اجتهاد در مقابل نص: 7 - پيغمبران هم از خود ارث مى گذارند

 اجتهاد در مقابل نص: 7 - پيغمبران هم از خود ارث مى گذارند

برهان بر ارث گذاردن پيامبران، معناى عام اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: ((لِلرّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاْقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاْ قْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ اَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً))(118)؛

يعنى: ((براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشان، گذاشته اند بهره اى هست، براى زنان نيز از آنچه پدران و مادران و خويشان گذاشته اند - كم يا زياد - بهره اى مقرر شده است)).

و آيه شريفه: ((يُوصيكُمُ اللّهُ فى اَوْلادِكُمْ لِلذّكْرِ مِثْلُ حَظِّ الاْ نْثَيَيْنِ))(119)؛

يعنى: ((خداوند شما را درباره فرزندانتان سفارش مى كند، براى پسران مانند بهره دو دختر مقرر شده است)). تا آخر آيات ارث.

تمام اين آيات شريفه به معناى عام، شامل پيغمبر و پايين تر از آن حضرت از ساير ا فراد بشر نيز مى شود. نظير آيه صوم كه خداوند مى فرمايد: ((كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ))(120)؛

يعنى: ((روزه بر شما نوشته شده (و واجب است) چنانكه بر آنها كه پيش از شما بودند نيز نوشته شد (و واجب بود)).

و ادامه آيه چنين است: ((فَمَنْ كانَ مَريضاً اَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ ايّامٍ اُخَرَ))(121)؛

يعنى: ((هر كس كه در ماه رمضان بيمار شود يا مسافر بود، مدتى را كه نتوانسته روزه بگيرد، در ايّام ديگرى بعد از ماه رمضان آنها را قضا كند)).

و مانند اين آيه شريفه است: ((حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ))(122)؛ يعنى: ((كه خداوند خوردن مردار وخون وگوشت خوك وغيره را بر همه كس حرام نموده است)).

و ساير آيات احكام شرعى كه ميان پيغمبر و هر فرد مكلّفى از افراد بشر مشترك است، بدون اينكه ميان پيغمبر و آنها فرقى باشد. ولى اين فرق را دارد كه در اين آيات، خطاب متوجّه پيغمبر است تا نخست او عمل كند و بعد به ديگران ابلاغ نمايد. از اين نظر، پيغمبر از نظر التزام به حكم شرع، مقدّم بر ديگران مى باشد.

و ديگر از آياتى كه به طور عام شامل پيغمبر نيز مى شود اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: ((وَاُولُوا الاْ رْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلى بِبَعْضٍ فى كِتابِ اللّهِ))(123)، يعنى: ((در كتاب خدا خويشاوندان، بعضى نسبت به بعض ديگر سزاوارترند)).

خداوند در اين آيه حقّ ارث را (قبل از همه، براى نزديكترين خويشان متوفّا قرار داده است. ارث بردن قبل از اعلام آن توسط پيك وحى به پيغمبر، جزء حقوق ولايت در دين بود، امّا بعد كه خداوند، اسلام و مسلمانان را بزرگ داشت، با آيه شريفه فوق، حكم كسانى را كه قبلاً در ارث حقّى داشتند نسخ كرد و حقّ ارث را منحصر به خويشان نزديك متوفّا دانست. البته با رعايت مراتب قرابت آنها نسبت به موروث؛ اعم از اينكه موروث، پيغمبر يا ديگرى باشد. و خواه وارث، از فاميل موروث باشد يا از فرائض يا غير اينان به ملاحظه ظاهر آيه شريفه (124).

و از جمله اين آيه است كه خداوند از داستان زكرياى پيغمبر نقل مى كند كه: ((اِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفيّاً قالَ رَبِّ اِنّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّى... وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائى وَ كانَتِ امْرَاءَتى عاقِراً فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً))(125)،

يعنى: ((زكريّا خدايش را پنهانى خواند و گفت: پروردگارا! استخوانم سست شده... من بعد از خود از وارثانم بيم دارم و زنم نازاست. به من فرزندى موهبت كن كه از من و خاندان يعقوب، ارث ببرد و خدايا او را پسنديده گردان)).

