شخصيت حماسى حضرت سيدالشهداء (علیه السلام)
مقدمه: انواع شخصيت ها
شخصيت ها هم اقسامى دارند:
بعضى از شخصيت ها، شخصيت حماسى هستند و روحشان حماسه است.
بعضى روحشان غنايى است،
بعضى روحشان اساساً رثايى است، آه و ناله است،
بعضى شكل روحشان شكل پند و اندرز و موعظه است. (حماسه حسينى، ج 1، ص 118)
1 - عظمت شخصيت هاى سازنده حادثه عاشورا
حادثه عاشورا مثل بسيارى از حقايق اين عالم است كه در زمان خودشان بسا هست آنچنان كه بايد، شناخته نمى شود و بلكه فلاسفه تاريخ مدعى هستند كه شايد هيچ حادثه تاريخى را نتوان در زمان خودش آنچنان كه هست، ارزيابى كرد. بعد از آنكه زمان زيادى گذشت و تمام عكس العمل ها و جريانات مربوط به يك حادثه، خود را بروز دادند، آنگاه آن حادثه، بهتر شناخته مى شود. همچنان كه شخصيت ها هم همين طورند. شخصيت هاى بزرگ غالبا در زمان خودشان آن موجى كه شايسته وجود آنهاست، پيدا نمى شود؛ بعد از مرگشان تدريجا شناخته مى شوند، و معمولا افرادى كه در زمان خودشان خيلى شاخصند، بعد از وفاتشان فراموش مى شوند، و بسا افرادى كه در زمان خودشان آنقدرها شاخص نيستند، ولى بعد از مرگشان تدريجا شخصيت آنها گسترش پيدا مى كند و بهتر شناخته مى شوند.
2- حسين (علیه السلام) سرود انسانيت است!
حسين يك شخصيت حماسى است، اما نه آنطور كه جلال الدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسى است و نه آنطور كه رستم افسانه اى يك شخصيت حماسى است. حسين يك شخصيت حماسى است، اما حماسه ی انسانيت، حماسه بشريت، نه حماسه قوميت. سخن حسين، عمل حسين، حادثه حسين، روح حسين، همه چيز حسين هيجان است، تحريك است، درس است، القاء نيرو است، اما چه جور القاء نيرويى؟ چه جور درسى؟ آيا از آن جهت كه مثلاً به يك قوم به خصوصى منتسب است؟! يا از آن جهت كه شرقى است؟ يا از آن جهت كه مثلاً عرب است و غير عرب نيست؟! يا به قول بعضى از ايرانى ها از آن جهت كه مثلاً زنش ايرانى است؟!
اساسا در وجود حسين يك چنين حماسه هايى نمى تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسين هم همين است. چون حماسه او بالاتر و مافوق اينگونه حماسه هاست، كمتر افراد مى توانند او را بشناسند. حالا ببينيم كه واقعا چطور است؟ شما در جهان يك شخصيت حماسى مانند شخصيت حسين بن على از نظر شدت حماسى بودن و از نظر علوّ و ارتقاع حماسه يعنى جنبه هاى انسانى ـ نه جنبه قومى و ملى ـ پيدا نخواهيد كرد.
حسين سرود انسانيت است، نشيد انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد، و به جرأت عرض مى كنم كه نظير ندارد، شما در دنيا حماسه اى مانند حماسه حسين پيدا نخواهيد كرد، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتقاع و انسانى بودن آن. و متأسفانه ما مردم اين حماسه را نشناخته ايم.
(حماسه حسينى، ج 1، ص 120 و 121)
3 - خاصيت يك شخصيت حماسى
اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسى اين است كه در روح، موج به وجود مى آورد، حميت و غيرت به وجود مى آورد، شجاعت و صلابت به وجود مى آورد، در بدن ها، خون ها را به حركت و جوشش در مى آورد، و تن ها را از رخوت و سستى خارج مى كند، و آنها را چابك و چالاك مى نمايد، چه بسيار خون ها در محيطى ريخته مى شود كه چون فقط جنبه خونريزى دارد، اثرش مرعوبيت مردم است، اثرش اين است كه از نيروى مردم و ملت مى كاهد و نفس ها بيشتر در سينه ها حبس مى شود.
