اصحاب در صحاح: پیامبر: خدا شکم معاویه را سیر نکند.
ح ـ عدم اعتماد مردم به او
معاويه ادّعا مي كند كه من از موي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بعد از سعي برداشتم ولي مردم حرف او را قبول نداشتند. به اين روايت توجّه كنيد:
قيس بن سعد از عطاء نقل مي كند كه معاويه گفت: «أخذت من اطراف شعر رسول اللّه صلي الله عليه و سلم بمشقص كان معي بعد ما طاف بالبيت وبالصفا والمروة في ايّام العشر. قال قيس: والناس ينكرون هذا علي معاوية».(1)
معاويه مي گويد كه من در ايام عشر(2) بعد از آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم طواف و سعي را انجام داد با چاقوئي از موي (سر) آن حضرت برداشتم. قيس مي گويد كه مردم آن را انكار مي كردند.
مي گويند آدم دروغگو كم حافظه مي شود. اگر مي گفت كه من در عمره مفرده آن حضرت چنين كردم امكان داشت كه راست بگويد. چه آنكه در عمره مفرده، معتمر، بعد از سعي تقصير مي كند ولي در حجّ ـ چه قران (كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را انجام داد) و چه غير آن، سر تراشيدن يا تقصير در مني خواهد بود و اگر بگوئيم مراد معاويه از دهه ذيحجه پس از اتمام عمره تمتّع بوده است كه بايد بعد از اتمام سعي تقصير نمود. پاسخ آن نيز روشن است چه آن كه حجّ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ـ چنانچه گذشت ـ قران بود نه تمتّع.
احتمال ديگري هست و آن اينكه معاويه كه تازه مسلمان شده بود چيزي از مناسك بلد نبود و مي پنداشت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قاعدةً در مروه تقصير كرد و خواست كه براي خودش افتخاري دست و پا كند و لذا ناشيانه آن داستان را ساخت. در هر صورت مردم حرف او را باور نكردند و ما نيز...!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) الف ـ سنن نسائي، ج 5، ص 252، كتاب مناسك الحجّ، باب 184، ح 2986.
ب ـ مسند أحمد حنبل، ج 6، ص 15، ح 16836.
(2) مراد از «ايام عشر» دهه أوّل ذيحجه است كه حجّاج روز عيد قربان (دهم ذيحجّه) در مني قرباني كرده و همانجا سر تراشيده يا تقصير مي كنند (اندكي از موي سر را كوتاه مي كنند). سپس به مكّه آمده و طواف و سعي را ا نجام مي دهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ط ـ حديث لا اشبع اللّه بطنه
ابن عبّاس مي گويد: من با كودكان بازي مي كردم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد. خودم را پشت دري مخفي كردم. حضرتش به پشتم زد و فرمود: برو به معاويه بگو بيايد. من آمدم و گفتم: او دارد غذا مي خورد. مجدّدا مرا فرستاد و چون برگشتم گفتم: او دارد غذا مي خورد. حضرت فرمود: «لا اشبع اللّه بطنه».(1) يعني خدا شكمش را سير نكند. او به همين نفرين به مرض «جوع» (يعني گرسنگي) مبتلا گشت و هرگز از كنار سفره سير برنخاست بلكه از خستگي دست مي كشيد. ابن أبي الحديد معتزلي در ج 4 شرح نهج البلاغه، ص 55 اين شعر را از بعض شعرا نقل مي كند:
«وصاحب لي بطنه كالهاوية
كاَنَّ في احشائه معاويه»
مي گويد: من رفيقي دارم كه شكمش مانند «هاويه»(2) است. گوئيا در درون او معاويه مي باشد.
بد نيست بدانيد كه «مسلم» جريان مذكور را در بابي نوشته كه به مدح معاويه نزديك تر باشد تا به ذمّ او. نام باب چنين است: «باب من لعنه النبي صلي الله عليه و سلم او سبّه او دعا عليه وليس هو اهلاً لذلك كان له زكاةً واجرا ورحمةً». يعني: كسي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را لعنت كرد يا دشنامش داد يا نفرينش نمود و او سزاوار آن نبود براي او پاكي و مزد و رحمت خواهد بود.
ما در كتاب «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در صحاح» نوشتيم كه اصولاً نبي مكرّم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نه كسي را بيهوده لعنت مي كرد و نه زبانش به دشنام باز مي شد و نه نفرين بيجا مي نمود. بنابراين نه ما و نه هيچ مسلماني نمي تواند مضمون آن باب را بپذيرد. از اين گذشته اگر ابتلا به مرض جوع براي معاويه رحمت بود ما نيز حرفي نداريم! گرچه نوشتن يك روايت در بابي مخصوص دليل بر اين نيست كه نويسنده آن، درست تشخيص داده است. ما هستيم و معني و مفهوم روايت، نه اينكه در كدام باب آمده است. در هر حال از اين نفرين اجابت شده مي فهميم كه پيامبر رحمت صلي الله عليه و آله و سلم از نافرماني معاويه به عذر اينكه دارد غذا مي خورد آنقدر ناراحت شد كه او را به آن عذاب مبتلا كرد و شايد سرّ آن مهمتر از اين بود كه راويان اخبار از نقل آن خودداري كردند.
