صبح شد یک طرف سرم افتاد
صبح شد یک طرف سرم افتاد
یک طرف نیز پیکرم افتاد
از روی پشت بام افتادم
با علیک السلام افتادم
بدن من شکست خوشحالم
سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست اینکه خوشحالم
زن و بچه نبود دنبالم
آی مردم سپاه بی نفرم
صبح خالی نبود دورو برم
حرفی از زخم با پرم مزنید
این همه سنگ بر سرم مزنید
آی مردم گناه من عشق است
بهترین اشتباه من عشق است
آی مردم کمی حیا بد نیست
بی وفاها کمی وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست گونه ی من
غصه خوردم شکست روزه ی من
نفسم را اسیر کردم و بعد
وسط کوچه گیر کردم و بعد .....
کوچه هایی که تنگ و باریک اند
روز هم چون شبند تاریک اند
بدی کوچه های تنگ این است
می شود هر طرف رهت را بست
مثلا کوچه ای که زهرا رفت
از تنش تازیانه بالا رفت
افزودن دیدگاه جدید