اجتهاد در مقابل نص: 69 - صدور اوامرى كه مخالف شرع بود (و انصراف عمر بعد از پى بردن به فساد آن)
موارد آن بسيار است. در اينجا به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
1 - محمدبن مخلد عطّار در كتاب ((فوائد)) مى نويسد(558): عمر (رض) حكم كرد زنى را كه باردار بود سنگسار كنند. معاذبن جبل به وى ايراد گرفت و گفت: اگر قدرت بر اين زن داشته باشى قدرت بر بچه اى كه در شكم اوست ندارى. عمر هم حكم خود را باطل كرد، وگفت: زنان عاجز هستند كه مانند ((معاذ)) بزايند. اگر معاذ نبود عمر به هلاكت رسيده بود! (559).
2- حاكم يشابورى (560) از ابن عباس روايت مى كند كه زن ديوانه اى که باردار بود را نزد عمر آوردند، عمر خواست او را سنگسار كند. على - عليه السّلام - فرمود: ((نمى دانى كه قلم تكليف از سه دسته برداشته شده است: (الف) از ديوانه تا عاقل شود. (ب) از بچه تا به تكليف برسد. (ج) و از آدمى كه خواب است تا بيدار شود. عمر هم او را رها كرد)).
مؤلف:
اين داستان غير از داستان فوق است؛ زيرا در داستان فوق، زن ديوانه نبود، و عمر به عنوان حاكم بر وى قدرت داشت، البته بعد از وضع حمل و اطمينان به نگاهدارى بچه بعد از سنگسار كردن زن. اما بر اين زن، به واسطه جنونش، هيچگونه قدرتى نداشت.
قاضى القضات عبدالجبار معتزلى در كتاب ((المغنى)) سخنانى پيرامون سنگسار كردن زن باردار دارد كه ميان او و سيد مرتضى در كتاب ((الشافى)) محل بحث واقع شده است. ابن ابى الحديد سخنان هر دو را در شرح نهج البلاغه (561) آورده است.
3 - احمد حنبل (562) از ابو ضبيان جنبى از على - عليه السّلام - روايت مى كند(563): زنى را كه زنا داده بود نزد عمر آوردند. او دستور داد تا سنگسارش كنند، ولى على - عليه السّلام - آن زن را از دست آنها گرفت و آنها را عقب زد. مأمورين نزد عمر برگشتند و گفتند: على بن ابيطالب ما را برگردانيد.
عمر گفت: على اين كار را نكرده جز بخاطر چيزى كه مى دانسته است. سپس به دنبال على - عليه السّلام - فرستاد و او با حالى خشمگين آمد.
عمر گفت: چرا اينها را برگردانيدى؟
على - عليه السّلام - فرمود: مگر نشنيده اى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: قلم تكليف از سه طبقه برداشته شده است: از آدمى كه خواب است تا بيدار شود، و از صغير تا كبير شود، و از مبتلاى به جنون تا عاقل گردد.
عمرگفت: اين را نمى دانم.
على - عليه السّلام - فرمود: من نيز آنچه را تو دستور دادى نمى دانم! عمر هم زن را سنگسار نكرد.
4 - ابن قيم در كتاب ((الطرق الحكيمة فى السياسة الشرعية)) نقل مى كند كه زنى را نزد عمربن خطاب آوردند و او اقرار به زنا كرد. عمر هم دستور داد او را سنگسار كنند. على - عليه السّلام - فرمود: مهلت دهيد، شايد عذرى داشته باشد كه حد را از وى برطرف كند. سپس على - عليه السّلام - از وى پرسيد: چه چيز تو را به عمل زنا واداشت!
زن گفت: من همنشينى داشتم كه در شترانش آب و شير يافت مى شد، ولى در ميان شتران من آب و شير يافت نمى شد. من تشنه شدم، از وى آب خواستم ولى او به من آب نداد وگفت: به شرطى به تو آب مى دهم كه خود را در اختيار من بگذارى! من سه روز مقاومت ورزيدم، وقتى تشنه شدم و گمان كردم كه روح از كالبدم جدا مى شود، خود را در اختيار او نهادم.
