قرآن از انجیل کپی شده؟ / تفاوتهای قرآن مجید با کتاب مقدس مسیحیان
فرق قرآن با تورات و انجيل چيست؟
خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: (واَنزَلنا اِلَيكَ الكِتـبَ بِالحَقِّ مُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتـبِ ومُهَيمِنـًا عَلَيهِ ...);[1] اين كتاب [قرآن] را به حق بر تو فرو فرستاديم، در حالى كه كتاب هاى پيشين را تصديق مى كند و حافظ و نگاهبان آنهاست.
كتاب هاى آسمانى در مسائل اصولى با يك ديگر هماهنگى دارند و در پى تربيت و تكامل انسانند، ولى در مسائل ديگر به مقتضاى تكامل تدريجى بشر، باهم تفاوت هايى دارند و هر آيين تازه، مرحله بالاترى را مى پيمايد و برنامه جامع ترى دارد.[2] در اين جا به برخى از تفاوت هاى قرآن كريم با كتاب تورات و انجيل اشاره مى شود:
1. قرآن كريم معجزه جاويدان پيامبر گرامى(ص) است كه كسى مانند آن را نياورده و نمى تواند بياورد، ولى تورات و انجيل معجزه نبوده و نيستند.
2. قرآن داراى دو نزول بوده است: اوّل: «نزول دفعى و جمعى» كه از سوى خداوند متعال يك جا بر قلب پاك پيامبراكرم(ص) در ماه مبارك رمضان و شب قدر نازل شده است. دوم: «نزول تدريجى» كه برحسب شرايط و حوادث و نيازها طى 23 سال فرو فرستاده شده است،[3] ولى تورات و انجيل فقط يك نزول (دفعى) داشته است.[4]
3. قرآن موجود در دست ما، همان قرآن اصلى و كلام خداست كه بر پيامبر گران قدر(ص) نازل و زير نظر آن حضرت جمع آورى شده و به صورت كتاب درآمده و بدون كم و زياد به دست ما رسيده است، زيرا نگهبانى از آن را خود خداوند متعال به عهده گرفته است; (اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكرَ واِنّا لَهُ لَحـفِظون);[5] ما قرآن را نازل كرديم و به طور قطع نگه دار و حافظ آنيم. ولى تورات و انجيل فعلى اين گونه نيستند. شواهد تاريخى و ادله ديگر نشان مى دهد كه تورات و انجيل اصلى از بين رفته و فقط قسمت هايى از آن دو كتاب آسمانى را پيروان حضرت موسى و عيسى(ع) مدت ها بعد از وفات آنها نوشته اند كه آن هم متأسفانه با خرافات فراوان آميخته شده است. بنابراين، تورات و انجيل فعلى مجموعه كتاب هاى تاريخى است كه به وسيله يهوديان و مسيحيان نوشته شده، نه اين كه كتاب آسمانى حضرت موسى و عيسى باشند.[6]
4. محتوا و معارف قرآن كريم با تورات و انجيل متفاوت است و اصلاً با آن دو قابل مقايسه نيست، زيرا:
الف) (ونَزَّلنا عَلَيكَ الكِتـبَ تِبيـنـًا لِكُلِّ شَىء)[7] آن چه از زمينه هاى گوناگون فكرى، اعتقادى، بينش هاى بنيادى، نظام هاى رفتارى فردى، اجتماعى، مادّى، معنوى، دنيايى، آخرتى و ... در تكامل فرد و جامعه نقش داشته، در قرآن بيان شده و معارف آن، با فطرت و سرشت مشترك انسان ها هماهنگ است; بدين جهت از فراگيرى و جامعيت خاصى برخوردار بوده و همگانى، هميشگى و همه جايى است.[8]
ب) اصول معارف و مفاهيم قرآن، بر پايه عقل و منطق مشترك و همگانى انسان استوار است و اساس تعاليم اسلام بر مدار جهل ستيزى و عقل انگيزى،[9] تقليدزدايى و تحقيق پرورى،[10] پندارسوزى و دانش سازى،[11] مى چرخد.[12]
ج) قرآن، با نگرشى واقع بينانه به حقيقت وجود انسان و منطبق بر فطرت او (و بدور از افراط و تفريط) اهداف زندگى او را در يك طبقه بندى منظمِ مقدماتى، متوسط، عالى و نهايى، سامان و انتظام مى بخشد كه تمام استعدادهاى ذاتى او پرورش يافته، خاستگاه هاى وجودى او به شيوه اى معتدل و هماهنگ ارضا گردد، بر همين اساس، دنياپرستى و دل سپردگى به آن را مورد نكوهش قرار داده[13] و دنياگريزى و سركوب تمايلات طبيعى و مادّى را مطرود مى داند.[14]
د) قرآن، از اختلاف و تناقض پيراسته است، در حالى كه تورات و انجيل نه تنها، هيچ يك از اين ويژگى ها را ندارند، بلكه محتواى آن دو آميخته با خرافات و نسبت هاى ناروا به پيامبران الهى است; براى نمونه:
1. تورات، گوساله سازى و دعوت به بت پرستى را به هارون، وزير و جانشين موسى(ع) نسبت مى دهد،[15] در حالى كه شخصى از بنى اسرائيل به نام سامرى اقدام به چنين كارى كرد و قرآن، دامان اين دو رهبر و پيامبر الهى (موسى و هارون) را از هرگونه آلودگى به شرك و بت پرستى پاك مى داند.[16]
2. قرآن، سليمان را پيامبرى بزرگ با علم سرشار و تقواى بسيار مى داند كه با داشتن حكومت عظيم، هرگز اسير مقام و مال نشد و ... ولى تورات، در زمينه هاى گوناگون بدترين نسبت ها را به او مى دهد كه نقل آنها شرم آور است.
