انجمن حجتيه چونان يک فرقه گنوسي
1 - آرا و عقايد انجمن:
ابتدا خلاصهاي حتيالمقدور دقيق و مجمل از عقايد انجمن فراهم ميآوريم با اين اميد و باور که مورد پذيرش آنها نيز واقع شود.
خدا براي هدايت بندگان خود کتاب و پيامبري فرستاده است. دريافت اين کتاب و تعاليم پيامبر نيازمند آموزگاراني است الزاماً معصوم، که اگر کار به عقل مردم وانهاده شود موجب اختلاف و گمراهي است.
چنان که عملاً در تاريخ نيز چنين شد. مقتضاي عدل خداست که در هر عصر حجتي زنده فرا راه انسان قرار دهد که داد ولي مردمان قدر ندانستند و خدا تا يازدهمين حجت حاضر، حجت را بر آنها تمام کرد و سپس آخرين را چون تنبيهي - از نظر غايب ساخت. چون اين حجت حاضر، واسطه تمام فيوض خدا به انسانها است راهي جز او رفتن يکسره بر خطاست. هر حکومت پيش از ظهور او طاغوت و باطل است و همکاري با آنها تنها براي حفظ منافع شيعيان تا آنجا که پا از دايره احکام اسلام فراتر نرود مجاز است و لاغير. ولي جهان چنان از فطرت دور است که اجراي احکام اسلام را برنميتابد و از طرفي وضع قانون با وجود حجت خلاف دين است. اگر اشکال شود که حکومت امري است عقلاً لازم پاسخ آن است که جور آن را ديگران ميکشند و نيازي به تأسيس آن از سوي ما نيست و اگر باز اشکال شود که از فرض وجود جمع و جامعهاي که اکثراً بلکه تماماً شيعه باشند و با توجه به عقلاً لازم بودن حکومت تکليف چيست؟ پاسخ آن است که در آن صورت اگر آن جمع بخواهند حجت ظهور خواهد کرد.
انجمن با فلسفه و عرفان و تصوف و اصولاً با هر معرفتي که مستقيماً به نصوص قرآن و سنت بازنگردد شديداً مخالف است و مآلاً تمام فلسفههاي جديد و نظريههاي اجتماعي اخير را يکسره باطل و بيهوده ميداند که اگر دانستن باشد در قرآن و احاديث هست. دين نيز به رغم آنها حداکثري است و چون کامل است بايد شامل همه چيز باشد حتي طبيعيات (چنان که نقل کردهاند که عالمي در دوران اخير بوده است که علم خود از امام زمان آموخته بود و به درس طبيعيات هم آغازيد ولي طعن طاغيان از ادامه کار، بازش داشت).
همه ساحت، ساحت قدس است و ساحت عرف تهي، بلکه تماماً بر باطل است. انجمن دشمني عميقي با سنيان دارد و ذرهاي طرح وحدت اسلامي را نميپذيرد. انجمن انحصارگر هم هست و تقريباً براي هيچ دين و مذهبي جز آن خود، اميد رستگاري ندارد. مذهب خود را زاييده عقل محض و عدم پذيرش خود از سوي ديگران زاييده عناد و تخفيف جهل ميداند.
2- مدخل:
شايد کساني گمان برند که پس از گسستگي به هر حال مهم در دينورزي ايرانيان پس از انقلاب و حضور ديني باري نحوا اجتماعيتر، و در سالهاي اخير نضج گرفتن ديني با پذيرش بيشتر دستآوردهاي عقلانيت مدرن، بازگشت به اسلامي که تاريخ را تا ظهور حجت تعطيل ميداند و هيچ رسالت اجتماعي براي خود قايل نيست و کمترين تعامل را با محصولات فکري و فرهنگي - و نه تکنولوژي - مدرن دارد (عليرغم هر نقد جزيي به کارنامه اسلام انقلابي يا روشنفکرانه)، امري نامعقول و زاييده وهم ناظران است.
