اجتهاد در مقابل نص: 57 - داستان زنای مغيرة بن شعبه! و حد نزدن عمر بر او
اين موضوع مربوط به زناى محصنه مغيرة بن شعبه با ام جميل دختر عمرو، زنى از قبيله قيس در ضمن داستانى است كه از مشهورترين داستانهاى تاريخى عرب است. سال هفده هجرى در هر تاريخى كه مورد بحث واقع شده است، اين داستان را هم در بر دارد.
چهار نفر عمل مغيره را گواهى كردند؛ از جمله ((ابوبكره)) بود كه در شمار فضلاى صحابه و حاملان آثار نبوى است. و ((نافع بن حارث)) كه او نيز صحابى است، و ((شبل بن معبد)).
گواهى اين سه نفر صريح و فصيح بود؛ آنها گفتند: ما ديديم كه آلت مغيره در آلت ام جميل مثل ميل در سرمه دان بود، و چون نفر چهارم، يعنى ((زياد بن سميه)) آمد تا شهادت بدهد، خليفه به او فهماند كه نمى خواهد مغيره رسوا شود، سپس از وى پرسيد: چه ديدى؟
زياد گفت: من منظره اى ديدم و صداى نفسى شنيدم و ديدم كه ناف بر ناف هم نهاده اند!
عمر گفت: آيا ديدى كه مانند ميل در سرمه دان، داخل و خارج مى شد؟
زياد گفت: نه، ولى ديدم كه پاهاى ((ام جميل)) بالاست! و تخمهاى مغيره ميان رانهاى او مى گردد! حركات سختى را مشاهده كردم و صداى بلندى را شنيدم.
عمر پرسيد: ولى ديدى كه مانند ميل در سرمه دان مى آورد و مى برد؟!
گفت: نه!
عمر گفت: اللّه اكبر! اى مغيره! برخيز و شهود سه گانه را كه بر ضد تو شهادت دادند، حد بزن. مغيره هم برخاست و هر سه شاهد عادل را حد زد!!
اينك تفصيل اين داستان را از ((وفيات الاعيان))، تاريخ قاضى ابن خلكان بشنويد. او مى نويسد:
((اما حديث مغيرة بن شعبه و شهادتى كه بر ضد او داده شد. اين بود كه عمر بن خطاب - رضى اللّه عنه - او را حكمران بصره نموده بود. مغيره، هنگام ظهر از دارالاماره خارج مى شد. ابوبكره او را مى ديد و مى گفت: امير كجا مى رود؟
مغيره مى گفت: دنبال كارى!
ابوبكره مى گفت: بايد ديگران به ملاقات امير بيايند نه امير خود دنبال كارى برود!
مغيره به سراغ زنى به نام ((ام جميل)) دختر عمرو مى رفت وهمسر حجاج بن عتيك بن حارث بن وهب جشمى. سپس نسب زن را نقل مى كند و پس از آن مى گويد: از ابوبكره روايت است وقتى وى با برادرانش نافع، زياد و شبل فرزندان سميه (521) (كه همگى برادران مادرى بودند) در غرفه اش نشسته بود، غرفه ام جميل نيز در همسايگى و مقابل غرفه او بود، در آن وقت باد درب غرفه ام جميل را گشود و هر چهار برادر، نظرشان به مغيره افتاد كه به هيئت جماع با ام جميل در آويخته است.
ابوبكره گفت: مصيبتى است كه بدان مبتلا شديد. پس حال كه ديديد، درست ببينيد تا بتوانيد آن را ثابت كنيد.
ابوبكره از بالاى خانه، پايين آمد و دم درب نشست تا مغيره خارج شد. ابوبكره به وى گفت: ما ديديم چه مى كردى بهتر اين است كه از حكومت بر ما استعفا دهى و عزل شوى!
ولى مغيره اعتنا نكرد و رفت تا با مردم نماز ظهر بگذارد! ابوبكره نيز با او رفت.
ابوبكره در مسجد گفت: نه به خدا! نبايد با ما نماز بگزارى بعد از آنچه از تو ديديم.
