گيسوي خون چكان تو در دست بادهاست

گيسوي خون چكان تو در دست بادهاست

در دست باد زلفِ تو پُر ناز مي شود

خون ميچكد ز گلويت به روي ني

وقتي كه لَحن خواندنت آغاز مي شود

از روی نیزه دگر آيه اي مخوان ...!

از ضرب سنگ زخم سرت باز مي شود

اشك من و نگاه غريبت به چشم هام

سهم من از نگاه تو پرواز مي شود

من را غم جدايي از تو شكسته كرد

اين غم به غير تو به كه ابراز مي شود؟

طفل صغير و مضطربت را نظاره كن

خلخال پاش قسمت سرباز مي شود

حالا گريز مي زنم اينجا به قتلگاه

حالا چقدر روضه ي تو باز مي شود

اينجا نگين خاتم تو برق مي زند

انگشترت غنيمت سگباز مي شود

{jcomments on}

افزودن دیدگاه جدید