على - عليه السّلام - فرمود: اللّه اكبر! ((فَمَنِ اضْطُرَّ غَيرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَاِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ(564)؛ يعنى: هر كس ناچار شود و نخواهد سركشى و تعدى كند، خداوند نسبت به او بخشنده و مهربان است)).
بيهقى در سنن از عبدالرحمن سلمى نقل مى كند(565) كه زنى را نزد عمر آوردند كه تشنگى او را به ستوه آورده بود. از چوپانى آب خواست، ولى چوپان به شرط كامجويى از وى، حاضر شد به او آب بدهد. زن هم حاضر شد. عمر با مردم درباره سنگسار كردن وى مشورت نمود. على - عليه السّلام - فرمود: اين زن ناچار به اين كار بوده است، به نظر من بايد او را رها كرد، عمر هم او را رها كرد.
5 - ابن قيم (566) نقل مى كند كه: زن ديگرى را نزد عمر آوردند كه زنا داده و اقرار كرده بود. اقرار خود را هم تكرار كرد و عمل زشت خود را تأييد نمود. على - عليه السّلام - در آن موقع حاضر بود و فرمود: اين زن به قدرى اين عمل را آسان گرفته است كه مثل كسى مى ماند كه نمى داند زنا حرام است. عمر نيز حد را از او برداشت.
سپس ابن قيم مى گويد: ((اين نشانه فراست دقيق على - عليه السّلام - است)).
6 - احمد امين به نقل از اعلام الموقعين (567) مى نويسد: قضيه اى را نزد عمر مطرح كردند كه مردى توسط زن پدرش و رفيق او به قتل رسيده بود. عمر مردد شد كه آيا مى شود دو نفر را بخاطر قتل يكنفر كشت؟!
على - عليه السّلام - به او فرمود: اگر دو نفر با هم در سرقتى شركت كنند آيا تو دست آنها را قطع مى كنى؟
عمر گفت: آرى.
على - عليه السّلام - فرمود: كشتن اين دو نفر نيز همين است. عمر هم به رأى على - عليه السّلام - عمل كرد و به حكمران خود نوشت كه هر دو را به قتل برسان. اگر تمام اهل صنعا در قتل او شريك باشند، همه را به قصاص قتل، مى كشم.
7 - داستانى است كه مورخان و سيره نويسان نوشته و من از ابن ابى الحديد نقل مى كنم (568): وى مى نويسد: عمر زنى را كه باردار بود خواست تا درباره موضوعى از وى سؤال كند. از شدت هيبت عمر حمل خود را سقط كرد و بچه مرده اى آورد.
عمر از بزرگان صحابه استفتاء كرد. همگى گفتند چيزى بر تو نيست؛ زيرا تو تصميم داشتى او را ادب كنى.
على - عليه السّلام - فرمود: اگر اينان مى خواهند از تو مراقبت كنند، تو را آلوده ساختند. و چنانچه اين فتوا منتهاى كوشش ايشان در اين باره است، اشتباه كرده اند. تو بايد برده اى در قبال سقط اين جنين آزاد كنى. عمر و صحابه هم، به فتواى على - عليه السّلام - مراجعت نمودند.
8 - خليفه درباره مردى به نام قدامة بن مظعون كه از مهاجران نخستين بود و در جنگ بدر شركت داشت و شراب خورده بود، متحير ماند. وقتى اين مرد را نزد عمر آوردند حكم كرد تا او را تازيانه بزنند.
پرسيد: به من تازيانه مى زنى يا اينكه ميان من وتو كتاب خدا حكم مى كند؟
عمر گفت: در كدام كتاب خداست كه تو را تازيانه نزنم؟
گفت: خداوند مى فرمايد: ((لَيْسَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فيما طَعِموا(569)؛ يعنى: بر آنها كه ايمان آورده اند و عمل شايسته كرده اند در آنچه خورده اند گناهى نيست)).
من هم از كسانى هستم كه ايمان آوردند سپس عمل شايسته نمودند و كار نيك انجام دادند. من با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در بدر، حديبيه، خندق و ساير جاها شركت داشته ام.
عمر ندانست كه در رد ((قدامه)) چه بگويد. سپس به اصحاب گفت: آيا كسى در رد وى چيزى نمى گويد؟
ابن عباس گفت: اين آيات به منظور عذر گذشتگان و حجت بر موجودين نازل شده است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار وانصاب و ازلام (دو نوع قمار جاهليت)پليدى است واز عمل شيطان است)).