مردم گفتند: بگذار نماز بگزارد؛ زيرا او حكمران است، شما مى توانيد آنچه را ديده ايد به خليفه عمر(رض) گزارش دهيد.
آنها نيز موضوع را طى نامه اى به عمر اطلاع دادند. عمر هم دستور داد كه تمام شهود و مغيره به مدينه بروند. وقتى همه وارد مدينه شدند و نزد عمر رفتند. عمر نشست و دستور داد تا شهود و مغيره حاضر شوند.
نخست ابوبكره پيش رفت و شهادت داد. عمر گفت: او را در ميان رانهاى ام جميل ديدى. گفت: آرى! به خدا قسم! مثل اين است كه هم اكنون جاى آبله ها را در ران ام جميل مى بينم!
مغيره گفت: حق نداشتى نگاه كنى.
ابوبكره گفت: اگر ثابت كردم و تو رسوا شدى، ناراحت نيستم.
عمر گفت: نه به خدا! اين كافى نيست! مگر اينكه شهادت بدهى كه ديدى در آن فرو رفته است؛ مانند فرو رفتن ميل در سرمه دان!
ابوبكره گفت: آرى، اين گواهى را هم مى دهم كه چنين ديدم!!
عمر گفت: مغيره برو كه ربع بدنت رفت!
سپس عمر، شاهد دوم ((نافع)) را خواست و پرسيد به چه شهادت مى دهى؟
گفت: به همان كه ابوبكره شهادت داد.
عمر گفت: نه بايد شهادت بدهى كه مانند ميل در سرمه دان در آن فرو رفته بود!
گفت: آرى، شهادت مى دهم كه تا پر فرو رفته بود!!
عمر - رضى اللّه عنه - گفت: مغيره! نصف بدنت رفت.
آنگاه سومى را خواست و از وى پرسيد: چه را گواهى مى كنى؟
شبل بن سعيد گفت: آنچه را دو نفر همكارانم گواهى كردند.
عمر گفت: مغيره سه ربع بدنت رفت!
پس از آن نامه اى به زياد نوشت كه در آن موقع حضور نداشت و او را احضار كرد. زياد هم آمد. وقتى عمر او را ديد، در مسجد جايى به وى داد و سران مهاجرين و انصار را كنار او جا داد(522). همين كه ديد زياد پيش مى آيد، گفت: من مردى را مى بينم كه خداوند با زبان او مردى از مهاجرين را رسوا نمى كند! (523).
سپس سر برداشت و پرسيد: اى فضله حبارى (524)! تو چه دارى؟ گويند در اين وقت مغيره به زياد نزديك شد، ولى زياد ضرب المثل عربى را به ياد او آورد كه: ((لامجنأ لعطر بعد عروس؛ يعنى: بعد از عروس، ديگر نمى توان عطر را پوشاند)) كنايه از اينكه موضوع مسلم است و نمى شود آن را انكار كرد.
مغيره گفت: اى زياد! خدا و روز قيامت را به ياد بياور؛ زيرا خدا و پيغمبر و اميرالمؤمنين مرا مهدور الدم مى دانند(525)، مگر اينكه تو آنچه را ديده اى ناديده بگيرى و وضعى را كه مشاهده كردى گواهى نكنى. به خدا قسم! اگر تو بين شكم من و او بودى باز نمى ديدى كه... من در او بود.
راوى گويد: اشك از چشم زياد جارى گشت و رنگ صورتش سرخ شد.
سپس گفت: يا اميرالمؤمنين! (يعنى عمر) آنچه را به تفصيل سه شاهد قبلى ديده و گفته اند، در نزد من نيست! من منظره اى ديدم و صداى نفسى بلند شنيدم و ديدم كه مغيره روى شكم ام جميل قرار گرفته است.
عمر - رضى اللّه عنه - گفت: ديدى كه مى آورد و مى برد؛ مانند ميل در سرمه دان؟
گفت: نه! گويند: زياد گفت: ديدم پاهاى ام جميل بالاست و تخمهاى مغيره ميان رانهای او در حركت است. حركت شديدى ديدم و صداى بلند نفسى! (526).