3. انجيل به خداوند سبحان نسبت تجسّم داده و مى گويد: خدا به صورت انسان مجسّم شده و ... ،[17] ولى قرآن مى فرمايد: (ليس كمثله شىء)[18] هيچ چيز همانند او نيست. و ... .
آيا كتاب هاى آسمانى ديگر نظير تورات و انجيل نيز دو نوع نزول داشته اند؟ لطفاً توضيح دهيد.
قرآن كريم، در ضمن آيه اى، اعتراض يهود يا مشركان را بر پيغمبراكرم(ص) نقل كرده كه مى گفتند: چرا قرآن مانند تورات يك باره نازل نگرديده است؟ (وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرءانُ جُملَةً واحِدَةً ...)[19] كسانى كه كفر ورزيده اند گفتند: چرا قرآن يك جا بر او نازل نگرديد؟ ... و در پاسخ آنان مى فرمايد: (كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ ورَتَّلنـهُ تَرتيلا)[20] اين به سبب آن است كه قلب تو را به وسيله آن استوار گردانيم; ازاين رو آن را به تدريج بر تو خوانديم.
قرآن در پاسخ به اين اعتراض، به صراحت آن را رد نكرده، بلكه سكوت اختيار نموده است و اين خود، تأييد ضمنىِ نزول دفعى كتاب هاى آسمانى انبياى سلف است.
از جمله ادله ديگرى كه براى اثبات نزول دفعى كتاب هاى پيامبران گذشته بيان شده، آن است كه خداوند متعال درباره فروفرستادن تورات بر حضرت موسى(ع) مى فرمايد: (فَخُذ ما ءاتَيتُكَ وكُن مِنَ الشّـكِرين * وكَتَبنا لَهُ فِى الاَلواحِ مِن كُلِّ شَىء مَوعِظَةً وتَفصيلاً لِكُلِّ شَىء فَخُذها بِقُوَّة);[21] پس آن چه را به تو دادم، بگير و از سپاس گزاران باش و در الواح [تورات] براى او در هر موردى پندى و براى هر چيزى تفصيلى نگاشتيم; پس [فرموديم:]آن را به جد و جهد بگير. ، (و ألقى الألواح);[22] و الواح را افكند. و آيات 154 و 171 همين سوره، همگى مؤيد آن است كه تورات يك جا به حضرت موسى(ع) داده شد.
در روايات نيز شاهدى بر آن مى توان يافت; از جمله آنها، روايتى است كه «ابن ابى حاتم» از ثابت بن الحجّاج روايت كرده كه گفت: «تورات يك جا بر آنها (يهود) نازل شد; پس بر آنها گران آمد و از پذيرفتن دستورهايش امتناع ورزيدند، تا اين كه خداوند، كوه را بر سر آنها نگاه داشت و آن گاه آن را اخذ كردند.[23]
آيا انجيل و تورات هم مانند قرآن سوره و آيه دارد يا نه؟
كتاب مقدس متشكل از عهد عتيق و عهد جديد مى باشد.
عهد عتيق به تورات ـ داراى پنج سفر (كتاب) و نامه يوشع و سىوسه كتاب ـ ديگر اطلاق مى گردد.
عهد جديد، به انجيل هاى چهارگانه (متى، مرقس، لوقا و يوحنا) و كتاب اعمال رسولان و نامه هايى از پولس، پطرس و ... اطلاق مى گردد.
هر يك از كتاب ها يا نامه هاى كتاب مقدس داراى چندين باب و فصل مى باشد و هر باب مشتمل بر چند آيه.
بنابراين كتاب مقدس (انجيل و تورات و ...) به جاى سوره داراى «باب» مى باشند و هر «بابى» آياتى را در بر دارد.
شايان ذكر است كه تقسيم كتاب مقدس به فصول و باب در سال 1226 ميلادى و شماره گذارى جملات به عنوان آيه در سال 1551 ميلادى انجام گرفت، در حالى كه خود تورات چندين قرن قبل از ميلاد مسيح نوشته شده بود و نگارش انجيل هاى چهارگانه در سال 93 ميلادى پايان پذيرفته بود.[24]
ب) گواهى پيامبران و كتاب هاى آسمانى پيشين
آن چه در تورات درباره پيامبر اكرم(ص) ذكر شده، به طور كامل شرح دهيد.
در كتاب ها عهدين مانند «تورات» از احوال پيامبران به ويژه پيامبر گرامى اسلام(ص) به تفصيل سخن گفته شده است، ليكن چون متأسفانه آن كتاب ها، دست خوش تحريف و نقصان شده، به طور كلى دل نهادن به داستان هاى تورات روا نيست، زيرا در اين كتاب، مطالبى مشاهده مى شود كه با مقام منيع رسالت و مرتبه والاى نبوت منافات دارد، لذا از شرح تفصيلى آن چه در تورات درباره پيامبراكرم(ص) ذكر شده معذوريم.
آن چه در همه كتاب هاى دينى از جمله تورات به چشم مى خورد، بشارت هايى درباره پيامبراكرم(ص) است كه حاكى از قدرت فوق العاده و كمك و پشتيبانى الهى نسبت به آن حضرت مى باشد.
در اين باره به دو نمونه اشاره مى كنيم:
1. در «سِفر تثنيه» آياتى وجود دارد كه ترجمه فارسى آن به نقل از تورات فارسى چنين است:
«يهوه خدايت پيامبرى را از ميان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانيد، او را بشنويد و خداوند به من گفت: آن چه گفتند نيكو گفتند ... پيامبرى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گفت».[25]
هرچند علماى يهود و نصارا (مسيحى) تلاش كردند كه اين بشارت را بر انبياى بنى اسرائيل يا حضرت مسيح(ع) منطبق كنند، امّا به دلايل متعدد صحيح نيست. با موشكافى در لغت «ماحيخا» نشان مى دهد كه منظور از كلمه «برادرانت» به دو تيره اشاره بوده كه همان تيره يعقوب و اسماعيل مى باشد و پيامبر اكرم(ص) از نسل حضرت اسماعيل(ع) بود و با نسل حضرت يعقوب(ع) برادر به شمار مى رود.
