اسب تاختن بر بدن مبارک امام

اسب تاختن بر بدن مبارک امام

(طبرى) راوى گفت:

آنگاه عمر سعد در ميان همراهان خود فرياد زد: «من ينتدب للحسين و يوطئه فرسه»؟

پس ده تن حاضر گشتند از آنهاست اسحاق بن حيوه حضرمى كه پيراهن آن حضرت را برده بود و پيس شد و اخنس بن مرثد بن علقمة بن سلامه حضرمى.

فداسوا الحسين عليه السّلام بخيولهم حتّى رضّوا ظهره و صدره.

و من شنيدم اخنس در جنگى ايستاده بود، تيرى تيز بيامد و دل او بشكافت و بمرد-لعنه اللّه-.

و سيّد فرمايد:

«ثمّ نادى عمر بن سعد في اصحابه من ينتدب للحسين فيوطئ الخيل ظهره و صدره فانتدب منهم عشرة و هم اسحاق بن حيوه الّذى سلب الحسين عليه السّلام قميصه و اخنس بن مرثدو حكيم بن طفيل السنبسى و عمر بن صبيح الصّيداوى و رجاء بن منقذ العبدى و سالم بن خثيمةالجعفى و واحظ بن ناعم و صالح بن وهب الجعفى و هانى بن شبيت الحضرمى و اسيد بن مالك لعنهم اللّه فداسوا الحسين عليه السّلام بحوافر خيلهم حتّى رضّوا صدره و ظهره».

مضمون عبارات بسيار دلخراش است و خلاصهء آنها را يكى از شعرا در يك بيت گفته است:

 

لباس كهنه چه حاجت كه زير سمّ ستور

تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش

 

و بيش از اين شرح دادن لازم نيست.

راوى گفت: اين ده تن آمدند و نزديك ابن زياد بايستادند. اسيد بن مالك گفت:

نحن رضضنا الصّدر بعد الظّهر بكلّ يعبوب شديد الاسر.

ابن زياد پرسيد: كيستند؟

گفتند: آنها كه اسب تاختيم.

عبيد الله جائزتى اندك مقرّر داشت، ابو عمر زاهد گفت: ديديم هر ده نفر حرامزاده بودند و اينها را مختار گرفت و دست و پاى آنها را به بندهاى آهنين بست، فرمود اسب بر آنها تاختند و همه را هلاك ساختند.

 

مترجم گويد:

در كافى روايتى است از عدّه اى از مجاهيل از مردى موسوم به ادريس بن عبد اللّه كه فضّه خادمهء فاطمه-سلام اللّه عليها - به رخصت بانوى خويش زينب شيرى را به يارى طلبيد و آن شير آمد و اسبان پيش نرفتند. و مؤلّف اين روايت را نقل نكرد چون اخبارمخالف قويتر و مشهورتر است.

افزودن دیدگاه جدید