عمر (رض) پرسيد: آيا ديدى كه مانند ميل سرمه دان، داخل و خارج مى شد؟!
زياد گفت: نه!
عمر گفت: اللّه اكبر! اى مغيره برخيز و شهود را حد بزن! مغيره نيز برخاست و هشتاد تازيانه به ابوبكره زد!! و با دو نفر ديگر نيز چنين كرد.
عمر از سخن زياد و برطرف شدن حد زناى مغيره دچار شگفتى شده بود.
ابوبكره بعد از آنكه حد خورد، گفت: شهادت مى دهم كه مغيره چنين عملى را مرتكب شد.
عمر خواست حد دومى را بر او جارى سازد، ولى على بن ابى طالب - عليه السّلام - فرمود: اگر او را حد بزنى دوستت مغيره را سنگسار مى كنم.
عمر از ابوبكره خواست توبه كند، ولى ابوبكره گفت: مى خواهى بدين وسيله بعدها شهادت مرا قبول كنى؟
گفت: آرى.
ابوبكره گفت: ولى من تا زنده ام ديگر ميان دو نفر شهادت نخواهم داد!
وقتى تمام سه شاهد، حد خوردند، مغيره گفت: خدا را شكر كه شما را رسوا كرد.
عمر(رض) گفت: خدا رسوا كند جايى كه تو را در آن ديدند!!
سپس ابن خلكان مى نويسد: عمر بن شيبه در كتاب ((اخبار بصره)) نوشته است: وقتى ابوبكره تازيانه خورد، مادرش گفت: گوسفندى را ذبح كنند و ابوبكره پوست آن را به كمر خود ببندد، و اين بخاطر ضربت شديدى بود كه به وى رسيد!
راوى گويد: عبدالرحمن بن ابى بكره، حكايت مى كرد كه پدرش سوگند ياد كرد تا زنده است با زياد (برادرش) سخن نگويد. وقتى ابوبكره خواست وفات كند، وصيت كرد كسى جز ابو برزه اسلمى بر وى نماز نخواند.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - ميان آنها پيمان برادرى بسته بود. وقتى اين خبر را به زياد دادند، به كوفه باز گشت. مغيرة بن شعبه نيز پاس زياد را داشت و عمل او را هيچگاه فراموش نكرد(527).
ام جميل، در موسم حج با عمر بن خطاب برخورد نمود، مغيره نيز در آنجا بود.
عمر به مغيره گفت: مغيره! اين زن را مى شناسى؟
مغيره گفت: آرى، اين امّ كلثوم دختر على است!
عمر گفت: تجاهل مى كنى؟ به خدا! ما شك نداشتيم كه ابوبكره راست مى گويد و ديدم كه تو مى ترسيدى سنگى از آسمان بر سرت فرود آيد!
و مى نويسد: شيخ ابو اسحاق شيرازى در اول باب تعداد شهود، در كتاب ((المهذب)) مى نويسد: سه نفر شهادت دادند كه مغيرة بن شعبه زنا كرده: ابوبكره، نافع و شبل بن معبد. ولى زياد گفت: من سرين برهنه اى ديدم و نفسى كه بر مى آمد و دو پايى كه مانند دو گوش الاغ بود، و غير از اين چيزى نمى دانم. عمر هم سه نفر شهود را حد زد، و به مغيره حد نزد!!
سپس مى گويد: فقها درباره سخن على - رضى اللّه عنه - به عمر كه فرمود: اگر او را حد زدى دوستت مغيره را سنگسار مى كنم، سخن گفته اند. ابو نصر بن صباغ گفته است: منظور على اين بوده است كه اگر شهادت دوم ابوبكره، شهادت ديگرى حساب شود، چهار شاهد تكميل مى شود و لازم مى آيد مغيره را سنگسار كرد. و اگر همان شهادت اول است كه او را حد زدى واللّه اعلم. (پايان سخن قاضى ابن خلكان راجع به اين واقعه اسف انگيز)(528).
افزودن دیدگاه جدید