3- سابقه تاريخي:
آنچه پيش از هر چيز در تعاليم انجمن به چشم ميآيد محافظهکاري شديد، کنار آمدن با هر شرايطي و هر خبيث و ظالمي، اهميت دادن تا حد اصول فروشي به حفظ جان و کوشش بيشتر براي حفظ نفس تا اشاعه عقيده خويش است. شايد يک نگاه گذرا به راحتي حکم به تنپروري و آسودهخواهي آنها دهد ولي بايد دليل متقنتري جست. شايد بتوان عدهاي محدود را به عافيتطلبي محکوم کرد ولي تأمل عميقتري لازم است. براي مثال بخشهايي از آراء برخي از اکابر شيعه را با هم ميخوانيم:
«سلطان اسلام ائمه هدي از آل محمد و کساني که ائمه هدي در منصبي نصيب کردهاند ميباشند، از امرا و احکام» (1)
«در مورد ولايت از جانب سلطان بر حق عادل که مسألهاي نيست، زيرا جايز است. بلکه زماني که سلطان به آن حکم کرده باشد و قبول آن را بر او واجب کرده باشد واجب است. که اين فرض با توجه به تعريف نقلقول پيشين در دوران غيبت محقق نميشود اما کلام در مورد ولايت از جانب سلطان متغلب است که چند حالت دارد: واجب، که گاهي از وجوب به اجبار ميرسد، مباح، قبيح و ممنوع. اما واجب زماني است که کسي ولايت را ميپذيرد بداند يا به خاطر نشانههاي موجود گمان کند که به سبب اين ولايت توانايي اقامه حق دفع باطل، امر به معروف و نهي از منکر را دارا خواهد شد و اگر اين ولايت نباشد، چيزي از اين امور را نميتواند انجام دهد (...) اما آنچه او را به اجبار وا ميدارد، اين است که ولايت به وسيله شمشير بر او تحميل شود و گمانش بيشتر بر اين باشد که اگر آن را قبول نکند خونش ريخته خواهد شد (...) و اما مباح: اين است که بر مالي که دارد بترسد يا ضرر ديگري به او برسد(2).
«هنگامي که تحت حکومت زمامداران جائز به سر ميبريد از احکام و دستورات آنان اطاعت کنيد و آنها را نفاذ بدانيد و طوري عمل نکنيد که به مخالفت با حکومت، شهرت پيدا کنيد و منجر به قتل شما شود»
«براي هيچکس جاري ساختن حدود الهي جايز نيست» مگر براي امام (ع) يا کسي که امام او را نصب کند. براي جاري ساختن حدود زمان امام و در عصر غيبت امام (ع) براي آقا، جاري ساختن حد بر بنده خود جايز است و آيا مرد بر فرزند خود و زن خود ميتواند حد جاري کند؟ در آن ترديد است [اگر] والي از جانب حاکم جور قادر باشد بر جاري کردن حدود، آيا جايز است او را جاري کردن حدود؟ بعضي گفتهاند بلي (...) و بعضي گفتهاند جايز نيست و اين احوط است» (4)
توجه به فقرات فوق نشان ميدهد که هيچ انديشه تأسيس حکومتي در گفتمان آنها يافت ميشود و بحث در حکومت تنها به جواز يا عدم جواز نفوذ در حکومتهاي موجود که حتماً طاغوت و جايز هستند خلاصه ميشود. گويا پيشاپيش پذيرفتهاند که شيعه از خود حکومتي نميتواند داشت و اين خود از اين حقيقت ناشي ميشود که شيعه تا پيش از صفويه عليالاغلب در اقليت بوده است آن هم اقليتي که از سوي حاکمان سني مذهب به سختترين آزارها و شکنجهها نواخته ميشده است. از طرفي فرقههاي ديگر شيعه چون اسماعيليه و زنديه که براي مقابله با حکومتهاي وقت دست به شمشير بردند با شديدترين عاقبتها مواجه شدند و تقريباً تا مرحله حذف از صحنه تاريخ پيش رفتند. اين در اقليت بودن و تجربه تلخ فرقههاي ديگر علاوه بر قابليتهاي احتمالي متون مقدس در اختيار علماي شيعه، عقل مصلحتانديش آنان را نيز واميداشته است که به جاي مقابله با حکام، طريق معاشات را برگزينند و هدف اصليشان حفظ جان همين اقليت موجود باشد تا يکسره چون فرقههاي ديگر شيعه منهدم نشوند. البته علماي شيعه در اين مرحله نماندند و مخصوصاً با تشکيل و قوت گرفتن صفويان اندک اندک روي خوشتري به حکومت و حکومتداري نشان دادند و هدف خود را از نفوذ در حکومت به همکاري با آن و سپستر تحت امر خود درآوردن حاکمان و باز هم سپستر و با کم شدن اقتدار سلاطين صفوي و مخصوصاً قاجار، به در دست گرفتن حکومت تغيير دادند. (5)
انجمن نيز حداقل در هنگام تأسيس در مرحلهاي بود که روحانيت تجربه تلخ مشروطه را پشتسر گذاشته بود و ضربات سهمگيني از ديکتاتوري رضاخاني متحمل شده بود و شرايط عيني جامعه هم اقبالي به آنها نداشت. يعني ابتدائاً آنها هم اقليت تحت ظلم بودند.
