شناختی بر كليساى آشورى شــرق
كليساى آشورى شــرق
ام. جِى. كاستلو
اعظم مقدم
اشاره: [۱]
آشور يا آسور نام قديم ناحيه اى در دو طرف رود دجله، بين زاب صغير و مرز كنونى سوريه و عراق است و بنا به اعتقاد عده اى از محققان، نام سوريه از آن مشتق شده است.
كليساى آشورى (كليساى نسطورى) از كليساهاى كهن است هرچند اطلاعات اندكى درباره پيشينه آن وجود دارد. بر اساس پاره اى از نوشته هاى يونانيان، سورى ها و ايرانيان، پطرس و توماسِ رسول به تبليغ در سرزمين هاى قوم پارت پرداختند. كليساى يادشده در دوران طولانى خود، پيوست ها و گسست هاى مختلفى با ديگر كليساها به ويژه كليساى كاتوليك رم داشته است. مقاله حاضر به بيان سير تحولات تاريخى اين كليسا مى پردازد.
كليساهاى آشورى در طول تاريخ با واژه تحقيرآميز «كليساى نسطورى»[۲] شناخته شده اند. به دليل مفهوم تاريخىِ منفى واژه «كليساى نسطورى»، شوراى مقدس كليساى آشورى شرق خواستار آن شد كه از اين واژه ديگر استفاده نشود. كليساى آشورى، موضع معتدل مسيح شناسى انطاكيه اى خود را به معناى دقيق كلمه حفظ كرد، و بيانيه مشترك مسيحاشناسى ۱۹۹۴ كه بين ماردينخاى چهارم[۳] و پاپ ژان پل دوم به امضا رسيد، نيز عملا پذيرش مفهوم مسيح شناسى كالسدونى[۴] از سوى كليساى آشورى را تأييد كرد.
ريشه ها ـ درباره پيشينه ترويج مسيحيت در ايران[۵] اطلاعات كمى وجود دارد. نوشته هاى اخير يونانى ها، سورى ها و ايرانى ها به اشكال گوناگون بيان مى كنند كه پطرس و توماس رسول به تبليغ در سرزمين هاى قوم پارت[۶] پرداختند، و تادائوس،[۷] بارتالوميو[۸] و آدائوس (ادّاى)[۹] يكى از هفتاد و دو حوارى، نيز در بين النهرين و ايران مسيحيت را تبليغ مى كردند. در تاريخ باستان، به نابودى كليساى مسيحى ادسا[۱۰] بر اثر سيل در سال ۲۰۱ اشاره شده است. به احتمال زياد، اولين جوامع اصلى مسيحيت در سال ۲۶۰ به وجود آمدند، يعنى زمانى كه بعد از شكست والريانوس[۱۱] بسيارى از مسيحيان همراه با كشيش ها و اسقف هايشان از دره بقاع به سوى بين النهرين نقل مكان كردند. ساختار داخلى كليساى ايران از پاپابار آگاى،[۱۲] اسقف شهر سلطنتى سلوكيه ـ تيسفون[۱۳] در دهه هاى آخر قرن سوم و دهه هاى آغازين قرن چهارم، تأثير پذيرفت.
به دنبال شكست نسبى اشكانيان (۲۴۷ قبل از ميلاد ـ ۲۲۴ بعد از ميلاد)، مسيحيت به طور عمده اى گسترش يافت; اما هنگامى كه ساسانيان (۲۲۴ـ۶۵۱) به قدرت رسيدند، برگشت از دين زرتشت[۱۴] با مجازات اعدام روبرو بود. در قرن چهارم، زمانى كه مسيحيت دين رسمى امپراتورى رم شد، اين مخالفت به اوج خود رسيد. مسيحيان تابع شرايط و موقعيت بودند و گاهى اوقات نيز مورد شكنجه و آزار و اذيت هاى وحشيانه قرار مى گرفتند. به مدت چهل سال (۳۴۸ـ۳۸۸)، براى مقرّ اسقف اعظم سلوكيه ـ تيسفون، هيچ سراسقف يا جاثليقى[۱۵] نمى توانست انتخاب شود. بدين ترتيب در سرزمين ايران، هيچ مدرسه الاهياتى ساخته نشد و مدارس انطاكيه، اسكندريه و قسطنطنيه نيز آن قدر دور بود كه فراهم آوردن زمينه اى براى آموزش كشيش هاى آينده، بسيار مشكل بود.