(حماسه حسينى، ص 162 و 163)
4 - نتايج يك روح حماسى
سخن حماسى، تاريخچه حماسى، شخصيت حماسى آن است كه از لحاظ روحى غيرت و حميت و شجاعت و سلحشورى را تحريك كند و از لحاظ بدنى خون را در عروق به جوش آورد، به بدن نيرو و حرارت و چابكى و چالاكى ببخشد، در واقع حيات تازه به بدن بدهد؛ به عبارت ديگر روحيه انقلاب و ثوره ايجاد كند، حس مقاومت در مقابل ستم و ستمگر به وجود آورد.
(حماسه حسينى، ج 3، ص 323)
5 - عظمت روح حضرت سيدالشهداء
1 - به طور كلى روحيه هاى كوچك چون از خود درد ندارند و هدف ندارند (همه دردها و هدف هايشان در خواسته هاى جسمانى خلاصه مى شود) و ايده آل ندارند، تن ها را به زحمت نمى اندازند، به لقمه اى كه به دريوزگى تحصيل مى كنند، قناعت مى كنند؛ اما روحيه هاى بزرگ هميشه تن را به حركت وا مى دارند و در زحمت و بلا قرار مى دهند.
فرقشان شكافته و سرشان بريده مى شود. به همين جهت شهادت براى آنها افتخار است، كه نشانه ی عظمت نفس آنها است. در اينگونه اشخاص كه روحشان از جسمشان بزرگ تر است، كار بدن دشوار است. بدن على علیه السلام مجازات ببيند و سر را توى تنور ببرد.
تن حسين علیه السلام اگر بخواهد با روح حسين همدم باشد، بايد آماده تشنگى بى اندازه باشد، آماده زير سم اسب رفتن، آماده زخم هاى تير «كالقنفذ» باشد.( آورده اند كه بدن مبارك آن حضرت از كثرت اصابت تير مانند قنفذ (خارپشت) مى نمود.)
خوشا به حال بدنى كه با يك روح كوچك توأم شده، همه سور و سات ها را برايش فراهم مى كند، به قيمت دريوزگى و دزدى نان تهيه مى كند، به قيمت جنايت و آدمكشى پست تهيه مى كند.
واى به حال بدنى كه با يك روح شريف و بزرگ توأم است. چند لقمه نان جو بيشتر گيرش نمى آيد كه به زحمت بايد از گلو پايين بدهد، از آن طرف بايد شب زنده دارى كند، روز بايد دره به دستش بگيرد مراقب نظم اجتماع باشد، يا شمشير به دست بگيرد و گردن تبهكاران را بزند، يك روز سر توى تنور برد.
2 - على عليه السلام درباره متقين مى فرمايد: أنفسهم منهم فى تعب، و الناس منهم فى راحة. (قريب به اين عبارت در نهج البلاغه، خطبه 184، معروف به متقين. خود را به زحمت مى اندازند، و مردم از آنان آسوده اند.)
اينجا مراد از نفس، نفس حيوانى است؛ اشاره است به اينك آسايش آنها در آسايش و عدم سلب راحت از ديگران است.
3 - جمله امام حسين عليه السلام كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده است: إنّ الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها(تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 246. خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست مى دارد و كارهاى پست و زبون را دشمن دارد.) مى رساند كه روح امام با امور پست جسمى (نيست و) سروكارش با معانى عالى و بلند است.
