به روی نیزه راسی خون چکان است

به روی نیزه راسی خون چکان است

به گردش دختری گریان دوان است

ز دامانش کشد شعله زبانه

تنش اماج زخم و تازیانه

به این دختر ز نوک نیزه ان سر

نظاره می کند با دیده ای تر

بر این سر جمله طفلان اشکبارند

به رگ هایی بریده چشم دارند

حرم لب تشنه اما خصم سیراب

دل زینب پریشان بود و بی تاب

یتیمان دامنش را می گرفتند

از او احوال با با می گرفتند

ز سر های زنان معجر کشیدند

حرم ناچار جامه سر کشیدند

به زینب گفت ان سر با اشاره

که خواهر کن یتیمان را شماره

افزودن دیدگاه جدید