2. حضرت موسى(ع) در اواخر عمر طى سخنانى كه انحطاط آينده قوم خود را نشان مى داد، عبارتى فرموده كه در تورات امروزى ترجمه فارسى آن چنين است: «و گفت: خدا از كوه سينا آمد و برخاست از سعير به سوى آنها و درخشيد از كوه «فاران» و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش با يك قانون آتشين.»
تحقيقات جغرافى دانان قديم و بعضى از دانشمندان مسيحى حاكى است كه مراد از كوه «فاران» مكه مى باشد. در ترجمه عربى تورات سامرى تصريح شده است: «فاران» در حجاز است. «وسكن مدبر فاران ] = الحجاز] و اخذت له امه امراة من ارض مصر; او ] = اسماعيل] در بيابان فاران يا پاران ـ واقع در حجاز ـ مسكن گزيد و مادر او برايش زنى در سرزمين مصر گرفت.»[26]
ده هزار مقدس كه در آيه معين گرديده، اشاره به پيروان و اصحاب پيامبر اسلام(ص) است! همين امر نشان مى دهد كه اين بشارت با حضرت مسيح(ع) منطبق نيست، زيرا آن حضرت در زمان حيات خود در دنيا موفقيتى نيافت و پيروان او از انگشتان دست بيشتر نبودند.
در «تورات» سخنان ديگرى درباره پيامبراكرم(ص) بيان شد.
در خاتمه شايان ذكر است قرآن، برخى از بشارت ها و ويژگى هاى رسول گرامى اسلام(ص) را به نقل از كتب آسمانى پيشين نقل كرده است كه در صحت آن هيچ ترديدى نيست.[27] يكى از آيه ها اين است: (واِذ قالَ عيسَى ابنُ مَريَمَ يـبَنى اِسرءيلَ اِنّى رَسولُ اللّهِ اِلَيكُم مُصَدِّقـًا لِما بَينَ يَدَىَّ مِنَ التَّورةِ ومُبَشِّرًا بِرَسول يَأتى مِن بَعدِى اسمُهُ اَحمَد ... );[28] و هنگامى كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم. تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى كنم و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او احمد است بشارتگرم ... . و نيز انعام آيه 20; بقره آيه 146، 89، 41، 42 و اعراف، 157.
ج) گواهى قراين و شواهد
آيا قراين و شواهدى بر صدق ادعاى نبوت حضرت محمد(ص) وجود دارد؟
امروز در علوم مختلف از طريق جمع آورى قراين براى پى بردن به حقايق بهره بسيارى مى گيرند. در كشف جرايم، در شناخت انواع بيمارى ها، در پى بردن به چگونگى شخصيت بزرگان پيشين در طول تاريخ، در كشف مسائلى مربوط به جهان خلقت، زمين و آسمان، گياهان و حيوانات از اين روش استفاده مى كنند.
قرآن كريم به دليل جمع آورى قراين توجه خاصى دارد. قراينى، كه درباره حضرت محمد(ص) قابل مطالعه است عبارتند از: محيط دعوت او و شرايط حاكم بر آن، خصوصيات اخلاقى و رفتارى پيامبر پيش از بعثت، زمان دعوت از نظر وضع عمومى جهان به خصوص منطقه ظهور پيامبر، محتوا و اصول دعوت، وسايل استفاده شده براى پيشرفت مقاصد، شيوه برخورد با خواسته هاى انحرافى محيط، چگونگى موضع گيرى در برابر خرافات، چگونگى افرادى كه به او ايمان آوردند، ميزان اعتقاد پيامبر به اهدافى كه مردم را به سوى آن فرا مى خواند، سرعت پيشرفت دعوت او و ميزان تأثير احكام اسلامى در جامعه و ... .
بررسى همه اين قراين به درازا مى كشد، به برخى از آنها اشاره مى كنيم.
عرب پيش از اسلام در انحطاط اخلاقى به سر مى برد، در عصر جاهلى مى زيست، در گمراهى آشكار بود[29] و دختران خود را زنده به گور مى كرد.[30] خرافات و موهومات بر آنان حاكم بود; به گونه اى كه براى خداوند سبحان دخترانى قرار مى دادند و فرشتگان را دختر خدا مى پنداشتند،[31] جنگ و خون ريزى در تمام دوره سال ـ به جز ماه هاى حرام ـ در ميانشان ادامه داشت.[32]
برترى جويى و فزون طلبى آنان را به جايى كشانده بود كه به شمارش گورهاى قبيله ها روى آورده بودند.[33]
حال بايد انديشيد كه يك انسان معمولى هر اندازه از نظر نيروى اراده و فكر قوى باشد، اگر در چنين محيطى زندگى كند، چگونه خواهد بود، به ويژه اگر درس نخوانده باشد. آيا كسى كه پرورش يافته محيط جهل و فساد است ممكن است بنيان گذار علم و فضايل اخلاقى گردد.
حضرت اميرمؤمنان، على(ع) در ترسيم عصر جاهلى مى فرمايد: خداوند پيامبر اسلام را زمانى فرستاد كه مدت ها از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود و امت ها در خواب عميقى فرو رفته بودند. فتنه و فساد جهان را فرا گرفته بود و كارهاى خلاف در ميان مردم منتشر بود. آتش جنگ زبانه مى كشيد و دنيا بى فروغ و پر از مكر و فريب گشته بود; اين در حالى بود كه برگ هاى درخت زندگى به زردى گراييده و به ثمره زندگى اميدى نبود; آب حيات زندگى انسانى به زمين فرو رفته و آثار هدايت فرسوده شده، پرچم هاى هلاكت و بدبختى آشكار گرديده و دنيا با قيافه زشت و كريه به اهلش مى نگريست و با چهره عبوس با طالبانش روبه رو بود، ميوه درختش فتنه و طعامش مردار بود، در درون وحشت و اضطراب و در برون شمشير حكومت مى كرد.[34]
آوردن قرآن كريم در چنين محيطى تنها از طريق وحى الهى امكان پذير است.
