آيا بحث غدير خم در قرآن كريم آمده است؟
آيات مربوط به غدير[1]
دو آيهي باقيمانده در مورد واقعهي «غدير خم» است که به نحو متواتر هم نزد شيعه و هم نزد اهل سنّت، ثابت است. يکي از امتيازات و افتخارات شيعه همين قضيّهي «غدير» است.
ماجراي «غدير» از اين قرار بود که سال دهم هجري، پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» ميدانستند که چيزي از عمر ايشان باقي نمانده است. و در آن سال مأموريت يافته بودند که براي حجّ به مکّه بروند و اين سفر حجّ از پر جمعيتترين سفرهاي حجّ در آن زمان بود. بر حسب برخي از نقلها حدود صد و بيست هزار نفر در اين سفر پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را همراهي کردند. وقتي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» مناسک حجّ را انجام دادند، آيه نازل شد:
«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه[2]»
اي پيامبر، آن وظيفهاي را که بر عهدهي تو قرار داديم (منصوب کردن اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» براي خلافت پس از ايشان و انجام تشريفات ظاهري آن)، بايد انجام دهي و به مردم ابلاغ کني. اگر اين کار را نکني، هيچ کاري انجام ندادهاي؛ يعني اسلام منهاي ولايت مساوي با هيچ است. زحمات بيست سالهي تو هيچ نتيجهاي ندارد مگر اين که اين کار را به انجام برساني.
خداوند چون ميدانست عدهاي زير بار اين امر نميروند و کارشکنيها شروع ميشود، خيال پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را از اين جهت هم راحت کرد و فرمود:
«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس»
خداوند تو را در مقابل مردم نگه ميدارد و محافظت ميکند.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» پس از انجام مناسک به سمت مدينه به راه افتادند تا به غدير خم رسيدند. حاجياني که از راه جحفه به مکّه رفتهاند، ميدانند غدير خم کجاست. وقتي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» به اين منطقه رسيدند، دو مرتبه آيه نازل شد. لذا پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»همان جا از مرکب پياده شدند و دستور دادند هر که جلوتر رفته برگردد و منتظر کساني هم که هنوز نرسيدهاند، شدند تا به ايشان ملحق شوند.
وقتي همه جمع شدند، منبري از جهاز شتران آماده کردند و پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» از آن بالا رفتند. سخنانشان را با حديث ثقلين آغار کردند؛ حديثي که مضمون آن را بارها و بارها براي مردم به عبارات مختلف بيان کرده بودند. پس از آن، از مردم اقرار گرفتند و فرمودند:
ألَسْتُ اولی بِکُمْ مِنْکُمْ بِأنْفُسِکُمْ؟
آيا من از خودتان به خودتان اولي نيستم؟
خوب، خداوند در قرآن فرموده بود:
«النَّبِيُّ اوّلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم[3]»
پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديكتر] است.
يا در آيهي ديگري فرموده بود:
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا[4]»
و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد و هر كس خدا و فرستادهاش را نافرمانى كند، قطعاً دچار گمراهىِ آشكارى گرديده است.
خوب، همگي گفتهي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» را تصديق کردند. اين جا بود که پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» دست اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»
را گرفتند و بالا بردند و فرمودند:
مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ
شبيه تعبير آيهي «ولايت». فرمودند: هر که من رهبر و سرپرست دين و دنياي او هستم، علي«سلام الله علیه» هم سرپرست دين و دنياي اوست. بالاخره جامعه بدون حکومت دچار هرج و مرج ميشود و در رأس حکومت هم بايد کسي باشد تا به امور جامعه سر و سامان بدهد. خود پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» پس از ورود به مدينه اوّلين کاري که کردند، تشکيل حکومت بود. البته اين منصبِ تشريفاتي براي پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»و ائمّهي اطهار«سلام الله علیهم» در مقابل آن ولايت تکويني که دارند، قطرهاي است در مقابل دريا. مطابق اصل ولايت تکويني، تمام عالم در محضر اين ذوات مقدّس است، امّا بالاخره امّت اسلامي نياز به حکومت دارد، وگرنه بايد زير يوغ شاهان و مستبدان زندگي کند.
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» به فرمان خداوند اين منصب را به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» واگذار کردند. پس از آن، پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» هم دعا کردند و هم نفرين. فرمودند:
اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه
خداوندا، هر کس را که ولايت علي را بپذيرد، دوست داشته باش و دشمنِ کسي باش که با او سرِ دشمني دارد. هر کس او را ياري کرد، ياري کن و آن کسي که خواست او را خوار و ذليل کند، خوار و ذليل فرما.
پس از آن، آيهي شريفه نازل شد:
«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ[5]»
امروز كسانى كه كافر شدهاند، از [كارشكنى در] دين شما نوميد گرديدهاند. پس، از ايشان مترسيد و از من بترسيد.
