تيز ميكرد سر خنجر خود را نامرد

تيز ميكرد سر خنجر خود را نامرد

حرمله گفت كه اي شمر بيا آماده است

................

تيغ را از سر رگهاي گلو برداريد

دست از كندن عمامه او برداريد

نيزه ها را نفشاريد ميان دهنش

اينقدر پا نـكـوبـيد مـيـان بـدنـش

پيكرش را به دم هروله مصلوب نكن

زخم او را به كف چكمه لگد كوب نكن

گردنش را جهت مهره سر تا نكنيد

نيزه ها را وسط حنجر او جا نكنيد
.........

 

دست و پا میزنی و دست به پهلو دارد

مادر تو نگران چشم به این سو دارد

یاد شانه زدن موی سرت افتادم

بی حیا شمر چرا پنجه به گیسو دارد

کاش ذبحت نکند پیش من از پشت سرت

دل زینب به چه اندازه به تو خو دارد ؟

دل زینب به چه بسیار به تو خو دارد

بی خیال است نگاه نگران ما را

مست مست است که بند خود آهو دارد

من فقط فکر فراق شب  و دوری زتوام

خوشبحال زن خولی گل خشبو دارد

هم برای تو هم دختر تو می گویم

دردسر دارد هرآنکه به سرش مو دارد

دخترت پیر شد از داغ ولی هیچ نگفت

مثل زهرا چقدر دختران   تو ُ   دارد

مانده ام من زچه رو تا که زمین می افتد

وقت برخاستنش دست به زانو دارد

از همان لحظه که از خواب پرید از وحشت

دخترت ناله ی ای عمه پدر کو دارد

یاسر مسافر

افزودن دیدگاه جدید