سوابق زندگانى چهل ساله حضرت محمد(ص) نشان از صدق ادعاى نبوت اوست. در تمام تواريخ مسئله پاكى و امانت پيامبر يك مسئله پذيرفته شده همگان ذكر شده است. لقب «امين» به آن حضرت پيش از بعثت گواه اين سخن است. حتى در دوره بعثت و سيزده سال مكه كسانى كه پيامبرى او را قبول نداشتند، نزد او امانت مى گذاشتند. حسن خلق، گذشت و جوان مردى او زبان زد عام و خاص بود. شخصيتى با اين ويژگى هاى والاى اخلاقى، حتماً در ادعاى نبوت صادق است.
بررسى محتواى دعوت حضرت محمد(ص) نيز از نشانه هاى درستى و راستى ادعاى اوست. برخى از اصول كلى دعوت او عبارتند از: مسئله توحيد و مبارزه با هرگونه شرك، اتحاد و برادرى، نفى نژاد پرستى، عدالت اجتماعى، حمايت از مظلومان، انفاق، احترام به حقوق زن، هم زيستى مسالمت آميز با پيروان ديگر اديان، اهميت دادن به علم و دانش، رعايت ساده زيستى، رعايت ادب، خضوع در برابر حق، اخلاص در نيت، حمايت بى سرپرستان و يتيمان، مشورت در كارها، مبارزه با خرافات، احترام به قانون، دعوت به تقوا و ... ، اين اصول دعوت تنها از طريق وحى الهى امكان ارائه دارد. بنابراين، بررسى قراين و شواهد ما را به صدق ادعاى نبوت رهنمون مى شود.[35]
3. ويژگى هاى دين اسلام
الف) خاتميت
خاتميت در قرآن
از نظر قرآن كريم، ختم نبوت به چه معنا است؟ چرا بايد بعضى به درك انبيا نايل شوند، ولى عده اى ديگر از آن تا ابد بى بهره باشند؟
قرآن كريم، در آيه اى كه اصل خاتميت را با صراحت تمام افاده مى كند، چنين مى فرمايد: (مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَد مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَـكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّين ...);[36]محمد، پدر هيچ يك از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم پيامبران است ... . مطابق قرائت مشهور، «خاتم» به فتح تاء به معناى چيزى است كه به وسيله آن پايان داده مى شود و نيز به معناى چيزى است كه با آن اوراق و مانند آن را مهر مى كنند و به قول اهل لغت، خاتم، به معناى شيئى است كه به وسيله آن ختم مى شود; براين اساس «خاتم النبيين»; يعنى كسى كه نبوت به واسطه او پايان مى پذيرد، پس مدلول آيه اين است كه سلسله پيامبران، با آمدن پيامبر اكرم(ص) خاتمه يافته است.
آيات ديگرى نيز در قرآن آمده كه بر خاتميت پيامبر گرامى(ص) دلالت دارند; چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: (تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الفُرقانَ عَلى عَبدِهِ لِيَكونَ لِلعــلَمينَ نَذيرا);[37] جاويد و پر بركت است، خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد، تا تمام اهل جهان را انذار كند. (وما اَرسَلنـكَ اِلاّ كافَّةً لِلنّاسِ بَشيرًا ونَذيرًا);[38] ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم. و ... با توجه به وسعت معناى «عالمين» و «ناس» در آيات مذكور دلالت بر آخر بودن و خاتم بودن پيامبر گرامى(ص) مى كند. (... واوحِىَ اِلَىَّ هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَكُم بِهِ ومَن بَلَغ ... );[39] ... و اين قرآن به من وحى شده است، تا با آن شما و هر كه را [كه پيام آن] به او برسد بيم دهم ... . ضمير «كُمْ» براى مخاطبان است و عبارت «من بلغ» غايبان تا قيامت را شامل است. خاتميت و آخرين پيامبر بودن حضرت محمد(ص) در روايت اسلامى نيز مورد تاكيد قرار گرفته است; از جمله: پيامبر گرامى(ص) در حديث منزلت خطاب به حضرت على(ع) مى فرمايد: تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست.[40] حضرت على(ع) مى فرمايد: او [محمد]امين وحى خدا و خاتم پيامبران، بشارت دهنده رحمت و انذار كننده از عذاب او بود.[41]
امام صادق(ع) مى فرمايد: خداوند با پيامبر شما، سلسله انبيا را ختم كرد، بنابراين هرگز بعد از او پيامبرى نخواهد آمد و با فرستادن كتاب آسمانى شما، به كتاب هاى آسمانى پايان داد، پس هرگز كتابى بعد از آن نازل نخواهد گشت.[42]
اين فيض الهى، بر اثر بلوغ فكرى و فرهنگى جامعه انسانى و با استفاده مستمر از اصول تعليماتى كه پيامبر خاتم(ص) به وديعت گذارده بود به پايان رسيد، پس پيامبرى پس از وى نخواهد آمد، زيرا وحى وارتباط با عالم غيب، وسيله اى براى درك حقايق است، هنگامى كه گفتنى ها گفته شد و همه نيازمندى ها تا دامنه قيامت در اصول كلى و تعليمات جامع پيامبر خاتم(ص) بيان گرديد، قطع اين راه ارتباطى، ديگر مشكلى ايجاد نخواهد كرد.
