خوردي زمين و با عجله من به سر زنان
خوردي زمين و با عجله من به سر زنان
هرطور كه بود آمدم از بين كوفيان
ديدم كه بي هوا به سرت سنگ ميخورد
در زير ِ دست و پا بدنت چنگ ميخورد
يك عده گرگ دور ِ تنت پَرسه ميزدند
شمر و سنان و حرمله هم هر سه ميزدند
يادم نميرود كه سنان حرفِ بد زد و
شمر ِ حرامزاده به جسمت لگد زد و
بر سينه ات نشست بميرم كه واي واي...
تا كه سرت شكست زدم زير ِ هاي هاي
گفتم چنين نبُر كه حسينم شكار نيست
اين رسم ِ ذبح كردنِ اين روزگار نيست
لب تشنه را كه با عجله سر نميبُرَند
حداقل مقابل دختر نميبرند...
افزودن دیدگاه جدید