آيه ديگر، دنباله همان آيه اى است كه خواندى: ((... آنها كه ايمان آوردند سپس عمل شايسته نمودند و كار نيك انجام دادند))(570).
وقتى خداوند از نوشيدن شراب نهى كرده باشد، ديگر نوشنده آن چه تقوايى دارد؟
عمر گفت: درست است، حال چه مى گوييد؟
على - عليه السّلام - دستور داد هشتاد تازيانه به وى بزنند. و از آن روز حد شرابخوار در هشتاد تازيانه تثبيت شد(571).
9 - ابن قيم در قضيه زنى - كه عاشق جوانى از اهل مدينه شده و جوان جواب مساعد به وى نداده بود - نقل مى كند كه وقتى آن زن در عشق خود شكست خورده بود، تخم مرغى گرفت و سفيده آن را روى لباس و ميان رانهای خود ريخت! سپس نزد عمر آمد و از تعرض جوان به خود فرياد كشيد؛ و گفت: اين جوان به زور از من كام گرفت. و مرا در ميان خانواده ام رسوا كرده است. اين هم اثر تجاوز اوست.
عمر از زنان خواست تا ببينند كه او راست مى گويد. زنان گفتند: در بدن و لباس وى آثار نطفه هست.
عمر تصميم گرفت جوان را به كيفر برساند. آن جوان استمداد مى كرد و مى گفت: در كار من بيشتر تحقيق كنيد. به خدا! من مرتكب فحشا نشده ام و به وى تجاوز نكرده ام. او مرا به خود دعوت نمود ولى من خوددارى كردم.
على - عليه السّلام - در آنجا حاضر بود. عمر پرسيد يا اباالحسن! تو درباره كار اينها چه نظر دارى؟
على - عليه السّلام - به لباس آن زن كه مى گفت نطفه روى آن ريخته است نگاه كرد، سپس آب جوش طلبيد و روى آن ريخت و آن سفيدى جامد و سفت شد بعد آن را بو كرد و فرمود: اين سفيده تخم مرغ است! آنگاه زن را تحت فشار گذاشت و او اعتراف كرد(572).
10 - ابن قيم آورده است كه: دو نفر از مردان قريش صد دينار را نزد زنى به امانت گذاشتند و گفتند: اينها را به هيچيك از ما دو نفر به تنهايى مده.
يك سال گذشت، يكى از آنها آمد و گفت: دوست من مُرد، دينارها را به من تسليم كن. ولى زن امتناع ورزيد و گفت: شما دو نفر گفتيد آن را به يكى از شما دو نفر به تنهايى ندهم، من هم به تو نخواهم داد. مرد متوسل به كسان و بستگان او شد تا توانست آن را تحويل بگيرد.
يك سال بعد هم، نفر دوم آمد و دينارها را از زن درخواست نمود. آن زن گفت: دوست تو آمد و به تصور اينكه تو مُرده اى پولها را از من گرفت. مرد و زن دعوا را پيش عمر بردند. عمر خواست بر ضد زن حكم صادر كند. زن گفت دعواى مرا به على بن ابيطالب واگذار. عمر نيز مرافعه را به نظر على - عليه السّلام - واگذار كرد.
على - عليه السّلام - ديد كه اين دو نفر به آن زن نيرنگ زده اند. از اين رو به مرد گفت: مگر شما دو نفر نگفتيد كه پول را به يكى از ما دو نفر تسليم نكند؟ آن مرد گفت: آرى، گفتيم.
فرمود: بنابراين برو و دوستت را بياور تا زن پول را به هر دوى شما تحويل دهد، و گرنه راه ديگرى براى وصول آن نيست (573)!
11 - احمد حنبل (574) از حديث ابن عباس روايت مى كند كه عمر در حكم شك در نماز متحير ماند و به وى گفت: اى جوان! آيا از پيغمبر يا يكى از صحابه او شنيده اى كه اگر مرد در نمازش شك كرد، چه كند؟
ابن عباس گفت: در همين اثنا عبدالرحمن بن عوف آمد و پرسيد: چه مى گفتيد؟
عمر گفت: از اين جوان مى پرسيدم آيا از پيغمبر يا يكى از صحابه شنيده اى كه وقتى مرد در نمازش شك مى كند، چه بايد بكند؟
عبدالرحمن گفت: از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شنيدم كه مى فرمود: هر وقت يكى از شما در نمازش شك كرد...
