فلسفه قیام امام علیه السلام: بخش دوم: رد بيعت با يزيد(4)

فلسفه قیام امام علیه السلام: بخش دوم: رد بيعت با يزيد(4) 

10 - براى حسين (علیه السلام) جاى تقيه نبود!

خلاصه بحث اين كه اگر حسين عليه السلام به كربلا نمى رفت «القاء النفس بالتهلكة» بود حقيقتاً خودش را به هلاكت انداخته بود، چون از حيث دنيوى خونش را مى ريختند بدون اينكه اتمام حجت شده باشد. اينكه شنيده ايد كه تقيه براى حفظ جان يا مال واجب است، اگر به واسطه تقيه جان يا مال حفظ بشود (آن هم با بعضى شرايط)، اما در صورتى كه چه تقيه كند چه نكند او را خواهند كشت، ديگر تقيه واجب نيست، بلكه مورد ندارد. خود ابى عبدالله عليه السلام فرمود كه: به هر كجا بروم، بنى اميه مرا بيرون مى آورند و مرا خواهند كشت.

اگر كار يزيد را امضا مى كرد، ابطال رسالت جدش، بلكه جميع انبيا مى شد، ماندنش هم در مكه كه خطرناك شده بود، قبلا گفتيم كه مى خواستند حسين عليه السلام را در مكه بكشند.

(سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 57)

 

11 - عوامل مؤثر در قيام حسين (علیه السلام)

در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت:

الف - از امام حسين براى خلافت يزيد بيعت و امضاء مى خواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد. به قول عقاد اولين اثر اين بيعت، امضاء ولايتعهدی و وراثت خلافت بود.

 

ب - خودش مى فرمود: اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد، اصل امر به معروف و نهى از منكر. خودش از پيغمبر روايت كرد: من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ايضا مى گفت: ألا ترون أن الحق لا يعمل به...

 

ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلى، دعوت اهل كوفه بود، و الا ابا عبدالله هرگز قيام يا مخالفت نمى كرد، بلكه تاريخ مى گويد: چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد، مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند. روز اول كه در مدينه بود، از او بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودى اسلام: و على الاسلام السلام إذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد، پس موضوع امتناع از بيعت خود اصالت داشت. حسين عليه السلام حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند؛ زيرا خطر بيعت خطرى بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام يعنى حكومت اسلامى بود، نه يك مسئله جزئى فرعى قابل تقيه.

اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت. از اين نظر اين جهت را بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف؛ يعنى احتمال اثر و منتج بودن در آن بود يا نه؟ از گفته هاى خود امام حسين كه مى فرمود: ثم ايم الله لا تلبثون بعدها إلا كريثما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى و تقلق بكم قلق المحور.

يا در جواب شخصى كه (رياش) نقل مى كند فرمود: إن هولاء أخافونى و هذه كتب أهل الكوفه و هم قاتلى فإذا ذلك و لم يدعوا لله محرما إلا انتهكوه بعث الله إليهم من يقتلهم حتى يكونوا أذل من قوم الأمة (فرام الامه).

و همچنين است جمله هايى كه در وداع دوم به اهل بيت خودش فرمود: استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب أعاديكم بانواع البلاء.

 از اينها معلوم مى شود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيدارى مردم مى شود، پس شهادتش مؤ ثر بود.

اما از نظر سوم: از اين جهت همين قدر مؤ ثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد. اما آيا اگر به كوفه نمى رفت، در محل امن و امانى بود؟ اگر در مكه يا مدينه هم بود، چون از بيعت امتناع مى كرد و به علاوه به خلافت يزيد معترض بود، دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود ابا داشت. اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به ابن زياد بر مى آيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است: اگر نمى خواهيد برمى گردم، فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد، نه اينكه قضيه فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيمانى از آمدن به عراق است. امام حسين كه نگفت مردم كوفه نقض عهد كردند، پس من بيعت مى كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس مى گيرم و ساكت مى شوم.

(حماسه حسينى، ج 3، ص 103)

افزودن دیدگاه جدید