اجتهاد در مقابل نص: 52 - تجسّس عمر

اجتهاد در مقابل نص: 52 - تجسّس عمر

خداوند متعال مى فرمايد: ((اى اهل ايمان! دورى گزينيد از بسيارى از گمانها؛ زيرا بعضى از گمانها گناه است. تجسّس و غيبت يكديگر ننماييد. آيا دوست داريد گوشت مرده برادرتان را بخوريد و ناراحت شويد؟ از خدا بترسيد كه خدا توبه را مى پذيرد و مهربان است))(504).

در حديث صحيح از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - آمده است كه: ((گمان بد مبريد؛ زيرا گمان بد از هر گفتارى، دروغتر است، تجسّس و جستجو نكنيد، گرانفروشى ننماييد و حسد نبريد، دشمنى ايجاد نكنيد، كينه توزى ننماييد، با بندگان خدا برادر باشيد... !)).

ولى عمر در ايام خلافتش چنان ديد كه تجسس و جستجو در كار و خانه هاى مردم به نفع است و به صلاح دولت مى باشد، ازين رو شبها شبگردى مى كرد و روزها تجسّس مى نمود!

در يكى از شبها كه در كوچه هاى مدينه گشت مى زد، صداى آواز مردى را از درون خانه اش شنيد، ناگهان از ديوار بالا رفت! و پايين آمد! و به نزد او رفت. عمر ديد زنى و ظرفى از شراب نزد اوست. گفت: اى دشمن خدا! پنداشتى كه خداوند تو را با اين معصيت مى پوشاند؟

آن مرد گفت: درباره من شتاب مكن! اگر من يك خطا كردم، اما تو سه خطا نمودى!

اوّلاً: خداوند مى فرمايد: ((وَلاتَجَسَّسوا؛ يعنى: جستجو نكنيد))، ولى تو تجسّس نمودى! وثانياً: خداوند مى فرمايد: ((وَاءْتُوا الْبُيوتَ مِنْ اَبْوابِها؛ يعنى: از درهاى خانه ها وارد خانه شويد))، ولى تو از ديوار بالا آمدى! وثالثاً: مى فرمايد: ((اِذا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى اَهْلِها؛ يعنى: وقتى وارد خانه ها شديد به اهل خانه سلام كنيد))، ولى تو سلام نكردى.

عمر گفت: آيا كار خوبى تا به حال انجام داده اى تا تو را مورد عفو قرار دهم؟

گفت: آرى. عمر هم او را بخشيد و از خانه خارج شد! (505).

از سدى روايت است كه گويد: شبى عمربن خطاب به اتفاق عبداللّه مسعود از خانه خارج شد، نورى ديد و آن را دنبال كرد، تا وارد خانه شد. ديد چراغى در خانه است. به تنهايى وارد خانه شد و ابن مسعود را رها كرد. عمر ديد پيرمردى نشسته و شرابى در پيش دارد و زنى براى او آواز مى خواند. مرد متوجه نشد تا اينكه عمر سر رسيد.

عمر گفت: منظره اى از اين وقيحتر نديده ام كه پيرمردى كه پايش لب گور و منتظر مرگ است، چنين عملى داشته باشد.

پيرمرد سر برداشت و گفت: بله، ولى كار تو زشت تر از عملى است كه از من ديدى؛ زيرا تو جستجو نمودى و حال آنكه خداوند از جستجو منع كرده است و بدون اجازه وارد خانه شدى.

عمر گفت: راست گفتى، سپس در حالى كه آستينش را به دندان گرفته بود و مى گريست از خانه بيرون رفت و گفت: مادر عمر به عزايش بنشيند!!

مدتى پيرمرد در مجلس عمر حضور نيافت، ولى بعد آمد و تقريباً به طور پنهانى در گوشه اى از آخر مجلس نشست. عمر او را ديد و گفت: آن پيرمرد را بياوريد.