فتواى عبدالرحمن در اين حديث بر خلاف آنچه از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به ما (شيعيان) رسيده است، مى باشد. (مراجعه كنيد).
امثال اين قضايا از عمر بسيار رسيده است و همگى دلالت دارد كه وى هرگاه واقع را مى شناخت نسبت به آن منقاد بود و هنگامى كه او را آگاه مى ساختند تسليم مى شد. با اين وصف او هر وقت چيزى به نظرش درست مى آمد، به شدت آن را تعقيب مى كرد و به هيچكس هم اعتماد نمى نمود. او نسبت به حكامش و اموال آنها توجه خاصى داشت؛ چون با اندك بهانه اى اموال آنها را به نفع بيت المال ضبط مى كرد و خود آنها را با قساوت هر چه تمامتر دنبال مى نمود. حتى گاهى خانه آنها را بر سر آنها مى سوزانيد، چنانكه با سعد وقاص - هنگامى كه حكمران كوفه بود - چنين كرد. و قصرش را با بودن خود وى در آن، طعمه حريق ساخت. و چون مردم از رسيدن او به منظورش مخالفت مى كردند، تازيانه اش (دُرّه) را به دست مى گرفت و بر سر آنها فرود مى آورد.
روزى در راه ديد كه عده اى به دنبال ابى بن كعب افتاده اند. درّه كشيد كه بر سر او فرود آورد. ابى گفت: يا اميرالمؤمنين! از خدا بترس. عمر گفت: اين جمعيت چيست كه دنبالت افتاده اند، اى پسر كعب؟ نمى دانى اين عمل، تو را مفتون مى كند و آنها را خوار مى نمايد(575).
درّه او مانند تازيانه عذاب بود كه بزرگان صحابه از آن وحشت داشتند، تا جايى كه گفته اند: ((وحشتناكتر از شمشير حجاج بن يوسف بود))(576).
بدن ام فروه خواهر ابوبكر را - كه در روز عزاى برادرش مى گريست با جمعى از زنان صحابه براى او نوحه سرايى مى كرد - به درد آورد و احترام او را نگاه نداشت. و به اعتراض عايشه ترتيب اثر نداد، و رعايت حرمت ام المؤمنين را در حفظ عمه اش ننمود، تا جايى كه زنان نوحه گر به وحشت افتادند و پراكنده شدند.
از اين قبيل موارد زياد بود كه عمر نه تحت تأثير عاطفه قرار مى گرفت و نه در انديشه عواقب آن بود.
همين كافى است كه وى به على - عليه السّلام - و كسانى كه در خانه دختر پيغمبر؛ فاطمه زهرا - عليها السّلام - به عنوان اعتراض به خلافت ابوبكر متحصن شده بودند، گفت: به خدايى كه جان من در دست اوست اگر براى بيعت كردن بيرون نياييد خانه را بر سرتان آتش مى زنم!
يادگار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از خانه بيرون آمد و در حالى كه مى گريست و فرياد مى زد و ديد كه با على - عليه السّلام - و زبير چه مى كنند. در اتاق ايستاد وگفت: چه زود بر اهل بيت پيغمبر خدا غره شديد(577).
اميرالمؤمنين آنجا كه در خطبه ((شقشقيه)) راجع به واگذارى خلافت از جانب ابوبكر به وى سخن مى گويد، مى فرمايد: ((ابوبكر آن را در موردى جنجال برانگيز قرار داد. سخنانش تند و تماس با وى سخت، ولغزشهايش بسيار، وعذر خواستن از آن فراوان بود! همچون كسى كه بر شترى سركش سوار است كه اگر مهارش را محكم نگاهدارد، بينى حيوان پاره مى شود و چنانچه آن را رها كند به رو در مى افتد. به خدا قسم! مردم در زمان او دچار خبط و خطا و تلون و اعتراض شدند... )).
افزودن دیدگاه جدید