4 - براى بعضى روح، خدمتگزار جسم است، يعنى فكر و عقل و عاطفه در خدمت هدف هاى جسمانى و بدنى و حيوانى است، روح اسير است، روح تا حدى رنج مى برد اگر چه روح كوچك حتى احساس رنج هم نمى كند؛ روح بايد بزرگ باشد كه احساس درد و رنج بكند؛ اگر احساس درد و رنج بكند كوچك نيست و در خدمت جسم قرار نمى گيرد.
5 - اين شعر:
لَنَقلُ الصخر من قُلَل الجبال
أحبُّ إلىَّ مِن مِنَن الرجال
يقول الناس لى فى الكسب عار
فإنّ العار فى ذلّ السؤال
(به دوش كشيدن تخته سنگ از قله كوه هاى نزد من از منت بردن از ديگران محبوب تر است.
مردم به من مى گويند كسب ننگ است، در صورتى كه ننگ در ذلت خواهش است.)
نمودارى از به سختی افتادن بدن به خاطر بزرگى روح است.
6 - اينك امام فرمود: ألا و إنّ الدَّعى بن الدعى... هيهات منّا الذلة، نمودارى از به زحمت افتادن بدن است به خاطر عظمت روح.
7 - روح و بدن در عين اتحاد و يگانگى، از جنبه دوگانگى، مانند دو رفيقند كه از طرفى الزاما با هم هستند و نمى توانند از هم جدا باشند و از طرف ديگر دو رفيقى هستند كه هم هدف نيستند:
ميل جان اندر ترقى و شرف
ميل تن در كسب اسباب و علف
اين است كه كوچك ماندن هر كدام به نفع ديگرى و رشد كردن هر كدام به ضرر ديگرى است.
8 - مى گويند نوابغ هميشه شوهران بدى هستند. دليلش هم واضح است: افق روح آنها از افق آرزوها و افكار و تمنيات و آمال يك زن بالاتر است. جسمش با زن هست، ولى روحش با زن نيست. اما اگر كسى در عين نبوغ بتواند خود را آنقدر در موقع خودش تنزل دهد كه با زن عادى در افق عادى هم معاشرت كند، او واقعاً فوق نبوغ است، معلوم مى شود قدرت تنزل دادن خود را دارد و قدرت تنزل دادن خود، خيلى فوق العاده است.
براى من پيش آمده است كه با اشخاصى در افق پايين مجبور بوده ام ساعتى زندگى كنم. در عذاب أليم بوده ام. مى ديده ام يك كلمه حرف ندارم با آنها بزنم، گویا همه معلوماتم را فراموش كرده ام.
9 - بزرگى روح در مقابل كوچكى و حقارت است، جنبه كمّى دارد. روح بزرگ يك آرزوى بزرگ است، يك انديشه بزرگ و وسيع است، يك خواهش و اراده بزرگ است، يك همت بزرگ است. آنكه آرزو دارد در ثروت شخص اول شود - البته آرزوى خالى نه، بلكه آرزوى توأم با حركت - يك روح بزرگ دارد. به قول نظامى عروضى ((احمد بن عبدالله الخجستانى)) را پرسيدند: تو مردى خر بنده بودى، به اميرى خراسان چون افتادى؟
گفت: به بادغيس در خجستان روزى ديوان حنظله بادغيسى همى خواندم، بدين دو بيت رسيدم:
مهترى گر به كام شير در است
شو خطر كن ز كام شير بجوى
يا بزرگى و عز و نعمت و جاه
يا چو مردانت مرگ روياروى
داعيه اى در من پديد آمد كه به هيچ وجه در آن حالت كه بودم راضى نتوانستم بود، خران بفروختم و اسب خريدم و از وطن خويش رحلت كردم و به خدمت على بن الليث صفارى شدم... اصل و سبب اين دو بيت بود. روح بزرگ به كمى و كوچكى و حقارت تن نمى دهد، به كم از قدر خود راضى نمى شود.
