فلسفه قيام امام (علیه السلام): بخش اول: دعوت كوفيان (2)
7 - چرا سيدالشهداء به سوى كوفه رفت؟
امام حسين عليه السلام با نهايت درايت و كياست و از هر راه مشروع و ممكن، همه تلاش خويش را براى حفظ خويش و خاندانش به كار گرفت؛ اما برايش ميسر نشد. چرا كه رژيم سياه كار اموى، زمين و زمان را بر او تنگ ساخته و قرارگاه امنى برايش ننهاده بود. يزيد به فرماندارش در مدينه نوشت، پيش از آنكه نداى حق طلبانه حسين عليه السلام طنين انداز گردد، او را در همان نقطه نابود سازد! آن حضرت با شرايطى، بسان شرايط خروج موسى از قلمرو فرعون، ترسان و نگران از مدينه خارج شد و اين آيه را تلاوت كرد:
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (قصص / 21)
پس از حركت از مدينه به سرزمين وحى و حرم امن الهى پناه برد(بحارالانوار، ج 44، ص 332) به نقطه اى كه خدايش آنجا را براى همه موجودات، حتى كافر و قاتل، پرنده و درنده، گياه و درخت، منطقه امن اعلان كرده بود تا همگان در پرتو آن از قصاص و كيفر و شكار و ضربه خوردن و قطع شدن در امان باشند. اما رژيم تجاوزكار اموى، در آنجا نيز دست بردار نبود، به همين جهت نقشه دستگيرى يا ترور ناجوانمردانه آن حضرت را در دستور كار خويش قرار داد و او در حالى كه احرام بسته بود، امكان تمام كردن مراسم شعائر حج خويش را نيافت. به ناچار از احرام خارج شد و در حالى كه در كشور پهناور اسلامى قرارگاه امنى نداشت، تصميم به ترك حرم گرفت.
در اين شرايط بود كه وظيفه ظاهرى او را متوجه كوفه ساخت، چرا كه همه مردم آن، طى نامه هاى متعددى، مراتب فرمانبردارى خويش را نگاشته (بحار الانوار، ج 44 ص 333) و حجت را بر آن گرامى تمام ساخته و طبق معيارهاى ظاهرى، خلافى نيز مشاهده نمى شد؛ به ويژه كه سفير آن حضرت، جناب مسلم بن عقيل نيز طى گزارش مشروحى، جريان بيعت و آمادگى آنان را براى پيروى از پيشواى به حق خويش گزارش داده بود(بحار الانوار، ج 44 ص 336) و ديگر راهى براى رد دعوت آنان نداشت.
اما هنگامى كه آمد و شرايط نامطلوب جديد و پيمان شكنى آنان را نگريست، ديگر راه بازگشت نداشت، با اين وصف اگر بخواهد برگردد و اگر به سوى كوفه نرود به كجا برود؟
اصولاً بايد گفت كه: اگر به سوى كوفه نمى رفت، در حالى كه زمين با گستردگى اش با شقاوت بنى اميه بر او تنگ مى نمود، به كجا مى رفت؟ دليل اين شرايط سخت، سخنان خود اوست.
از آن جمله به برادرش محمد، كه به آن حضرت يادآورى مى كرد تا به سوى يمن يا بيابان ها و شكاف كوه هاى دور دست برود، فرمود:
وايم الله لو كنت فى حجر هامة من هوام الارض يستخرجونى حتى يقتلونى...(بحار الانوار، ج 45، ص 99)
به خداى سوگند! اگر در لانه جنبندگان زمين باشم، مرا در خواهند آورد تا خونم را بريزند و با كشتن من به هدف پست خويش برسند...
و نيز سخن آن گرامى در جواب فرزدق است. پس از حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكه، بدان برخورد و ضمن احترام، دليل ناتمام گذاشتن مراسم و شعائر حج و شتاب به سوى كوفه را جويا شد كه فرمود:
«اگر چنين نمى كردم بازداشت مى شدم و در حرم امن الهى مورد بى حرمتى قرار مى گرفتم.» (بحار الانوار، ج 44، ص 365)
«... بنى اميه ثروتم را مصادره كردند، شكيبايى ورزيدم، با فحاشى و شرارت، حرمت مرا در هم شكسته صبر كردم، اينكه برآنند تا خونم را به زمين بريزند كه ناگزير از حرم خدا و پيامبر خارج شدم.» (بحار انوار، ج 44 ص 367)
و نيز سخن آن حضرت به يكى از شيوخ عرب به نام عمرو بن لوذان، در يكى از منزلگاه هاى ميان مكه و كوفه است كه ضمن ملاقات با آن گرامى و آگاهى از هدف كاروان حسين گفت: «تو را به خداى سوگند مى دهم كه از رفتن به كوفه منصرف و از همين جا باز گردى؛ چرا كه در آنجا جز با شمشيرها و نيزه هاى آخته رو به رو نخواهى شد.»
آنگاه اضافه كرد كه:
«اگر دعوت كنندگان شما، به راستى اطمينان مى دهند كه جلو فتنه و آشوب را بگيرند و با آماده ساختن اوضاع، بهاى سنگين اين دعوت را تضمين و شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛ اما با شرايطى كه خودت هم پيش بينى مى كنى، رفتن به سوى كوفه، جز گام سپردن به يك ورطه خطرناك نيست.»
امام حسين عليه السلام فرمود:
ليس يخفى علىّ الرأى و لكن الله تعالى لا يغلب على أمره؛ مصلحت براى من پوشيده نيست، اما اراده و برنامه خدا، تغيير ناپذير است. سپس اضافه فرمود:
والله لايدعوننى حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفى؛ اينان هرگز دست از من بر نخواهند داشت، جز اينكه خونم را بريزيد. (بحار الانوار، ج 44، ص 375)
دقت در جملات آن حضرت، واقعيت اوضاع و شرايط و حركت آگاهانه آن گرامى را روشن مى كند، براى نمونه:
1 - جمله «و لكن الله لا يغلب على امره» در آخرين سخن او، بيانگر تكليف واقعى است كه ترسيم شد.
2 - و جمله «والله لا يرعوننى...» بيانگر شرايط اضطرار.
3 - و جمله «حتى يستخرجوا هذه العلقة» اشاره به شدت فاجعه و مصيبتى كه در همان آغاز كار، دل او را خون كرده است.
نكته ديگر اين است كه: اگر امام حسين عليه السلام با آنان دست بيعت هم مى فشرد، باز هم، خون پاكش را مى ريختند. شاهد بر اين مطلب سخن ابن زياد است كه مى گفت:
«بايد نخست به فرمان من و يزيد گردن نهد، پس از آن در مورد او تصميم خواهيم گرفت.»( بحار الانوار، ج 44 ص 383)
و نيز سخن شمر است كه مى گفت: «بايد نخست دست بيعت بفشارد و آنگاه در مورد او خواهيم انديشيد.»( بحار الانوار، ج 44، ص 390)
افزودن دیدگاه جدید