حضرت زهرا - عليها السّلام - و امامان از فرزندان او به اين آيه استدلال كرده اند كه پيغمبران اموال را به ارث مى برند، و ارثى كه در اين آيه ذكر شده است ((مال)) است نه علم و نبوّت.

دوستان خاندان پيامبر؛ يعنى عموم بزرگان علماى شيعه نيز در اين خصوص از حضرت زهرا - عليها السّلام - دخت والاگهر پيامبر وامامان از فرزندان آن حضرت پيروى نموده و گفته اند: لفظ ((ارث)) در لغت و شريعت اطلاق نمى شود مگر بر آنچه از موروث به وارث منتقل مى گردد؛ مانند اموال و دارايى، و در غير مال، جز به طريق مجاز و توسع، استعمال نمى شود. و بدون دليل هم نمى توان از حقيقت به مجاز عدول كرد.

و اينكه حضرت زكريّا در دعايش مى گويد: ((وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضيّاً))؛ يعنى: ((خدايا! اين پسر را كه به من مى دهى تا از من ارث ببرد، نزد خود پسنديده گردان تا امر تو را امتثال كند)).

اگر ما ارث را بر نبوت حمل كنيم، اين معنا ديگر لغو و بيهوده خواهد بود، چون هيچكس نمى گويد: خدايا! پيغمبرى براى ما بفرست و او را عاقل و از نظر اخلاق پسنديده گردان؛ زيرا اگر پيغمبر بود، قهراً پسنديده است. و نكته مهمتر از پسنديده بودن نيز، در معناى نبوت است.

مؤيّد آنچه گفتيم اين است كه زكريّا - عليه السّلام - تصريح مى كند كه بعد از خود، از عموزادگانش بيم دارد: ((وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالى مِنْ وَرائى)) و اينكه وارثى از خدا طلب مى كند اين بخاطر بيمى است كه دارد. خوف وى نيز مسلماً بخاطر مال است نه علم و نبوّت؛ زيرا زكريّا - عليه السّلام - داناتر از اين بود كه بترسد خدا كسى را كه شايسته نبوّت نيست به پيغمبرى مبعوث گرداند، و علم و حكمت او را به كسى كه شايستگى آن را ندارد، واگذار نمايد.

بعلاوه او مى دانست كه علت بعثت وى، اشاعه علم و انتشار آن در ميان مردم است. از اين رو چگونه از موضوعى كه منظور از بعثت وى بوده است بيم دارد؟

اگر گفته شود اين معنا به زيان شما (شيعه) در ارث گذاشتن به مال بازگشت مى كند؛ زيرا در اين صورت، نسبت بخل به پيغمبر داده مى شود؟

در پاسخ مى گوييم: ما به خدا پناه مى بريم كه اين دو موضوع، يكسان باشند؛ چون مال را ممكن است مؤمن و كافر و خوب و بد، به دست آورند و مانع از آن نيست كه حضرت زكريّا - عليه السّلام - از عموزادگانش هراس داشته باشد كه اگر اهل فساد باشند، مال او را تصاحب كنند و در مصارف بيهوده صرف نمايند، بلكه اين هراس در نهايت حكمت است؛ زيرا تقويت اهل فساد و كمك نمودن به ايشان در اعمال ناپسندشان، محظور دينى و عقلى دارد. پس اگر كسى بيم از اين معنا را بخل بداند، منصف نخواهد بود.

و از اينكه حضرت زكريّا - عليه السّلام - مى گويد: ((بعد از خود از وارثانم بيم دارم)) استفاده مى شود كه بيم وى از اخلاق و اعمال وارثان بوده است. و منظور اين است كه مى ترسم وارثان من بعد از من، ارث مرا در معاصى تو صرف نمايند، پس خدايا! پسرى پسنديده به من روزى كن تا ارث مرا در آنچه موجب خشنودى تو مى باشد، صرف كند.

