اجتهاد در مقابل نص: 98 - آيا تمام صحابه عادل بوده اند؟!

فصل هفتم: اجتهادات علماى اهل تسنّن در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص)

اجتهاد در مقابل نص: 98 - آيا تمام صحابه عادل بوده اند؟!

آرى، عادت اهل تسنّن اين است. و روش آنها چنين بوده است. گويى مصاحبت پيغمبر به خودى خود، موجب حفظ صحابى از امورى مى شد كه با عدالت، منافات داشت، و براى او عدالت مى آورد. به همين جهت هر چه را صحابى از پيغمبر براى آنها نقل مى كرد، مى پذيرفتند. و به آن احتجاج مى نمودند و به مقتضاى آن عمل مى كردند، بدون اينكه از عدالت صحابى، ايمان، استقامت، صداقت و امانت وى بحث و تحقيق نمايند!

اين مطلبى است كه متكى به هيچ دليل عقلى يا نقلى نمى باشد؛ زيرا مجرد مصاحبت پيغمبر هر چند فضيلتى است، ولى بدون شك، چيزى نيست كه دليلى بر مصون بودن آن وجود داشته باشد. بنابراين صحابه از لحاظ مصون ماندن از خطا و گناه، مانند ساير مردم هستند كه افراد موثق، عادل و منزّه از معصيت خداوند، در ميان آنها زياد است. و گناهكار متجاوز و مجهول الحال هم پيدا مى شود.

ادله شرعى داريم كه عدالت در راوى خبر واحد، به طور مطلق شرط است، هر چند صحابى باشد. ولى هر كس كه عادل نبود، حديث وى به حكم ادله قطعى هم مطلقاً از درجه اعتبار ساقط است. افراد مجهول الحال نيز همين حكم را دارند. درباره اين افراد نيز بايد تحقيق شود تا عدالت ايشان ثابت گردد. در آن هنگام به حديث آنها تنها در فروع، استناد مى شود، ولى در اصول دين به خبر واحد عادل احتجاج نمى شود. اگر عدالت راوى خبر واحد ثابت نشود، راهى به عمل كردن به آنچه او حديث مى كند وجود ندارد.

اين است آنچه ما از رأى دانشمندان اهل تسنن درباره خبر واحد مى دانيم، بدون اينكه در اين خصوص ميان ما و آنها اختلافى باشد.

علت اينكه اهل تسنن خود را مكلّف مى دانند بدون بحث و خوددارى، به حديث صحابه احتجاج كنند، همان جنبه عدالت آنهاست كه عقيده دارند همه و همه آنها عادل مى باشند. گويى آنها خواسته اند با عادل دانستن تمام صحابه و راويان اخبار پيغمبر، مقام آن حضرت را تقديس كنند. در صورتى كه اين خطاى واضحى است كه از آنها نسبت به صحابه سر زده است؛ زيرا منزّه دانستن و حفظ پيامبر، با منزّه دانستن سنّت آن حضرت و حفظ آن از آلوده ساختن به وسيله دروغگويان، امكان پذير است.

پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خود، امت را از دخالت دروغگويان بر حذر داشت و فرمود: ((بزودى دروغگويان به من، فزونى خواهند يافت. هر كس از روى عمد به من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش دوزخ خواهد بود)).

اگر برادران ما - كه خدا آنها و ما را هدايت كند - در آيات محكم قرآنى تدبر مى كردند، آن را پر از ذكر منافقين و آزار ديدن پيغمبر از آنان مى ديدند. آنچه در سوره توبه در رسوايى آنها آمده و همچنين در سوره احزاب كه از آنان سخن رفته است، براى پى بردن به اين مطلب كافى است:

((اِذا جاءَكَ الْمُنافِقونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَاللّهُ يَعْلَمُ اِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ يَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقين لَكاذِبُون))(707)؛

يعنى: ((اى رسول ما!) چون منافقان (رياكار) نزد تو آمده گفتند كه ما به يقين و حقيقت، گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا هستى (فريب مخور) خداوند مى داند كه تو رسول او هستى. و خدا هم گواهى مى دهد كه منافقان سخن (به خدعه و مكر) دروغ مى گويند)).

((وَ اِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ اِلاّغُرُوراً))(708)؛

يعنى: ((منافقان و كسانى كه در دلهايشان بيمارى است، مى گويند: خدا و پيغمبر به ما جز وعده فريب ندادند)).

براى نشان دادن ميزان نفاق اصحاب، توجه به همين آيه شريفه كافى است كه مى فرمايد: ((بعضى از اهل مدينه نيز در نفاق فرو رفته اند، تو آنها را نمى شناسى، ما آنها را مى شناسيم))(709).