جيمز، اسقف شهر نصيبين، شهر رومى نزديك مرز ايران، اين مشكل را تا حدودى طرف كرد. وى در بازگشت از شوراى نيقيه در سال ۳۲۵، يك مدرسه الاهيات در نصيبين بنا نهاد و هدايت آن را به افريم[۱۶] سورى قديس و طبيب آينده كليسا، واگذار كرد. تا سال ۳۶۳ كه به دنبال درگيرى ويرانگر يوليان[۱۷] در مقابل تيسفون، نصيبين توسط امپراتور يوليان[۱۸] به ايران واگذار شد، اين مدرسه به اوج شكوفايى خود رسيد. اين مدرسه با انتقال به ادسا، به دليل انطباق فلسفه ارسطويى[۱۹] با تعاليم الاهياتى و نيز با توجه به ترجمه آثار يونانى به زبان سريانى، بسيار مشهور شد.
در سال ۳۹۹، هنگامى كه يزدگرد اول[۲۰] به پادشاهى ايران رسيد، امپراتور آركاديوس[۲۱]براى عرض تبريك به قدرت رسيدن وى، اسقف ماروتاس[۲۲] اهل مارتروپوليس[۲۳] را به ايران فرستاد. ماروتاس كه اصليتش بين النهرينى و در عين حال طبيبى حاذق بود، توانست نظر موافق پادشاه را نسبت به مسيحيت جلب كند. يزدگرد با كمك اعضاى حكومتى، توانست در سال ۴۱۰ در سلوكيه شورايى تشكيل دهد. جلسه عمومى كه در اول فوريه و با حضور چهل اسقف تشكيل شد، اعتقادنامه نيقيه و احكام اصولى انضباطى نيقيه و همچنين مسائل مربوط به شوراهاى ايالتى را، كه مكمل آن بود، به تصويب رساند. يزدگرد در پايان حكومتش تحت تأثير مُغ ها[۲۴] ]روحانيان دين زرتشتى [قرار گرفت و همين موجبات نگرانى بسيارى از جوامع مسيحى را فراهم كرد. وى سرانجام دستور نابودى كليساهاى مسيحى و تبعيد مسيحيان را صادر كرد. اگرچه يزدگرد چندى پس از اين فرمان در گذشت، اما آزار و اذيت ها توسط پسر وى به نام وهرام پنجم[۲۵] (۴۲۱ـ۴۳۸)، همچنان ادامه يافت. هنگامى كه ايرانيان خواستار بازگشت مسيحيانى شدند كه به سرزمين رم فرار كرده بودند، جنگ در گرفت. در معاهده صلحى كه در پى آن شكل گرفت، تئودوسيوس دوم[۲۶] از وهرام (وهارام، بهرام) در مورد آزادى عقيده مسيحيان ايرانى قول گرفت و هم زمان آزادى عمل مشابهى را نيز براى مزدكيانى[۲۷] كه در امپراتورى روم زندگى مى كردند، خواستار شد.
شورايى كه در سال ۴۲۴ زير نظر اسقف اعظم داديشو[۲۸] و با حضور ۳۶ اسقف تشكيل گرديد، حكمى صادر كرد مبنى بر اين كه جاثليق ايرانى، تنها بايد تابع هيئت داورى مسيحى باشد. اين بيانيه صريح در رابطه با عدم وابستگى به كليساى غرب، در سال هاى بعد نيز با تصويب آموزه هاى بنيادين مسيح شناسى تئودور موپسوئستايى[۲۹] و نسطوريوس[۳۰] تداوم يافت. در مدرسه ادسا، كه كشيش هاى ايرانى در آنجا آموزش داده مى شدند، تعاليم مربوط به مسيح اصولا انطاكيه اى بود; در زمان تكفير نسطوريوس، رابولا[۳۱] مخالف سرسخت وى، اسقف ادسا بود. در پى مرگ رابولا در سال ۴۳۵، ايباس[۳۲] رئيس مدرسه اى در ادسا و حامى وفادار تئودور موپسوئستايى، جانشين وى گرديد.
