گیسوانت که پریشان به تکان افتادند

گیسوانت که پریشان به تکان افتادند 
باد‌های دم صبح از جریان افتادند 
تا به آوای خوش آمدنت گوش دهند 
سینه‌ ها، ثانیه ‌ها از ضربان افتادند
ابر و باد و مه و خورشید سرِ داشتنت
لحظه ‌در لحظه به تقسیم زمان افتادند 
صبح‌ از ابر و سر ظهر از آن ‌خورشید 
بادها هم به تنت‌ بوسه زنان ‌افتادند 
تا که ابروی کمان تو دمید از دو طرف 
تیرها در دهن چاک کمان افتادند
چشم‌ها پلک نبستند به زیبایی تو 
چشم‌ها تنگ شدند و به گمان افتادند 
صبح فردا که سر نیزه ‌کشیدند تو را 
بادهای دم صبح از جریان افتادند
مهدی رحیمی

افزودن دیدگاه جدید