به كم از قدر خود مشو راضى
بين كه گنجشك مى نگيرد باز
روح بزرگ اهل مهاجرت است، به كنج خانه و به آب و خاك خود قناعت نمى كند؛ سفر مى كند، درياها را و خطره را استقبال مى كند، شب و روز مى كوشد و در نتيجه زودتر پير مى شود، بيمارى قلبى مى گيرد و مثل ((ناصر))(جمال عبدالناصر) در نيمه راه عمر مى ميرد.
«موسولينى» گفت: «به جاى آنكه صد سال گوسفند باشم، ترجيح مى دهم يك سال شير باشم».
آدم بزرگ از زندان باك ندارد، ده سال و بيست سال زندان مى رود كه دو سال به كام زندگى كند.
10 - خشايار شاه و نادر و ناپلئون روح هاى بزرگ و نا آرام بوده اند، اما يك جاه طلبى بزرگ، يك رقابت و حسادت بزرگ، يك شهوت بزرگ، يك تجمل پرست بزرگ بوده اند. اينها با مقايسه با روح كوچك البته عظمت و اهميت بيشترى دارند. اينها اگر به جهنم هم بروند، يك روح بزرگ به جهنم رفته است، اينها هواپرست هاى بزرگ هستند. آنچه در وجود اينها و در روح اينها رشد كرده است، شهوت ها، جاه طلبى ها، حسادت ها، كينه توزى ها است.
اما بزرگوارى، بزرگوارى غير از بندگى است، بزرگوارى روح در مقابل كوچكى روح نيست، بلكه در مقابل پستى و دنائت روح است.
اين پستى چگونه پستى اى است؟ اين خود يك مسأله اى است در حقيقت ماوراء الطبيعى و ضد منطق مادى. مى گويند تن به پستى نده، تن به خوارى نده، آقا باش نه نوكر، عزيز باش نه ذليل. اينها كه هيچ كدام ملموس نيست. افتخار يعنى چه؟ اينكه:
تن مرده و گريه دوستان
به از زنده و خنده دشمنان
مرا عار آيد از اين زندگى
كه سالار باشم كنم بندگى
اينكه:
إن الحياة فى موتكم قاهرين و الموت فى حياتكم مقهورين. (نهج البلاغه، خطبه 51. زندگى در مرگ پيروزمندانه است، و مرگ در زندگى توأم با شكست.) يعنى چه؟
(حماسه حسينى، ج 3، ص 364)
6 - جريمه يك روح بزرگ
روح بزرگ آرزو مى كند كه در راه هدف هاى الهى و هدف هاى بزرگ، خودش كشته شود، فرقش شكافته مى شود، خدا را شكر مى كند. روح وقتى كه بزرگ شد، خواه نا خواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنى كه در زير سم اسب ها لگدمال مى شود، جريمه يك روح بزرگ را مى دهد، جريمه يك حماسه را مى دهد، جريمه حق پرستى را مى دهد، جريمه روح شهيد را مى دهد.
وإذا كانت النفوس كبارا
تعبت فى مرادها الاجسام
وقتى كه روح بزرگ شد به تن مى گويد من مى خواهم به اين خون ارزش بدهم.
(حماسه حسينى، ج 1، ص 143 و 144)
7 - قهرمانى عظيم حسين (علیه السلام)
اگر شهادت حسین بن على عليه السلام صرفاً يك جريان حزن آور مى بود، اگر صرفاً يك مصيبت مى بود، اگر صرفاً اين مى بود كه خونى به ناحق ريخته شده است و به تعبير ديگر صرفاً نفله شدن يك شخصيت مى بود، ولو شخصيت بسيار بزرگى، هرگز چنين آثارى را به دنبال خود نمى آورد.
شهادت حسين بن على، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيرى كه عرض كرديم، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامى و الهى بود، از اين جهت كه اين داستان و تاريخچه، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگرى از طرف يك عده اى جنايتگر و ستمگر نبود، بلكه يك قهرمانى بسيار بزرگ از طرف همان كسى بود كه جنايت ها را بر او وارد كردند.
(حماسه حسينى، ج 1، ص 162)
افزودن دیدگاه جدید