((آنها در پيش هم فتنه جو بودند، و كارها را بر تو دگرگون مى ساختند، تا اينكه حق آمد و فرمان خدا آشكار شد، و آنها كراهت داشتند))(710).

((چيزى را قصد كردند كه به آن نرسيدند. گله اى نداشتند جز اينكه خدا و پيغمبر او، از كرم خود آنها را بى نياز كرده است))(711).

هر كس در اين آيات و امثال آن تدبّر نمايد، علم اجمالى به وجود منافقان در افراد غير معلوم الحال پيدا مى كند. و چون شبهه محصور است، واجب است از حديث همه اصحاب اجتناب كرد تا ايمان و عدالت آنها محرز گردد.

ولى ما شيعه اماميه، با حديث صحابه معلوم العداله كه علما و بزرگان ايشان و اهل ذكرى بودند كه خدا دستور داده از آنها سؤال كنند، و صادقانى كه خداوند امر كرده با آنها باشيم، از اطراف اين شبهه محصوره بى نياز هستيم.

علاوه حديث ائمّه اهل بيت براى ما كافى است، چون آنها همتاى قرآن هستند و به وسيله آنها، راه صواب شناخته مى شود. كاش مى دانستيم منافقانى كه در آيات شريفه قرآنى از آنها ياد شده است، بعد از پيغمبر اكرم كجا رفتند؟ آنها كه در تمام مدت حيات پيغمبر، حضرتش را اندوهگين ساخته بودند، تا جايى كه غلطك گرداندند، و از نوشتن نامه (هنگام رحلت) باز داشتند.

عده اى از صحابه، در شب عقبه، غلطكتهايى رها ساختند تا ناقه پيغمبر را رم دهند و او را بر زمين بزنند! پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آن موقع از جنگ تبوك - كه على - عليه السّلام - را به جاى خود منصوب داشته بود - بر مى گشت.

حديث احمد حنبل در آخر جلد پنجم مسند، از ابو طفيل در اين خصوص طولانى است. در پايان آن مى گويد: پيغمبر در آن روز گروهى از صحابه را لعنت كرد. اين حديث مشهور است و ميان عموم مسلمانان مستفيض مى باشد.

مورّخان عموماً نوشته اند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - با هزار نفر از اصحاب، به احد رفت و پيش از رسيدن به احد، سيصد نفر از منافقان - به تصريح همه سيره نويسان - برگشتند. گويا تنى چند از منافقان از ترس اينكه شناخته و مشهور شوند، باقى ماندند.

افزون بر اين، اگر در هزار نفر جز همين سيصد نفر منافق نبود، كافى بود كه بدانيم در زمان نزول وحى، نفاق در ميان صحابه شايع بود، بنابراين چگونه به مجرد انقطاع وحى و پيوستن پيغمبر به جهان باقى، قطع شد؟!

آيا حيات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، باعث نفاق منافقين بود؟ يا مرگ آن حضرت موجب ايمان و عدالت آنها گرديد، و ايشان را بعد از انبيا، بهترين بندگان خدا نمود؟! چگونه واقعيات اصحاب با وفات پيغمبر دگرگون شد، و بعد از آن نفاق، چنان قدسى پيدا كردند كه آن همه جرائم بزرگ را كه مرتكب شدند، تأثيرى در آن نبخشيد؟ چه چيز اقتضا دارد كه ما ملتزم به اين معتقدات خلاف عقل و وجدان شويم؟

علاوه بر اين، ما در كتاب و سنت مى بينيم منافقانى بودند كه به نفاقشان باقى ماندند. اما آيات: ((محمد نيست مگر پيغمبرى كه قبل از او هم زمانه از وجود پيغمبران خالى نبود. آيا اگر او مُرد يا كشته شد، به حال نخست برمى گرديد؟ هر كس عقب گرد كند، ضررى به خدا نمى زند، و خدا شاكران را پاداش خواهد كرد))(712).

و اما از احاديث معتبر وصحيح: كافى است آنچه را كه بخارى در صحيح خود(713) با سلسله سند از ابوهريره از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مى كند كه فرمود: ((روز قيامت هنگامى كه من (در كنار حوض) ايستاده ام، گروهى را مى بينيم و مى شناسم، مردى از ميان من و آنها بيرون مى آيد و مى گويد: بياييد! من مى گويم: كجا! مى گويد به خدا قسم! به سوى آتش. من مى گويم: مگر آنها چه كرده اند؟ مى گويد: آنها بعد از تو به حالت اول خود برگشتند.

