ابوهریره کیست: دشمن علي و دوست معاويه

چهره هشتم: تازه مسلمان ِ جنگ خيبر:

تاريخ اسلام ابوهريره:

نووي مي گويد:

وذلك لان راوى أحد هذه الاحاديث أبو هريرة رضى الله عنه وهو متأخر الاسلام أسلم عام خيبر سنة سبع بالاتفاق

شرح النووي على صحيح مسلم ج1 ص220

راوي يکي از اين روايات ابوهريره است و او دير اسلام آورد؛ اسلام او به اجماع در سال خيبر، سال هفتم بوده است.

 

نيز از خود او روايت شده است که گفت:

علت اسلام او و نيز علت همراهيش با رسول خدا:

او در روايات بسياري به صراحت اعلام مي کند که علت همراهي او با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تنها سير کردن شکمش بوده است:

 

حدثنا عبد الرحمن بن شيبة قال أخبرني بن أبي الفديك عن بن أبي ذئب عن المقبري عن أبي هريرة قال كنت ألزم النبي صلى الله عليه وسلم لشبع بطني...

صحيح البخاري ج5 ص2071 ش 5116 کتاب الاطعمة باب الحلواء والعسل

 

از ابوهريره روايت شده است که گفت: من با رسول خدا به خاطر سير کردن شکمم همراه مي شدم.

 

چهره نهم: مردي بي طرف

وقتي کسي چنين مدار روايات باشد، بايد شخصي بي طرف باشد؛ که بتوان سخنان او را از رسول خدا در وضعيت درگيري و جنگ بين صحابه قبول کرد. و به همين جهت است که ابوهريره در زمان جنگ معاويه با امير مومنان در جنگ شرکت نمي کرد !!!:

 

وكان يصلي خلف علي ويأكل على سماط معاوية ويعتزل القتال ويقول الصلاة خلف علي أتم وسماط معاوية أدسم وترك القتال أسلم

شذرات الذهب ج1 ص64

 

او پشت سر علي نماز مي خواند و بر سر سفره معاويه غذا مي خورد و از جنگ کناره مي گرفت و مي گفت: نماز پشت سر علي کامل تر است و غذاي سر سفره معاويه چرب تر، و دوري از جنگ براي سلامت بهتر است !!!

 

چهره دهم: دشمن علي و دوست معاويه:

جاعل روايت در تنقيص مقام امير مومنان:

روايت ابن ابي الحديد:

[ فصل في ذكر الأحاديث الموضوعة في ذم على ] وذكر شيخنا أبو جعفر الإسكافي رحمه الله تعالى - وكان من المتحققين بموالاة علي عليه السلام، والمبالغين في تفضيله، وإن كان القول بالتفضيل عاما شائعا في البغداديين من أصحابنا كافة، إلا أن أبا جعفر أشدهم في ذلك قولا، وأخلصهم فيه اعتقادا - أن معاوية وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعين على رواية أخبار قبيحة في علي عليه السلام، تقتضي الطعن فيه والبراءة منه، وجعل لهم على ذلك جعلا يرغب في مثله، فاختلقوا ما أرضاه، منهم أبو هريرة...

 

قال أبو جعفر: وروى الأعمش، قال: لما قدم أبو هريرة العراق مع معاوية عام المجاعة، جاء إلى مسجد الكوفة، فلما رأى كثرة من استقبله من الناس جثا على ركبتيه، ثم ضرب صلعته مرارا، وقال: يا أهل العراق، أتزعمون أنى أكذب على الله وعلى رسوله، وأحرق نفسي بالنار ! والله لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: (إن لكل نبي حرما، وإن حرمي بالمدينة، ما بين عير إلى ثور، فمن أحدث فيها حدثا فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين)، وأشهد بالله أن عليا أحدث فيها.

 فلما بلغ معاوية قوله أجازه وأكرمه وولاه إمارة المدينة.