خلاصه، چاره اى جز اين نيست كه در اين آيه ارث را حمل بر ارث به مالى كنيم نه نبوّت و امثال آن، تا لفظ ((يرثنى)) به معناى حقيقى - كه از آن به اذهان تبادر مى كند - حمل شود؛ زيرا در اينجا قرينه اى براى حمل آن به نبوّت ونظير آن نيست؛ بلكه به قدر كافى در خود آيه شريفه براى اراده معناى حقيقى، قرائنى وجود دارد.

اين رأى عترت طاهره پيامبر، در آيه شريفه است، عترتى كه هموزن قرآن هستند و هيچگاه از يكديگر جدا نمى شوند.

عموم مسلمين از ماجرايى كه ميان دختر پيامبر حضرت زهرا - سلام اللّه عليها - و ابوبكر اتفاق افتاد، اطلاع دارند كه فاطمه - عليها السّلام - از ابوبكر ارث پدرش پيغمبر را طلب نمود و ابوبكر گفت: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرموده است: ((لانُورث ماتركناهُ صدقة))؛ يعنى: ما ارث نمى گذاريم و آنچه از ما مى ماند صدقه است و به ساير افراد مسلمين مى رسد)).

اين حديث را فاطمه زهرا - عليها السّلام - و امامان دودمان وى مردود دانسته اند. حديث با همين الفاظ در صحيح بخارى (باب غزوه خيبر) نقل شده است. اين حديث نمى تواند جواب حضرت زهرا - عليها السّلام - باشد، مگر اينكه لفظ ((صدقه)) را مرفوع و خبر ((ما))ى موصوله در ((ماتركنا)) بدانند. دليلى هم براى اثبات اين معنا نيست؛ زيرا ممكن است ((ما)) به عنوان مفعول ((تركنا)) در محل نصب و ((صدقه)) حال ((ما)) باشد. در اين صورت معناى حديث اين است: ((صدقاتى كه از ما باقى مى ماند، وارث ما حقّى در آن ندارد)).

عايشه مى گويد: ((ابوبكر چيزى از ميراث پيغمبر را به فاطمه نداد، و هر چه از پيغمبر باقى ماند، همه را وارد بيت المال ساخت. فاطمه نيز از ابوبكر رنجش پيدا كرد و تا زنده بود با وى سخن نگفت. شش ماه بعد از پيغمبر زنده بود وچون وفات يافت، همسرش على - عليه السّلام - به وصيّت او، شبانه او را دفن كرد. ابو بكر را خبر نكردند و على خود بر وى نماز گزارد... )).

موضوع دفن حضرت فاطمه - عليهاالسّلام - در شب، طبق وصيّت خود آن حضرت را، شارحان صحيح بخارى، و قسطلانى در ((ارشاد)) و انصارى در ((تحفه)) نقل كرده اند(126).

بى خبر گذاشتن ابوبكر و نماز گزاردن على - عليه السّلام - بر جنازه بانوى بانوان جهان را، اصحاب صحاح ششگانه با اسناد خود از عايشه روايت كرده اند(127).

آرى، فاطمه - عليها السّلام - از رفتار ابوبكر سخت برآشفت و همچنان خشمگين ماند. پس روسرى به سر افكند و چادر پوشيد و با تنى چند از خدمه خود و زنان بنى هاشم - كه پيرامونش را گرفته بودند - در حالى كه همچون پيغمبر راه مى رفت، براى اعتراض بر ابوبكر وارد شد.

ابوبكر در آن حال، ميان انبوه مهاجران، انصار و ديگران قرار داشت. پرده اى ميان مردم و فاطمه آويختند. فاطمه - عليها السّلام - در پشت پرده (در مسجد پيامبر) چنان ناله جانكاهى از دل برآورد كه حضّار گريه سر دادند و مجلس سخت تكان خورد. سپس حضرت فاطمه - عليها السّلام - آرام گرفت تا سر و صداى ايشان فرو نشيند، آنگاه زبان به سخن گفتن گشود و خطابه اى ايراد نمود كه گويى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - سخن مى گويد.

از سخنان حضرت زهرا - عليها السّلام -، مردم چنان منقلب شدند و به هيجان آمدند كه اگر سياست كوبنده آن روز نبود، همه چيز تمام مى شد و سرنوشت ابوبكر و اطرافيان وى معلوم مى گرديد، ولى چون سياست روى هيچ پايه اى بند نيست، سرانجام بر آن هيجان غالب آمد.

