روضه امام حسین علیه السلام، از زبان استاد فاطمی نیا

 

من اين ذكر مصيبت را خيلى كم بكار مى برم ولى چاره اى ندارم. يك نفر مى گويد: ديدم كنار كعبه يكى ايستاده و دعا مى كند كه خدايا! مرا ببخش. ولو مى دانم كه مرا نخواهى بخشيد. مى گويد: تعجب كردم دستش را گرفتم به يك كنارى كشيدم. گفتم مگر نمى دانى نااميدى گناه است اين چه حرفى است؟

گفت: آقا! حساب من با بقيه جداست رهايم كن تو راست مى گويى، ولى حساب من جداست.

گفتم مگر تو كى هستى؟

گفت ما جزء آن كسانى بوديم كه يا صاحب الزمان ما را ببخش مأمور بوديم سر نازنين آقا را به مجلس يزيد ببریم. اى خدا! گاهى مى شود واقعه كربلا يادم مى آيد، اين قدر به من فشار مى آيد كه حتى كار به اينجا رسيده مى گويم: كاش اينها خواب باشد، بيدار شوم ببينم خواب بوده. آخر پسر پيغمبر را مى كشند؟

عجيب است. يك سنى متعصب شرح حال امام حسين عليه السلام را نوشته بعد مى گويد فعلوا بالحسين ما تقشعر منه الجلود؛ مى گويد: ظلمى به امام حسين عليه السلام كردند كه پوست بدن از گفتنش جمع مى شود.

شب زيارتى ابى عبدالله است، فرمودند كه اگر دستتان به قبر ما نرسد، ما از دور هم قبول داريم خدا سلام شما را به ما مى رساند. به نيت اموات و ذوى الحقوقمان (السلام عليك يا ابا عبدالله). مخصوصا ثابت شده كه هر كس كه به ميوه دل خانم حضرت صديقه كبرى عليها السلام سلام بدهد، برات آزادى اش را خود خانم امضا مى كند.

السلام عليك يا ابا عبدالله

السلام عليك يابن رسول الله

السلام عليك يابن اميرالمؤ منين و بن سيد الوصيين

السلام عليك ايها الامام الغريب

السلام عليك ايها الامام العطشان

 

مى گويد: من از آن دسته بودم كه مأمور بوديم سر نازنين آقا را براى يزيد ببريم. در راه موجودى بالاى سرم، مى خواست مرا بكشد. يك چند تا ديگر هم مثل همين بودند. گفتند: رهايش كنيد. عوضش خدا او را نمى بخشد. مى گويد وحشتم گرفت، رفقا متوجه شدند. رسيديم به قصر يزيد، ديديم كه ملعون به خواب منحوس خودش فرو رفته و چراغها خاموش است. خلاصه رفتيم ما هم بخوابيم سر نازنين را در يك اتاق كوچكى گذاشتيم. آخر دلم نمى آيد، من جرأت ندارم، خدا لعنت كند، اين قدر خبيث بودند كه سر را در يك جاى كوتاه گذاشته بودند. مى گويد وحشتم گرفت. نفهميدم چه بكنم؟ خوابم نبرد. مهر و امضا هم شد كه خدا اين يكى را نخواهد بخشيد.

يك نفر هندى است مى گويد حسين، در آتش مى رود از آن طرف مى آيد، يك نخ لباسش هم زرد نمى شود. مى خواهى باور كن مى خواهى نكن. دستگاه، دستگاه ديگرى است. ما نمى توانيم حرف بزنيم، جرأت نداريم.

گفت وحشتم گرفت خوابم نبرد يك وقت ديدم يك صدايى مى آيد. گوش دادم، ديدم مى گويد: يا رسول الله! بيا سر نازنينت اينجاست. سر عزيزت اينجاست. ديدم صدايى مى آيد كه مى فرمايد: با چه گناهى بچه من را به اين روز انداختيد؟ مگر بچه من چه كار كرده بود.

افزودن دیدگاه جدید