در سال ۴۴۹ در «شوراى رابر»، افسس ايباس به خاطر نامه اى كه به مارى، اسقف ايرانى سلوكيه ـ تيسفون (۴۳۳ يا ۴۳۶) نوشته بود، از مقام خود خلع گرديد. وى در اين نامه از ديودور طرسوسى و تئودور موپسوئستايى دفاع كرده بود و در عين حال نسطوريوس را به شدت رد كرده بود. با وجود اين كه ايباس در شوراى كالسدون (۴۵۱)، پس از تكفير نسطوريوس دوباره به مقام قبلى باز گردانده شد، اما وى در شوراى قسطنطيه دوم[۳۳] (۵۵۳) محكوم گرديد. پس از مرگ ايباس در سال ۴۵۷، يك ذات انگاران نرسى[۳۴] را كه رئيس مدرسه ادسا و جانشين ايباس گرديده بود، از شهر راندند. او با عزيمت به نصيبين، در آن جا مدرسه اى بنا نهاد تا بتواند تعاليم تئودور و نسطوريوس مبنى بر وجود دو ذات در مسيح را همچنان زنده نگه دارد. اين مدرسه در نهايت حدود هشتصد دانش پژوه را در خود جاى داد و آن چنان مشهور شد كه پاپ آگاپتوس اول[۳۵] و پاپ كاسيودوروس[۳۶] به فكر افتادند كه در ايتاليا نيز مدرسه اى شبيه به آن تأسيس كنند.
با مرگ جاثليق داديشو در سال ۴۵۶ بابو[۳۷] (۴۵۷ـ۴۸۴) جانشين وى گرديد. بارسوما،[۳۸] اسقف اعظم نصيبين، حامى نرسى و طرفدار پادشاه پروز،[۳۹] موضع وى را دنبال كرد. در جلسه هيئت قضايى، بارسوما بر مزاياى ازدواج كشيش هاى مسيحى كه يكى از طرح هاى مورد توجه مغ ها و همچنين يكى از تعاليم يا آموزه هاى مسيحى متفاوت از نوع بيزانسى[۴۰] آن بود، بسيار تأكيد كرد. در سال ۴۸۴، بابو به خاطر نامه اى كه به قسطنطنيه نوشته بود و البته در نصيبين جلوى آن گرفته شده بود، دستگير شد. هنگامى كه او از پرستش خورشيد به منزله «اثبات» وفادارى به پادشاه سرپيچى كرد، به طور بى رحمانه اى كشته شد. اندكى پس از اعدام بابو، با مرگ پادشاه پروز، تمام اميدهاى بارسوما براى كسب مقام كاتوليكى بر باد رفت.
در سال۴۸۵، آكاكيوس[۴۱] به مقام سراسقفى منصوب شد و در فوريه سال بعد، وى شورايى در سلوكيه تشكيل داد كه در آنجا ساختار انطاكيه اى مربوط به اصول اعتقادى وجود دو ذات در مسيح به تصويب رسيد و همچنين به شمّاس ها و كشيش ها نيز حتى پس از انتصاب، اجازه ازدواج داده شد. در سال ۴۹۷، اين اجازه ازدواج تا مقام اسقفى نيز گسترش يافت.
طى قرن ششم، كليساى آشورى به واسطه تفرقه هاى طولانى مدت (۵۲۱ يا ۵۲۲ـ۵۳۷ يا ۵۳۹)، آزار و اذيت هاى شديد (۵۴۰ـ۵۴۵) در دوران حكومت خسرو انوشيروان اول[۴۲](۵۳۱ـ۵۷۹) و همچنين به علت رسوايى هاى مذهبى فراوان، از هم پاشيد. به دنبال اصلاحات پاتريارك اعظم مارآبا[۴۳] (۵۴۰ـ۵۵۱)، آيين مراتب روحانى بار ديگر احيا شد، اما جوزف، جانشين وى به علت خريد و فروش امتيازها و مقام هاى كليسايى و همچنين سركوب كشيش ها و اسقف هاى تحت فرمان، از مقام خود بركنار شد.