يادآوري مي كنيم كه وقتي از «نسائي» ـ صاحب سنن ـ در شام پرسيدند كه از فضائل معاويه چه مي داني او گفت جز حديث «لا اشبع اللّه بطنك» چيزي نمي دانم، و خدا مي داند كه بر سر او چه آوردند كه مي نويسد «فاخرج من المسجد وحمل إلي الرملة فتوفي بها» يعني او را از مسجد خارج كردند و به رمله بردند و در آنجا مرد!(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) صحيح مسلم، ج 4، ص 2010، كتاب البرّ والصّلة والآداب، باب 25، ح 96 و 97.
(2) «هاويه» نامي براي دوزخ است كه به معني آتش فروزنده مي باشد.
(3) مقدّمه سنن نسائي تحت عنوان «ترجمة الإمام النسائي» ص 7.
ي ـ حريص بر امارت لايق آن نيست
مسلم در جلد 3 صحيح چند روايت نقل كرده كه مضمون همه آنها اين است كه آنكس كه طالب رياست است لايق آن نيست. دقّت كنيد:
«عنه صلي الله عليه و سلم : انّا واللّه لا نؤتي علي هذا العمل احدا سأله ولا أحدا حرص عليه».(1)
يعني ما رياست (بر امور مسلمانان) را به كسي كه طالب آن بوده و يا حريص بر آن باشد واگذار نمي كنيم.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ص 1456: كتاب الامارة، باب 3، ح 13 إلي 15.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آيا معاويه از مصاديق روشن اين دسته روايات نيست؟ او براي رياست نه تنها بسيار حريص بود بلكه جنگي را به راه انداخت كه در آن 000/70 نفر كشته شدند. (000/45 نفر از سپاه معاويه و 000/25 نفر از سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام )، و چون شكست خود را حتمي ديد با قرآن بر سر نيزه كردن سپاه حقّ را فريب داد و سرانجام آن حكميّت تحميلي و پيدا شدن خوارج و كشته شدن 000/4 نفر از آنان در جنگي ناخواسته و شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام به دست يكي از آنها (ابن ملجم مرادي لعنه اللّه) بوده است. چون إمام حسن مجتبي عليه السلام زمام امور را به دست گرفت معاويه با لشگري به عراق آمد و إمام مجتبي عليه السلام كه با خيانت فرماندهان مواجه شده و مي دانست كه نتيجه اين جنگ خونريزي بي فايده و ضعف مسلمانان و حتّي ارتداد تازه مسلمانان و در نتيجه تقويت كفر مي باشد با شرايطي كه ذكر مي شود تن به صلح تحميلي داد.
ما در ا ينجا متن مفادّ صلحنامه را از يكي از سرسخت ترين طرفداران معاويه كه كتاب «تطهير الجنان» را در دفاع از او نوشت، يعني «ابن حجر هيتمي مكّي» نقل مي كنيم: غرض ما از نقل آن اين است كه بدانيم معاويه با آنكه عهد كرد به انجام اعمالي و ترك افعالي، نه آن را انجام داد و نه اين را ترك كرد. معلوم مي شود كه او فقط رياست مي خواست كه بدان رسيد و كرد آنچه كرد و ثمره آن روي كار آمدن يزيد و يزيديان و بني اميّه و سپس بني عبّاس و بركنار شدن اهل بيت پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود. او در صواعق خويش(1) مي نويسد:
«... ولمّا تصالحا كتب به الحسن ( عليه السلام ) كتابا لمعاويه صورته: (بسم اللّه الرحمان الرحيم هذا ما صالح عليه الحسن بن عليّ رضي اللّه عنهما معاوية بن أبي سفيان، صالحه علي ان يسلم إليه ولاية المسلمين علي ان يعمل فيها بكتاب اللّه تعالي وسنّة رسول اللّه صلي الله عليه و سلم وسيرة الخلفاء الراشدين المهديّين وليس لمعاوية بن أبي سفيان ان يعهد إلي احد من بعده عهدا بل يكون الأمر من بعده شوري بين المسلمين وعلي انّ الناس آمنون حيث كانوا من ارض اللّه تعالي في شامهم وعراقهم وحجازهم ويمنهم وعلي انّ أصحاب علي وشيعته آمنون علي انفسهم واموالهم و نسائهم واولادهم حيث كانوا وعلي معاوية بن أبي سفيان بذلك عهد اللّه وميثاقه وان لا يبتغي للحسن بن عليّ ولا لاخيه الحسين ولا لاحد من بيت رسول اللّه صلي الله عليه و سلم غائلة سرّا ولا جهرا ولا يخيف احدا منهم في افق من الآفاق. اشهد عليه فلان بن فلان وكفي بالله شهيدا)».