كسانى كه از خطبه زهرا - عليها السّلام - دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آگاهى دارند مى دانند كه چگونه حكومت را محكوم كرد و براى اثبات ارث و حق خود، به آيات محكمات قرآنى استدلال نمود و هر گونه بهانه اى را از دست آنها گرفت.

فرزندان على و فاطمه - عليهما السّلام - اين خطابه را در همان روزها براى فرزندان خود بازگو كردند و طبقه بعدى براى بعد از خود تا اينكه نسل به نسل به ما رسيده است.

ما فاطميان نيز آن را از پدران خود نقل مى كنيم، و ايشان از پدرانشان وهكذا تا به زمان ائمّه از اولاد على و فاطمه - عليهما السّلام - منتهى گردد.

اكنون نيز شما خوانندگان مى توانيد آن را در احتجاج طبرسى و بحارالانوار علاّمه مجلسى ببينيد. در ميان بزرگان قدماى اهل تسنّن نيز ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب السقيفه و ((فدك)) به طرق و اسانيدى كه بعضى از آن به ((زينب)) بانوى عاليقدر و دختر والا گهر على و فاطمه - عليهما السّلام - و برخى ديگر به امام محمد باقر، و بعضى به عبداللّه بن حسن بن حسن - عليهم السّلام - مى رسد كه همگى آن را به خود فاطمه زهرا - عليها السّلام - مى رسانند روايت كرده اند. چنانچه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى، جلد چهارم، صفحه 78 نيز آمده است.

ونيز ابوعبداللّه محمدبن عمران مرزبانى (128) با سلسله سند، آن را از عروة بن زبير و او از عايشه نقل مى كند كه آن خطابه را از فاطمه - عليها السّلام - شنيده است (129).

همچنين مرزبانى با سند ديگر از زيدبن على بن حسين بن على بن ابيطالب - عليهم السّلام - از پدرش زين العابدين و او از پدرش امام حسين، از مادرش فاطمه - عليها السّلام - روايت مى كند(130). در آنجا از زيدبن على نقل مى كند كه گفت: پيرمردان دودمان ابوطالب را ديدم كه اين خطابه را از پدران خود روايت مى كردند و به فرزندان خود مى آموختند.

بارى، در آن روز فاطمه زهرا - عليها السّلام - خطاب به ابوبكر، براى اثبات اين كه از پدرش پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - ارث مى برد، آيات قرآنى محكمى اقامه كرد. و آنها ادلّه اى بودند كه قابل ردّ و انكار نبودند، از جمله فرمود:

((آيا از روى عمد كتاب خدا را ترك گفتيد وآن را پشت سر نهاديد؟ قرآنى كه مى گويد: ((وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد(131)؛ يعنى: سليمان از داوود ارث برد)).

و در داستان زكريّا از زبان وى مى گويد: ((خدايا! پسرى به من موهبت كن كه از من و آل يعقوب، ارث برده و او را پسنديده گردان))(132).

و مى گويد: ((خويشان، بعضى نسبت به بعض ديگر در كتاب خداوند سزاوارترند))(133).

و مى گويد: ((خداوند درباره فرزندانتان به شما توصيه مى كند كه - به هنگام ارث بردن - به پسر دو برابر بهره دختر بدهيد))(134).

و مى گويد: ((و چون مرگ يكى از شما سر رسد، كار نيكى انجام دهيد و آن دادن مالى است كه از شما مى ماند. و بايد آن را به مقتضاى عدالت - كه شايسته پرهيزگاران است - به پدر و مادر و خويشان بدهيد))(135).

سپس فاطمه زهرا - عليها السّلام - فرمود: ((آيا خداوند شما را به آيه اى اختصاص داده كه پدر مرا از آن خارج نموده است؟ يا مى پنداريد كه شما به عام و خاص قرآن، از پدر من و پسر عمّم داناتريد؟! آيا مى گوييد: ما پيروان دو دين هستيم و از هم ارث نمى بريم؟! ... ))

اى خواننده! ببين چگونه دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - قبل از هر چيز، براى ارث گذاشتن پيغمبران به آيات حضرت داوود و زكريّا - كه صريح در ارث گذاشتن ايشان براى فرزاندانشان است - استدلال مى كند.