اين سابقه موجزي که از تعامل شرايط عيني و اجتماعي از طرفي و نظريهپردازي علماي شيمي از طرف ديگر گفته آمد، به نوعي تبار اين انديشه محافظهکارانه را نشان ميدهد و البته ادعاي آنها داير بر آن که عقايدشان در کل دوره تاريخي شيعه مدنظر تمام علماي بزرگ بوده است را نقض ميکند. ولي البته با توجه به ديد تاريخي نداشتن انجمن، آنها به هيچوجه نميتواند جز سعي بيهوده براي همخوان کردن اين اقوال مختلف و بلکه متضاد يا بر اثر تقيه خواندن آنها، تحليل از آن را ارايه دهند.
اما انجمن دچار اين اشکال کمي مضحک است که تئوري اقليت تحت ظلم و در معرض نابودي را در زماني که شيعه در جامعه ايران اکثريت دارد و تحت جور و ستم نيست به کار ميبرد از آنجا که اين دو با هم نميخواند، مسأله را از انتها حل ميکند. بدين معني که چون تئوري او تئوري گروههاي اقليت است پس خود را اقليت ميکند! اين نکتهاي است که در بند بعد روشنتر ميشود.
4- کارکردهاي اجتماعي انجمن حجتيه
1-4: انجمن حجتيه چون يک فرقه گنوسي:
گفتيم که تئوري انجمن اقليتي است ولي فعلاً شيعه در جامعه ما در اکثريت است. چگونه ميتوان اين دو را با هم همخوان کرد؟ تنها راه باقي مانده آن است که در خود اقليتي بسازد. اين فرقهها در تاريخ مسبوق به سابقهاند و معمولاً به اسم عام «گنوسي» خوانده ميشوند. خلاصهاي از مشخصههاي اين فرقهها چنين است: «گنوس» در اصل از واژه يوناني «gnosis» به معناي «دشمن» است. پيروان اين آيين گمان داشتند که به حقيقت و کل حقيقت دست يافتهاند. آنها معتقد بودند که حقايق الهي تنها برايشان آشکار شده و اين حقيقت در اصل در زمانهاي گذشته به نحوي اسرارآميز بيان شده است و از طريق افرادي ويژه که به دانستن آن تشرف يافته بودند، نسل به نسل منتقل شده است (...) آيين گنوسي (...) دين نجات و رهايي نيز بود (...) اين آزادي به ياري آگاهي بر وحي الهي حاصل ميشود و اين آگاهي به نوبه خود با به کار بستن قواعدي که گاه جادوگرانه است محقق ميشود. هرکس قادر نبود اهل راز باشد و هر کسي را به دين خود نميپذيرفتند. اين دانش فقط بدانها آموخته ميشد که قادر بودند به آيين، تشرف يابند. (6)
وجهه بارز اين آيين، رمزي، مخفي و مختص اقليت بودن است. انجمن حجتيه بالذات بايد مختص افراد محدود باشد. چرا که چنانکه گفتيم به زعم آنها هرگاه بيش از اقليت باشند بايد حجت غايب حاضر شود (7) و همين که او هنوز غايب است، پس شيعيان در اقليتاند، پس حجتيه نه تنها بر اثر حوادث تاريخي بلکه فارغ از آن و با لذات در اقليت است. به عبارت ديگر نتيجه منطقي اين باور، خوداقليت پنداري است و اکثريت بودن نافي ملزومات اوليه اين انديشه است.
اين اقليت بودن بالذات، خود به خود رمزي بودن، مخفي بودن و مألاً خودبزرگبيني و خود را برگزيده دانستن را در پي دارد که همه از مشخصات گنوسي است.
