اجتهاد در مقابل نص: 61 - سرسختى نسبت به خالد بن وليد

اجتهاد در مقابل نص: 61 - سرسختى نسبت به خالد بن وليد

وقتى كه خالدبن وليد از جانب عمر حكومت ((قنسرين)) را به عهده داشت، اشعث بن قيس، نزد او رفت و خالد ده هزار درهم به وى داد. اين خبر به عمر خطاب - كه از همه چيز عمّالش آگاه بود - رسيد. پيكى را خواست و نامه اى به ابو عبيده جراح، حكمران ((حمص)) نوشت كه خالد را روى يك پا قرار بده وپاى ديگرش را با عمامه اش ببند و در حضور كارمندان دولت و سران ملت، سر او را برهنه كن و همچنان نگاهش دار تا بگويد كه اين پولها را از كجا آورده و به اشعث داده است.

اگر از مال خودش بوده است كه اسراف كرده و خدا مسرفين را دوست نمى دارد، و چنانچه از مال ملت بوده، خيانت است و خداوند خائنان را دوست نمى دارد. او را در هر حال زير نظر بگير و كار او را به قلمرو خود ضميمه كن.

ابو عبيده به خالد نوشت تا نزد وى بيايد، وقتى خالد آمد، ابو عبيده مردم را گِرد آورد و در مسجد جامع به منبر رفت. پيك خليفه برخاست و از خالد پرسيد: اين پولها را از چه محلى به اشعث بن قيس داده اى؟

خالد جوابى نداد.

ابو عبيده هم ساكت بود و چيزى نمى گفت. بلال برخاست و گفت: اميرالمؤمنين (عمر) به تو فلان دستور را داده است. سپس سر خالد را برهنه كرد و عمامه و عرقچين را از سرش برداشت. بعد او را بر سر پا نگاه داشت و پاى ديگرش را با عمامه اش بست! و از وى پرسيد: از كجا اين پولها را به اشعث داده اى؟ از مال خودت يا مال ملت؟ خالد گفت: از مال خودم دادم.

سپس او را رها ساخت و عرقچين را به وى برگردانيد و با دست خود عمامه اش را بر سرش گذاشت و در آن حال مى گفت: امر واليان خود را اطاعت مى كنيم و مواليان خويش را احترام و خدمت مى نماييم!

خالد متحير بود و نمى دانست معزول است يا غير معزول؛ زيرا ابو عبيده به احترام او به وى نگفت كه چه وضعى دارد. وقتى آمدن او به نزد عمر، به تأخير افتاد، عمر پى برد كه آنچه پيش بينى مى نموده واقع شده است. پس نامه اى به خالد نوشت كه تو معزول هستى و كنار برو! و پس از آن ديگر تا خالد زنده بود سمتى به وى نداد(538).

عباس محمود عقاد، اين قضيه را در كتاب ((عبقرية خالد))، صفحه 245 نقل كرده است.

افزودن دیدگاه جدید