خلاصه ترجمه:...
چون إمام مجتبي عليه السلام با معاويه صلح كرد عهدنامه اي بدينصورت تنظيم فرمود:
(بسم اللّه الرحمان الرحيم. حسن بن عليّ بدين شرط با معاويه صلح مي كند و سرپرستي امور مسلمانان را بدو مي سپارد كه او در اين امر به كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و سيره خلفاء راشدين عمل كند. معاويه حقّ ندارد بعد از خود كسي را به جانشيني منصوب كند بلكه بايد به شوري در ميان مسلمانان واگذار شود و بايد مردم در هر كجا كه هستند از شام و عراق و حجاز و يمن در امان باشند و نيز أصحاب و شيعيان علي به جانشان و مالشان و زنان و فرزندانشان در هر كجا كه باشند بايد در امان باشند و بر معاويه عهد خدا و ميثاق او است و نيز نبايد عليه حسن بن عليّ و برادرش حسين و احدي از بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم غائله اي برپا كند چه در نهان و چه آشكارا و كسي از آنان را در هر كجا كه هستند نترساند...).
سؤال ما از كساني كه به او ارادت دارند اين است كه آيا او به اين عهدنامه وفا كرد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) الصواعق المحرقه، باب دهم، فصل أوّل، ص 136.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
ما از ميان مخالفتهاي معاويه با عهدنامه مذكور فقط سه نمونه را ذكر مي كنيم و مشت نمونه خروار است.
1. در عهدنامه آمده بود كه: «... و ليس لمعاوية بن أبي سفيان ان يعهد إلي احد من بعده عهدا بل يكون الأمر من بعده شوري بين المسلمين و...».
آيا او كسي را به عنوان وليعهدي انتخاب نكرد؟ اي كاش كسي را برمي گزيد كه شخصي صالح و درستكار بوده و به دين و سنت پايبند بود نه مثل يزيد قمارباز سگباز ميمون باز دائم الخمر بي خردي كه عامل دو فاجعه بزرگ بوده است. يكي به شهادت رساندن إمام سوم حضرت إمام حسين عليه السلام و ياران باوفايش و اسير نمودن دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه تا قيامت قلبهي مؤمنين و دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از اين واقعه جريحه دار است و ديگر واقعه حرّه و كشتار فجيع مردم مدينه و هتك نواميس آنان كه زبان از بيان و قلم از نوشتن آن شرم دارد.
درباره فاجعه أوّل يعني به شهادت رساندن يگانه فرزند فاطمه زهراء عليهاالسلام و إمام سوم شيعيان حضرت حسين بن علي عليهماالسلام از ميان صاحبان صحاح، فقط بخاري و ترمذي به همين نقل بسنده كردند:
«ابن أبي نعم قال كنت شاهدا لابن عمر وسأله رجل عن دم البعوض فقال ممّن أنت؟ قال: من اهل العراق. قال: انظروا إلي هذا يسألني عن دم البعوض وقد قتلوا ابن النبي صلي الله عليه و سلم وسمعت النبي صلي الله عليه و سلم يقول: هما ريحانتي من الدنيا».(1)
ابن أبي نعم مي گويد: من نزد ابن عمر بودم كه مردي از خون پشه پرسيد (لابد پرسيد كه آيا پاك است يا نه) گفت: اهل كجائي؟ گفت: اهل عراق. گفت: نگاهش كنيد از من درباره خون پشه مي پرسد درحالي كه پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را كشتند و من از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود اين دو (يعني إمام حسن و إمام حسين عليهماالسلام ) دو ريحانه من در دنيا مي باشند.
ما به خواست خدا وقتي در همين نوشتار به ابن عمر رسيديم خواهيم گفت كه او با يزيد بيعت كرده بود و لذا آن را گردن اهالي عراق انداخت و مجرم اصلي را پشت پرده نگه داشت.
درباره واقعه حرّه و جنايت فرمانده منتخب يزيد «مسلم بن عقبه» و آنچه كه بر سر اهل مدينه آمد بخاري دو روايت نقل مي كند كه عبد اللّه بن حنظله (غسيل الملائكه) از مردم به مرگ بيعت گرفت،(2) و يك روايت هم كه انس مي گويد: «حزنت علي من اصيب بالحرّة»(3) يعني من بر كساني كه در واقعه حرّه مصيبت ديدند محزون شدم (!). همين و ديگر هيچ.