سلوک انجمنيان هم مؤيد اين نظر است. چنين است که اعضا خود را کمتر به نام اين فرقه ميخوانند، بسياري وقتها به اسم مستعار در اجتماعات ظاهر ميشوند و بسياري کساني که در جلسات آنها حضور دارند هم آنها را به اين نام نميشناسند. سلسله مراتب تشکيلات آنها مخفي و دور از دسترس حتي اعضا است. سرمايهگذاري فراواني براي طرد اين عضو و جذب آن عضو ميکنند. معمولاً کسي را که مطلوب جذب شدن ميدانند، بسيار بطني به حقايق اين فرقه آشنا ميکنند. اعضا نفوذ زيادي در فرقههاي رقيب دارند. (چه آنوقت که با بهاييان مبارزهاي وسيع انداخته بودند و چه اکنون که باسنيان.) بسيار تبليغ ميکنند که در ملأ عام چنين بگوييد ولي در باطن چنان باشيد. انجمن به علوم غربيه و غيبيه هم بسيار علاقهمند است.
در هر جلسه درس و بحث آنان بسيار از خواب اين کس و ارتباط غريب آن کس سخن به ميان ميآيد و اين خود زاييده اين حقيقت است که به رغم آنها ره يافتن به رأي صواب تنها و تنها با مرتبط شدن با حجت زنده به دست آمدني است. البته تذکر اين نکته لازم است که در بسياري انديشههاي ديني اين امر پذيرفته است که جز با لطف الهي امکان يافتن راه صواب ممکن نيست و به عبارت ديگر انسان به خودي خود شايسته هدايت نيست مگر لطف الهي بکند کار خويش. ولي فرقي است فارق ميان مدخليت دادن به اين لطف در هدايت و منحصر کردن هدايت به اين لطف. شايد بتوان کارکرد ديگري هم براي اين فرقه گنوسي يافت. از آنجا که هويت هر فرد در نسبت با جمعي که در آن حضور دارد از طرفي و تمايزي که با جمعهاي ديگر دارد، از طرف ديگر، تعريف ميشود و فرقههاي گنوسي به خاطر در اقليت بودن و مخفي بودن، بيشترين تمايز را با ديگران و بيشترين همبستگي را با خود دارند، هويتي که تحت اين فرقه تعريف ميشود، غلظت بيشتري دارد و مخصوصاً براي افراد جامعهي در حل گذاري که بحران هويت دارند، امر جذابي است. شايد گرايش شديد به انجمن از دهه 40 تا سالهاي اخير پيش از انقلاب نتيجه همان بحران هويتي باشد که حالت گذار آن دوران، که پايي در سنت ناتوان و پايي در مدرنيزاسيون ناقص و ناتمام داشته باشد. اگر امروز هم انجمن رونقي يافته باشد، همان ناموفق بودن قرائتهاي رسمي از سنت ديني و صعب بودن جذب در عالم مدرن (به دلايل معرفتي و هم به دلايل عيني و اقتصادي) است. اگر چه بسيار بعيد است که انجمن امروز هم بتواند موج جديدي ايجاد کند و تنها ميتواند اميدوار باشد که نفسهاي به شماره افتادهاش مدت مديدتري ادامه يابد. گو اينکه آن تجربه اقبال به انجمن هم با برآمدن الترناتيو اسلام انقلابي روبه افولي ناگهاني نهاد. اعضاييکه به خاطر همان بحران هويت به آن گرويده بودند، علايق مذهبي را از اين گروه برگرفتند ولي وادادگي و محافظهکاري، به نرخ روز خوري و بيعملي انجمن را کنار گذاردند و انصاف هم آن است که در مقابل گروههايي که دم از تغيير جهان و عدل و عدالت و ... ميزدند، سخن گروهي که صبر و سازش و پذيرش وضع موجود را ستايش ميکرد، رونقي نداشت. چنين است که بسياري از اعاظم ديروز و امروز انقلاب هم سابقهاي در اين انجمن داشتهاند و سپس از آن گسستهاند.
2-4: انجمن چون ايدئولوژي ساز بورژوازي شيعي:
از نظر طبقاتي اعضاي انجمن حجتيه نوعاً به قشر سوداگر برخوردار تعلق دارند. تحصيلکردههاي انجمن که کم هم نيستند و غالباً در رشتههاي فني تحصيل کردهاند، اکثراً در کار تجارتاند. سوداگري و تجارت هم الزامات خاص خود را دارد و نوعي محافظهکاري و سازش با وضع موجود را ميطلبد. (8)
درگير شدن در کنشهاي اجتماعي و مبارزه براي اهداف بلند، گذشتن از سود و جان خويش در راه هدف بزرگتر، سعي در بر هم زدن موضع موجود (که خود از جايگاه خوبي در آن برخوردارند) از مرام و روال سوداگران فاصلهاي بعيد دارد.
