزيران و معاونان او محسوب مى شوند كه بار مسئوليت سنگين مملكت را بدوش كشيده و او را در مأموريت الهى اش كمك مى كنند.
((... شهداى او بهترين شهيدان و امانت داران او برترين امانت داران اند و همانا خداوند گروهى را كه در پرده غيب خود پنهان ساخته به معاونت او برگزيند و آنها را از طريق كشف و شهود بر حقايق آگاه سازد و آنچه تكليف الهى اوست نسبت به بندگان خدا انجام مى دهد و با مشورت آنان امور را فيصله مى دهد و آنان آگاه به مسائل بوده و مى دانند در آنجا چه وجود دارد.
اما خود او دارنده شمشير حق و داراى سياست كشوردارى است و آگاهى و علم وى از جانب خداوند به اندازه ايست كه شأن و منزلت او نياز بدان دارد، زيرا وى خليفه اى راستين و بحق است، زبان حيوانات را مى داند و عدالتش در جن و انس جريان مى يابد و از اسرار دانش، وزيران او مى باشند كه خداى سبحان آنان را به وزارت و معاونت او انتخاب مى كند كه مصداق اين گفته خداوند است كه: ((اين حق ماست كه ايمان آورندگان را يارى نماييم)) و آنان در رديف صحابه و بزرگان مى باشند، كه بر سر پيمان خويش با خدا باقى ماندند، آنان از عجم هستند و در ميان شان عرب نيست ولى جز به زبان عربى سخن نمى گويند، نگاهبان دارند ولى از جنس خودشان نيست، و هرگز نافرمانى خدا را نمى كنند و از وزراى ويژه و با فضيلت ترين امانت داران بشمار مى روند))(8)
شريف برزنگى
وى در كتاب خود ((الاشاعة فى اشراط الساعة)) مى گويد: ((بدان كه روايات مربوط به مهدى با وجود اختلاف آن منحصر و محدود نمى باشد چنانكه محمد بن حسن دستورى در كتاب مناقب شافعى خود مى گويد: رواياتى كه از رسول الله درباره مهدى آمده و او را از خاندان آن حضرت دانسته، در حد تواتر است.
((... از ابن سير بن نقل شده كه مهدى از ابوبكر و عمر بهتر است و گفته شده: (آيا او) از ابوبكر و عمر بهتر است!؟ گفت البته او بر بعضى از پيامبران نيز برترى دارد، و از او روايت شده است كه گفت: ابوبكر و عمر بر او فضيلت ندارند. سيوطى در ((العرف الوردى)) گويد: اين سندى صحيح است و از لفظ اول خفيف تر مى باشد و گفته: به عقيده من بهتر اين است كه دو عبارت بر مفاد اين روايت تأويل گردد: ((بلكه به اندازه پنجاه تن از شما)) به خاطر فتنه هاى سختى كه در زمان مهدى وجود دارد.
بعقيده من، حق اين است كه جهات برترى و فضيلت، متفاوت است و روا نيست فردى را بر فرد ديگر بطور مطلق، ترجيح دهيم مگر آنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را برترى داده باشد. زيرا ممكن است در فرد پائين تر امتيازى وجود داشته باشد كه در شخص برتر نباشد، در فتوحات مكيه از شيخ محى الدين عربى قبلا گذشت كه آن حضرت در حكم معصوم است و به سنت و سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) عمل كرده و هرگز خطا نمى كند، بى ترديد اين خصلت در ابوبكر و عمر نبود و ويژگيهاى نه گانه اى كه گذشت در وجود هيچ يك از پيشوايان دينى قبل از او جمع نگرديد، با توجه به اين جهات مى توان او را بر آن دو برترى داد هر چند آنها از امتياز مجالست رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مشاهده وحى و سابقه و غير آن بر خوردار بوده اند. والله العالم. شيخ على قارى در كتاب ((المشرب الوردى فى مذهب المهدى)) مى گويد: از جمله چيزهايى را كه مى توان دليل بر برترى حضرت مهدى (عليه السلام) دانست اين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) وى را ((خليفه خدا)) ناميد ولى به ابوبكر جز ((خليفه رسول خدا)) نمى گفتند))(9).
پاورقی:
----------------------------------------
(1) الامام المهدى عند اهل السنه ج 2 ص 158 و 160.
(2) الامام المهدى عند اهل السنه ج 2 ص 210 214.
(3) الامام المهدى عند اهل السنه ج 2 ص 288 391.
(4) الامام المهدى عند اهل السنه ج 2 ص 194 195.
(5) الامام المهدى عند اهل السنه ج 2 ص 62.
(6) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 214.
(7) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 463.
(8) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 106 107.
(9) الامام المهدى عند اهل السنه ج 1 ص 480 506.
افزودن دیدگاه جدید