پس از آن، گروه ديگرى را مى آورند و من آنها را مى شناسم. مردى از ميان من و آنها بيرون مى آيد و مى گويد: بياييد! من مى گويم: كجا؟ مى گويد: به خدا قسم! به سوى آتش. .

من مى پرسم: اينان چه كرده اند؟ مى گويد: آنها بعد از تو به قهقرا و حالت نخستين برگشتند. من جز قليلى از آنها را نمى بينم كه از آتش دوزخ، نجات پيدا كرده باشند)).

و در آخر باب مذكور (باب حوض) از اسماء دختر ابوبكر روايت نموده كه گفت: پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من بر حوض كوثر هستم و مى نگرم كه عده اى از شما بر من وارد مى شويد، و مردمى را مى گيرند. من مى گويم: خداوندا! آيا از كنار من و از امت من مى گيرى؟

گفته مى شود: آيا مى دانى كه اينها بعد از تو چه كرده اند؟ به خدا! آنها همچنان به حال اول خود برگشتند)).

ابن مليكه مى گفت: خدايا! مابه تو پناه مى بريم كه به حال نخستين خود عقبگرد كنيم يا از دين خود منحرف شويم.

و نيز بخارى در آن باب، از سعيد بن مسيّب روايت مى كند كه وى از پيغمبر روايت مى كرد و مى گفت: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((مردانى از اصحاب من بر حوض كوثر بر من وارد مى شوند. آنها را در حوض، تازيانه مى زنند. من مى گويم: پروردگارا! اينان اصحاب من هستند. خداوند مى فرمايد: تو نمى دانى اينها بعد از تو چه كردند، اينها بعد از تو به قهقرا برگشتند)).

و نيز بخارى در باب مذكور، از سهل بن سعد روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من شما را بر حوض، جمع مى كنم. هر كس از كنار من مى گذرد از آن مى نوشد، و هر كس كه نوشيد، هيچگاه تشنه نمى شود. اقوامى را بر من وارد مى كنند كه من آنها را مى شناسم و آنها نيز مرا مى شناسند، سپس ميان من و شما جدايى مى افتد)).

ابو حازم گفت: نعمان بن ابى عياش از من پرسيد: اينطور از سهل شنيدى؟

گفتم: آرى.

ابو سعيد خدرى گفت: من هم آن را از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شنيدم، ولى ابو سعيد افزود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من مى گويم: آنها از من هستند. در جواب گفته مى شود تو نمى دانى آنها بعد از تو چه كردند؟ من هم مى گويم مرگ و نابودى بر آنهايى كه بعد از من آن را دگرگون ساخت)).

قسطلانى در شرح اين كلمه در ((ارشاد السارى)) مى گويد: ((آن را دگرگون ساخت))، يعنى دين پيغمبر را دگرگون ساخت.

و نيز در باب ياد شده از ابو هريره روايت نموده است كه گفت: رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((روز قيامت گروهى از اصحاب من بر من وارد مى شوند و آنها را بر حوض، تازيانه مى زنند، من مى گويم: ((پروردگارا! اينان ياران من هستند. خداوند مى فرمايد: تو نمى دانى اينان بعد از تو چه كردند. آنها بعد از تو به قهقرا برگشتند)).

و نيز در باب ياد شده، از عبداللّه عمر روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: من شما را بر حوض گِرد مى آورم. مردانى از شما شناخته مى شوند، سپس آنها را از جلو من عبور مى دهند. من مى گويم: خدايا! اصحاب من! جواب مى رسد كه تو نمى دانى آنها بعد از تو چه كرده اند)).

بخارى مى گويد: عاصم نيز از ابو وائل و او هم از حذيفه روايت كرده است. همچنين در باب ((غزوه حديبيه))(714) از علاء بن مسيّب از پدرش روايت مى كند كه گفت: براء بن عازب را ملاقات كردم و گفتم: خوش به حالت كه مصاحب پيغمبر بودى و در زير درخت با آن حضرت بيعت نمودى!

براء گفت: برادر زاده! ولى تو نمى دانى ما بعد از پيغمبر چه كرديم؟

و نيز در باب: ((قوله تعالى: وَاتَّخَذَ اللّهِ اِبْراهيمَ خَليلاً))(715) از ابن عباس از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روايت كرده است كه فرمود: ((گروهى از اصحاب مرا از سمت چپ مى برند.

من مى گويم: اصحاب من! اصحاب من! گفته مى شود: اينان از وقتى تو آنها را ترك گفتى، به قهقرا برگشتند)).

افزودن دیدگاه جدید