در سال ۶۰۹ كه جاثليق گريگورى اول[۴۴] در گذشت، خسرو انوشيروان دوم، دستور مصادره اموال وى را صادر كرد و انتخاب جانشين براى او را نيز ممنوع كرد. مقر اسقف اعظم تا سال ۶۲۸ خالى ماند. در سال ۶۱۲، اسقف هاى آشورى، شورايى بدون رياست سراسقف تشكيل دادند كه در آن شورا، مسيح شناسى باباى كبير،[۴۵] راهب پرجنب و جوش، پذيرفته شد. برخلاف ساير ساختارهاى اوليه آشورى در مورد موضع انطاكيه اى، موضع باباى به هيچ وجه نمى توانست به گونه اى كه با احكام شوراى كالسدون هماهنگ باشد، تفسير شود.
در سال ۶۲۸، خسرو انوشيروان به قتل رسيد و پسرش كاواد دوم[۴۶] به پادشاهى رسيد. پادشاه جديد با داشتن گرايش مخفى به مسيحيت به آشوريان اجازه داد تا يك جاثليق، به نام ايشياب (ايشويب، ۶۲۸ـ۶۴۴ يا ۶۴۶)،[۴۷] انتخاب كنند اما او پس از شش يا هشت ماه دوران حكومت مشقت بار مرد. يزدگرد سوم (۶۳۱ـ۶۵۱)، آخرين پادشاه ساسانى، قادر به جمع آورى نيروى كافى جهت دفع حملات نيروهاى اسلام نبود و در نهايت در سال ۶۳۷، شاهد سقوط پايتختش، شهر سلوكيه ـ تيسفون بود.
رهبانيت[۴۸] و فعاليت هاى تبليغى
كليساى آشورى در دوران حكومت ساسانيان، به رغم آزار و اذيت هاى پى درپى از خارج و اهانت، تفرقه و اختلافات عقيدتى فراوان از داخل، به ويژه در زمينه گسترش نهادهاى رهبانيگرى و همچنين ايجاد هيئت هاى تبليغى متعدد، شور و نشاط فوق العاده اى از خود نشان داد. در قرن سوم در ايران، افراد گوشه نشينى وجود داشتند كه با پيروى از روش زهد و رياضت كشى در انزوا زندگى مى كردند در نوشته هاى افراتس[۴۹] در قرن بعد، به «پسران» و «دختران متعهدى» اشاره شده است كه مردان و زنان به منظور تعليم يا عبادت آنها را وقف مى نمودند و بدين ترتيب آنها مجبور بودند در جامعه، زندگى كنند. اين جنبش هاى رهبانيگرى بومى، از تفكرات و اعمال راهبان مهاجرى كه از مصر آمده بودند، تأثير پذيرفته بود. سازمان دهنده و اصلاحگر اصلى شيوه رهبانيت در ميان آشوريان، ابراهام اهل كاشكار[۵۰] (۵۰۱ـ۵۸۶) بود. وى پس از سفر به مصر و سپس مدتى اقامت در نصيبين، در كوه ايزلا[۵۱] به عزلت نشينى روى آورد. صومعه هاى زيادى نيز توسط پيروان او تشكيل شد. يكى از ويژگى هاى متمايز رهبانيت آشورى اين بود كه راهبان به نيازهاى مادى و معنوى پيروانشان توجه زيادى داشتند.
سخت ترين بخش كار تبليغاتى آشوريان، عمدتاً مربوط به آزار و اذيت هايى بود كه بر آنها وارد مى شد. آنها پس از تبليغ در سرزمين اصلى شان، مراكز مسيحيت جديدى نيز در بخش هاى دورافتاده كشور و در كشورهاى ديگر ايجاد نمودند. آنها همچنين فعاليت هاى گسترده تبليغاتى خود را در مسير مهم تجارى منتهى به شمال، جنوب و شرق ادامه دادند. قبل از تسلط اعراب بر سرزمين ايران، آنها مسيحيت را در يمن و سواحل شرقى عربستان نيز گسترش داده بودند. همان طور كه از نوشته هاى پهلوى زبان قرن ششم و هفتم بر روى صليب هاى سنگىِ كشف شده در كوه توماس قديس نزديك مدارس[۵۲] و همچنين در كوتايام[۵۳] در تراونكور[۵۴] برمى آيد، ساير مبلغان نيز در جزاير سوكوترا[۵۵] و سيلان[۵۶](سريلانكاى امروزى) و همچنين در هند جنوبى فعاليت مى كردند. در اين مدت، كليساهاى آشورى، اسقف ها و حتى سراسقف ها در كاروان بزرگ شهرهاى آسياى مركزى از جمله مرو،[۵۷] هرات[۵۸] و سمرقند[۵۹] حضور داشتند.