به او گفتند: خليفه تو را مى خواند. او برخاست و در حالى كه احتمال تأديب خود از جانب عمر را مى داد پيش آمد.

عمر گفت: نزديك بيا، چندان جلو آمد كه به نزديك وى رسيد. باز گفت نزديكتر تا گوش به گوش هم قرار گرفتند. عمر گفت: به خدا قسم آنچه را از تو ديدم به كسى حتى به ابن مسعود كه با من بود نگفتم (506).

شعبى مى گويد: عمر مردى از ياران خود را گم كرد. به عبدالرحمن بن عوف گفت با من بيا تا به منزل فلانى برويم ببينيم آنجا نيست؟ وقتى به خانه اش آمدند ديدند درب خانه اش باز است و او نشسته و همسرش در ظرف نوشيدنى مى ريزد و به او مى نوشاند.

عمر به عبدالرحمن گفت: شرابخورى است كه او را از ما باز داشته است.

عبدالرحمن گفت: تو چه مى دانى در ظرف چيست؟

عمر گفت: مى ترسى كه كار من تجسّس باشد و ممنوع؟

عبدالرحمن گفت: آرى، تجسس است.

عمر گفت: توبه اين كار چيست؟

عبدالرحمن گفت: آنچه را از وى ديدى به كسى نگويى... !! (507).

 

مسور بن مخرمة از عبدالرحمن بن عوف روايت مى كند كه شبى وى با عمر بن خطاب در مدينه شبگردى مى كرد، در آن اثنا كه آنها مى گشتند، در خانه اى چراغى را روشن ديدند، به سراغ آن رفتند. وقتى نزديك شدند، ديدند درب بسته است و جماعتى در خانه صداهاى بلند و نامربوط دارند.

عمر دست عبدالرحمن را گرفت و گفت: اين خانه ربيعة بن اميّة است. و آنها هم اكنون شراب مى نوشند، چه بايد كرد؟

عبدالرحمن گفت: چنان مى بينم كه ما در جايى آمده ايم كه خدا منع كرده است؛ زيرا تجسّس نموديم. عمر هم از آنجا رفت و آنها را به حال خود گذاشت!! (508).

طاووس يمانى مى گويد: عمر شبى بيرون رفت، و از خانه اى گذشت كه جماعتى مشغول شرب خمر بودند. عمر صدا زد: فسق، فسق؟!

يكى از درون خانه صدا زد: خدا تو را از اين كار منع كرده است. عمر هم برگشت و آنها را به حال خود گذاشت!

ابو قلابه مى گويد: به عمر اطلاع دادند كه ابو محجن ثقفى با دوستانش در خانه اش مشغول ميگسارى است. عمر آمد و وارد خانه او شد.

ابو محجن گفت: يا أ ميرالمؤمنين! اين كار براى تو جايز نبود، چون خداوند تو را از تجسّس بر حذر داشته است.

عمر از زيد بن ثابت و عبدالرحمن بن ارقم سؤال كرد، آنها گفتند: يا اميرالمؤمنين! او راست مى گويد. عمر هم خارج شد و او را رها كرد! (509).

مؤلف:

هر كس در رواياتى كه راجع به تجسّس عمر در كار و خانه مردم داشته، دقت كند مى بيند كه عمر چقدر به اين كار اهميت مى داده و سعى در انجام آن داشته است.

عمر گمان مى كرده است كه حدود شرعى با خطا و اشتباه حاكم در راه اثبات آن، بخشوده مى شود، به همين جهت، حدى بر اين مجرمين صادر نكرد، بلكه به هيچكدام آنها آزارى نرساند! ما نمى دانيم چگونه خليفه راضى بود كه تجسّس او اثرى جز جرى ساختن مجرمين در جرمشان و سركشى بيشتر آن نداشته باشد؟ آن هم بعد از آنكه ديدند پيشواى ايشان درباره عمل آنها مسامحه نشان مى دهد!!

افزودن دیدگاه جدید