از طرف ديگر، يکسره به کار سودافزايي مشغول بودن مخصوصاً اگر علايق ديني و معنوي هم اجمالاً در کار باشد، راضي کننده نيست.
انجمن هيچ رسالت عظيمي بر دوش اعضاي خود نمينهد. تغيير اين جهان که کار حجت است و بر ما فرض نيست که بر او پيشدستي کنيم. چون تقريباً تمام جهان به يکسان بر خطايند و انجمن نيز به اصول و حقوق عام انساني فراديني و فراملي و جهانشمول معتقد نيست. (9) (چون انسان عليالطلاق براي آنها تعريف نشده است و تعيين هر انسان با دين او و نسبت او با دين حق که مرام انجمن باشد، صورت ميپذيرد) هيچ موضوع يا انديشهاي در جهان براي مبارزه کردن شايسته نيست. بگذريم از اينکه چون به زعم انجمن تاريخ متوقف شده است، برائت از دشمناني هم اگر مطلوب باشد، برائت از خلفا و دشمنان همعصر ائمه است و مثلاً مبارزه با فلان قدرت استعمارگر يا مستبد اصلاً در دستور کار آنان نيست. چنان که اخيراً يکي از اعضاي روحاني انجمن اضافه فرمودند که برائت از مشرکين لازم در حج همان برائت از خلفاست.
ظاهراً اگر فرقهاي گنوسي و رمزي باشد، دشمنان رمزي هم دارد و بيشتر از آن که نياز باشد در عالم واقع آنها را انکار کنيم، کافي است ذهناً از آنها تبري بجوييم.
بورژواي شيعه نيز بيآنکه عملاً دست به کار مبارزهاي شود باانکار چند و چندين باره خلفا با زبان و در نظر، تمام وظيفه ظالمستيزي خود را به انجام رسانده است.
مهمتر آنکه چون به زعم انجمن هر حکومتي طاغوت و غاصب است و هر قانون عرفي و منبعث نشده از نص کتاب و سنت، هيچ الزامي به عهده مسلماني نميگذارد و حتي فراتر از آن با شعار عدم ياري به ظلمه و غاصبان، تخلف از قانونهاي حکومتها عبادت هم به شمار ميآيد، از اين رو پيدا و پنهان در انجمن تبليغ ميشود که تخلف از قانونهاي جعل شده توسط حکومت (چون مالياتها، محدوديتهاي تجاري، تعرفهها و ...) نه تنها مذموم نيست بلکه مأجور است.
باز هم با توجه به عدم ديد انساني جهانشمول دانستن، هيچ برنامه اقتصادي براي رهايي از فقر جهاني و عدالت اقتصادي در اين انديشه ممکن نيست، جالب آنکه مفهوم قرآني مستضعف که مخصوصاً در دهه نخست پس از انقلاب صبغهاي تنها اقتصادي داشت، نزد انجمن تنها به کساني اطلاق ميشود که پيام حجت زمان به علت شرايط تاريخي - جغرافيايي به آنها نرسيده است و بر عهده خداست که با آنان با مهر و عطوفت بيشتري برخورد کند و هيچبار مسؤوليتي ذمه مسلمانان در قبال آنان نيست.
با اين تفاصيل به خوبي مشاهده ميشود که انجمن بهشت بورژوازي است.
3-4 انجمن حجتيه چون يک لابي:
اگر انجمن حجتيه تنها کارکردهاي فوق را داشت شايد بيشتر شايسته تحليلهاي جامعهشناسان بود تا تأمل سياسيون. ولي اين نقش و کارکرد اخير، موضوع را پيچيدهتر ميکند و کنشگران عرصه سياست را وا ميدارد که هر چه بيشتر مراقب اين گروه باشند و احتمالاً سعي در علني و آشکار کردن خطرات بسط و توسعه اين گروه داشته باشند، غور اندکي در مقدمات پيش گفته به راحتي آشکار ميسازد که انجمن حجتيه يک لابي با لذات است.
بهطور خلاصه به اين دلايل و علل:
الف: خود را تنها اقليت هدايت شده ميداند.