به جان خودم سوگند! كه فاطمه زهرا - عليها السّلام - به مفاد قرآن داناتر از آنهايى بود كه بعد از نزول آن آمدند. در اين آيات، وارث را به كتاب و نبوّت نه اموال، تأويل كردند، و بدون قرينه، لفظ را از معناى حقيقى آن - كه به مجرّد اطلاق، به ذهن متبادر مى گردد - منصرف ساخته و مجاز را بر حقيقت مقدّم داشتند!!

اگر اين تكلّف، درست بود، آن روز ابوبكر و ديگران كه در اجتماع مهاجر و انصار و غيره حضور داشتند، با دختر پيغمبر به معارضه برمى خاستند، ولى آنها نتوانستند به استدلال دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اعتراض كنند و ايرادى بگيرند.

از جمله موضوعاتى كه ميان آن حضرت و قوم، مطرح شد اين بود كه فاطمه - عليها السّلام - پرسيد: اى ابوبكر! اگر تو امروز بميرى، ارث تو را كه مى برد؟

ابوبكر گفت: فرزندان من و خانواده ام.

فرمود: پس چرا تو، وارث پيغمبر شده اى و فرزندان و خاندان آن حضرت نبايد از وى ارث ببرند؟!

ابوبكر گفت: اى دخترِ پيامبر! اين كار از من سر نزده است!

فرمود: چرا، كار تو بوده است؛ تو فدك را كه ملك طلق پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود و آنچه را خدا در قرآن به ما بخشيده است، از ما گرفتى.

اين حديث را ابن ابى الحديد به نقل از ابوبكر جوهرى، به اسناد خود از غلام امّ هانى (خواهر اميرالمؤمنين) آورده است (136).

 

و نيز ابن ابى الحديد(137) از ابوبكر جوهرى به اسناد خود از ابو سلمه نقل مى كند كه وقتى فاطمه - عليها السّلام - ارث خود را از ابوبكر مطالبه كرد، ابوبكر گفت: من از پيغمبر شنيدم كه فرمود: ((پيغمبر ارث نمى گذارد))! من همان كارى را مى كنم كه پيغمبر مى كرد و آن را در همان راهى صرف مى كنم كه پيغمبر صرف مى كرد.

فاطمه - عليها السّلام - فرمود: اى ابوبكر! آيا دختران تو ارث تو را مى برند، ولى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، ارثى براى دخترانش نمى گذارد؟

ابوبكر گفت: آرى، چنين است!!!

احمدبن حنبل، با سلسله سند، مانند اين حديث را از ابوسلمه روايت كرده است (138).

ونيز ابوبكر جوهرى در كتاب السقيفه و فدك، به اسناد خود از امّ هانى، دختر ابوطالب روايت نموده است كه فاطمه - عليها السّلام - به ابوبكر گفت: ((وقتى تو مُردى چه كسى از تو ارث مى بَرَد؟ گفت: فرزندان و خانواده ام. فرمود: پس چرا ما از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ارث نبريم، و تو بِبَرى؟

ابو بكر گفت: اى دختر پيغمبر! پدرت ارثى باقى نگذاشته است! فرمود: چرا، ارث وى سهم خداست كه آن را براى ما مقرر فرموده و در دستِ ما بوده است، و تو آن را تصاحب كردى.

ابو بكر گفت: من از پيغمبر شنيدم كه فرمود: آنچه در دستِ ماست طعمه اى است كه خداوند به ما روزى كرده است و هرگاه من مُردم به مسلمانان مى رسد.

احمد حنبل از امّ سلمه روايت كرده است كه فاطمه زهرا به ابوبكر گفت: دختران تو از تو ارث مى برند، ولى پيغمبر ارثى براى دخترانش باقى نمى گذارد.

ابوبكر گفت: آرى!!

جوهرى اين حديث را از ابوطفيل هم نقل كرده است. روايات مربوط به اين مورد، متواتر است. بويژه از طريق عترت طاهره.

