نه هم دمی ، نه مونسی ، نه یار و یاوری

نه هم دمی ، نه مونسی ، نه یار و یاوری

جان کندنم چه سخت شد این روز آخری

یک سال و نیم هست که هِی می خورم زمین

مثل کبوتری که ندارد دگر پری

گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است

ارثیه ی قد خم من ، هست مادری

عبداله این تن و بدن خسته ی مرا

تا زیر نور و شعله ی خورشید می بری ؟

پاشو ،حسینم آمده رد و بدل کنیم

درد دل و  گلایه ی خواهر برادری

در گنجه لای بقچه ، لباسی است رنگ خون

برخیز ، بلکه مونس من را بیاوری

می خواهم از فراق شکایت کنم به او

در سینه ام غمی است که او هست مشتری

من را زدند ، خب به فدای سرت حسین

هر کس رسید ، در تو فرو کرد خنجری

سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب

بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری

عباس اگر که بود ، دگر غصه ای نبود

دیگر نمی دوید کسی پشت دختری

در شام و کوفه پا قدم  دخترعلی

رونق گرفت کاسبی شال و روسری

خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید

خوش حال باش دست نخورده است معجری

افزودن دیدگاه جدید