از اين به بعد در مورد دينتان از کفّار هراسي نداشته باشيد؛ چون داراي حکومت هستيد و در رأس آن کسي مانند علي«سلام الله علیه»قرار دارد. قبلاً دشمن اميدوار بود که با رحلت پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم»، اسلام هم نابود شود، امّا از امروز ديگر جاي نگراني نيست و دشمن مأيوس شد. ديگر از دشمن نترسيد، امّا از من بترسيد. بترسيد از روزي که اختلاف ميان خودتان، زمينهي نابوديتان را فراهم کند. بترسيد از روزي که به خاطر دشمني با علي«سلام الله علیه»، او را در سقيفه کنار بگذاريد که بدبخت ميشويد.
اين قسمت از آيه، الآن هم مخاطب دارد. همين الآن هم به مسلمانان ميگويد: مراقب باشيد که اختلاف ميان شما کار را به جايي نرساند که چند ميليون يهودي امور شما را به دست بگيرند که اگر به قول حضرت امام «ره» متحد شويد و هر کدام فقط يک سطل آب خرج آنان کنيد، سيل آنها را خواهد برد. خداوند در ادامه ميفرمايد:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً»
امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم.
تا الآن دين شما ناقص بود، امّا از امروز دين شما کامل شد و خداوند نعمت خود را بر شما تمام کرد و از دين اسلام به عنوان دين شما خشنود شد.
پس از آن همگي با اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»بيعت کردند؛ حتّي آنهايي که در باطن مخالف بودند و بعداً سقيفهي بني ساعده را درست کردند، آن روز جرأت مخالفت نکردند. حتّي اهل سنّت نقل ميکنند که عمر، خطاب به اميرالمؤمنين«سلام الله علیه» گفت:
هنيئا لک يا علي، أصبحت و أمسيت مولی کل مؤمن و مؤمنة[6]
يا علي، ولايت گواراي تو باد، مولاي هر مرد و زن مؤمن شدي.
و اوّلين کساني که بيعت کردند همان افرادي بودند که بعدها زمينهساز غصب خلافت و جنگ عليه حضرت شدند.
نقل شده که شخصي به نام «حارث بن نعمان» از ميان جمعيت برخاست و به پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» گفت: اي محمّد، به ما دستور دادي که شهادت به وحدانيّت خدا و نبوّت تو بدهيم، ما نيز قبول کرديم. دستور دادي نماز بخوانيم، پذيرفتيم. به روزه و زکات و جهاد ما را امر کردي، پذيرفتيم. امّا تو راضي نشدي تا اين که دست پسر عمويت را بالا بردي و او را بر ما برتري دادي و ولايت بر مسلمين را به او سپردي. آيا اين کار از طرف خودت بود يا از جانب خداوند؟
پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» فرمودند: قسم به خدايي که معبودي جز او نيست، اين کار از جانب خداوند متعال بود.
حارث به سمت شترش رفت و گفت: خدايا، اگر آن چه محمّد ميگويد حقّ است، سنگي از آسمان بر ما نازل کن يا عذابي دردناک بر ما بفرست.
هنوز اين جملات را تمام نکرده بود که آتشي از آسمان نازل شد و او را سوزاند. پس از آن آيه نازل شد:
«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع ! لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ! مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِج[7]»[8]
پرسندهاى از عذاب واقع شوندهاى پرسيد، كه اختصاص به كافران دارد [و] آن را بازدارندهاى نيست. [و] از جانب خداوندِ صاحب درجات [و مراتب] است.
اين خلاصهاي بود از واقعهي غدير خم که بسياري از اهل سنّت نيز نقل کردهاند. مرحوم علامهي اميني در کتاب «الغدير»، مرحوم مير حامد حسين در «عبقات الأنوار» و شهيد قاضي نور الله شوشتري در «إحقاق الحق»، مصادر اين واقعه را از کتب اهل سنّت نقل کردهاند[9]. و انصافاً نميتوان در مقابل اين قضيّه مقاومت کرد، امّا باز هم برخي از اهل سنّت براي توجيه عقايدشان جوابهايي دادهاند. عدهي کمي از آنها مانند ابن تيميه که پايهگذار افکار وهابيّت است، از اساس منکر قضيّهي «غدير» شدند و همهي اين روايات را دروغ و مجعول ميدانند. عدهي ديگري منکر اصل واقعه نشدند، امّا آن را طوري معنا کردند که ضرري به عقايد آنان نزند؛ به عنوان مثال گفتند: «مولي» در اين روايت به معناي دوست است. انصافاً توجيه غلطي است. کدام انسان عاقلي صد و بيست هزار نفر را زير آفتاب در آن بيابان گرم جمع ميکند براي گفتن چنين جملهاي؟
لذا عدّهي ديگري گفتند: اين سخن، اجتهاد پيامبر اکرم«صلی الله علیه و آله و سلم» بود و پيامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» ـ نعوذ بالله ـ در اجتهاد خود اشتباه کرد. الآن سخن برخي از علماي اهل سنّت همين است. اصل اين سخن هم از عمر است. ابن عباس ميگويد: در آغاز خلافت عمر بر او وارد شدم. يك مَن خرما در زنبيلي حصيري برايش گذاشته بودند. مرا به خوردن دعوت كرد. يك خرما خوردم و او خورد تا تمام شد. سپس از كوزهاي كه نزدش بود، نوشيد و به پشت، بر متكايش خوابيد و به حمد و سپاس خدا پرداخت. سپس گفت: اي عبداللّه! از كجا ميآيي؟
گفتم: از مسجد.