وانگهى، آن چه بعد از ختم نبوت براى هميشه قطع مى شود، مسئله وحى براى شريعت تازه و يا تكميل شريعت سابق است، نه هرگونه ارتباط با ماوراى جهان طبيعت، زيرا بعد از پيامبر(ص) امامان معصوم(ع) اين وظيفه را دنبال كردند و هم اكنون نيز امام زمان(ع) اين رسالت را انجام مى دهد و مردم از اين منبع فيض الهى، به كلّى محروم نشده اند. امامت و رهبرى كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه است، مسئله ديگرى است كه به جانشينان بعد از پيامبر اكرم(ص) واگذار شده است; به همين دليل، پايان يافتن سلسله نبوت، هرگز به معناى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود.[43]
دلايل خاتميت
چرا با آمدن پيامبر اسلام، حضرت محمد(ص) نبوت خاتمه يافت؟
اگر فلسفه تجديد نبوت هاى «تبليغى» و «تشريعى» سابق مشخص گردد، مسئله خاتميت، روشن و شفاف مى شود.
برخى از علل تجديد نبوت ها عبارتند از:
1. عدم رشد و بلوغ فكرى مردم و قادر نبودن آنها به حفظ كتاب آسمانى; به همين خاطر اين كتاب ها در معرض تحريف قرار گرفت، ولى در زمان نزول قرآن كه مقارن با پشت سرگذاشتن دوران كودكى بشر است، اين مشكل از بين رفت و از آن جا كه قرآن بر خلاف ساير كتاب هاى آسمانى، خود معجزه است و حفظ آن از سوى خداوند ضمانت شده است، از تحريف مصون است.
2. در دوره هاى پيش، بشر به واسطه عدم بلوغ فكرى قادر نبود يك نقشه كلى براى مسير خود دريافت كند، به همين جهت لازم بود منزل به منزل كسانى او را راهنمايى كنند، ولى اين قدرت و بلوغ در دوره نزول قرآن حاصل گرديد و باعث منتفى شدن يكى ديگر از علل تجديد نبوت شد.
3. غالب پيامبران، تبليغى بودند، بعد از ختم نبوت، مأموريت تبليغ به عهده امام معصوم و علماى صالح گذاشته شد و لزومى براى تجديد نبوت نبود.
4. بشر با دريافت كليات وحى كه قرآن به او داده است، از نظر رشد فكرى به جايى رسيده كه مى تواند در پرتو اجتهاد، كليات وحى را تفسير و توجيه نمايد و در شرايط مختلفِ مكانى و متغيّر زمانى هر موردى را به اصل مربوط ارجاع دهد و ... .
پس معناى ختم نبوت، اين است كه نيازِ به وحىِ جديد و تجديد نبوت رفع شده است، ولى نياز به دين و تعليمات الهى هميشگى است، كه اين مهم را دانشمندان دينى از طريق اجتهاد و استنباط انجام مى دهند و نيز با كمى دقت روشن خواهد شد كه قرآن به عنوان مجموعه دين، جواب گوى همه نيازهاى بشر ـ با همه رشد و بلوغى كه دارد ـ خواهد بود، چون اولا: مصادر تشريع، غنى، وسيع و از نوعى انعطاف بهره مند است: (وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَج);[44] ... و در دين بر شما سختى قرار نداده است ... . ثانياً: اسلام به واقعيات توجه دارد، نه به صورت و شكل; اسلام، به وسايل خاص يك عصر نظر ندارد، بلكه روش و بيان كليات متناسب با واقعيات را مطرح مى كند; مثلا در افزايش دادن قدرت نظامى مسلمانان مى فرمايد: (وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة ...);[45] و هرچه در توان داريد بسيج كنيد ... . كه اين اصل كلى، همه دوران را پوشش مى دهد. در ديگر موارد نيز چنين است.
بنابراين اسلام شريعتى كامل، جامع و جاويدان است. براى رويدادها و مسائل متناسب هر زمان، قوانين و اصول كلى دارد و راه به كارگيرى آنها را اجتهاد مى داند. راه اجتهاد هميشگى است و پاسخ گوى نيازمندى هاى بشر، متناسب با رشد افكار او در همه زمان هاست.[46]
[1] مائده، آيه 48.
[2] ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 4، ص 401.
[3] تفسير نمونه، ج 21، ص 149 و الميزان، ج 2، ص 18.
[4] فضل طبرسى، جوامع الجامع، ج 1، ص 169.
[5] حجر، آيه 9.
[6] ر.ك: تفسير نمونه، ج 2، ص 421 ـ 425.
[7] نحل، آيه 89.
[8] ر.ك: محمدباقر سعيدى روشن، علوم قرآن، ص 113 ـ 126.
[9] آل عمران، آيه 164; يونس، آيه 100.
[10] مائده، آيه 104; نحل، آيه 43.
[11] انعام، آيه 116; مجادله، آيه 11.
[12] انعام، آيه 116; مجادله، آيه 11.
[13] عنكبوت، آيه 64.
[14] اعراف، آيه 32; همان.
[15] تورات، سِفْر خروج، فصل 32.
[16] ر.ك: تفسير نمونه، ج 6، ص 379 ـ 381.
[17] انجيل يوحنا، باب اوّل، شماره 2 و 15.
[18] شورى، آيه 11.
[19] فرقان، آيه 32.
[20] فرقان، آيه 32.
[21] اعراف، آيه 144 و 145.
[22] اعراف، آيه 150.
[23] ر.ك: سيدمهدى حائرى قزوينى، ترجمه الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 158 ـ 161 و سيدمحمدباقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 41.
[24] ر.ك: الاب اسلفان شر پنشييه، تعرّفٌ الى الكتاب المقدس، ص 7، دارالشرق، بيروت و سيدمصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج 2و3، ذيل انجيل و تورات.
[25] سفر تثنيه، باب 18، آيات 15 تا 17.
[26] سفر تثنيه، باب 23، آيه 2.
[27] ر.ك: محمد رسول دريابى، پيامبر موعود در تورات و انجيل، ص 203 ـ 208 و پيام قرآن، ج 8، ص 377ـ398.
[28] صف، آيه 6.
[29] آل عمران، آيه 164; جمعه، آيه 2.