اولين مبلغان آشورى در سال ۶۳۱ با چين ارتباط برقرار نمودند. چهار سال بعد، يكى از آنها به نام آلوبن (آلوپن)،[۶۰] امپراتور تاى زونگ[۶۱] را در پايتختش، چَنگَن،[۶۲] كه اخيراً سيان[۶۳] ناميده مى شود، ملاقات كرد. او اجازه داشت تا «تعاليم لوميناوس»[۶۴] را كه از آن پس در چين به عنوان تعاليم مسيحيت شناخته شد، تبليغ كند. طى قرن بعد تعدادى صومعه و يك سراسقفى در آنجا نيز تشكيل گرديد. تاريخچه اوليه اين هيئت هاى تبليغى در بناى معروف به «بناى يادبود نسطوريان» كه توسط سيانفو[۶۵] در فوريه سال ۷۸۱ بنا نهاده شد و در سال ۱۶۲۵ كشف گرديد، به ثبت رسيده است. فرمان امپراتورى سال ۸۴۵ كه عمدتاً عليه بودايى ها[۶۶] بود، همچنين آسيب جدى به مسيحيان آشورى در چين وارد كرد، به طورى كه در قرن دهم، مسيحيت به طور كامل از سرزمين امپراتورى محو شد.
مسيحيان آشورى در دوران حاكميت اسلام
تصوّف ايران توسط اعراب، دو قرن آرامش و آسايش نسبى براى مسيحيان آشورى به همراه داشت. مسلمانان در مورد مسيحيانى كه يكتاپرست و تا حد زيادى مانند خودشان سامى نژاد[۶۷] بودند، امتياز آزادى در عبادت و داشتن حق تغييركيش در ميان ايرانيان را قائل شده بودند. محققان مسيحى با رعايت حدود فرهنگى مسلمانان، براى ترجمه متون فلاسفه قديم يونان به زبان عربى، به كار گرفته مى شدند و بدين ترتيب مسلمانان توانستند فرهنگ هلنى و يونانى مآب را، كه بعدها باعث پيوند آنها با مسيحيان غرب شد، به دست آورند. با وجود اين، حكومت اسلام مشكلات خاص خود را نيز داشت. مسيحيان عادى مجبور بودند تا موقعيت پايين اجتماعى خويش را بپذيرند و حتى ماليات خاصى به نام جزيه بپردازند. پاتريارك آشورى رهبر اصلى جامعه خويش محسوب مى شدند، به ويژه پس از اين كه مقر اسقف اعظم به بغداد انتقال داده شد و اين مسئله رقابت براى رسيدن به اين مقام را افزايش داد. اما به رغم اين مشكلات، فعاليت هاى تبليغى آشوريان به ويژه در زمان تيموتئوس اول[۶۸] (۷۸۰ـ۸۲۳) تا رسيدن به اوج شكوفايى خود، همچنان ادامه يافت. مبلغانى كه توسط تيموتئوس جهت تبليغ فرستاده شدند، توانستند در تبّت[۶۹] و تركستان چين[۷۰] كه به واسطه ارتباط آنها با مغول ها،[۷۱] وجودشان داراى اهميت خاص بود، پيروان زيادى به دست آورند.
يكى از پسرهاى چنگيزخان مغول[۷۲] (۱۱۶۲ـ۱۲۲۷)، با يك شاهزاده مسيحى كراتيسى[۷۳] ازدواج كرد و بدين ترتيب اين شاهزاده، مادربزرگ دوه نوه بسيار مشهور خود يعنى كوبلاى[۷۴] (۱۲۱۶ـ۱۲۹۴) و هولاكوخان[۷۵] (۱۲۱۷ـ۱۲۶۵) گرديد. همسر مورد علاقه هولاكوخان نيز مسيحى بود، و همچنين گفته مى شود كه مانگو[۷۶] يكى از خان هاى بزرگ مغول از سال ۱۲۵۱ تا ۱۲۵۹، نيز توسط يك اسقف ارمنى[۷۷] غسل تعميد داده شد. در زمان حكومت مغول، مبلغان مسيحى بار ديگر فرصت پيدا كردند تا در چين حضور يابند و آشوريان نيز يك سراسقف در پايتخت حكومت مغول ها يعنى كامبالوك[۷۸] (بيجينگ[۷۹]امروزى)، داشته باشند.