گفت: پسرعمويت چگونه است؟
من گمان كردم كه عبد اللّه بن جعفر را ميگويد. گفتم: با همسالان خود، مشغول بازي بود.
گفت: مقصودم او نبود. منظورم بزرگ شما است.
گفتم: او را در حالي ديدم كه براي درختان خرماي فلان قبيله، آب از چاه ميكشيد و قرآن ميخواند.
گفت: اي عبداللّه، بر تو باد قرباني كردن شتران، اگر آن را از من كتمان كني! آيا هنوز در دل، خيال خلافت دارد؟
گفتم: آري.
گفت: آيا ميپندارد كه پيامبر خدا به او تصريح كرده است؟
گفتم: آري و برايت اضافه کنم كه از پدرم دربارهي ادّعاي علي پرسيدم. گفت: راست ميگويد.
عمر گفت: پيامبر خدا گفتار ناتمامي دربارهي علي داشت كه چيزي را اثبات نميكند و دستاويزي به دست نميدهد و بيگمان، مدّتي در كارش درنگ و تأمّل كرد و در بيمارياش ميخواست به نام علي تصريح كند، امّا من از بيم فتنه و به خاطر حفظ اسلام، مانع شدم و به پروردگار كعبه سوگند، قريش، هرگز بر او گِرد نميآمدند و اگر خلافت را به دست ميگرفت، اعراب از همه سو بر او ميشوريدند. چون پيامبر خدا فهميد كه من منظورش را ميدانم، پس خودداري کرد و خداوند، جز از وقوع آن چه خود، مقدّر و حتمي كرده، ابا دارد[10].
پی نوشت ها:
[1]. ن. ک: موسوعة الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 2، صص 423 ـ 459.
[2]. مائده / 67.
[3]. احزاب / 6.
[4]. احزاب / 36.
[5]. مائده / 3.
[6]. علامهي اميني اين قضيّه را از شصت کتاب از اهل سنّت نقل کرده است. ن. ک: موسوعة الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 2، صص 510 ـ 527.
[7]. معارج / 1 ـ 3.
[8]. علامهي اميني، نام 29 نفر از علماي اهل سنّت که اين واقعه را نقل کردهاند، ذکر کرده است. همچنين در بحثي به بررسي اشکالاتي که در مورد آن طرح شده، پرداخته است. ن. ک: موسوعة الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 2، صص 460 ـ 501.
[9]. براي اطلاع از تفصيل اين قضيّه و ملاحظهي روايات وارده در اين زمينه، ن. ک: بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 21، باب 36 از ابواب احوال پيامبر، ص 378 و ج 37، باب 52 از ابواب نصوص دال بر امامت اميرالمؤمنين، ص 108؛ إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقات آن، ج 2، صص 415ـ 501 و ج 3، صص320ـ335E Fو ج 6، صص 225ـ 368 و ج 16، صص 559 ـ 587 و ج 21، صص 1 ـ 93 و ج 22، صص 105 ـ 123 و ج 23، صص 1 ـ 15 و ج 30، صص 386 ـ 454.
مرحوم مير حامد حسين نيز مجلدات اوّل تا دهم کتاب عبقات را به بحث از سند حديث غدير، روايات مختلف آن و دلالت آن بر امامت اميرالمؤمنين«سلام الله علیه»
اختصاص دادهاند.
همچنين علامهي اميني حديث غدير را از صد و ده نفر از صحابه، هشتاد و چهار نفر از تابعين و سيصد و شصت نفر از غير اين دو دسته نقل کرده است. (ن.ک: موسوعة الغدير في الکتاب و السنة و الأدب، ج 2، صص 41 ـ 311)
[10]. شرح نهج البلاغة، ج 12، صص 20 و 21.
دریافت | اندازه |
---|---|
12992-f-farsi.mp4 | 39.9 مگابایت |
افزودن دیدگاه جدید