[30] نحل، آيه 58 و 59.
[31] زخرف، آيه 19; نحل، آيه 57.
[32] آل عمران، آيه 103.
[33] تكاثر، آيه 1 ـ 2.
[34] نهج البلاغه، خطبه 89.
[35] ر.ك: پيام قرآن، ج 8، ص 329 ـ 376.
[36] احزاب، آيه 40.
[37] فرقان، آيه 1.
[38] سبأ، آيه 28.
[39] انعام، آيه 19.
[40] كلينى، كافى، ج 8، ص 106.
[41] نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 327، خطبه 173.
[42] كلينى، كافى، ج 1، ص 296.
[43] ر.ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 338ـ349; محمد تقى مصباح يزدى، راه و راهنماشناسى، ص 177ـ189.
[44] حج، آيه 78.
[45] انفال، آيه 60.
[46] ر.ك: مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، ج 3، ص 40 ـ 44 و جعفر سبحانى، خاتميت از نظر قرآن، حديث و عقل.
...........................................................................................
مقایسه داستان قرآن با انجیل و تورات
مقدمه
در قرآن توجه ویژهای نسبت به توحید و نبوت شده است تا جائیکه خداوند را یگانه خدای جهان معرفی کرده، که تمامی زیبائیها و کمالات در وی جمع میباشد و تصور کوچکترین نقصی از وجود خداوند متعال را از بین برده، خدا را حی و عالم و خالق و... معرفی نموده که واحد است و فرزندی ندارد و بخشنده و مهربان است و لحظهای غافل نمیشود، و اینکه کوچکترین چیزی از وی مخفی نیست و... و همچنین پیامبران را انسانهای بزرگی که از نیکان بوده و دارای حسن خلق هستند و انسانهای برگزیدهای بوده و اهل یقین میباشند و افرادی هدایت یافته و دارای دانشی عظیم میباشند، معرفی نموده که کوچکترین اشتباهی نه تنها نمیکنند بلکه حتی تصور خطا نیز در ذهنشان بوجود نمیآید. نکته قابل توجه در قرآن اینست که هر مقدار که قرآن، خداوند را تنزیه و تقدیس نموده به همان میزان پیامبران را به عالیترین درجه و مقام انسانی اوج داده اما در کتب عهدین خداوند را از مقام اولوهیت تنزل داده و هر گونه اعمال ناشایست را به پیامبران خدا نسبت می دهند که به نمونههایی از اینها اشاره می کنیم.
نمونههایی از مباحث کتب عهدین
داستان آدم و حوا
در کتب عهدین و تورات و انجیل میخوانیم که: خداوند به آدم اجازه داد که از تمام میوههای بهشتی استفاده کند به جز میوه درخت معرفت یعنی درخت خیر و شرّ، خداوند به آدم فرمود اگر روزی از این میوه بخوری، همان روز خواهی مرد. سپس خداوند از آدم، حوا را آفرید و هر دو در بهشت لخت بودند زیرا نیک و بد را تشخیص نمیدادند. ناگهان ماری آمد و آنان را بر آن درخت ممنوعه راهنمایی کرده و به خوردن میوه آن تشویقشان کرد و چنین گفت شما با خوردن میوه درخت نمیمیرید، بلکه چون خدا میداند اگر از این میوه بخورید چشمتان باز شده نیک و بد را تشخیص خواهید داد، این است که شما را از خوردن آن نهی نموده است!!
چون آدم و حوا گفتار مار را باور نمودند و از میوه درخت خوردند، چشمشان باز گردید و فهمیدند که لخت هستند و با لنگی خودشان را پوشاندند، خداوند که در بهشت قدم میزد آنان را دید و آدم و حوا خود را از خدا مخفی نمودند!!...
که با نگاهی گذرا به مطالب بالا در کتب مقدسه، فهمیده شود که چگونه خداوند را متهم را به کذب نموده و نسبت مکر و حیله و دروغ و ترس میدهند، بدینگونه که خداوند، درخت معرفت را با مکر و حیله و دروغ برای آدم ممنوع کرده و گفته که آن درخت مرگ است و سپس در ادامه داستان از ترس خدا سخن به میان آورده که خداوند از آدم ترسید که از درخت حیات استفاده کند و به زندگی جاویدان برسد!! فلذا او را از بهشت بیرون راند. در حالیکه در قرآن جسم بودن خدا نفی شده "در سوره انعام آیات 102 و 103 بیان میدارد که دیدگان از درک او عاجزند ولی او دیدگان را میبیند و اینکه پس از گناه حضرتآدم، بیان میدارد که در صورتیکه از گناهان دوری کنی به بهشت بازخواهی گشت.
و همچنین طبق نقل بالا به خداوند نسبت جهل میدهد که از مخفیگاه آدم بی اطلاع بود در حالیکه در قرآن در سوره حشر آیات 25 و 24 آمده که بر آشکارا و پنهان آگاه است و اوست بخشایشگر مهربان.
و اینکه شیطان را خیرخواه بشر معرفی کرده و میگوید شیطان بر آدم نصیحت کرد و آدم را از تاریکی جهل و نادانی به نور دانش و معرفت راهنمایی نمود و تشخیص نیک و بد را به وی آموخت!! در حالیکه در قرآن شیطان دشمن انسان معرفی شده و همان موجودی است که باعث رانده شدن انسان از بهشت گردیده و قسم خورده که انسانها را به گمراهی بگشاند.