پس از افتادن حكومت به دست ترك هاى سلجوقى[۸۰] در قرن دهم و سپس پشت سرگذاشتن يك دوره هرج و مرج سياسى، در سال ۱۲۵۸، ايران توسط هولاكوخان در اختيار مغول ها قرار گرفت. در سال ۱۲۸۱، مارك،[۸۱] راهب مغولى و پسر يك سراسقف كه به بغداد آمده بود تا از مركز جامعه مسيحيت آشورى ديدار كند، به مقام جاثليقى نائل شد و يابهالاهاى سوم[۸۲] نام گرفت. او با شيوه اى محبت آميز، در يك دوره پرآشوب و در زمان حكومت هفت پادشاه مغولى، اداره جامعه مسيحى آشورى را به عهده گرفت و اين افتخار را يافت كه برخى از آنها را نيز تعميد دهد. تمام اميد او جهت متحدشدن مغول ها با مسيحيان غرب براى سركوب نمودن اسلام، نقش بر آب شد. مغول ها، پس از يك دوره تزلزل و ترديد، به جاى مسيحيت به اسلام گرايش پيدا كردند، زيرا اسلام را با روحيه خود سازگارتر يافتند. در زمان حكومت تيمور لنگ[۸۳] (۱۳۷۹ـ۱۴۰۵) كه فردى مسلمان بود، مسيحيان آشورى تحت شكنجه هاى سختى قرار داشتند. كسانى كه موفق به فرار به سوى كوه ها نشده بودند، طعمه شمشير شدند، و تا زمان به قدرت رسيدن شاه عباس كبير[۸۴] در سال ۱۵۸۲، در اين مناطق، اطلاعات ناچيزى در مورد مسيحيان آشورى وجود دارد.
تلاش براى اتحاد با كليساى كاتوليك رم
جنگ هاى صليبى لاتينى،[۸۵] ارتباط هاى گوناگونى بين كليساهاى شرق و غرب ايجاد كرد و اين ارتباط ها باعث شد تا تلاش هاى موفقيت آميز بيشترى در جهت اتحاد با كليساى كاتوليك رم صورت گيرد. مذاكرات غالباً توسط فرانسيسكن ها، دومينيكن ها و در قرن هاى بعد توسط مبلغان يسوعى[۸۶] و البته مطابق معمول با شناخت و احتياط كافى انجام مى گرفت. در بهار سال ۱۲۳۵، گريگورى نهم،[۸۷] ويليام دومينيكن اهل مونفرا[۸۸] را براى گفتوگو با جاثليق سابريشوى پنجم،[۸۹]كه براى اتحاد با رم تمايل نشان داده بود، به آن جا فرستاد. هر چند اين سفر نتيجه اى در برنداشت، اما چندى پس از آن، يك سراسقف آشورى كه احتمالا از دمشق بود[۹۰] و به منظور زيارت به اورشليم[۹۱] آمده بود، فرمانبرى خود از مقام پاپى را اعلام نمود و پاپ گريگورى نهم نيز در نامه اى به تاريخ ۲۹ ژوئيه ۱۲۳۷، اين مسئله را به وى تبريك گفت. در سال ۱۳۰۴، جاثليق يابهالاها از مراغه[۹۲] به رم فرستاده شد. وى در بازگشت به ايتاليا توسط يك دومينيكن به اصول اعتقادى كاتوليك رم اعتراف كرد، اما تمايل وى براى اتحاد با كليساى كاتوليك رم توسط روحانيون و معتقدان آشورى سركوب شد. در سال ۱۳۴۰، الياس اسقف اعظم نيكوسيا[۹۳] در قبرس، به اصول اعتقادى كاتوليك رم اعتراف كرد، به اين صورت كه از مرجعيت پاپ سالار حمايت كرد. با وجود اين، در سال ۱۴۴۵ بود كه اتحاد كليساى آشورى قبرس با كليساى كاتوليك رم به طور رسمى ثبت گرديد. اين نكته در فرمان پاپ يوجين چهارم[۹۴] نيز قابل مشاهده است، به اين صورت كه او پس از اسقف اعظم تيموتئوس و قبل از پاتريارك كولوساى،[۹۵] اعتراف خود به اصول اعتقادى كاتوليك رم را رسماً اعلام نمود.