نسائي نيز از جابر بن عبد اللّه نقل مي كند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قيراطي از ما زاد پول شتري كه از من خريد به من داد و من آن را نگه مي داشتم تا آنكه در جريان حرّه اهل شام آن را از من گرفتند.(4)
اين بود آنچه كه صاحبان صحاح از دو واقعه دردناك و دو صفحه سياه از اوراق تمام سياه زندگي يزيد نوشتند.
2. دومين نمونه از زيرپا گذاشتن عهدنامه توسط معاويه كه بايد به كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عمل مي كرد، مخالفت صريح با كتاب و سنّت و شرب خمر او است (و نيز آنچه گذشت از ربا خواري و پوشيدن لباس ابريشمي و...).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 5، ص 33، باب مناقب الحسن والحسين رضي اللّه عنهما، وج 8، ص 8، كتاب الادب، باب رحمة الولد و...
ب ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 615، كتاب المناقب، باب 31، ح 3770.
(2) ج 4، ص 61، باب البيعة في الحرب از كتاب جهاد و ج 5، ص 159، مغازي، باب غزوه حديبيّه.
(3) ج 4، ص 192، تفسير سوره منافقين.
(4) ج 7 سنن، ص 320، كتاب البيوع، باب 77، ح 4648.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
أحمد حنبل در مسند خويش از عبد اللّه بن بريده نقل مي كند كه مي گويد:
«دخلت أنا و أبي علي معاوية فاجلسنا علي الفرش ثمّ اتينا بالطعام فاكلنا ثمّ اتينا بالشراب فشرب معاوية ثمّ ناول أبي ثمّ قال ما شربته منذ حرّمه رسول اللّه صلي الله عليه و سلم ...».(1)
مي گويد: من و پدرم وارد بر معاويه شديم غذا آورد خورديم، شراب آورد معاويه خورد به پدرم تعارف كرد گفت: من از زماني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را حرام كرد نخوردم.
اي كاش معاويه شراب را در خلوت مي خورد نه در حضور يكي از أصحاب! و اي كاش محرمات الهي را طوري مرتكب مي شد كه ديگران نفهمند تا آنها نيز به پيروي از او فرامين الهي را زيرپا نگذارند. آيا دستور به سبّ و لعن اميرالمؤمنين عليه السلام آنهم بر منابر از محرمات الهي نبود؟ او حضرتش را با تبليغات خويش چگونه به مردم شناسانده بود كه آنها بي هيچ واهمه اي دستورش را اجرا مي كردند؟ چرا علماي اهل سنت اين مطالب را به عوام نمي گويند تا همه از اين شخص بيزاري بجويند.
3. از جمله فرازهاي عهدنامه اين بود: «... وعلي انّ أصحاب علي و شيعته آمنون علي انفسهم واموالهم ونسائهم واولادهم حيث كانوا...» يعني بايد پيروان و شيعيان علي عليه السلام بر مال و جان و همسر و فرزندانشان در امان باشند.
آنها نه تنها در امان نبودند بلكه هر كدام از آنان كه حاضر به سبّ و لعن اميرالمؤمنين عليه السلام نمي شدند به شهادت مي رسيدند كه ما فقط به ذكر شهادت حجر و أصحاب او اشاره مي كنيم.
حاكم در مستدرك حجر را «راهب أصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم » مي داند و مي نويسد كه حجر به خاطر دوستي اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شد «قتل في موالاة علي». عايشه نيز به معاويه اعتراض مي كند كه تو حجر و أصحاب او را كشتي و آنچه خواستي انجام دادي:
«... مروان بن الحكم قال: دخلت مع معاويه علي امّ المؤمنين عايشه فقالت: يا معاويه قتلت حجرا وأصحابه وفعلت الذي فعلت...».(2)
در اينجا اسامي كساني را كه در «مرج عذرا» نزديك دمشق به دستور معاويه و به جرم اينكه حاضر نشدند اميرالمؤمنين عليه السلام را سبّ و لعن كنند به شهادت رسيدند نقل مي كنيم:
1. شريك بن شدّاد حضرمي
2. صيفي بن فسيل الشيباني
3. قبيصة بن ضبيعة العبسي
4. محرز بن شهاب المنقري
5. كرام بن حيان العنزي
6. عبد الرحمان بن حسان العنزي
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) ج 9، ص 6، ح 23002.
(2) روايات مربوط به حجر را در جلد سوم مستدرك از ص 531 إلي 534 به شماره هي 5972 إلي 5984 مطالعه فرمائيد.
افزودن دیدگاه جدید