در قرآن کریم در آیات متعددی پیامبران را افرادی معرفی نموده که به خیرها و خوبیها دعوت میکنند و از بدیها برحذرشان داشته، جدایشان میسازند، اینکه پیامبران دارای خلق پسندیده میباشند و جزء برگزیدگان میان انسانها میباشند و جزء هدایت یافتهها هستند، کسانی که به یقین رسیده و جزء کسانی هستند که به جهانیان برتری یافتهاند و به راه راست مستقیم رسیدهاند و دارای دانشی عظیم میباشند و نعمت یافته از طرف خداوند بودهاند کسانی که هر وقت آیات خدا بر ایشان خوانده میشد گریه کنان بر خاک مذلت و بندگی میافتادند. در حالیکه بر عکس اینها در تورات و انجیل هست و آنها را در برخی موارد در مقامی پستتر از مقام انسانهای معمولی نشان میدهند که بهنمونه هایی از آنها اشاره میکنیم:
داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و نمرود
در تورات در مورد داستان ابراهیم علیه السلام و نمرود چنین آمده که: ابراهیم در برابر نمرود، همسر خود ساره را خواهر خویش معرفی نموده و همسر بودنش را کتمان کرد، ولی چون ساره زنی زیبا بود نمرود او را از دست ابراهیم گرفت و در متقابل، ابراهیم را مورد محبت قرار داده کمک مالی فراوان بر روی نمود. از آن روز ابراهیم دارای گاو، گوسفند، چهارپایان فراوان، غلامان زیاد، کنیزان بسیاری شد و ثروت کلانی به دست آورد، اما آنگاه که نمرود پیبرد ساره همسر ابراهیم بوده نه خواهر او به ابراهیم گفت چرا واقعیت را کتمان نمودی و سبب شدی که ساره را از دست تو ربودم و همسر خویش قرار دادم؟ پس نمرود ساره را به ابراهیم پس داد.
که طبق متن فوق ابراهیم خود عامل فساد شده. در حالی که چنین امر زشتی از انسانهای عادی محال است سر بزند، با وجود اینکه که وی جزء عزیزترین و گرامیترین پیامبران خداست" ما در قرآن سوره انعام آیه 75 میخوانیم که چنین میفرماید: و این چنین ملکوت آسمانها و زمین (حکومت مطلقه خداوندی) را به ابراهیم نشان دادیم تا اهل یقین شود. (این کجا و آن کجا)
داستان حضرت لوط علیهالسلام و دخترانش در تورات
در تورات سفر تکوین باب 19 نسبت زنا به حضرت لوط علیهالسلام با دو دخترش را میدهد که وی را در شب اول شراب خوراندند در حال مستی با دختر بزرگش همبسر شد ودر شب دوم در حال مستی با دختر کوچکش همبستر گردید تا نسلش روی زمین باقی بماند. در صورتی که در قرآن حضرت لوط جز پیامبران الهی و بنده پاک خدا معرفی شده و جز کسانی معرفی گردیده که خداوند، همراه پدرانشان و فرزندان و برادرانشان بر جهانیان برتری داده و بر همگان برگزیده، به راه راست و مستقیم هدایت کرده است.
حضرت یعقوب علیهالسلام
در تورات به حضرت یعقوب علیهالسلام تهمت مکر و حیله را داده، بدین ترتیب که حضرت اسحاق علیهالسلامرا فریب داده و مقام نبوت را از وی گرفته در حالی که در قرآن آیات 84-87 سوره انعام، حضرت یعقوب را جز بخششهای الهی به حضرت ابراهیم بیان میدارد و بیان میفرماید که جز هدایت یافتگان است.
حضرت مسیح، حضرت سلیمان و حضرت داوود در تورات
باز در تورات، حضرت عیسی علیهالسلام، حضرت سلیمان علیهالسلام و حضرت داوود علیهالسلام را نتیجه زنای یهودا با همسر پسرش میداند یعنی نتیجه زنا با محارم میداند در حالیکه در قرآن در آیات بین 87-84 سوره انعام جز هدایت یافتگان معرفی میکند و چنین میفرماید که ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم.
حضرت سلیمان
حضرت سلیمان علیهالسلام را به بت پرستی متهم میکند تا جائیکه خداوند نیز او را به خاطر این عمل زشت از مقام سلطنت خلع کرد.
در کتاب هوشع میخوانیم:
اولین سخن خدا به هوشع این بود که برو برای خودت زن زناکار و فرزند زنا انتخاب کن ... و باز در جایی آمده که: زن زناکار و صاحب رفیق را دوست بدار همانطور که خداوند بنی اسرائیل را دوست دارد. در حالیکه قرآن نزدیک شدن به زنا را ممنوع کرده و اجازه نداده تا با زناکار ازدواج شود.
در انجیل یوحنا آمده که مسیح روزی در یک جشن عروسی شرکت نمود اتفاقا شرابشان تمام گردیده بود مسیح از راه اعجاز برای آنان شش خمره شراب درست کرد! و در جایی آمده که مسیح شراب میخورد و در خوردن شراب زیاده روی میکرد. در حالیکه در خوردن شراب حتی در خود تورات نیز حکم ممنوعیت در تحریم وجود دارد چنانچه در تورات از طرف موسی نسبت به هارون چنین خطاب شده که:
تو و فرزندانت که وارد خیمه اجتماع گردیدید هرگز لب به شراب و هیچ مست کنندهای نزنید تا مرگ و نیستی شما را فرا نگیرد. این حکم دائمی که در تمام قرون و اعصار و در میان تمام انسانهای آینده شما حکومت دارد تا زشت و زیبا و پاک ناپاک را از هم تشخیص دهید.
و در انجیل لوقا آمده که: وی در پیشگاه خداوند مقام بلندی را دار است و هرگز لب به شراب و هیچ مست کنندهای نمیزند. تا چه رسد به قرآن که شراب را یکی از مصادیق اثم و گناه معرفی کرده و به صراحت حرام نموده است.
...........................................................................................
شبهۀ کپی شدن قرآن از انجیل
در این گفتار بیشتر در پی رفع شبهه ای که بیان می دارد قرآن از کتاب های آسمانی به ویژه انجیل گرفته شده، هستیم.