در سال ۱۵۵۱، گروهى از مسيحيان آشورىِ خواهان اتحاد با رم، در موصل[۹۶] گرد هم آمدند و سولاقا،[۹۷] رئيس دير ربّان هرمز در نزديكى الكوش[۹۸] را به نمايندگى انتخاب كردند تا به رم برود. وى در رم به اصول اعتقادى اعتراف كرد و در ۲۸ آوريل ۱۵۵۳، رداى پاپ اعظم و عنوان سراسقف كلدانى[۹۹] را دريافت كرد. او سپس با دو نفر از دومينيكن هاى مالتى[۱۰۰]به شرق بازگشت تا آنها به وى در مورد اتحاد با رم كمك نمايند. وى پس از اقامت در دياربكر،[۱۰۱] در آغاز سال ۱۵۵۵ به زندان افتاد و سپس اعدام شد. كلدانى هاى اتحاديافته، ابديشو[۱۰۲] سراسقف جزيرة ابن عمر[۱۰۳] (بيت زبدايى)[۱۰۴] را به جانشينى وى انتخاب كردند، كه او نيز به رم رفت و رداى پاپ اعظمى را از پيوس چهارم[۱۰۵] دريافت نمود.
طى قرون هفدهم و هجدهم، انتظار مى رفت كه صلح و سازش در ميان گروه هاى مختلف آشورى برقرار شود. در قرن نوزدهم، تعداد مسيحيان آشورى بسيار كاهش يافت. مركز اصلى آنها، در اطراف درياچه اروميه[۱۰۶] در مناطق كوهستانى شمال غرب ايران قرار داشت. در دهه هاى ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰، آنها بارها مورد حمله و كشتار كردهاى[۱۰۷] همسايه قرار گرفتند. در طول همين دهه ها، آنها با مبلغان پروتستانى آمريكايى و انگليسى ديدار داشتند و در اواخر قرن نيز با مبلغان روسى ملاقات نمودند. در طول جنگ جهانى اول، تعداد آنها باز هم توسط گروه هاى غارتگر ترك ها،[۱۰۸] كردها و مسلمانان ايرانى كاهش پيدا كرد. بسيارى از آنها از كوه هاى كردستان به سوى دشت هاى بين النهرين فرار كردند و سپس تحت سلطه حكومت استعمارى انگليس قرار گرفتند. در سال ۱۹۳۳، پس از اعلام استقلال عراق، بسيارى از مسيحيان آشورى به سوريه گريختند. در همان سال، مارسيمون بيست و سوم،[۱۰۹]پاتريارك آشورى به ايالات متحده تبعيد شد. بنابراين از آن پس، سراسقف هاى آشورى در ايالات متحده در تبعيد به سر بردند.
دهه ۱۹۹۰، دوره اى با اهميت براى گسترش و وحدت كليساها بود. در ۱۱ نوامبر ۱۹۹۴، ماردينخاى چهارم از كليساى آشورى و پاپ ژان پل دوم، بيانيه مسيح شناسى مشتركى در واتيكان به امضا رساندند كه در اين بيانيه، اين نكته كه آشوريان و كاتوليك ها در اصول مشترك مسيحاشناسى با هم متحدند، به رسميت شناخته شد. در سال ۱۹۹۶، ماردينخاى چهارم با همتاى كاتوليك كلدانى خود، پاتريارك رافائل اول بيداويد،[۱۱۰] ملاقات كرد، و در اين ملاقات بيانيه سراسقفى مشتركى در مورد همكارى دو جانبه كليساها به امضا رسيد. پس از آن در سال ۱۹۹۷، شوراهاى مقدسِ هر دو كليسا، «حكم شورايى مشتركى جهت حمايت از اتحاد كليساها» را به تصويب رساندند. از آغاز قرن بيست و يكم، كليساى آشورى به طور رسمى با هيچ كليساى ديگرى مشاركت نداشته است.