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص63

 

فصلي در مورد روايات جعلي در بدگويي از علي: و استاد ما ابو جعفر اسکافي  که از کساني بود که در دوستي علي ثابت قدم بود و بسيار او را گرامي مي داشت؛ اگر چه اعتقاد به برتري علي (از ساير خلفا) شايع در بين همه ياران ما در بغداد است اما او از بقيه در اين زمينه نظرش قوي تر بود و اعتقادش خالص تر  گفته است که معاويه عده اي از صحابه و عده اي از تابعين را مامور کرد تا در مورد علي رواياتي زشت جعل کنند که لازمه اين روايات اشکال به علي و بيزاري از او بود؛ و براي ايشان حقوقي قرار داد که آن قدر بود که مردم بدان توجه کنند؛ پس هر آنچه که معاويه دوست داشت جعل کردند؛ و يکي از ايشان ابوهريره بود...

 

وقتي که ابوهريره با معاويه در سال خشکسالي به عراق آمد به مسجد کوفه رفت و وقتي جمعيت زياد مردم را ديد دو زانو نشسته و سپس چندين بار با کف دست به قسمت بي موي سرش زد و گفت: اي اهل عراق؛ آيا گمان مي کنيد که من بر خدا و رسول او دروغ مي بندم و خود را با آتش مي سوزانم؟ قسم به خدا که از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم که مي فرمود: براي هر پيامبري حرمي است و حرم من در مدينه است از بين عير تا ثور؛ پس هرکس که در آن سبب بروز فاجعه اي شود لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او باد؛ و خدا را شاهد مي گيرم که علي در مدينه سبب بروز فاجعه شد !!!

وقتي اين خبر به معاويه رسيد به او جايزه داد و او را گرامي داشت و حاکم بر مدينه نمود!!!

 

ماجراي اعمش و مغيرة بن سعيد:

حدثنا محمد بن أحمد الوراميني قال حدثنا يحيى بن المغيرة قال حدثنا أبو زهير قال حدثنا الأعمش عن أبي صالح وأبي رزين عن أبي هريرة عن النبي صلى الله عليه وسلم قال من أحدث حدثا أو آوى محدثا وذكر الحديث وذكر في آخره كلاما لأبي هريرة في علي وكلاما لعلي في أبي هريرة قال أبو زهير فحدث الأعمش بهذا الحديث وعنده المغيرة بن سعيد فلما بلغ قول أبي هريرة في علي قال كذب أبو هريرة فلما بلغ قول علي في أبي هريرة قال صدق علي قال فقال الأعمش صدق علي وكذب أبو هريرة لا ولكن غضب هذا فقال وغضب هذا فقال له

ضعفاء العقيلي ج4 ص179

مغيرة بن سعيد از... از ابوهريره از رسول خدا روايت کرده است که «هرکس فاجعه اي انجام داد و يا کسي را که فاجعه اي انجام داده پناه دهد» و سپس روايت را ذکر کرده است؛ و در آخر اين روايت کلامي از ابي هريره را در (ذم) علي و کلام علي را در (ذم) ابوهريره نقل کرده است؛ ابو زهير مي گويد اعمش اين روايت را در نزد مغيره نقل کرد؛ وقتي به کلام ابوهريره در مورد علي رسيد گفت: ابوهريره (در مورد علي) دروغ گفت و وقتي به کلام علي در مورد ابوهريره رسيد گفت: علي (در مورد ذم ابوهريره) راست گفت؛ اعمش گفت علي راست گفت و ابوهريره دروغ؟!!! (چنين نبوده است، بلکه) اين (از ديگري) عصباني شده و چيزي گفته و او نيز (از اين عصباني شده) و در مورد او چيزي گفته است !!!

 

جالب اينجاست که اعمش اين ماجرا را زير سوال نمي برد و تنها مي گويد امير مومنان و ابوهريره از روي عصبانيت سخن گفته اند !!!

 

دشمنی با امير مومنان:

قال الأصبغ: دخلت على معاوية وهو جالس على نطع من الأدم متكيا " على وسادتين خضراوين، عن يمينه عمرو بن العاص وحوشب وذو الكلاع، وعن يساره أخوه عتبة وابن عامر بن كريز والوليد بن عقبة وعبد الرحمان بن خالد وشرحبيل بن السمط، وبين يديه أبو هريرة وأبو الدرداء والنعمان بن بشير وأبو امامة الباهلي، فلما قرأ الكتاب قال: ان عليا " لا يدفع إلينا قتلة عثمان، فقلت له: يا معاوية لا تعتل بدم عثمان، فإنك تطلب الملك والسلطان، ولو كنت أردت نصرته حيا " لنصرته ولكنك تربصت به لتجعل ذلك سببا إلى وصولك إلى الملك، فغضب من [ كلامي ]

 

 فأردت ان يزيد غضبه فقلت لأبي هريرة: يا صاحب رسول الله انى أحلفك بالله الذي لا إله إلا هو، عالم الغيب والشهادة، وبحق حبيبه المصطفى عليه السلام ألا أخبرتني أشهدت غدير خم؟

قال: بلى شهدته.

