باخبر شدن یزید لعنة الله علیه از شهادت امام حسین علیه السلام
(ارشاد) چون مردم از گردانيدن آن سر پاك در كوفه فراغ يافتند، به قصر بازگردانيدند و ابن زياد آن را با سرهاى ديگر ياران آن حضرت به زحر بن قيس داد و با جماعتى از اهل كوفه از جمله ابا بردة بن عوف ازدى و طارق بن ابى ظبيان و همه را به شام نزد يزيد فرستاد كه لعنت بر همه باد.
مؤلف در اينجا تمثّل به قول اميرالمؤمنين عليه السّلام كرد كه دربارهء كشتگان صفين فرمود:
«أين الّذين تعاقدوا على المنيّة و ابرد برءوسهم الى الفجرة».
«كجايند آنها كه بر مرگ هم پيمان شدند و سرهاشان را پيكها براى فاجران بردند». و هم به قول اين شاعر:
بنفسى رؤوس معلنات على القنا الى الشّام تهدى بارقات الاسنّة
بنفسى خدود في التّراب تعفّرت بنفسى جسوم بالعراء تعرّت
ربيع اليتامى و الارامل فابكها مدارس للقرآن في كلّ سحرة
و اعلام دين المصطفى و ولاته و اصحاب قربان و حجّ و عمرة
«جانم فداى آن سرها كه بالاى نيزه پديدار بود بر پيكان هاى درخشنده و سوى شام به ارمغان برده شد. جانم فداى آن گونه هاى خاك آلوده و آن پيكرهاى برهنه در دشت افتاده.
بهار يتيمان و بيوه زنان بودند. بر آنها گريه كن و در هنگام شبگير تلاوت قرآن مى كردند.
عَلَمهاى دين پيغمبر مصطفى و اصحاب قربان و حج و عمره بودند».
از عبد اللّه بن ربيعهء حميرى روايت است كه گفت: من در دمشق نزد يزيد بن معاويه بودم كه زحر بن قيس بيامد.
يزيد گفت: واى بر تو چه خبر؟
گفت: مژده مى دهم به فتح و فيروزى كه خداوند روزى كرد. حسين بن على با هيجده تن از خاندان و شصت تن از شيعيان خويش به كشور ما آمدند ما سوى آنها شتافتيم و از آنها خواستيم تسليم شوند و فرمان امير عبيد الله را گردن نهند يا جنگ را آماده باشند. جنگ را بر تسليم برگزيدند، پس ما از اول آفتاب بتاختيم و از همه جانب آنان را فرو گرفتيم تيغها به كار افتاد و سرها را شكافتن و انداختن گرفت و آن دسته مردم بگريختند، امّا سنگرى نبود به فراز و نشيب پناه مى بردند و پشت تپه و ماهور پنهان مى شدند، به خدا قسم اى امير المؤمنين به اندازهء كشتن ذبيحه يا خواب قيلوله نگذشت كه همهء آنها را كشتيم و اينك پيكر آنها برهنه و جامه هاشان در خون آغشته و چهره شان خاك آلود. آفتاب بر آنها مى تابد و بادها گرد بر ايشان مى پراكند و عقاب و كركس به زيارت آنان آيند. در بيابان خشك افتاده اند.
(اين احمق نمى دانست كه داعيان حق هرگز خوار نشوند و ستم دو روزه قدر آنها نكاهد، پس از اين پادشاهان به زيارت او افتخار كنند و تاجداران پيشانى بر آستان او سايند).
يزيد سر به زير انداخت آنگاه سر برداشت و گفت: من از شما خوشنود مى شدم اگر او را نمى كشتيد و اگر آنجا بودم او را عفو مى كردم.
و در روايت نور الابصار سيّد شبلنجى و تذكرهء سبط است كه: او را بيرون كرد و هيچ صلت نداد.
مؤلف گويد: خود آن حضرت خبر داده بود چنان كه از ابى جعفر محمد بن جرير روايت شده است به اسناده از ابراهيم بن سعيد و اين ابراهيم هنگامى كه با زهير بن قين صحبت حسين عليه السّلام را اختيار كرد با او بود و گويد:
امام عليه السّلام با زهير گفت: اى زهير بدان كه اينجا زيارتگاه من است و اين، يعنى سر مرا از پيكر جدا مى كنند و زحر بن قيس آن را براى يزيد مى برد به اميد صلت، اما او را چيزى نمى بخشد.
و مترجم گويد: اين محمد بن جرير طبرى از علماى اماميه است و غير از محمد بن جرير طبرى معروف صاحب تاريخ است و ابن جرير امامى را كتابى است در دلائل امامت و معجزات ائمّه عليهم السّلام مدينة المعاجز از آن بسيار نقل كرده است.
افزودن دیدگاه جدید