پی نوشت :
[۱]. اين نوشته ترجمه اى است از:
M. J. Costelloe "Assyrian Church of the East" in New Catholic Encylopedia, Second Edition, Thomson, 2003.
[۲]. Nestorian Church
[۳]. Mardinkha IV
[۴]. Chalcedonian
[۵]. Persia
[۶]. Parthians
[۷]. Thaddaeus
[۸]. Bartholomew
[۹]. Addaeus (ADDAI)
[۱۰]. Edessa
[۱۱]. Valerian
[۱۲]. Papa bar Aggai
[۱۳]. Seleucia-Ctesiphon
[۱۴]. Zoroastrianism
[۱۵]. Catholicos
[۱۶]. Ephrem
[۱۷]. Julian
[۱۸]. Jovian
[۱۹]. Aristotelian Philosophy
[۲۰]. Yazdgard I
[۲۱]. Arcadius
[۲۲]. Maruthas
[۲۳]. Martyropolis
[۲۴]. Magi
[۲۵]. Vahra¦m V
[۲۶]. Theodosius II
[۲۷]. Mazdakites
[۲۸]. Dadisho
[۲۹]. Theodore of Mopsuestia
[۳۰]. Nestorius
[۳۱]. Rabbula
[۳۲]. Ibas
[۳۳]. the Council of Constantinople II
[۳۴]. Narses
[۳۵]. Pope Agapetus I
[۳۶]. Cassiodorus
[۳۷]. Ba¦bo¦e
[۳۸]. Bar Souma
[۳۹]. King Peroz
[۴۰]. Byzantium
[۴۱]. Acacius
[۴۲]. Chosroes (khusro) I
[۴۳]. Mar Aba
[۴۴]. Gregory I
[۴۵]. Ba¦bai the Great
[۴۶]. Kava¦dh II
[۴۷]. Ishojabh (Isho¦'jab)
[۴۸]. Monasticism
[۴۹]. Aphraates
[۵۰]. Abraham of Kashkar
[۵۱]. Mount Izla¦
[۵۲]. Madras
[۵۳]. Kottayam
[۵۴]. Travancore
[۵۵]. Socotra
[۵۶]. Ceylon
[۵۷]. Merv
[۵۸]. Herat
[۵۹]. Samarkand
[۶۰]. Aluoben (Alopen)
[۶۱]. Taizong (T'ai Tsung)
[۶۲]. Changan
[۶۳]. Xi'an (Sian)
[۶۴]. "Luminous Doctrine"
[۶۵]. Xi'anfu
[۶۶]. Buddhists
[۶۷]. Semites
[۶۸]. Timotheus I
[۶۹]. Tibet
[۷۰]. Chinese Turkestan
[۷۱]. Mongols
[۷۲]. Genghis Khan
[۷۳]. Keraits
[۷۴]. Kublai
[۷۵]. Hulagu Khan
[۷۶]. Mangu
[۷۷]. Armenian
[۷۸]. Kambaluk
[۷۹]. Beijing
[۸۰]. Seljuk Turks
[۸۱]. Mark
[۸۲]. Yabhalaha III
[۸۳]. Timurlane
[۸۴]. Abbas the Great
[۸۵]. The Latin Crusades
[۸۶]. Jesuit
[۸۷]. Gregory IX
[۸۸]. Montferrat
[۸۹]. Sabri¦sho¦' V
[۹۰]. Damascus
[۹۱]. Jerusalem
[۹۲]. Maragha
[۹۳]. Nicosia
[۹۴]. Eugene IV
[۹۵]. Colossae
[۹۶]. Mosul
[۹۷]. Sulla¦qa¦
[۹۸]. Alko¦sh
[۹۹]. Chaldean Patriarch
[۱۰۰]. Maltese
[۱۰۱]. Diarbekr
[۱۰۲]. Abdi¦sho¦
[۱۰۳]. Jeziret ibn-Omar
[۱۰۴]. Beit-Zabdai
[۱۰۵]. Pius IV
[۱۰۶]. Lake Urmia
[۱۰۷]. Kurds
[۱۰۸]. Turks
[۱۰۹]. Mar Simon XXIII
[۱۱۰]. Raphael I Bidowid
منبع: فصلنامه هفت آسمان شماره ۲۹
افزودن دیدگاه جدید