قلت فما سمعته [ يقول ] في علي؟

قال: سمعته يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، وأخذل من خذله.

 قلت له: فإذا أنت واليت عدوه وعاديت وليه.

 فتنفس أبو هريرة الصعداء وقال: إنا لله وانا إليه راجعون

مناقب خوارزمي ص205 و تذکرة الخواص سبط ابن جوزي ص 48

 

اصبغ بن نباته مي گويد بر معاويه وارد شدم در حاليکه بر زير اندازي از چرم نشسته و بر دو پشتي سبز تکيه داده بود و در سمت راست او عمرو بن عاص و حوشب و ذوالکلاع و در سمت چپ او وليد بن عقبه و عبد الرحمن بن خالد و شرحبيل بن سمط بودند و در جلوي او ابوهريره و ابو درداء و نعمان بن بشير و ابو امامه باهلي؛ وقتي نامه (اميرمومنان را به او دادم و و او آن) را خواند گفت: بدرستيکه علي کشندگان عثمان را به ما تحويل نمي دهد؛ پس به او گفتم: اي معاويه؛ غصه خون عثمان را نخور، زيرا تو به دنبال حکومتي و اگر مي خواستي او را ياري کني در زمان زندگيش به داد او مي رسيدي (اما لشکرت را در بيرون مدينه مستقر کردي و به ياري او نشتافتي) اما تو درنگ کردي و کشته شدن او را وسيله براي حکومت خويش قرار دادي؛ پس از کلام من خشمگين شد و من خواستم تا خشمگين تر شود؛ پس به ابوهريره گفتم: اي صحابي رسول خدا؛ تو را به خدايي که جز او نيست، خداي داناي پنهان و آشکار، و به حق پيامبر عليه السلام قسم مي دهم که به من بگو آيا در غدير خم حاضر بودي؟

پاسخ داد:آري.

گفتم: آيا شنيدي که در مورد علي چه فرمود؟

گفت: از او شنيدم که فرمود: هرکس که من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست؛ خدايا هرکسي را که او را دوست مي دارد، دوست بدار و هرکس که او را دشمن مي دارد دشمن بدار و ياري نما هرکس او را ياري نمود و خوار بنما هرکس را که او را خوار نمايد.

به او گفتم: بنا بر اين تو دشمن او را ياري کردي و با يار او دشمني نمودي!!!

پس ابوهريره آهي از ته دل کشيد و گفت: إنا لله و إنا اليه راجعون!!!

 

 وروى سفيان الثوري، عن عبد الرحمن بن القاسم، عن عمر بن عبد الغفار، أن أبا هريرة لما قدم الكوفة مع معاوية، كان يجلس بالعشيات بباب كندة، ويجلس الناس إليه، فجاء شاب من الكوفة، فجلس إليه، فقال: يا أبا هريرة، أنشدك الله، أسمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول لعلي بن أبي طالب: (اللهم وال من والاه وعاد من عاداه) ! فقال: اللهم نعم، قال: فأشهد بالله، لقد واليت عدوه، وعاديت وليه ! ثم قام عنه.

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص68

 

وقتي ابوهريره همراه با معاويه به کوفه آمد، شب ها در کنار درب کنده مي نشست؛ و مردم نيز در کنار او مي نشستند؛ پس جواني از کوفه آمد و در کنار او نشست و گفت: اي ابوهريره؛ تو را به خدا قسم مي دهم که آيا از رسول خدا شنيدي که در مورد علي مي گفت: خدايا هرکس او را دوست مي دارد دوست بدار و هرکس با او دشمن است دشمن بدار؟

پس گفت: خدا را شاهد مي گيرم که چنين است.

پس جوان گفت: من نيز خدا را شاهد مي گيرم که تو دشمن او را دوست خود گرفتي و با دوست او دشمني کردي و سپس ايستاده و رفت.

افزودن دیدگاه جدید