ب: انديشه تأسيس حکومت ندارد و تنها انديشه نفوذ در حکومتها را در سر ميپروراند.
پ: نمونه عظيم اولياءالله در نزد آنها کساني هستند که در دستگاه ظلمه نفوذ کردهاند. چنانکه بسيار از عليبنيقطين و عبدالله نجاشي و ابوالقاسمابنروح نام ميبرند.
ت: هر حکومت جز حکومت ائمه را بر خطا ميدانند.
ث: استفاده از اموال عمومي را به سبب غاصب بودن حکومتها بر خود مباح ميشمرند.
ج: هر حيله و نيرنگ و اصولفروشي و دروغ و دغلي را با نام تقيه مباح ميشمرند.
چ: از طبقات برخوردار جامعه هستند، پس منافع زيادي براي دفاع کردن دارند.
ح: فرقهاي رمزي و مخفي هستند و در هيچ عرصهاي از جمله سياست، علني و آشکار ظاهر نميشوند.
خ: اين فرقه رمزي و مخفي بودن منافع مشترکي بين «خوديها» و عدم منافع بسياري با «ديگران» ميآفريند.
اعضاي انجمن گاه نزد برخي از اقربين خبر از نفوذ حکومت تا سطوح مياني ميدهند که البته ممکن است براي عظيمتر کردن شأن خود نزد نوپيران باشد، ولي به هر حال تهي از حقيقت نيست.
نگرانکنندهتر آن که چنان که ذکر شد، انجمن در دورهاي عضوگيري موفقي داشته است که البته بعدها بسياري از اين اعضا از انجمن بريدند و به انقلاب پيوستند. ولي فلسفه سياسي انجمن چنان حقه و نيرنگ را مجاز ميشمرد که بيم آن هست برخي از آنان هنوز دل در گرو کيش پيشين خود داشته باشند و حضورشان در انقلاب تاکتيکي بيش نبوده باشد يا آنکه حق صحبت قديم، انجمنهاي بريده حاضر در حکومت را بعضاً خود مهيا کرده باشد و امتيازاتي به رفقاي سابق گرمابه و گلستان داده باشند. ماجراي شرکت برخي در مراسم يادبود شيخ حلبي (رهبر پيشين انجمن) و شايعه اخير دستگيري عدهاي از اعضاي انجمن و تکذيب با جد و قوت آن از نشانههايي است که اين نگرانيها را ميافزايد.
نکته ديگر آنکه اگر کارکردهاي ديگر انجمن با توجه به تحولات زمانه روبه افول ميرود، اين کارکرد اخير يعني «لابي بودن» ميتواند بسط و توسعه بيشتري بيابد. چرا که منافع مالي و سياسي براي همه عصرها مشترک است. اي بسا بعدها ديگر انديشههاي انجمن رنگ بازد ولي اعضاي نفوذي آنها در حکومت که چرب و شيرين اين رسوخ در قدرت را چشيدهاند، همبستگي خويش را حفظ کنند و نام بيمحتواي انجمن بر آنها بماند. چنانکه لابيهاي ديگري نيز چنين سرنوشتي داشتند. فراماسونها که ابتدا انجمن بنايان بودند، سپستر از محتواي خود تهي شدند و يک فرقه نفوذگر در حکومتها شدند و بسيار محتمل است که لابي يهودي حکومت آمريکا هم خود ديگر به انديشههاي ديني يهودي اعتقادي نداشته باشد.
5- رفع يک شبهه:
انجمن هيچ انديشهاي براي حکومت در دوران غيبت ندارد و برخي روشنفکران ديني هم بالصراحه يا يک کنايه عنوان کردهاند که دين از حکومت جدا است. برخي از اين مقدمات اين نتيجه را گرفتهاند که رابطهاي بين انجمن حجتيه و روشنفکران وجود دارد. عجيبتر آنکه برخي آنان را روشنفکرتر از اسلام حاکم ميدانند.
چنانکه دکتر سروش تلويحاً در مصاحبهاي گفت اگر انجمنها قابل به جدايي دين از سياست بودند پيشرفته بودهاند.