و نيز جوهرى در دو كتاب ياد شده (السقيفه و فدك) روايت مى كند كه ابوبكر در پاسخ خطابه فاطمه - عليها السّلام - گفت: اى دختر پيغمبر! به خدا قسم! من پدرت پيغمبر را در ميان خلقِ خدا از همه كس بيشتر دوست دارم. و در روز مرگ پدرت، از خدا مى خواستم كه آسمان بر زمين فرو ريزد.

به خدا قسم! نزد من، اگر عايشه تهيدست باشد بهتر از اين است كه تو تهيدست و فقير باشى! آيا تو مرا چنان مى بينى كه حقّ نژاد سرخ و سفيد را به آنها بپردازم، ولى حقّ تو؛ دخت پيامبر را پايمال كنم؟!!

اين اموال، مال پيغمبر نبوده است، بلكه جزء اموال مسلمين بشمار مى رود كه مردم براى پيغمبر مى آوردند و حضرت در راه خدا صرف مى كرد. وقتى پيغمبر وفات يافت، من نيز مانند آن حضرت آن را گرفته و صرف مى كنم.

فاطمه - عليها السّلام - فرمود: به خدا قسم! ديگر سخنى با تو نخواهم گفت.

ابوبكر گفت: به خدا قسم! من هم تو را رها نمى كنم.

فرمود: به خدا قسم! من تو را نفرين مى كنم.

ابوبكر گفت: به خدا قسم! من براى تو دعا مى كنم!

هنگامى كه وفات زهرا - عليها السّلام - فرا رسيد، وصيّت كرد كه ابوبكر در نماز بر وى، شركت نجويد... (139).

 

از مجموع اين نقلها ومذكرات، خواننده به خوبى پى مى برد كه ابوبكر نتوانست استدلال فاطمه - عليها السّلام - را به دو آيه مربوط به حضرت داوود و زكريّا، در ارث گذاردن براى فرزندان خود، ردّ كند، بلكه تنها به ادّعاى اينكه اموال باقى مانده از پيغمبر به آن حضرت تعلّق نداشته تمسّك جست. حضرت فاطمه - عليها السّلام - هم از او نپذيرفت، چون او از كار پدرش بهتر اطلاع داشت ((وَلاحَولَ ولاقوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم)).

آرى، دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، نخست براى اثبات حق خود، استدلال به صريح آيات قرآن نمود، سپس ثابت كرد كه به استناد معناى عام آيات ارث و آيه وصيّت، وى بايد از پدرش ارث ببرد. و صريحاً به آنها فهماند كه اين عمومات، نه از كتاب (قرآن) و نه از سنّت، تخصيص نخورده است.

حضرت فاطمه - عليها السّلام - در اين خصوص، هنگامى انكار شديد خويش را آشكار ساخت كه فرمود؛ آيا خداوند در مورد ارث، شما را به آيه اى از قرآن اختصاص داده كه پيغمبر را از آن خارج ساخته است؟ و با اين استفهام انكارى، وجود هر گونه مخصص را در برابر عمومات قرآن نفى كرد.

آنگاه فرمود؛ آيا شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمّم داناتر هستيد؟! و با اين استفهام توبيخى، وجود مخصص را در ((سنّت)) و گفتار پيامبر نيز منكر شد، بلكه وجود مخصص را به طور مطلق منفى دانست؛ زيرا اگر مخصص وجود داشت، پيغمبر و جانشين آن حضرت، براى حضرت فاطمه - عليها السّلام - بيان مى كردند. و محال بود كه در واقع چنين چيزى وجود داشته باشد و پيغمبر و على - عليهما السّلام - از آن آگاه نباشند.

همچنين محال بود كه در بيان آن براى حضرت فاطمه - عليها السّلام - اهمال ورزند؛ چون در اين صورت، تفريط در ابلاغ و كوتاهى در انذار و بيم دادن، كتمان حق، اغراء به جهل و طلب باطل، مغرور نمودن فاطمه - عليها السّلام - و سستى در حفظ آن حضرت از مجادله، جبهه بندى، كينه ورزى و دشمنى بدون جهت، لازم مى آمد. وهمه اين امور، نيز از پيغمبران و جانشينان معصوم آنها، محال است.

