تا علی اکبر فرخنده لقا
تا علی اکبر فرخنده لقا، گشت روان جانب میدان وغا ، تاخت به سوی سپه و بست بر آن قوم ره و مردم کوفه همه دیدند، چو خورشید فروزنده عیان گشت، و سپه بر مه رویش نگران گشت، عدو گفت که این سرو روان در صف پیکار، بود احمد مختار، به صولت شده چون حیدر کرّار، ندا داد که ای قوم منم، نور دل یوسف زهرا، که شبیهم به نبی سَیّد بطحا، مه یاسین گل طاها، دُر دریای فضیلت، گهر بحر ولایت، ثمر نخل هدایت، همه بینید به ماه رخ من شمس ضحی را.
منم شبه پیمبر(ص) / منم زاده ی حیدر(ع) / منم علی اکبر(ع)
* * *
این سخن گفت و سپس نعره کشید از جگر و داد ندای ظفر و ریخت تن و دست سر و زد به دل خصم ستمگر شرر و کرد تماشا پدر و گفت زهی زین پسر و این قد و بالا و چنین نیرو و این بازو و این قدرت و این غیرت و این عشق و وفا صدق و صفا عزّ و شرف، عزم و هدف، ریخت به هم کرب و بلا را.
علی سرو روانم / بجنگ آرام جانم / تویی تاب و توانم
* * *
شد به هرسوی در آن عرصه ی خون، خصم فراری، که علی داد به ابرو گره و ریخت به هم میمنه و میسره و گاه دریدی زره و قلب و دل و حنجره و خواست شود کار عدو یک سره ناگه زکمین جست یکی خصم ستمکار ، که بُد منقذ خونخوار، زدی تیغ شرربار، به فرق خلف حیدر کرّار، که فواره زد از فرق علی خون و زد آتش جگر خون خدا را.
علی نقش زمین شد / فدای ره دین شد / زخون گلگون جبین شد
غلامرضا سازگار
افزودن دیدگاه جدید