اگر بخواهيم سه گروه روشنفکري ديني، اسلام حکومتي و انجمن حجتيه را در نسبت نوع توجهي که به ساحت عرف و قدس دارند، تقسيمبندي کنيم، روشنفکران ديني کسانياند که استقلال اين دو ساحت را ميپذيرند و به تعامل و حداکثر تلايم اين دو ساحت معتقدند. قرائت رسمي از دين قابل به انجذاب ساحت عرف در ساحت قدس است. بدين معني که هيچ مفهومي عرفياي را برنميتابند و در صدد يافتن منشايي غنايي قدسي براي آن هستند. انجمن حجتيه نيز معتقد است که تنها ساحت قدس لايق بررسي است و ساحت عرف را اصلاً به رسميت نميشناسد و مآلاً مورد تحليل قرار نميدهد.
براي مثال در باب حکومت روشنفکري ديني مدخليت تام و تمام دين در حکومت را رد ميکند و تن به تأملات عقل در اين باب ميدهد. قرائت رسمي سعي ميکند حکومت را تماماً قدسي کند و انجمن حجتيه چون حکومتهاي موجود را قدسي نميداند اصلاً وارد بحث شيوههاي حکومت کردن و روش تعيين حاکمان و ... نميشود.
اين سه موضع! بعد فاصله را از هم دارند و حداقل نظراً هيچ ائتلافي بين آنها ممکن نيست. گرچه انجمن آنقدر عملگرا و اصولفروش هست که براي حفظ منافع خود با هر گروهي ائتلاف کند. ولي گروههاي سياسي نزديک به روشنفکري ديني، بعيد است که از حداقل عقل و مصلحتانديشي آنچنان به دور باشند که تن به همکاري با انجمن بدهند. خصوصاً آنکه حملات انجمن به روشنفکران ديني چون دکتر شريعتي هنوز از يادها نرفته است.
البته شايد بتوان از نگاهي جامعهشناسانه شباهتي کارکردي بين اين هر سه گروه پيش گفته بازيافت.
چنانکه برخي معتقدند اين هر سه لشکريان ناخواسته سکولاريزيماند. روشنفکري ديني صراحتاً ساحت عرف مستقل از قدس را ميپذيرند و تجربه اروپا نشان داده است که گام به گام قدس را محدود و عرف را مبسوط ميکند. ديدگاه قدسي کننده همه چيز چنان قدس را در چالش با عرفيات ميافکند که آن را از قدسيت مياندازد و انجمن حجتيه از طرفي عرف را هرگز به رسميت نميشناسد و مورد مداقه قرار نميدهد و از طرفي ناچار به تعامل با آن است. يعني بدون هيچ تئورياي براي مقابله با آن در آن غرق است و دست آخر عملاً عرف را بيمقاومت ميپذيرد.
پينوشتها:
ا- محمدبن نعمان مفيد المقنعه ص 810- 812 به نقل از کدپور، جميله - تحول گفتمان سياسي شيعه در ايران - طرح نو 1378 ص 50
2- شريف مرتضي، رسايل ج 2، ص 96 - 98 به نقل از پيشين ص 56 - 55
3- شهيد ثاني، سالک تا قيام، ج 3 ص 112 - 111 به نقل از موسويان سيد محمدرضا، شهيد ثاني و زندگي در دولت جايز در فصلنامه علوم سياسي شماره 5 و 4. مؤسسه آموزش عالي باقرالعلوم
4- محقق حلي، شرايعالاسلام. ترجمه ابوالقاسم ابناحمد يزدي دانشگاه تهران 1361 ص 139 - 138 به نقل از کدپور، جميله (1378)
5- براي درک اين سير تاريخ ن ک به کديور (1378)
6- بهار. مهرداد - اديان سياسي ص 75 - 74
7- البته يک حالت ديگر هم وجود دارد و آن بيش از حد شدن ظلم و جور است که به هر حال در نتيجهگيري اين بخش خللي وارد نميکند.
8- شايد کساني اشکال کنند که بورژوازي حداقل در مقطعي از تاريخ غرب نقشي انقلابي داشته است ولي با توجه به تفاوت بنيادي بورژوازي در کشورهاي غربي با همنوع خود در کشورهاي توسعه نيافته فرض مقاله صحيح است.
9- ظاهراً برخي اعضاي انجمن در پيش از انقلاب و پس از مطرح شدن قضيه فلسطين از سوي کساني چون امام خميني اين استدلال غريب را ميآورد که يهودان فدک را به حضرت محمد هديه دادند و سنيان از حضرت زهرا به زور غصب کردند پس فلسطينيان سني شايسته کمک در برابر حملات يهوديها نيستند .
افزودن دیدگاه جدید