بارى، توجه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به پاره تنش و دخترش زهرا - عليها السّلام - و محبّتى كه به وى داشت، بالاتر از توجه پدران مهربان و محبت ايشان به فرزندان پسنديده شان بود. نبىّ اكرم اين علاقه سرشار را با فدا كردن جان خويش، به وى اظهار مى داشت (140).

پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - با تمام مساعى خود، در پرورش، آموزش و بزرگداشت دخترش، كوشا بود، تا اينكه او را به عالى ترين مدارج كمال رسانيد و يادگار پيامبر در خداشناسى و آشنايى با احكام الهى، بهره وافرى از آن حضرت گرفت. با اين وصف، آيا امكان دارد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، موضوعى را كه بازگشت به تكليف شرعى او مى كرد از وى پنهان كند؟.

نه به خدا! چگونه ممكن بود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دخترش را - به واسطه كتمان امر - در معرض تمام مصائبى قرار دهد كه پس از او در راه مطالبه ارثش به وى رسيد، بلكه امّت را دچار فتنه اى كند كه به واسطه منع ارث آن حضرت، پديد آمد.

چگونه ممكن بود همسر آن حضرت - كه دوست فدايى پيغمبر و برادر خوانده او بود - با همه دانش، حكمت، سابقه در اسلام، دامادى پيامبر، خويشى با آن حضرت، بزرگوارى، منزلت، خصيصه ذاتى ولايت، وصايت و خصوصيت، حديث (لانورث) را ناديده بگيرد؟

چگونه ممكن بود خود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اين معنا را از على - عليه السّلام - كه حافظ سِرّ و مدافع وى، باب مدينه علم و حكمت او، دادرس ترين امّت وباب حطّه وكشتى نجات مسلمانان وباعث امان آنها از پراكندگى بود - مكتوم بدارد؟

چگونه ممكن بود عبّاس بن عبدالمطّلب - كه برادر پدر پيغمبر و بازمانده خاندان آن حضرت بود - اين حديث را نشنيده باشد؟ و چرا بايد عموم بنى هاشم - كه آن حضرت از ميان ايشان برخاسته است - اين حديث را از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نشنيده باشند و بعد از وى، به آن مصيبت مبتلا گردند؟

چرا بايد زنان پيغمبر - كه مادران مؤمنين بودند - هيچكدام از اين حديث خبر نداشته باشند تا جايى كه نزد عثمان بفرستند و از وى بخواهند ارثى را كه آنها از پيغمبر مى برند از ايشان منع نكند؟!

چطور ممكن است پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اين حكم را براى افرادى كه از وى ارث نمى برند، بيان كند، ولى از آنها پنهان بدارد؟ اين روشِ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نبود كه از بيان احكام الهى خوددارى كند. بعلاوه بر خلاف آيه شريفه ((وَاَنْذِرْ عَشيرتَكَ الا قْرَبين))(141) است. و با توجه ويژه اى كه آن حضرت نسبت به پيروانش داشت، وفق نمى دهد.

 

در ميان سخنان دختر پاك سرشت پيامبر، جمله اى هست كه عموم شنوندگان را تحت تأثير قرار داد و مات و مبهوت كرد و آن هم جمله اى بود كه فرمود: ((... يا مى گوييد كه: پيروان دو دين از هم ارث نمى برند؟)).

منظور آن حضرت اين بود كه به آنها بفهماند، عمومات تشريع ارث با آنچه آنها مى پنداشتند تخصيص بردار نيست، بلكه تنها با گفته پيغمبر كه فرمود: ((پيروان دو دين از هم ارث نمى برند)) تخصيص مى يابد. و با اين فرض، آيا شما گردانندگان حكومت - كه مرا از ارث پدرم منع كرديد - عقيده داريد من كه دختر او هستم، مسلمان نيستم؟ و بر اين عقيده - اگر ثابت كرديد كه من از دين اسلام بيرون رفته ام - دليل شرعى براى كار خود داريد؟ ((فَانّا للّه وانّا اليه راجعون))!

افزودن دیدگاه جدید