ممکن است برخی ادعاهای زیادی داشته باشند، اما آن چه مهم و قابل استناد است داشتن دلیل و برهان بر این ادعاها است و ادعای بدون دلیل هیچ ارزشی ندارد؛ مثلاً شاید برخی ادعا کنند که قرآن رونوشتی از کتب آسمانی گذشته و انجیل است، اما با توجه به متون و محتوای کتب آسمانی برای کسی که کمترین آشنایی با آن کتب را دارد شکی باقی نمی ماند که این ادعا یک گزافی بیش نیست، علاوه بر این باید پرسید؛ مثلاً در مورد شباهت با اناجیل، رونوشت کدام انجیل است؟ آیا کدام انسان عاقلی می پذیرد که قرآن مجیدی که امروزه در دسترس همگان است رونوشت یکی از انجیل های موجود باشد؟ امروزه مقایسه و تطبیق آن کار مشکلی نیست، با اندکی انصاف کذب و بطلان چنین ادعایی ثابت می شود. اما اگر گفته شود قرآن رونوشت انجیل اصلی ای است که امروزه در دسترس ما نمی باشد، در حقیقت به تحریف انجیل های فعلی اذعان و اعتراف شده است، پس وظیفه همگان است به دستورات قرآن ایمان آورده و بر طبق آن عمل نمایند.
در این فرض این پرسش مطرح می شود که چه کسی قرآن را از روی انجیل رونوشت کرده است؟ اگر چنین اتفاقی افتاده باشد باید توسط پیامبر اسلام چنین کاری صورت گرفته باشد در حالی که خود تاریخ و قرآن به امی بودن (یعنی کسی که مکتب نرفته و نیز خواندن و نوشتن را نمی دانسته است) پیامبر اسلام، شهادت می دهند. با این حال چطور این پیامبر توانسته است چنین رونوشتی تهیه کند؟!.
اگر گفته شود: پیامبر(ص) قرآن را از دانشمندان مسیحی ،دهان به دهان آموخته است؟ در جواب گفته می شود: این همان شبهه ای است که مشرکان عصر پیامبر(ص) مطرح کردند. در آیۀ ۱۰۳ سورۀ نحل می فرماید:” ما مىدانیم که آنها مىگویند: این آیات را انسانى به او تعلیم مىدهد!» و سپس در رد این سخن می فرماید: “در حالى که زبان کسى که اینها را به او نسبت مىدهند[۱] عجمى است[۲] ولى این (قرآن)، زبان عربى آشکار است!!! [۳]”
پس اگر منظور از این تهمت این است که شخصی که عربی نمی داند و از اسلوب بلاغت آن چیزی ندارد این قرآن را به پیامبر (ص) تعلیم داده است، حرفی در نهایت سفاهت است؛ زیرا چگونه ممکن است چنین کتابی که بزرگان لغت و فصاحت عرب در مقابل آن اعتراف به عجز کرده اند و خود قرآن نیز بارها دیگران را در آوردن سوره ای مانند یکی از سوره های خود تحدی کرده است و حتی چند آیه نیز نیاوردند، توسط کسی که عربی نمی داند تعلیم داده شده باشد.
و اگر قصدشان این است که بگویند: محتوای قرآن توسط یک معلم خارجی و غیر عرب به پیامبر(ص) تعلیم داده شده است، رد چنین تهمتی از اولی آسان تر است، چرا که محتوای قرآن در چنین قالب فصاحتی و بلاغتی از الفاظ ریخته شده است که تمام فصحا و بلغاء عرب در برابر بلاغتش سر تعظیم فرو آورده اند، پس این مطلب بدان معنا است که کسی توانسته است چنین فصاحت و بلاغتی بیاورد که در قدرت بیان بر هر انسانی چیره است و چنین کسی جز خداوند نمی تواند باشد که پاک و منزه است از آن چه همتاى او قرار مىدهند! [۴]
مضافاً بر این که بسیاری از مطالب که در قرآن به آن اشاره شده است به عللی نمی تواند از انجیل اخذ شده باشد، از جمله آیاتی که دربارۀ یک موضوع خارجی در زمان پیامبر(ص) صحبت می کند؛ آیاتی که از پیروزی قریب الوقوع امپراطوری روم بر امپراطوری ایران خبر می دهد. از طرف دیگر بین اسلام و مسیحیت در مسائل کلیدی و مهم اختلافات اساسی وجود دارد، در بحث توحید، اسلام اسلام قضیۀ تثلیث را به شدت رد می کند در حالی که مسیحیت به شدت بر آن اصرار می کند. اسلام قضیۀ ” فداء ” و به صلیب کشیده شدن مسیح را رد و مسیحیت بر این نکته اصرار دارد. این ها نمونه هایی از اختلاف قرآن کریم با انجیل است.
بنابر این چنین ادعایی از اساس باطل بوده و مدعیان آن در صورت داشتن دلیل، می بایست صادقانه بیان نمایند و یا حداقل مواردی از تطبیق دستورات دو کتاب را به عنوان شاهد ارائه کنند.
[۱]. یلحدون از ماده” الحاد” به معنى انحراف از حق به باطل است و گاهى به هر گونه انحراف نیز گفته مىشود، و در اینجا اشاره به این است که افتراگران، تمایل داشتند که قرآن را به بشرى نسبت دهند و او را معلم پیامبر (ص) بخوانند.
[۲] . اعجام و عجمه در اصل به معنى ابهام است و اعجمى به کسى گفته مىشود که در بیان او نقصى باشد، خواه، عرب باشد یا غیر عرب، و از آنجا که عربها اطلاعات ناقص از بیان غیر داشتند، دیگران را عجم خطاب مىکردند!.
[۳] . نحل، ۱۰۳٫
[۴] . ناصر مکارم شیرازی،تفسیر نمونه،ج۱۱،ص۴۰۹، مدرسه امام على بن ابى طالب،قم ، ۱۴۲۱٫
اسلام کویست، معارف قرآن، دانشنامه رشد
افزودن دیدگاه جدید